Johann Woltagang Von Goethe
:
To think is easy .To act is hard . But the hardest thing in the world is to act in accordance with your
thinking
Johann Woltagang Von Goethe
:
To think is easy .To act is hard . But the hardest thing in the world is to act in accordance with your
thinking
ویرایش توسط Roksana : 12-20-2011 در ساعت 06:04 PM
vi veri veniversum vivus vici
به قدرت حقیقت ، من جهان هستی رو فتح میکنم
سنگی که طاقت ضربات تیشه را ندارد تندیسی زیبا نخواهد شد ، از زخم تیشه خسته نشو که وجودت شایسته تندیسی زیباست
زرتشت
به کسی اعتماد کن که بتواند 3چیز در تو را تشخیص دهد
1- اندوه پنهان شده در لبخندت را
2- عشق پنهان شده در عصبانیتت را
3- معنای حقیقی سکوتت را
ویرایش توسط Roksana : 12-20-2011 در ساعت 06:04 PM
اجازه ندهيد اين اتفاق براي شما تکرار شود
ترجمه متن زيبا و پر معني فوق را به فارسي هم بخوانيد
اولش خودمو کشتم تا دبيرستان رو تموم کنم و دانشکده رو شروع کنم،
بعدش خودمو کشتم تا دانشگاه را تمام کنمو و وارد بازار کار شوم،
بعد خودمو کشتم تا ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم،
بعدش خودمو کشتم تا بچه هام به حد مناسبی بزرگ بشن ،
بعدش مي تونستم به کار برگردم، اما خودمو کشتم تا بازنشسته بشم ،
اما اکنون که در حال مرگ هستم،
ناگهان فهميده ام که فراموش کرده بودم زندگي کنم
لطفا اجازه ندهيد اين اتفاق براي شما هم تکرار شود.
قدر دادن موقعيت فعلي خود باشيد و از هر روز خود لذت ببريد.
براي به دست آوردن پول، سلامتي خود را از دست مي دهيم
سپس براي بازيابي مجدد سلامتي مان پول مان را از دست مي دهيم
گونه اي زندگي مي کنيم که گويا هرگز نخواهيم مرد
و گونه اي مي ميريم که گويا هرگز زندگي نکرده ايم.
really?
life is not a problem to be solved but a gift to be enjoyed
زندگی مسئله ای برای حل کردن نیست ، بلکه هدیه ای است برای لذت بردن ...
If you are born poor, its not your mistake. BUT if you die poor, its your mistake
اگر تو فقیر و بیچاره به دنیا بیای این تقصیر تو نیست ، اما اگر فقیر و بیچاره از دنیا بری این تقصیر تو هست ...
دوست، به قلم سروش صحت
دوست، تقدیر گریزناپذیر ما نیست.
برادر، خواهر، پسر خاله و دختر عمو نیست که آش کشک خاله باشد.
دوستی انتخاب است.
انتخابی دو طرفه که حد و مرز و نوع آن به وسیله همان دو نفری که این انتخاب را کرده اند تعریف می شود.
با دوستانمان میتوانیم از همه چیز حرف بزنیم و مهم تر آنکه می توانیم از هیچ چیز حرف نزنیم وسکوت کنیم.
با دوستانمان میتوانیم درد دل کنیم و مهم تر آنکه می شود، درد دل هم نکرد و بدانیم که می داند.
از دوستانمان می توانیم پول قرض بگیریم و اگر مدتی بعد او پول خواست و نداشتیم با خیال راحت بگوییم نداریم،
و اگر مدتی بعدتر دوباره پول احتیاج داشتیم و او داشت دوباره قرض بگیریم.
با دوستانمان میتوانیم بگوییم: امشب بیا خونه ما دلم گرفته و اگر شبی دیگر زنگ زد و خواست به خانه مان بیاید
و حوصله نداشتیم بگوییم : امشب نیا حوصله ندارم.
با دوستانمان می توانیم بخندیم می توانیم گریه کنیم می توانیم رستوران برویم و غذا بخوریم
می توانیم بی غذا بمانیم و گرسنگی بکشیم می توانیم شادی کنیم می توانیم غمگین شویم میتوانیم دعوا کنیم.
می توانیم در عروسی خواهر و برادرش لباس های خوبمان را بپوشیم و فکر کنیم عروسی خواهر و برادر خودمان است.
و اگر عزیزی از عزیزان دوستانمان مرد لباس سیاه بپوشیم و خودمان را صاحب عزا بدانیم.
با دوستانمان میتوانیم قدم بزنیم می توانیم نصف شب زنگ بزنیم و بگوئیم : پاشو بیا اینجا و اگر دوستمان پرسید چی شده؟
بگوئیم :حرف نزن فقط بیا.
و وقتی دوستمان بی هیچ حرفی آمد خیالمان راحت باشد که در این دنیا تنها نیستیم
با دوستانمان می توانیم حرف نزنیم کاری نکنیم جایی نرویم و فقط از اینکه هستند خوشحال و خوشبخت باشیم
درود به همه دوستان!
"سروش صحت"
اعراب
اعراب به ما آموختند که آنچه را که میخوریم "غذا" بنامیم و حال ...آنکه در زبان عربی غذا به "پس آب شتر" گفته میشود.
اعراب به ما آموختند که برای شمارش جمعیّتمان کلمۀ "نفر" را استفاده کنیم
و حال آنکه در زبان عربی حیوان را با این کلمه میشمارند و انسان را با ... کلمۀ "تن" میشمارند؟
شما ۵ تن آل عبا و ۷۲ تن صحرای کربلا را بخوبی میشناسید.
اعراب به ما آموختند که "صدای سگ" را "پارس" بگوئیم و حال آنکه این کلمه نام کشور عزیزمان میباشد؟
اعراب به ما آموختند که "شاهنامه آخرش خوش است" و حال آنکه فردوسی در انتهای شاهنامه از شکست ایرانیان سخن میگوید.
حد اقلّ بیائید با یک انقلاب فرهنگی این کلمات و این افکار (حقارت پذیری) را کنار بگذاریم.
بجای "غذا" بگوئیم "خوراک"
بجای "نفر" بگوئیم "تعداد" و یا "تن"(هرچند عربیست)
بجای "پارس سگ" بگوئیم "واق زدن سگ"
بجای " شاهنامه آخرش خوش است " بگوئیم "جوجه را آخر پائیز میشمارند"
Alice, Dr_of_Love, Elva, Kami, killkill, Madman, Miss Kaiba, Piroz, rick, Roksana, Shaparak, Sh_shlove6, VFD9
نقطه سر خط
آنها که میروند وطنفروش نیستند.
آنهایی که میمانند عقب مانده نیستند.
آنهایی که میروند، نمیروند آن طرف که مشروب بخورند.
آنهایی که میمانند، نماندهاند که دینشان را حفظ کنند.
همهی آنهایی که میروند سبز نیستند.
همه ی آنهایی که میمانند پرچم به دست ندارند.
آنهایی که میروند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین میشوند. یک هفته مانده میگریند
و یک روز مانده به این فکر می کنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود.
و آنهایی که میمانند، می مانند تا شاید روزی وطن را جایی برای ماندن کنند
نقطه سر خط، نشریه دانشجویان دانشگاه شریف
لازم است
لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن خانه برگردی یا نه ؟!
لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا و ... بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟!
لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ، فکر کنی که چهقدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است ؟
لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟!
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی ، گوگل و ایمیل و فلان و بهمان را بیخیال شوی ، با خانواده ات دور هم بنشینید ،
یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهنپارهی برقی است یا نه ؟!
لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج ، تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده ؟!
لازم است گاهی عیسی باشی ، ایوب باشی ، انسان باشی ببینی میشود یا نه ؟!
و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری
و از خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن بشوم که اکنون هستم . . .
آيا همين منِ امروزيم را ميخواستم ؟ آیا ارزشش را داشت ...؟!
متن پنهان: Alan Watts:
یک پژوهشگرانسان شناس، در آفریقا، به تعدادی از بچه های بومی یک بازی را پیشنهاد کرد
او سبدی از میوه را در نزدیکی یک درخت گذاشت و گفت هر کسی که زودتر به آن برسد
آن میوه های خوشمزه را برنده می شود
هنگامی که فرمان دویدن داده شد ، آن بچه ها دستان هم را گرفتند و
بایکدیگر دویده و در کنار درخت، خوشحال به دور آن سبد میوه نشستند.
وقتی پژوهشگر
علت این رفتار آن ها را پرسید وگفت درحالی که یک نفراز شما میتوانست به تنهایی همه
میوه ها را برنده شود،چرا از هم جلو نزدید؟
آنها گفتند: " اوبونتو" ؛ به این معنا که: "چگونه یکی از ما می تونه خوشحال باشه، در حالی
که دیگران ناراحت اند"؟
اوبونتو" در فرهنگ "ژوسا" یعنی : من هستم، چون ما هستیم "
زندگی میکنم...
حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم!!!
چون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر را برایم میسازد بگذار هر چه از دست میرود برود ؛
من آن را میخواهم که به التماس آلوده نباشد ، حتی زندگی را...
دکتر چه گوارا
Alice, Kami, katsura, lio_polo, Madman, Orangy, Piroz, PrinceofHacking, Roksana, Shaparak, Sh_shlove6, slimshady21, VFD9, ^___^
روزی مردی قصد داشت میخی به دیوار بکوبد. چکش نداشت و هر چه گشت نیافت. با خودش گفت از همسایه قرض میگیرم. همینکه قصد رفتن نزد همسایه را کرد به فکرش رسید، خوب اگر نخواهد بدهد چه؟ ضمنا همسایه دیروز هم جواب سلام مرا تند داد و رفت، شاید عجله داشت یا شاید هم عجله یک بهانه بود. او حتما با من مشکل دارد. ولی چه مشکلی؟ من که به او بدی نکرده ام. او چه خیال میکند؟ اگر کسی از من افزاری بخواهد فورا به او میدهم اما او چرا نمیدهد؟ چطور کسی میتواند چنین لطف کوچکی را از دیگران دریغ کند؟ آدم هایی چون این مردک زندگی انسان را مسموم و مکدر میکنند. تازه خیال هم میکند من به او وابسته هستم چون او یک چکش فکسنی دارد و من نه. و فریاد زد، دیگر بس است... و آنگاه مرد با خشم و هیجان به در خانه همسایه هجوم برد، زنگ در را به صدا درآورد و تا همسایه در را باز کرد مرد حتی نگذاشت همسایه سلامی بگوید و فریاد زد: آدم نادان چکش ات را برای خودت نگهدار!
راهنمای بدبخت بودن
پاول واتسلاویک
چند تا میمون رو می اندازند توی یک قفس. یک نردبان گوشه قفس است و یک موز بالای نردبان.میمون ها موز را می بینند و یکی شان شروع می کند به بالا رفتن از نردبان.دستش که به موز میرسد،روی سر بقیه آب داغ میریزند،آب را آزمایشگرها میریزند؛ همانهایی که که از بیرون قفس به رفتار میمونها نگاه میکنند. دفعه بعد که موز را بالای نردبان می گذارند،باز یکی بالا میرود وباز بقیه خیس می شوند. بارسوم چهارم ، دیگر کسی از نردبان بالا نمیرود.میمونها تصمیم می گیرند که موز به سوختنشان نمی ارزد و فقط به موز از پایین نگاه می کنند. بعد اتفاق تازه ای می افتد و یکی از میمونها را از قفس خارج می کنند ومیمون تازه ی می آورند .میمون از همه جا بی خبر موز را که میبیند میخواهد از نردبان برود بالا که بقیه می ریزند سرش و می کشندش پایین و آنقدر می زنندش که بفهمد این موز یک موز معمولی نیست. میمون جدید ۲-۳ بار کتک می خورد بدون آنکه چیزی از ماجرای آب داغ بداند. تا آخر حساب کار دستش می آید و به جمع تماشاچی های هراسان می پیوندد. این کار را ادامه میدهند،هی میمون قدیمی از قفس بیرون می برند و به جایش میمون بی خبر از همه جا اضافه می کنند.دوباره موز ودوباره نردبان ودوباره کتک و دوباره جمع یکدست میمونهای حریص هراسان،و بالاخره زمانی میرسد که هیچ کدام از میمونهای قفس هیچوقت خیس نشده اند،هیچ کدام قصه موز و آب را نمی دانند. هیچ کدام نمی دانند که چرا نباید بطرف موز بروند، فقط می دانند که نباید بروند،می دانند که اگر بروند کتک می خورند،از طرف بقیه ی که خودشان هم نمی دانند چرا کتک می زنند یا می خورند. حالا موزی هست وقفسی و میمون هایی که هیچ وقت طرف موز نمی روند،بدون اینکه بفهمند چرا؛!!!!!
Alice, Kami, Madman, Mphilosoph, Roksana, Shaparak, Siavash, slimshady21, soshian, VFD9, Yotsubato, Yu-chhiang
[متن پنهان: Talkin' World War III:
ویرایش توسط Yu-chhiang : 03-24-2013 در ساعت 03:19 PM
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)