کتیبه بیستون
بند۱/سطر1-3من داريوش، شاه بزرگ، شاه پارس، شاه سرزمين ها، پسر ويشتاسپ، نوه ي ارشام، هخامنشي.
بند2/3-6داريوش شاه گويد: پدر من ويشتاسپ، پدر ويشتاسپ ارشام، پدر ارشام آريارمنه، پدر آريارمنه چيش پيش هخامنش است.
بند3/6-8داريوش شاه گويد: از اين رو ما هخامنشي ناميده مي شويم. ما از ديرباز بزرگ بوده ايم. از ديرباز دودمان ما شاهي بود.
بند4/8-11داريوش شاه گويد: هشت تن از دودمان ما پيش از اين شاه بودند. من نهمين آنها هستم. ما پشت در پشت شاه بوده ايم.
بند5/11-12داريوش شاه گويد: من به خواست اهورامزدا شاه شدم. اهورامزدا شاهي را به من داد.
بند6/12-17داريوش شاه گويد: اين است سرزمين هايي كه به بخشايش اهورامزدا به من رسيده است و من در اين سرزمين ها شاه هستم: پارس، خوزيه(عيلام)، بابل، آشور، عربيه، مصر، دريانشينان، اسپارت/ سارد/ ليدي، يونان، ماد، ارمنيه، كاپادوكيه (آناتولي امروزي)، پارت، زرنگ(سيستان)، هرات (آريان)، خوارزم، باكتريا(بلخ)، سغد، قندهار، سكا، پنجاب، آراخوزي(شايد ناحيه ي علياي رود هيرمند)، مكا (مكران= جنوب بلوچستان). روي هم 23 سرزمين.
بند7/17-20داريوش شاه گويد: اين است سرزمين هايي كه خود را پيرو مي خوانند. به خواست اهورامزدا به فرمان من هستند و خراج مي دهند. آنچه آنان را گفتم، چه در شب و چه در روز انجامش دادند.
بند8/20-24داريوش شاه گويد: در اين سرزمين ها هر آن مردي كه شايسته بود، او را پاداش دادم و هر آن كس را كه پيمان شكن بود، او را سخت گوشمال كردم. به خواست اهورامزدا اين سرزمين ها قانون مرا گرامي داشتند. همانگونه كه به آنان گفتم؛ همانگونه انجام دادند.
بند9/24-36داريوش شاه گويد: اهورامزدا اين شاهي را به من داد. اهورامزدا مرا ياري داد تا اين پادشاهي را استوار سازم. به خواست اهورامزدا اين پادشاهي را دارم.
بند10/26-35داريوش شاه گويد: اين است آن كارهايي كه پس از پادشاهي به انجام رسانيدم: پسر كوروش به نام كمبوجيه از دودمان ما اينجا شاه بود اين كمبوجيه برادري داشت به نام برديا كه با كمبوجيه از يك مادر و از يك پدر بودند. آنگاه كمبوجيه اين برديا را كشت. هنگامي كه كمبوجيه برديا را كشت؛ مردم نمي دانستند كه برديا كشته شده است. سپس كمبوجيه به مصر رفت. هنگامي كه كمبوجيه رهسپار مصر شد؛ مردماني پيمان شكن شدند و در كشور، در پارس و ماد و ديگر سرزمين ها دروغ فراوان شد.
بند11/35-43داريوش شاه گويد: آنگاه يك مرد مگوس (مجوس=مغ) بنام گئومات در پئيشي يااووادا و كوهي به نام اركدريش شورش كرد. انگاه كه او شورش كرد، 14 روز از ماه وي يخنه گذشته بود. او به مردم به دروغ مي گفت كه من برديا پسر كوروش برادر كمبوجيه هستم. سپس همه ي سپاهيان ياغي شدند و از كمبوجيه به سوي او رفتند. هم پارس، هم ماد و هم ديگر سرزمين ها. او شاهي را براي خود ربود. آنگاه كه او شاهي را بدست گرفت، 9 روز از ماه گرمپده گذشته بود. پس از آن كمبوجيه به مرگ خودش درگذشت.
بند12/43-48داريوش شاه گويد: اين پادشاهي كه مغ گئومات از كمبوجيه گرفت، از ديرباز به دودمان ما بايسته بود. مغ گئومات بر پارس و ماد و ديگر سرزمين ها دست انداخت و آن ها را از كمبوجيه گرفت و از آن خود كرد. او شاه شد.
بند13/48-61داريوش شاه گويد: هيچ مردي، نه پارسي و نه مادي و نه از دودمان ما نبود كه شاهي را از دست مغ گئومات بازپس گيرد. مردم از او بسيار مي ترسيدند چرا كه او كساني كه برديا را از پيش مي شناختند، مي كشت. از آن روي مردم را مي كشت كه هيچ كس نداند من برديا پسر كوروش نيستم. هيچ كس توان نداشت كه درباره ي مغ گئومات سخن بگويد. تا اينكه من سر رسيدم. آنگاه من از اهورامزدا ياري خواستم. اهورامزدا مرا ياري كند. آن هنگام ده روز از ماه بگيادئيش گذشته بود كه من با چند مرد، مغ گئومات و همه ي همدستانش را كشتم. در دژ سيكيئووتيش در ناحيه ي نسا در ماد او را كشتم. شاهي را از او پس گرفتم. به خواست اهورامزدا من شاه شدم. اهورامزدا پادشاهي را به من داد.
بند14/61-71داريوش شاه گويد: پادشاهي اي را كه از دودمان ما گرفته شده بود؛ دگر باره بر پاي كردم. چنان در جايش استوار نمودم كه پيش از آن بود. آيين هاي را كه مغ گئومات از ميان برده بود، پايدار كردم. من چراگاه ها و رمه ها و كاركنان و خانه هايي را كه مغ كئومات از مردم گرفته بود، به انان بازگرداندنم. من مردمان را در جايشان استوار نمودم. هم پارس و هم ماد و هم سرزمين هاي ديگر را. من آنچه را كه به تاراج رفته بود؛ به همان گونه كه پيش از آن بود، باز پس گرداندنم. اين كاري بود كه من به خواست اهورامزدا انجام دادم. كوشيدم كه خانه/ دودمان/ ميهن خود را در جاي خود استوار نمايم؛ همانگونه كه پيش از اين بود. من به خواست اهورامزدا، چنان كوشيدم تا توانستم نگذارم مغ گئومات خانه ي ما را تباه كند.
بند15/71-72داريوش شاه گويد: اينست آنكه پس از شاهي انجام دادم.
بند16/72-81داريوش شاه گويد: پس از آنكه من گئومات مغ را كشتم؛ مردي به نام آثرينه پسر اوپدرمه در خوزيه شورش كرد. او به مردم مي گفت: من در خوزيه شاه هستم. سپس خوزيان شورشي شدند و به سوي آثرينه رفتند. او در خوزيه شاه شد. همچنين مردي بابلي به نام نديتبئيره پسر آئينه ايره در بابل شورش كرد. او مردم را چنين مي فريفت كه من نبوكدنصر پسر نبونيد هستم. سپس همه ي مردم بابل به سوي او رفتند. بابل نافرمان شد و او پادشاهي را در بابل به دست گرفت.
بند17/81-83داريوش شاه گويد: سپس من پيكي به خوزيه فرستادم. آثرينه بسته به نزد من آورده شد. من او را كشتم.
بند18/83-90داريوش شاه گويد: آنگاه من به سوي نديتبئيره كه خود را نبوكدنصر مي خواند؛ به بابل رهسپار شدم. سپاه نديتبئيره دجله را در دست داشت و در آنجا ايستاده بود. رودخانه درخور ناوراني بود. آنگاه من سپاهيان را سوار بر مشكائووه ها (ناوهاي رودخانه رو با مشك هاي باد شده) كردم و ديگران را همراه با شتران و اسبان بر برخي ديگر نشاندم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا از دجله گذشتم. در آنجا سپاه نديتبئيره را شكست دادم. آنگاه كه نبرد كرديم، 26 روز از ماه آثري يادي يه گذشته بود.
بند19/90-96داريوش شاه گويد: آنگاه من رهسپار بابل شدم. هنوز به بابل نرسيده بودم كه نديتبئيره كه خود را نبوكدنصر مي ناميد، با سپاه خود به شهر زازانه در نزديكي اوفراتو (فرات) رسيد تا با من نبرد كند. پس ما نبرد كرديم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا من سپاه نديتبئيره را سخت شكست دادم. ديگران به آب افتادند و آب آنها را برد. آنگاه كه من نبرد كردم، 2 روز از ماه انامكه گذشته بود.
ستون دوم
بند1/1-5داريوش شاه گويد: پس از اين نديتبئيره با چند سوار گريخت و به بابل رفت. آنگاه من به بابل رفتم. بخواست اهورامزدا هم بابل را گرفتم و هم نديتبئيره را. پس از ان نديتبئيره را در بابل كشتم.
بند2/5-8داريوش شاه گويد: آنگه كه من در بابل بودم؛ اين سرزمين ها بر من شورشي شدند: پارس، خوزيه، ماد، آشور، مصر، پارت، مرو، ثتگوش و سكا.
بند3/8-11داريوش شاه گويد: مردي به نام مرتي يه پسر چچخرائيش از شهر كوگنكا در پارس بود، او در خوزيه شورش كرد و به مردم مي گفت كه من ايمنئيش شاه خوزيه هستم.
بند4/11-13داريوش شاه گويد: آن هنگام من در نزديكي خوزيه بودم. خوزيان از من ترسيدند. آن مرتي يه را كه سردسته ي آنان بود؛ گرفتند و كشتند.
بند5/13-17داريوش شاه گويد: مردي مادي به نام فرورتيش در ماد برخاست و به مردم گفت كه من خشثريته از دودمان هووخشتره هستم. سپس سپاهيان مادي كه در تختگاه بودند بر من شوريدند و به سوي فرورتيش رفتند. او در ماد شاه شد.
بند6/18-29داريوش شاه گويد: سپاه مادي و پارسي زير فرمان من كم بود. پس از آن من سپاه فرستادم. فرماندهي آنان را به يك نفر پارسي پيرو من به نام ويدرنه سپردم. به آنان گفتم برويد و سپاه ماد را كه خود را از من نمي دانند، در هم بشكنيد. آنگاه ويدارنا با سپاهيانش رهسپار شدند. هنگامي كه به ماد رسيد؛ در شهري به نام ماروش در ماد، با مادان نبرد كرد. آن كسي كه سركرده ي مادها بود، در آن زمان در آنجا نبود. اهورامزدا مرا ياري داد. به خواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را در هم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز گرديد، 27 روز از ماه انامكه گذشته بود، پس از آن سپاه من در سرزميني به نام كمپنده در ماد، براي من درنگ كردند تا كه من به ماد رسيدم.
بند7/29-37داريوش شاه گويد: يك ارمني پيرو من به نام دادرشي را به ارمنيه فرستادم و او را گفتم كه برو و سپاه شورشياني را كه خود را از من نمي دانند، در هم شكن. پس از آن دادرشي رهسپار شد. آنگاه كه او به ارمنيه رسيد؛ شورشيان گرد آمدند تا براي نبرد با دادرشي پيش آيند. در دهي به نام زوزه در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگفت، 8 روز از ماه ثورواهره گذشته بود.
بند8/37-42داريوش شاه گويد: براي دومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دارشي شوند. آنان در دژ تيگره در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري كرد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را در هم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، 18 روز از ماه ثورواهره گذشته بود.
بند9/42-49داريوش شاه گويد: براي سومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادرشي شوند. آنان در دژ ايوما در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري كرد. به خواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشگران را در هم شكست. آنگاه كه اين نيرد آغاز شد، 9 روز از ماه ثائيگرچيش گذشته بود. پس از اين دادرشي در ارمنيه براي من درنگ كرد تا اينكه من به ماد رسيدم.
بند10/49-57داريوش شاه گويد: سپس يك پارسي پيرو من به نام وئوميسه را به ارمنيه فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاه شورشياني را كه خود را از من نمي دانند، در هم شكن. پس از ان وهوميسه رهسپار شد. آنگاه كه او به ارمنيه رسيد، شورشگران گرد امدند تا براي نبرد با وئوميسه پيش آيند. در سرزميني به نام ايزلا در آشور نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 15 روز از ماه آنامكه گذشته بود.
بند11/57-63داريوش شاه گويد: براي دومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با وئوميسه شوند. آنان در سرزمين ائوتي ياره در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخاست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را نابود كرد. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، ماه ثورواهره رو به پايان بود. پس از اين وئوميسه در ارمنيه برايم درنگ كرد تا اينكه من به ماد رسيدم.
بند12/64-70داريوش شاه گويد: پس آنگاه من از بابل در امده به ماد رفتم. آنگاه كه به ماد رسيدم، فرورتيش كه خود را شاه ماد ناميده بود، با سپاه خود به شهر كدرش در ماد درآمد تا با من نبرد كند. سپس ما نبرد كرديم. اهورامزدا مرا ياري داد. يخواست اهورامزدا من به سختي سپاه فرورتيش را شكست دادم. آنگاه كه نبرد كرديم 25 روز از ماه ادوكنئيشه گذشته بود.
بند13/70-78داريوش شاه گويد: سپس فرورتيش با سوارن كمي گريخت و به سرزمين رگا(ري) در ماد روانه شد. آنگاه من سپاهي به دنبالش فرستادم. فرورتيش دستگير و به نزد من آورده شد. من بيني، گوش ها و زبان او را بريدم و يك چشم او را در آوردم. او دست بسته بر دروازه نگاه داشته شد و همه ي مردم او را ديدند. پس از آن او را در هگمتانه دار زدم و مردان برجسته ي همدست او را در درون دژي در هگمتانه آويزان كردم.
بند14/78-91داريوش شاه گويد: مردي به نام چيثرتخمه از اسگرتي بر من نافرمان شد. او چنين به مردم مي گفت كه من در اسگرتي پادشاه هستم. از دودمان هووخشتره هستم. آنگاه من سپاه پارسي و مادي را فرستادم. يك مادي پيرو من به نام تخمسپاده را سردار آنان كردم. به انان چنين گفتم كه برويد و اين سپاه شورشي را كه خود را از من نمي دانند؛ در هم شكنيد. آنگاه تخماسپاده با سپاه رهسپار شد و با چيثرتخمه نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من سپاه شورشي را فروكوبيد و چيترنخمه را گرفت و او را به نزد من آورد. سپس من بيني و گوش او را بريدم و يك چشم او را درآوردم. او دست بسته بر دروازه نگاه داشته شد و همه ي مردم او را ديدند. پس از ان او را در اربئيرا دار زدم.
بند15/91-92داريوش شاه گويد: اين است كاري كه من در ماد انجام دادم.
بند16/92-98داريوش شاه گويد: پارت و گرگان بر من شوريدند و خودشان را از آن فرورتيش خواندند. پدرم ويشتاسپ در پارت بود. سپاهيان او را رها كرده و ياغي شدند. آنگاه ويشتاسپ با سپاهي كه وفادارش بود، رهسپار شد. در شهري پارتي به نام ويشپه اوزاتيش با پارتيان نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري كرد. بخواست اهورامزدا، ويشتاسپ آن سپاه شورشي را به سختي در هم شكست. آنگاه كه آنان به نبرد آغازيدند، 22 روز از ماه وي يخته گذشته بود.
ستون سوم
بند1/1-9داريوش شاه گويد: سپس من سپاه پارسي را از ري به نزد ويشتاسپ فرستادم. چون اين سپاه به نزد ويشتاسپ فرا رسيد؛ ويشتاسپ اين سپاه را برگرفت و رهسپار شد. در شهري پارتي به نام پتيگربنا با شورشيان به نبرد شد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا ويشتاسپ به سختي سپاه شورشيان را در هم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، از ماه گرمپده 1 روز گذشته بود.
بند2/9-10داريوش شاه گويد: سپس آن سرزمين از آن من شد. اين است آن كاري كه من در پارت انجام دادم.
بند3/10-19داريوش شاه گويد: سرزميني به نام مرو بر من شوريد. مردي از مرو به نام فراده را به سرداري برگزيدند. سپس من يك پارسي پيرو خودم با نام دادرشي كه شهربان بلخ بود به رويارويي با او فرستادم او را چنين گفتم كه برو و سپاهي كه خود را از من نمي داند، در هم شكن. پس از ان دادرشي با سپاه رهسپار شد و با مروزيان نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي آن سپاه شورشيان را شكت داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 23 روز از ماه آثري يادي يه گذشته بود.
بند4/19-21داريوش شاه گويد: سپس آن سرزمين از آن من شد اين است آن كاري كه من در بلخ انجام دادم.
بند5/21-28داريوش شاه گويد: مردي به نام وهيزداته در شهر تاروا در سرزمين يئوتي يا در پارس مي زيست. او دوباره در پارس آشوب بر پا كرد. او چنين به مردم مي گفت كه من برديا پسر كوروش هستم. سپس سپاه پارسي كه در تختگاه بود و پيش از آن يدا/يدايا آمده بود، بر من شوريد و به سوي وهيزداته رفت. او در پارس شاه شد.
بند6/28-40داريوش شاه گويد: آنگاه من سپاه پارسي و مادي را كه در فرمان من بودند؛ گسيل داشتم. يك پارسي پيرو خودم به نام ارتوردي يه را سردار آنان كردم. ديگر سپاهيان پارسي به دنبال من، روانه ي ماد شد. سپس آرتوردي يه با سپاه خود رهسپار پارس شد. آنگاه كه او به شهري به نام رخا در پارس فرا رسيد؛ در آنجا آن وهيزداته كه خود را برديا مي ناميد، با سپاه خود براي نبرد با آرتوردي يه درآمد. و سپس به نبرد شدند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه وهيزداته را در هم شكست. آنگاه كه نبرد درگرفت، 12 روز از ماه ثورواهره گذشته بود.
بند7/40-49داريوش شاه گويد: سپس وهيزداته با سواران كمي گريخت و به پئيشي يا اووادا رفت. در آنجا سپاهي را آماده ساخت و رهسپار شد تا با آرتوردي يه نبرد كند. در كوهي به نام پرگه به نبرد شدند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه وهيزداته را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان آغاز شد، 5 روز از ماه گرمپده گذشته بود. وهيزداته و همدستان برجسته ي او را دستگير كردند.
بند8/49-52داريوش شاه گويد: سپس من وهيزداته و مرداني كه همدستان برجسته ي او بودند را در شهري به نام اووادئيچيه در پارس به دار آويختم.
بند9/52-53داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه به دست من در پارس انجام شد.
بند10/54-64داريوش شاه گويد: آن وهيزداته كه خود را برديا مي خواند، به رويارويي با شهربان پيرو من در آراخوزي به نام ويوانه سپاه گسيل داشت. او مردي را سردار آنان كرد و به ايشان گفت كه برويد و ويوانه و سپاهي را كه خود را از آنم داريوش مي داند، در هم شكنيد. سپس آن سپاهي كه وهيزداته گسيل داشته بود؛ رهسپار شد تا با ويوانه به نبرد درآيد. آنان در دژي به نام كاپيشكانيش نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشگران را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان درگرفت، 13 روز از ماه آنامكه گذشته بود.
بند11/64-69داريوش شاه گويد: پس از آن دگرباره شورشيان گرد آمدند و رهسپار نبرد با ويوانه شدند. در سرزميني به نام گندوتوه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان درگرفت، 7 روز از ماه وي يخنه گذشته بود.
بند12/69-75داريوش شاه گويد: پس از ان، مردي كه سردار آن سپاهي بود كه از سوي وهيزداته به رويارويي با ويوانه گسيل شده بود؛ با اندك سواراني گريخت. او به راه افتاد و از كنار دژي به نام ارشادا در آراخوزي گذشت. آنگاه ويوانه با سپاهي به دنبال آنها رفت. در آنجا او را بگرفت و مرداني كه همدستان برجسته اش بودند را كشت.
بند13/75-76داريوش شاه گويد: آنگاه اين سرزمين از آن من شد. اين است آنچه در آراخوزي به دست من انجام شد.
بند14/76-83داريوش شاه گويد: هنگامي كه من در پارس و ماد بودم؛ بابليان دوباره بر من شوريدند. مردي ارمني به نام ارخه پسر هلديته در سرزميني بنام دوباله در بابل شورش كرد. در آنجا چنين به مردم دروغ مي گفت كه من نبوكدنصر پسر نبونيد هستم. آنگاه بابليان بر من نافرمان شدند و به سوي آن ارخه رفتند. او بابل را گرفت. او شاه بابل شد.
بند15/83-92داريوش شاه گويد: پس آنگاه من سپاهي به بابل گسيل داشتم. يك پارسي پيروخودم به نام ويدفرنا را به سرداري آنان برگزيدم و به آنان چنين گفتم كه برويد و آن سپاه بابلي را كه نمي خواهد خود را از من بداند؛ درهم شكنيد. پس ويدفرنا با سپاهي به بابل روانه شد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا، ويدفرنا بابليان را شكست داد و آنان را ببسته و بياورد. 22 روز از ماه وركزنه گذشته بود آنگاه كه ارخه كه خود را به دروغ نبوكدنصر مي ناميد و مرداني كه همدستان برجسته ي او بودند را دستگير كرد. من فرمان دادم آن ارخه و مردماني كه همدستان برجسته اش بودند را در بابل به دار آويزند.
ستون چهارم
بند1/1-2داريوش شاه گويد: اين است آن كاري كه من در بابل انجام دادم.
بند2/3-31داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من به خواست اهورامزدا در همان 1 سال پس از پادشاهي انجام دادم. 19 نبرد كردم. بخواست اهورامزدا من آنان را شكست دادم و 9 شاه را دستگير كردم. يك مغ بنام گئومات بود. او به دروغ چنين گفت :" من برديا پسر كوروش هستم." او پارس را شوراند. يك خوزي بنام آثرينه بود. او به دروغ چنين گفت:" من شاه خوزيه(عيلام) هستم." او خوزيه را شوراند. يك بابلي بنام نديتبئيره بود. او به دروغ چنين گفت:" من نبوكدنصر پسر نبونيد هستم." او بابل را شوراند. يك پارسي بنام مرتي يه بود. او به دروغ چنين گفت:" من ايمنيش شاه خوزيه هستم." او خوزيه را شوراند. يك مادي به نام فرورتيش بود. او به دروغ چنين مي گفت:" من خشثريته از دودمان هووخشتره هستم." او ماد را شوراند. يك ساگارتي بنام چيثرتخمه بود. او به دروغ چنين مي گفت:" من شاه ساگارتي هستم، ازدودمان هووخشتره هستم." او ساگارتي را شوراند. يك مروزي بنام فراده بود. او به دروغ چنين مي گفت:" من شاه مرو هستم." او مرو را شوراند. يك پارسي بنام وهيزداته بود. او به دروغ چنين گفت:" من برديا پسر كوروش هستم." او پارس را شوراند. يك ارمني بنام ارخه بود. او به دروغ چنين مي گفت:" من نبوكدنصر پسر نبونيد هستم. او بابل را شوراند.
بند3/31-32داريوش شاه گويد: اين 9 شاه را در اين نبرد ها دستگير كردم.
بند4/32-36داريوش شاه گويد: اين است سرزمين هايي كه شوريدند. دروغ اينان را شورشي كرد و به مردم دروغ گفتند. آنگاه اهورامزدا آنان را بدست من سپرد. من با آنان آن گونه كه خواستم بود، رفتار كردم.
بند5/36-40داريوش شاه گويد: تو كه پس از اين شاه خواهي شد؛ خود را با همه ي توان از دروغ پاس دار. اگر چنين مي انديشي كه سرزمين من در آسايش باشد؛ مرد دروغزن را سخت گوشمالي ده.
بند6/40-43داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من كردم. بخواست اهورامزدا در همان 1 سال كردم. تويي كه از اين پس اين نبشته را خواهي خواند؛ آنچه من كرده ام تو را باور شود. مبادا اين را دروغ انگاري.
بند7/43-45داريوش شاه گويد: من به شتاب به اهورامزدا روي مي آورم كه آنچه من در همان يك سال كردم، راست است، نه دروغ.
بند8/45-50داريوش شاه گويد: بخواست اهورامزدا و من، كارهاي زياد ديگري هم كرده شد كه در اين نبشته نوشته نشده است. از آن روي نوشته نشد، مبادا آنكه سپس كسي اين نبشته را بخواند و آنچه به دست من انجام شده در نگر او بسيار بيايد و اين او را باور نيايد و دروغ پندارد.
بند9/50-52داريوش شاه گويد: آنان كه پيش از من شاه بودند؛ تا زنده بودند، چنان كار نكردند كه به دست من و به خواست اهورامزدا در همان يكسال كرده شد.
بند10/52-56داريوش شاه گويد: اكنون كارهايي كه به دست من انجام شده را باور دار. آن را به مردم بازگوي و آن را پنهان نكن. اگر اين هدوگام(گزارش/بيانيه) را پنهان نداري و به مردم باز گويي؛ اهورامزدا ترا يار باشد. دودمان تو فزون شود و ديرزي باشي.
بند11/57-59داريوش شاه گويد: اگر اين بيانيه را پنهان داري و به مردم باز نگويي؛ اهورامزدا ترا بزند و دودمان برايت نباشد.
بند12/59-61داريوش شاه گويد: اين است آنچه من كردم. به خواست اهورامزدا در همان يك سال كردم. اهورامزدا مرا بپايد و ديگر خداياني كه هستند.
بند13/61-67داريوش شاه گويد: اهورامزدا و ديگر خداياني كه هستند؛ از آن روي مرا ياري دادند كه من بدپيمان نبودم. دروغزن نبودم. شرور نبودم. نه من و نه خاندان من. به داد رفتار كردم. نه بر توانا و نه بر ناتوان خشونت نورزيدم. مردي كه با مردم من همراهي كرد؛ او را نيك نواختم و آنكه زيان رسانيد؛ او را سخت گوشمال دادم.
بند14/67-69داريوش شاه گويد: تو كه از اين پس شاه خواهي شد؛ مردي را كه دروغزن است يا آنكه را شرور است دوست مباش. آنان را به سختي گوشمال ده.
بند15/69-72داريوش شاه گويد: تويي كه از اين پس اين نبشته را كه من نويساندم و اين نگاره ها را مي بيني؛ مبادا آنها را تباه سازي. تا آنگاه كه توان داري آنها را به همين گونه نگاه دار.
بند16/72-76داريوش شاه گويد: اگر تو اين نبشته و يا اين نگاره ها را ببيني و آنها را تباه نكني و تا هنگامي كه تو را توانايي هست، نگاهشان داري؛ اهورامزدا تو را يار باشد. دودمان تو افزون شود و ديرزي باشي و اهورامزدا تو را در هر آنچه كني، كامياب سازد.
بند17/76-80داريوش شاه گويد: اگر تو اين نبشته و يا اين نگاره ها را ببيني و تباهشان كني و تا هنگامي كه توانايي داري، نگاهشان نداري؛ اهورامزدا تو را بزند. ترا دودمان نباشد و هر آنچه كني اهورامزدا آنرا براندازد.
بند18/80-86داريوش شاه گويد: هنگامي كه من گئومات مغ را كه خود را برديا ناميده بود، كشتم؛ اينان مرداني بودند كه در آن هنگام آنجا بودند. اين مردان در آن هنگام همكاري كردند و پيروان من بودند: ويدفرنا پسر وايسپاره پارسي، اوتانه پسر ثوخره پارسي، گئوبرووه پسر مردوني يه پارسي، ويدرنه پسر بگابيگنه پارسي، بگبوخشه پسر داتووهيه پارسي، اردومنيش پسر وهئوكه پارسي.
بند19/86-88داريوش شاه گويد: تويي كه پس از اين شاه خواهي شد؛ دودمان اين مردان را به نيكي نگه دار.
بند20/88-92داريوش شاه گويد: بخواست اهورامزدا اين است نبشته اي كه من كردم. افزون بر اين به آريايي. هم بر روي پوست و هم بر روي چرم تصنيف شد. پيكره ي خودم را هم برساختم. تبارنامه ام را هم گزارش كردم. اين ها در پيش من نوشته و خوانده شد و گواهي شد. آنگاه من اين نبشته را به همه جا در ميان سرزمين ها فرستادم. مردم ياري كردند.
ستون پنجم
بند1/1-14داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من در دومين و سومين سال، پس از آنكه شاه شدم، انجام دادم. سرزميني به نام خوزيه شورشي شد. يك مرد خوزي به نام اتمئيته را سردار خود كردند. سپس من سپاه گسيل داشتم. يك مرد پارسي پيرو خودم بنام گئوبرووه را سردار آنان كردم. آنگاه گئوبرووه با سپاه رهسپار خوزيه شد. او با خوزيان نبرد كرد. آنگاه گئوبرووه خوزيان را بزد و آنان را در هم شكست سردار آنان را گرفت. او را به نزد من آورد و من او را كشتم. آنگاه اين سرزمين از آن من شد.
بند2/14-17داريوش شاه گويد: آن خوزيان بدپيمان بودند و اهورامزدا از جانب آنان ستوده نمي شد. من اهورامزدا را مي ستودم. بخواست اهورامزدا من با آنان آنگونه كه خواستم بود رفتار كردم.
بند3/18-20داريوش شاه گويد: كسي كه اهورامزدا را بستايد؛ چه در زندگي و چه پس از مرگ، آمرزش از آن او خواهد بود.
بند4/20-30داريوش شاه گويد: آنگاه من با سپاه راهي ***تان شدم. بدنبال سكاييان تيزخود (داراي كلاه خود نوك تيز). اين سكاييان از پيش من برفتند. چون به رود رسيدم، آنگاه با همه ي سپاه به آن سوي رفتم. سپس من سكاييان را بسيار زدم و سردار ديگري از آنان را گرفتم. او دست بسته به نزد من آورده شد و من او را كشتم. همچنين سردار آنان به نام سكونخه را گرفتند و به نزد من آوردند و آنگاه من سرداري ديگر براي آنان برگزيدم. چنانكه خواست من بود. آنگاه آن سرزمين از آن من شد.
بند5/30-33داريوش شاه گويد: آن سكاييان بدپيمان بودند و اهورامزدا را نمي ستودند. من اهورامزدا را مي ستودم. به خواست اهورامزدا من با آنان به آن گونه كه خواستم بود رفتار كردم.
بند6/33-36داريوش شاه گويد: كسي كه اهورامزدا را بستايد؛ چه در زندگاني و چه بس از مردن، آمرزش از آن او خواهد بود.
منبع:http://kshathrapavan.blogfa.com/post-18.aspx
منشور کورش هخامنشی
http://kshathrapavan.blogfa.com/post-3.aspx
علاقه مندی ها (Bookmarks)