Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

صفحه 4 از 17 نخستنخست ... 2345614 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 46 تا 60 , از مجموع 245

موضوع: معرفی کارتون های قديمی و دوران بچگی

  1. #46

    Smile ملوان زبل

    ملوان زبل


    كاشفان فروتن اسفناج
    وسط شهر كريستال سيتي ايالت تگزاس، مجسمة قهرماني وجود دارد كه صنعت رو به ورشكستگي اسفناجكاران را نجات داد و به همين دليل كشاورزان مجسمهاش را آنجا قرار دادهاند. ملوان زبل يا آنطور كه خارجيها به او ميگويند: «پاپ آي». ملوان يك چشم نيروي دريايي كه با آن لباس خاصش و بازويهاي عضلاني كه روي يكي از آنها يك لنگر خالكوبي شده بود، با طرز حرف زدن منحصر به فردش و روش خاصش در برخورد با مشكلات به نوعي جزو اولين ابرقهرمانهايي شد كه ابتدا در كتابهاي كه يك استريپ و بعد در مجموعة كارتونها ظاهر شدند. در تمام قسمتها زن لاغر و ديلاقش و دشمنان ابلهي حضور داشتند كه هميشه اول حسابي ملوان را چپ و راست ميكردند تا ملوان آن جملة معروفش را بگويد: «ديگه نميتونم تحمل كنم» و بعد با قوطي اسفناجي كه عضلاتاش را سرشار از انرژي افسانهاي ميكرد، دخل آنها را ميآورد. ملوان زبل يك شخصيت فردگرا و منزوي، با عقايد مربوط به خود بود. او جملهاي دارد كه تمام جهان بينياش را بيان ميكند: «من هماني هستم كه هستم و اين، تمام آن چيزي است كه هستم.» اين شخصيت آنقدر معروف شد كه پزشكان نام يك بيماري را از او وام بگيرند. وقتي تاندون عضله رو سر بازو پاره شود و عضله به بالا جمع شود، بازوي بيمار برجسته ميشود. آن ها به اين حالت، «عضله ملوان زبل» ميگويند. (احسان بيكايي)
    -------------
    نمی دونم تا چه حد این حرف من درسته . ولی من شنیدمه که این کارتون مورد انتقاد شدید منتقدان و روانشناسان کودک قرار گرفته . و اونم به دلیل بسیاری از انحرافات اخلاقی و جنسی در این کارتون می باشد .
    خودتون یک تحقیقی کنید ببینید آیا حرف من درسته یا نه ؟؟؟![/B]

  2. #47

    باغچه سبزیجات

    باغچه سبزیجات

    باغچة سبزيجات، باغِ قديمي و بزرگي بود که ديوارهاي آجري و درِ چوبي خوشگلي داشت و نريتور کارتون در ابتداي هر قسمت مي‌گفت که درِ باغ فقط با گفتن کلمة جادويي «Herbidacious!» که در نسخة دوبله تغيير کرده بود باز مي‌‌شود. اين کلمه کليد وارد شدن به دنياي قصه‌هاي ساده اما مسحورکنندة آن طرف ديوار باغ بود. هر کدام از ساکنين باغ که بينشان انسان و حيوان هم پيدا مي‌شد، نام يک نوع سبزي به‌خصوص را داشتند و جالب است که ويژگي‌هاي خاص آن نوع سبزي، يک‌جوري در ظاهرشان مشخص بود. مثلا اسم شير کاراکتر اصلي داستان، «جعفري» (Parsley the Lion) بود که بلافاصله بعد از بازشدن درِ باغ، مي‌آمد جلو تا خودش را به بيننده‌ها معرفي کند. کمي خجالتي بود و اولش از غريبه‌ها مي‌ترسيد. «شِوِيد» (Dill the Dog) سگ عجول قصه بود که هيچ‌وقت آرام و قرار نداشت و گاهي دنبال دمش مي‌گذاشت و گيج مي‌شد! او هم مثل «جعفري» سريع از وجود بيننده‌ها آگاه مي‌شد و خودش را به جلوي در باغ مي‌رساند. آقاي «نعناع» (Sir Basil)، صاحب باغ بود و تمام سبزيجات را کنترل مي‌کرد. البته او در حضور همسرش خانم «رُزمري» حق دخالت در هيچ کاري را نداشت. پاسبان «گل گندم» (Constable Knapweed) پليس گشتي باغ بود (با صداي مرحوم عباس سعيدي در نسخة دوبله) و از همه چيز مراقبت مي‌کرد. اما نکتة بامزة داستان، خانوادة آقاي «پياز» (Mr. Onion) بود. او و همسرش خانم «پياز» که دائم گريه مي‌کرد و يک روسري بانمک داشت، صاحب ده فرزند «پيازچه» بودند. پيازچه‌ها معلم نداشتند و آقاي پياز مجبور بود معلم و رئيس مدرسه‌شان هم باشد. براي همين، هميشه لباس مخصوص دانش‌آموخته‌ها (لباس فارغ‌التحصيلي خودمان) را به تن داشت. آن قسمتش را يادتان مانده که پيازچه‌ها سرما خورده بودند و مادرشان چقدر اشک ريخت؟ اين باغ نقلي، يک کاراکتر بانمک ديگر هم داشت، يک مرتاض هندي به اسم Pashana Bedi که هميشة خدا سرگرم مارهايش بود و روي تختخواب ميخ‌دارش مي‌خوابيد!
    داستان‌هاي اين کارتون به‌يادماندني، سال 1968 توسط مايکل باند (نويسندة بسياري از کارتون‌هاي «بي‌بي‌سي‌» و مجموعة «Paddington Bear») نوشته شده و ايور وود آن‌ها را در سه سري مجموعا سي و نه قسمت براي FilmFair و پخش از کانال بي‌بي‌سي 2 کارگرداني کرد. اين که چگونه ايدة داستان در ذهن مايکل باند جرقه‌زده، در نوع خودش بي‌نظير است. گويا روزي، دوري استفنز، رئيس قسمت برنامه‌هاي کودك بي‌بي‌سي، به او زنگ مي‌زند که ببيند ايدة جديدي دارد يا نه، باند مي‌گويد: «...بلافاصله ياد دو سه روز قبلش افتادم که پشت ميز نشسته بودم و مشغول نوشتن بودم. خيلي اتفاقي چشمم از پنجره به باغچه افتاد. سبزي‌هاي جعفري توي باد تکان مي‌خوردند و خيلي شبيه يال يک شير شده بودند... فورا کار را قاپيدم و گفتم که دو هفته‌اي داستان را تحويلشان مي‌دهم . (نويد غضنفري)

  3. #48

    Smile بامبی

    بامبي


    پنجمینانیمیشنبلنددیزنیدر 19 آگوست 1942 درسینماهابهنمایشدرآمد. «بامبی» براساسکتابیبهنام «بامبی؛زندگیدرجنگل» نوشتةفلیکسسالتناتریشیساختهشدوداستانبچهآهوییبودکهسعیمیکرددرجنگلوباکمکدوستانش،محیطاطرافرابهتربشناسد. فیلمدرزمانهایبهرویپردةسینماهارفتکهآمریکادرگیرجنگجهانیدومشدهبودوهمینعامل،سببشدفیلمچندانسروصدانکند. اما «بامبی» برایطراحانوانیماتورهایدیزنییکگامروبهجلوبود. چونآنهاتاپیشازاینفیلمنتوانستهبودندچنینتصاویرجذابوزیباییازطبیعتوجنگلرادرآثارشانواردکنند.(حميدرضا نصيري پور)

  4. #49

    Smile بهترين داستان‌هاي دنيا

    بهترين داستان‌هاي دنيا

    كارتوني كه سياه بود!


    آقا شيره وارد كادر مي‌شود، پاچه‌هاي كلفت و قيافة خفنش آدم را مي‌ترساند، اخم كرده است و آرام مي‌غرد. يكهو يك آهنگ مسخره شروع به نواختن مي‌كند، آقا شيره نمي‌تواند جلوي حركت دمش را بگيرد. اسم كارتون بالا مي‌آيد، شير با دمش عين برف پاك‌كن اسم را پاك مي‌كند، اين كار اختياري نبوده. براي همين عين گاگول‌ها به دوربين نگاه مي‌كند و عين چي متعجب است. شرمنده مي‌شود و به اين طرف و آن طرف نگاه مي‌كند. نكند كسي ديده باشد! اما كارگردان بدجنس، آقا شيره را بيشتر اذيت مي‌كند، همراه با آن آهنگ شاد و شنگول، شير بنده خدا عينهو باربا پاپا تبديل به n تا حيوان مختلف مي‌شود؛ سگ، گنجشك و بز... و در نقطة اوج آهنگ تبديل به قورباغه مي‌شود و قور قور مي‌كند و جَلدي مي‌پرد توي رودخانه. خودش هم انگار با اين تيريپ حال كرده و كلا شاد شاد است! «بهترين داستان‌هاي دنيا»، يكي از بهترين كارتون‌هاي كودكي‌ام بود. آن موقع خيلي نخودي بودم! شايد هشت يا نه سال، اما آن‌قدر اين كارتون خوب بود و خوب اجرا شده بود، كه هنوز يك وجب هم از توي كله‌ام تكان نخورده است. واي شخصيت‌هاي شاهكارش را بگو!
    حيوانات و يا آدم‌هايي كه همگي آن‌ها به يك چيز اشتراك داشتند، پاهاي بسيار كلفت و دستان زمخت! حتي خرگوش‌هاي كارتون هم عجيب و غريب بودند و سبيل‌هايشان انگار كه با ماژيك تخته وايت‌برد كشيده شده بود! فضاي كار هيچ رنگ خاصي نداشت، فقط در رنگ غالب: «سياه و قهوه‌اي»، ته دپرس! حيواناتي كه خورده مي‌شدند ديگر پس گرفته نمي‌شدند! يعني عين كارتون‌هاي بي‌مزة ديگر نمي‌شد شكم گرگه را پاره كرد و خرگوش‌ها را بيرون آورد و آن را دوباره دوخت! اين‌جا هر كس خورده مي‌شد، مي‌مرد! به همين راحتي، به همين خوشمزگي! كارتون كلا از لحاظ روان‌شناسي كودك، چيزي در حد صفر بود! تقريبا در هر قسمت يكي از اين قسمت‌هاي بامزه را شاهد بوديم، يا گرگه خرگوشه را مي‌خورد يا روباه، مرغ را، يا شير توي چاه مي‌افتاد! چيزهاي هراس‌آوري كه براي من فسقلي خيلي جذاب بود. بعدها وقتي علاقة شديد من به نوآرها (فيلم سياه) و فيلم‌هاي گنگستري تيره و تار را ديدم، دليل جذابيت آن كارتون برايم روشن شد. آقا! «بهترين داستان‌هاي دنيا» يك فيلم نوآر تمام عيار بود! آن قسمت را يادتان هست؟ قسمتي كه قرار شد همة حيوانات جنگل به شير باج بدهند.
    خرگوش باج نداد. به شير گفت من دارم به حيواني قوي‌تر از تو باج مي‌دهم، شير عصباني شد و از خرگوش خواست او را پيش آن جانور مرموز ببرد، خرگوش شير را سر چاهي برد. شير عكس خودش را توي چاه ديد و براي خودش نعره كشيد و عصباني شد و پريد توي چاه. مي‌خواست دخل آن حيوان عوضي (خودش!) را بياورد، صداي آب آمد و شير مرد! يا آن قسمتي كه الاغِ يك نمك فروش براي اين‌كه بارش سبك‌تر شود، هيچ‌وقت از روي پل رد نمي‌شد و از توي آب مي‌گذشت تا نمك‌ها حل شود و بار او سبك‌تر، ولي يك بار نمك فروش براي تنبيه كردن الاغ به جاي نمك، پنبه بارش كرد! الاغ پريد توي آب، بارش از قبل، ده‌ها برابر سنگين‌تر شد، نگاهي ملتمسانه به دوربين كرد و توي آب ماند و غرق شد! داستان‌هايي از اين‌ها دپرس‌تر سراغ داريد؟
    بهترين داستان‌هاي دنيا مثل شكلاتي بود كه تلخي‌اش را هم داشت و اصلا همين تلخي به‌جايش بود كه توي كله‌ام ماندگارش كرده. كارتون‌هاي الان را ببينيد، همه اميدبخش و جينگيل مستان هستند. آيا بچه‌هاي الان اين چيزها را درك مي‌كنند؟
    (سعيد جعفريان)

  5. #50

    Smile پت پستچی

    پت پستچی

    نامه دارين!



    پت،پستچي خونسردو وظيفهشناس دهکدةسرسبزوآرام گرينديل ( Greendale ازنامي کت نگةواقعي در Cumbria گرفته شده) هرروزهمراهِ گربةريزنقشش جِس،سوارماشين قرمزرنگ ادارةپست(Pat’s Van) (جالب استکه شمارةپلاکم اشين هم Pat_1 بود) ميشدوبستههاونامههارادرسراسردهکده پخش ميکرد. البتههميشهوقتخوردنيکفنجانچايرابااهاليصميميدهکدهبهويژهپدرتيمز (کشيشدهکده) وپيترفاگ (ازمزرعهدارهاباريشاسکاتلندي) داشتوبرايتکتکآنهابهترينهمصحبتبود. روزينبودکهبهسَم (فروشندةدورهگردکهشمارهپلاکماشينش
    Sam_1 بود!) يامزرعةجورجلنکسترودوقلوهايبامزه،تاموکتي،سرنزندوازحالوروزشاننپرسد. پتهرروزازکنارمزرعهها،گوسفندان،راهباريکههاييکهديوارههايسنگچينداشت،ياآنپلسنگيقشنگيکهرويرودخانةاطرافدهکدهبودميگذشتوهيچچيزجزهوايبدوطوفاني،اوراناراحتنميکرد! جانکانليف،نويسندةاينقصه،کاراکترپتراازرويخاطراتروزانةيکشخصيتواقعيکهدريکادارةپستکوچکومحليکارميکردنوشتوکتابهايشرابراي «بيبيسي» فرستاد. کمپاني Woodland Animations اينداستانهايدلرباراتويهواقاپيدوآنهارابهکارگردانمشهورشايوروودسپردتادرسال 1981،اوليناپيزودهاياينسريکارتوني (8 قسمت) رابسازدوشبکهبيبيسي1 آنراپخشکند. پت،خيليسريعبينبينندگانمحبوبشد. اسباببازيهاومتعلقاتتجاريزياديازرويآنساختهشدوراهيبازارشدوادارةپسترابهاينفکرانداختکهچرادراينبازاريابيازبقيهجابماند؟بهاينترتيبدرپنجاپيزودباقيماندهازاولينسري،عنوان Royal Mail (نامادارةپستانگليس) ونشانةتاجزردرنگآنرويماشينوکلاهپتاستفادهشد. گوياترانةزيباييباصدايبرايانداليرويتيتراژنسخةاصليپتبودهکهطبيعتاماآنرانشنيديم. نريتورآنهمکِنبَريبودهاست. خوشبختانهنسخةدوبلةفارسيپتباگويندگيوصدايگرمژالهعلوانجامشدهوسبکدوبلةآندقيقاشبيهنسخةاصلياست؛يعنيجزنريتوروپتويکيدوشخصيتديگر،سايرکاراکترهااصلاحرفنميزنند. سريجديد«پتپستچي»،سال 2003 توسطشرکت Cosgrove Hall وبراساسساختةايوروود،توليدوپخششد. دهکدةگرينديلدرسريجديد،بزرگترومدرنترشدهولابدديگرازآندهکدةبيسروصداکهصداياگزوزماشينپتدرتمامآنميپيچيد،خبرينيست.
    (نويد غضنفري)

    اینم آهنگ زیبای این کارتون که آپلودش کردم و حتما باید گوش بدید ... :
    http://rapidshare.com/files/55037017...n_pat.wma.html
    ویرایش توسط lucky15000 : 02-18-2008 در ساعت 07:41 AM

  6. #51

    Smile پت و مت - 1

    پت و مت


    سادهلوحيهايپتومتچيزيفراترازسرگرميوطنزبود
    آنهاداشتندچيزمهميرابهمايادآوريميكردند
    احمقهاشجاعهستندياشجاعهااحمق؟

    کافيستدرسايتگوگل،عبارت «پتومت» راجستوجوکنيدتابابيشتراز 80 وبلاگفارسيزبانکهاسمخودشانراپتومت،خاطراتپتومت،ماجراهايپتومت،پتبيمت،ياچيزهاييشبيهاينگذاشتهاندمواجهبشويد. وهمين،برايسنجيدنميزانمحبوبيتيککارتونکافياست. ديگرلازمنيستبهفروشبالايعروسکهاياينکارتوندرميانکودکانوجوانانوحتيبزرگسالاناشارهکنيم،ياآهنگاينکارتونکهشنيدنشوقتبهصدادرآمدنموبايلهاچيزعجيبينيست،وياعبارتهايطعنهآميزباترکيبکلماتپتومتوهمينه،دروقتخرابکاريودستهگلبهآبدادن. اماچراکارتون «پتومت» باداشتنفقطدوکاراکتروداستانهاييمشابههم،هنوزهمديدنيودوستداشتنيوخاطرهبرانگيزاست؟
    ساده‌لوحي دوست‌داشتني پت و مت، از همان چهرة عروسكي‌شان پيداست. آن كله‌هاى تخم‌مرغى، صورت‌هاي تاس و بي‌مو، دماغ‌هاى گنده و شكم‌هاى چاق با سن و سالي که معلوم نيست. آن‌ها براى هر كار كوچك و بزرگي، بايد فكر كنند. براى اين كار هم لازم است كه اول سرهاى بى‌مويشان را با انگشت‌هاى پهن‌شان خوب بخارانند. انگار كه همه‌چيز را براى اولين بار است كه تجربه مى‌كنند و تاكنون هيچ‌وقت با چنين مسأله‌اى مواجه نشده‌اند.
    آن‌ها هميشه به دنبال راه‌حل بهتري مى‌گردند و گاهى هم آن را پيدا مى‌كنند. اما تا بيايند كارشان را انجام دهند، دمار از روزگار خودشان و بيننده درمي‌آيد. دمار خودشان با آن غافلگيري پس از تمام شدن همه‌چيز درمي‌آيد که با اتفاقى ناگهاني و غيرمنتظره مي‌فهمند کارشان حسابي بيخ دارد؛ و دمار بيننده با روده‌بر شدن از خنده.
    معمولا اولين چيزي که در مورد اين دو شخصيت مي‌گويند، بلاهت، حماقت، دست و پا چلفتي بودن،... ساير صفات قابل تمسخر و در بهترين حالت سادگي آن‌هاست. اما اين سادگي و پخمگي، لاية پنهاني هم دارد. پت و مت در مواجهه با مشکلات، كارهايي را انجام مي‌دهند كه اکثر ما هيچ‌وقت به سراغ آن‌ها نمي‌رويم. چون بنا به تجربۀ خودمان يا ديگران، اين کارها منطقي نيستند و به جواب نمي‌ر‌سند. و ما هرگز اين تجربه‌ها را دوباره آزمايش نمي‌کنيم. فرق ما با اين دو شخصيت احمق، در همين است. در تجربۀ مجدد و آزمايش دوبارۀ تجربه‌شده‌ها. پت و مت اين کار را مي‌کنند. آن‌ها جرأت کشف مجدد راه‌حل‌ها، حتي احمقانه‌ترين راه‌حل‌ها را دارند. پت و مت بيشتر از حماقت، شجاعت دارند.
    ادامه دارد ....

  7. #52

    Smile پت و مت - 2

    پت و مت قسمت دوم
    تماشاي کارتون پت و مت، به ما يادآوري مي‌کند که بسيارى از تجربه‌هايى كه ما از انجام آن‌ها پرهيز مي‌کنيم، نه تنها خطرناک و ترس‌آور نيستند، بلكه مى‌توانند در جاي خود بى‌نظير و لذت‌بخش هم باشند. در ماجراهاي پت و مت، از بارزترين شاخصة انسان معاصر خبري نيست، از ترس! پت و مت ترسي از «از دست دادن» ندارند. و همين است که ما آدم‌هاي غرق‌ شده در تمدن ماشيني، آن‌ها را احمق فرض مي‌کنيم. و خودمان را که هميشه ماتم از دست دادن دارايى‌هايمان، از شخصيت و آبرو گرفته تا ثروت و ماديات را داريم، باهوش و زرنگ به حساب مي‌آوريم. اما پت و مت واقعا احمق نيستند. آن‌ها فقط شجاع‌اند.
    درست است که خود موقعيت‌ها و اتفاقاتي كه براي پت‌و‌مت به وجود مى‌آيد كميك و خنده‌دار است، اما آن چيزي که اين کارتون را دوست‌داشتني مى‌کند، نه فقط همين اتفاقات و ماجراها، بلکه نوع برخورد بى‌خيال و راحت پت‌ومت با آن وقايع است. اين دو از هيچ‌ چيز نمي‌ترسند و از هيچ اتفاقى ناراحت نمى‌شوند. آن‌ها به خودشان اجازه مي‌دهند جلوى چشم ميليون‌ها نفر، همه‌چيز را همان‌طور كه مى‌فهمند و درك مى‌كنند، تجربه كنند و براى رسيدن به هدفشان از امتحان هيچ روشى و انجام هيچ حركتى ابا ندارند.
    پت و مت، «بودن» را احساس مى‌كنند، تجربه مى‌كنند، شكست مى‌خورند و بعد از هر شكست، راه ديگرى را انتخاب مى‌كنند، بدون آن ‌كه حتى براى يک لحظه ناراحت شكست قبلي باشند. چيزى كه براى انسان معاصر، بسيار اضطراب‌آور و نگران‌کننده است. پت و مت از شکست نمي‌ترسند. بارها و بارها روش‌هايشان به نتيجه نمي‌رسد. اما اين دو عروسک، همچنان خونسرد باقي مي‌مانند. آن‌ها عاشق حل مسأله هستند، نه رسيدن به جواب مسأله. خود کار و کوشش و تلاش و تجربه است که براي اين دو فيلسوفِ به ظاهر احمق، اهميت دارد. همين.
    پت و مت، خوشبخت هستند و اين خوشبختي را به بيننده منتقل مي‌کنند. تماشاي ماجراهاي اين دو، لذت خوشايند غريبي دارد. لذتى كه از تماشاى زندگي و رفتارهاي دو انسان بى‌تكلف و بى‌دلهره به دست مي‌آيد. انگار كه بخشي گمشده‌ از وجود خودمان را در اين عروسك‌ها پيدا بکنيم. آن بخش از وجودمان كه ترس را نمى‌شناسد و فقط مشغول تجربه كردن است و از اين سرگرمى و رفتن مداوم به راه‌هاى مختلف خسته نمى‌شود. ماجراهاي پت و مت، تجلي همين خواست و ميل دروني همۀ ماست. و از همين است که اين‌قدر دوست‌داشتني و صميمي است.
    راجع به پت و مت و دلايل محبوبيت اين دو عروسک پخمه و کچل، حرف‌هاي ديگري هم مي‌شود زد. مي‌شود به ساخت خوب و حرفه‌اي کار و ريزه‌کاري‌هاي فني موجود در کارتون اشاره کرد. مي‌شود از طنزپردازي عالي و پيدا کردن نمونه‌هاي دو نوع طنز موقعيت و توصيف در اين کارتون بي‌کلام حرف زد. مي‌شود از بي‌مکان و بي‌زمان بودن ماجراهاي پت و مت گفت و اين‌ که يک‌جورهايي اين دو شخصيت جهان‌وطن هستند و هر کسي مي‌تواند در هر کجاي جهان با آن‌ها رابطه برقرار کند. مي‌شود... راستي تا حالا دقت کرده‌ايد اين پت‌و‌مت چقدر همديگر را دوست دارند و در فضاي اين کارتون چه رفاقت کميابي را مي‌توان سراغ گرفت؟
    ادامه دارد ....

  8. #53

    Smile پت و مت -3

    پت و مت قسمت سوم

    پخمههايخوشبخت
    چکهادرانيميشنوسينمايکودکوحتيعروسکسازي،سابقۀطولانيوپرباريدارند. آنهايرژيترانکارادارندکهبه «والتديزنيچکسلواکي» معروفاستومهمترازآن،پتومترا.
    اولينبار،پتومتدرسال 1976 ساختهشد. دراولينقسمت،پتومتکلاهنداشتند. کلاههايايندوتاازقسمتدوماضافهشدکهسهسالبعد (1979) ساختهشد. پتآنيکياستکهصورتگردتريداردوهميشهزردميپوشدوکلاهسادهبهسردارد،ومتآنديگريکهصورتکشيده،کلاهمنگولهداروبلوزبافتنيقرمز (وگاهيقهوهاي) دارد. ايندوتاشخصيتالبتهدرخارجازچکسلواکيولهستاناسمهايديگريدارند. درآلمانپيتروپاولهستند،درسوئيسسِپوهايري،دربرزيلزِکاوژوکا،درهلندبرادرانبورمن،ودرايرانخودمانهمکهاسمنداشتندوکارتونرابهنام «همينه» ميشناختيم. کهالبتهپربيراههمنبود. اسمکاملکارتونهست:« !PAT & MAT ...and that’s it».
    ايدۀاوليةپتومت،مالِ «لوبوميربِنِش»،کارگرداناينمجموعهبود. اوبعدهاميگفتماجرايخرابکاريهايپتومتراازرفاقتقديميخودشو «ولاديميرژيرانِک»،عروسکسازمجموعهونفردومتيمسازندگانگرفتهاست. بنشتازمانمرگشدر 1995، 49 قسمتازپتومتراساخت.

    قسمتاولپتومت «تعميرکارها» نامداشت. بااستقباليکهازآنشد،بنشوژيرانکبهفکرادامۀکارافتادند. از 1979 تا 1985،بهسفارشتلويزيوناسلواکي،قسمتهاي 2 تا 29 درکراتکيفيلمساختهشد. تيمتهيهکنندگانکارتون،درسال 1989 خودشانکمپاني AIF راساختندوقسمتهاي 30 تا 49 درآنجاساختهشد. بهسفارشکارخانجاتمِرکورکهايندوعروسکرابرايتبليغاتشميخواست،قسمت 50 رامارِکبنش،برادرلوبوميردر 1998 ساختکههيچوقتکاملنشد. اوتيمرادوبارهجمعکردوازسال 2002 تابهحال،سريالرابهقسمت 78 رساندهاند. درسريجديدپتومت،کهگاهيباعنوان «بازگشتپتومت» همخواندهميشود،پتومتديگردرآنخانۀسبزرنگقديمينيستندوبهدوآپارتمانرفتهاندوعلاوهبرماجراهايدستهگلبهآبدادنهايهميشگي،گاهيهمسربهسرهمميگذارندوباهمديگردعواوتقابلهمدارند.
    برايکاملکردنحواشيپتومت،بهجزبنشوژيرانک،بايدازپِتراسکومالهمنامبردکهموسيقيمعروفوخاطره‌‌‌انگيزاينمجموعهراساختوباهمينيککارشمعروفشد.

    نحوۀساختپتومت،ازکارهايبسيارسختعروسکياست. بنشباالهامازاستادشيرژيترانکاازهمانابتداپتومترابهصورتتكفريميا stop-motion فيلمبرداريکرد. دراينروش،برايحرکتدادنعروسکهاازنخياميلههايحرکتدهندهاستفادهنميشود. بهجايشعروسکگردانهاخودشانبهعروسکوفضايپيرامونحالتميدهند. پسازقراردادنعروسکهادرحالتموردنظر،يكتصويرثابتازآنهاگرفتهمىشودوبعدعروسكگردانهاحركتيمختصربهبدنعروسکمىدهند. دوبارهيكتصويرديگرگرفتهمىشود،وهمينطورتاآخر. بعدتصاويرثابتپشتسرهمتدوينميشوندوبهشکلانيميشندرميآيند. (درميانکارتونهايجديد، «فرارجوجهاي» و «والاسوگروميت» همچنينتکنيکيدارند.) بنشبادقتوحوصلهايکهداشت،برايهريکثانيهازکارتون، 24 فريمتصويرميگرفتکهميشودبرايهرقسمت 7 دقيقهايپتومت، 10080 فريم. بااينوجود،هموارهازنحوۀساختاينمجموعهبهعنواننمونهايازيکتوليدکمخرجوموفقنامبردهميشود. معروفاستکهکلکمپانيانيميشن AIF درشهرپراگ 100 مترمربعبيشتروسعتندارد. وميزتوليدپتومتهمچهارمترمربعبيشترنيست.
    ) احسان رضايي(

  9. #54

    Smile پروفسور بالتازار

    پيرمرد و دستگاه‌اش


    «بال… بالتازار… بال… بالتازار بالتازار …»، كارتون پروفسور بالتازار هميشه با اين آواز شروع مي‌شد. در پس‌زمينة اسامي سازنده‌ها كه به زبان و خط عجيب و غريبي روي تصوير مي‌آمد، پروفسور بالتازار بر روي تخت خواب يا دوچرخه‌اش از سمت راست به سمت چپ حركت مي‌كرد.
    پروفسور بالتازار، پيرمردي تنها بود، با كت و شلوار سياه، كلاه عجيب‌ و ريش و سبيل پرپشت. در شهري زندگي مي‌كرد كه پر از موجودات عجيب و غريب بود كه وقتي به مشكلي بر مي‌خوردند، سراغ پروفسور مي‌آمدند تا مشكلشان را با اختراع يك وسيلة جديد حل كند.
    او هم تنهايي وارد اتاقش مي‌شد و 2 ساعت از اين طرف به آن طرف مي‌رفت و دست به پشت و سر به پايين فكر مي‌كرد. يكهو هيجان‌زده مي‌شد، بالا و پايين مي‌پريد و سراغ دستگاه عجيبش مي‌رفت. يك دستگاه عجيب پر از لوله و تلمبه و چرخ‌دنده كه يك جايش شبيه دوچرخه بود. او پشت دوچرخه مي‌نشست و ركاب مي‌زد. دستگاه به كار مي‌افتاد، سر و صدا مي‌كرد، چتري بالاي سرش باز و بسته مي‌شد. بعد پياده مي‌شد، شير دستگاه را باز مي‌كرد. چند قطره را داخل لولة آزمايش مي‌ريخت و چند قدم آن طرف‌تر، آن‌را روي زمين مي‌چكاند. قطره تا به زمين مي‌رسيد به شكلي ساده منفجر مي‌شد و وسيلة جديد، اختراع مي‌شد، به همين راحتي.
    همة قسمت‌ها همين بود. معلوم نبود براي چي پروفسور فكر مي‌كند. همان اول برود شير دستگاه را باز كند تا وسيله اختراع شود! ولي جالب اين‌جا بود كه وسيله‌اي كه هر قسمت اختراع مي‌شد، خيلي خاص بود و به عقل جن هم نمي‌رسيد. سري اول پروفسور بالتازار (Professor Balthozar)، در سال 1968، توسط زلاتكو گرگيك در انيميشن زاگرب فيلم در يوگسلاوي سابق ساخته شد. با همان خصلت‌هاي خاص انيميشن زاگرب، يعني تصويرسازي ساده و شخصيت‌هاي بدون ديالوگ.
    بالتازار اين‌قدر گرفت كه زاگرب فيلم، سفارش ساخت سه سري ديگر را به زلاتكو گرگيك (Zlatko Grgic) داد. اين سه سري طي مدت 10 سال ساخته شد و همراه با سري اول شامل 99 قسمت 10 دقيقه‌اي و 20 قسمت 5 دقيقه‌اي شد.
    با اين 1090 دقيقه، پروفسور بالتازار به نماد مركز انيميشن زاگرب تبديل شده است. مركزي كه 53 سال از عمرش مي‌گذرد و يكي از قطب‌هاي مستقل كارتون‌سازي جهان است.
    اما زلاتكو گرگيك، خالق شخصيت و پروفسور بالتازار، چهرة شناخته‌شده‌اي در سينماست. او در سال 1968، جايزة فيلم كوتاه فستيوال برلين را برد. او دو سال قبلش، نامزد فيلم كوتاه جشنواره كن شد و در سال 1980 هم نامزد جايزة اسكار در رشتة فيلم كوتاه شد. او در سال 1988، وقتي 67 سالش شده بود، درگذشت. ولي شخصيت ماندگاري را خلق كرد كه مطمئنا تا سال‌ها باقي خواهد ماند.
    (احسان ناظم بكايي)

  10. #55

    Smile پروفسور بالتازار - 2

    پروفسور بالتازار بخش دوم

    دنياي رنگي آقاي بال
    فاطمه عبدلي
    احتمالا از همان موقع بود كه امر به‌مان مشتبه شد كه پروفسورها بايد ريش بزي داشته باشند و عينك گرد بزنند. لاكردار بالتازار عجب دماغي هم داشت. پاپيون مسخره و كت فراك بي‌مزه‌اي هم مي‌پوشيد. شلوار و پايش هم كه به هم وصل بود. ولي عالمي داشت و اعتماد به نفسي. و ما چقدر دور از جان، بچه بوديم و باور مي‌كرديم اين بابا يك چيزهايي سرش مي‌شود. آخر مثلا توي آن يك لولة آزمايش چه غلطي مي‌كرد كه يكهو همه چيز عوض مي‌شد؟ يا مثلا قرقرة به آن گندگي روي لباسشويي خانه‌اش يكهو چي كار مي‌كرد؟ يا وان حمام مگر تختخواب مي‌شود واسة آدم؟ يا آن همه دم و دستگاه به چه كار مي‌آمد كه از گوش بريده گرفته تا دل و روده و پنكه برقي تويش پيدا مي‌شد؟
    انصافا بالتازار هرچي كه نداشت، چهرة بشاش و لب خندانش يك دنيا مي‌ارزيد. براي همين، مطمئن بودي كليد حل هر مشكلي توي دسته كليد اين استاد است. آن‌قدر كه خودش را مسلط نشان مي‌داد، آرزو مي‌كردي كه تو هم يك روزي به جايي كه او هست برسي (البته نه با درس خواندن) و بتواني با يك لولة آزمايش كارها بكني. «بوم» و كلي رنگ و حالا يك اختراع جديد. خيلي حال مي‌داد. مخصوصا با آن آهنگ و تكرار «بال، بالتازار، بال، بالتازار» مي‌توانستي كار هر كسي را راه بيندازيد؛ از هزارپا و دلفين گرفته تا بچة آدم و دايناسور.
    فضاي رنگ رنگي بالتازار با آن بوم‌ها و انفجار رنگ‌ها خيلي دل آدم را خوش مي‌كرد. گرچه اين‌جا هم مثل خيلي كارتون‌هاي ديگر، توهم و سركاري زياد بود، ولي جاي شكرش باقي است كه از ديدن صورتي‌ها و نارنجي‌ها و بنفش و زردها و رنگين‌ كمان‌ها، كلي آدم خرسند مي‌شد و خبري از رنگ‌هاي خاكستري و قهوه‌اي نبود. همين فضاي شاد بالتازار، باعث مي‌شد كه شب‌ها خواب‌هاي رنگي ببيني و مدام به خودت وعده بدهي كه جايي پشت آن صفحة تلويزيون، دنياي عجيب غريب و هيجان‌انگيزي وجود دارد كه آدم‌ها تويش كارهاي فوق‌العاده‌اي مي‌كنند.
    )فاطمه عبدلي(

  11. #56

    Smile پینوکیو - 1

    پینوکیو بخش اول


    دروغگوي قديمي، سلام پينوكيو!

    پينوكيو سلام! اين نامه را براي تو مي‌نويسم و چون آدرست را ندارم، توي مجله چاپ مي‌كنم. شايد بخواني.
    كجايي تو پينوكيو؟ شنيده‌ام جدي‌جدي آدم شده‌اي و رفته‌اي به دنياي آدم‌ها. مي دانستم. از همان اول كه آرزو داشتي پسر واقعي بشوي مي‌دانستم. آدم‌ها همين‌طوري هستند ديگر. در دنيايشان نه از فرشتة مهربان خبري هست، نه از شهر بازي بچه‌ها، نه از مهرباني پدر ژپتو، نه از درخت پول و نه از باقي تخيلات. آن‌جا حتي گربه‌نره و روباه مكار هم پيدا نمي شوند. توي دنياي آدم‌ها هرچقدر هم حقه‌باز و دغل باشي، باز مي تواني خودت را آدم جا بزني و هرچقدر هم دروغ بگويي، دماغت دراز نمي‌شود. آخر تو رفته‌اي دنياي آدم‌ها چه كار؟! با آن ساده‌دلي‌ات چطور مي‌خواهي در دنياي آدم‌ها دوام بياوري، پينوكيو؟! تو كه خودت ديدي توي همان كارتون آدم‌ها چه بلاهايي سرت آوردند. يك بار تبديلت كردند به الاغ، يك مدت عروسك خيمه‌شب‌بازي‌ات كردند، يك بار هم نزديك بود بيندازنت توي آتش. حالا چرا اين‌قدر اصرار داشتي خودت هم تبديل به آدم بشوي، نمي‌دانم. مي‌ماندي توي كارتون، شيطنت‌ات را مي‌كردي! چرا نماندي؟ چرا رفتي و كارتون را هم با رفتنت تمام كردي؟ فكر نكردي ما هم بدون تو و باقي كودكي‌مان، مثل خودت آدم مي‌شويم و غرق در دنياي آدم بزرگ‌ها؟!
    پينوكيو! رفيق قديمي! من از دنياي آدم‌ها خسته شده‌‌ام. نشسته‌ام اين‌جا، روبه‌روي صفحة تلويزيون، منتظرم تا تو باز بيايي و با جينا توي تيترا‍ژ قدم‌رو بروي و كارتون، دوباره شروع بشود.
    The Adventures of Pinocchio (1976)
    )احسان رضايي(

  12. #57

    Smile پینوکیو - 2

    پینوکیو بخش دوم


    آدم شدن در 52 قسمت!
    پرده كنار مي‌رفت. پينوكيو چوبي از سمت چپ وارد تصوير مي‌شد،‌ در حالي كه اعضاي بدنش با سيم‌هايي كه از بالا به‌اش وصل بودند، تكان مي‌خورد. ما دست‌هايي را كه پينوكيو را تكان مي‌داد نمي‌ديديم، فقط حركات پينوكيو را مي‌ديديم كه رويش نوشته‌هاي ژاپن مي‌آمد.
    بعد از اين‌ها، نوبت به خود پينوكيو مي‌رسيد، وقتي كه راه مي‌رفت، تق تق صدا مي‌داد و خيلي روي اعصاب بود، هميشه هم جينا، مرغابي زردِ جيغ جيغو مثل وجدان، دنبال او،‌اين طرف و آن طرف مي‌رفت و از دست خنگيِ پينوكيو،‌حرص و جوش مي‌خورد.
    اما برگ برندة اين كارتون، دو شخصيت منفي آن بودند. روباه مكار و گربه نره،‌هر كدام از اين دو از لحاظ شخصيتي، يك تيپ مستقل بودند. روباره مكار، مغز متفكر گروه بود و با زبان چرب و نرمش پينوكيو را گول مي‌زد. گربه نره، عينك بزرگ دودي داشت (ما چند بار توانستيم چشم‌هاي او را ببينيم. 2 تا نقطة سياه، كه هيچ حسي نداشتند و يك باراني بلند، گربه نره از آن موقع تا حالا، به عنوان يك تيپ خاص در ذهن خيلي‌ها مانده، كسي كه بلاهت عجيبي داشت و روباه بايد سريع او را از كنار پينوكيو دور مي‌كرد تا نقشه‌ها لو نرود.
    نسخه‌هاي زيادي از پينوكيو ساخته شده، هم به صورت كارتون و هم به صورت فيلم. به غير از اين نسخه، والت ديزني هم كارتون پينوكيو را ساخته. ساختن كارتون اين كار، تقريبا پاي ثابت اكثر كمپاني‌هاي انيميشن‌سازي جهان است. در عرصة فيلم هم، آخرين نسخة پينوكيو را روبرتو بنيني (كارگردان و بازيگر معروف ايتاليايي فيلم‌هايي مثل «زندگي زيباست»، همين چند سال پيش ساخت.)
    كارتون پينوكيو كه ما ديديم، در سال 1976 ساخته شده است. هنرمندان 4 كشور ژاپن، آلمان غربي، اتريش و سوئيس با كارگرداني 2 ژاپني به نام‌هاي شيجيو كوشي (Shigeo Koshi) و هيروشي ساتو (Hiroshi Sato) – اين آخري،‌كارتون نيكورا هم كارگرداني كرده است – اين مجموعه را ساخته‌اند و حمايت شركت‌هايي مثل Nippon Animation و ZDF پشت سرشان بوده. اين مجموعه كه به نام Piccolino no Boken در جهان انيميشن شناخته مي‌شود در قالب 52 قسمت 25 دقيقه‌اي ساخته شد كه علاوه بر زبان انگليسي به ژاپني و آلماني هم صداگذاري شده است.
    پخش تلويزيوني اين كارتون از همان سال 1976، 1355 ش در ژاپن انجام شد و يك سال بعد، پخش آن در اروپا، با نمايش در آلمان آغاز شد و يك دهة بعد هم بالاخره به ايران رسيد.
    ) احسان ناظم بكايي (

  13. #58

    Smile جیمبو

    جیمبو


    گاوها مي‌گويند «ما، ما» يعني «جيمبو كجايي؟»
    توپولويم، توپولو

    فكر مي‌كنيد چرا توي اين كارتون، جيمبو كه خير سرش يك هواپيماي جت به حساب مي‌آمد، آن‌قدر كوچولو و قلمبه بود؟ اصل قضيه برمي‌گردد به آي‌كيوي خيلي بالاي طراح انگليسي‌اش. جناب طراح توي بعضي از قسمت‌هاي نقشه‌اي كه براي ساخت جيمبو به كمپاني تحويل داده بود، به جاي اينچ از سانتي‌متر استفاده كرده بود. احتمالا استاد نمي‌دانست كه «اينچ» تقريبا 5/2 برابر «سانتي‌متر» است. دنيا هم آن‌قدر پيشرفت نكرده بود كه مثل الان هر كور و كچلي از چنين موضوعي اطلاع داشته باشد!
    نتيجة شاهكار جناب طراح، اين شد كه يك هواپيماي زردرنگ و تپل‌مپلي از توي كارخانه آمد بيرون و اسمش شد جيمبو. همة 25 قسمت جيمبو كه سال 1987 توسط كمپاني مادوكس ساخته شد، خلاصه مي‌شد به ماجراهايي كه توي برج مراقبت فرودگاه براي جيمبو و ساير رفقايش اتفاق مي‌افتاد.
    خوشبختانه بقيه كاراكترهاي توي فرودگاه به اندازة جيمبو ناقص‌الخلقه نبودند. تامي (كاميون دو كابينه)، كلود (ماشين آذوقه)، آماندا (ماشين مسافربري)، فيل (ماشين سوخت)، سامي (پلكان) و هري (هلي‌كوپتر) از لحاظ ظاهري كمي به واقعيت نزديك‌‌تر بودند. اگر يادتان باشد، توي آن قسمتي كه قرار بود هواپيماها توي هوا حركات ژانگولر انجام بدهند و به قول معروف، نمايش هوايي داشته باشند، حتي سر و كلة يك هواپيماي بمب‌‌افكن به اسم آورو لنكستر هم پيدا شد كه البته بعد از آن قسمت هم غيب شد و ديگر خبري ازش نشد.
    از آن‌جايي كه خالق جيمبو از موهبت داشتن آي‌كيو بالا محروم بود، طبيعي بود كه جيمبو فهم و شعور درست و حسابي نداشته باشد. براي همين، مدام با رئيس فرودگاه يعني همان آقايي كه توي برج مراقبت حرص مي‌خورد، درگيري داشت. ترجيع‌‌بند همة 25 قسمت جيمبو را كه از دهان همان آقاي عصباني بيرون مي‌‌آمد، يادتان هست؟ زياد به مختان فشار نياوريد. همان‌طور كه هر قسمت، گاوها توي تيتراژ مي‌گفتند «ما، ما»، آقاي رئيس هم حتما داد مي‌زد: «من مي‌خوام باهات حرف بزنم، جيمبو!»
    ) كاوه مظاهري(

  14. #59

    Smile خانواده دکتر ارنست

    خانواده دکتر ارنست


    كشتي شكستگان

    بين کارتون‌هاي اين شکلي ژاپني که آن موقع زياد از تلويزيون‌مان پخش مي‌شد، «مهاجران» و «خانواده دکتر ارنست» تمِ داستاني تقريبا مشابهي داشتند، خانواده‌هايي که زادگاهشان را ترک مي‌کردند و مي‌خواستند به استراليا مهاجرت کنند، با اين تفاوت که در «مهاجران»، خانوادة سالم به مقصدش مي‌رسيد و آن‌جا مشکلاتش شروع مي‌شد اما خانوادة دکتر از اقبال بدشان، سفر دريايي را انتخاب کردند و يکهو طوفان به کشتي‌شان زد و فقط کل خانوادة دکتر(؟) نجات پيدا کردند و به يک جزيرة متروک پناه بردند.
    داستانِ اين سري کارتوني محصول کمپاني «نيپون» با عنوان اصلي «فلون در جزيره‌اي عجيب» براساس رمان مشهور «خانواده سوئيسي رابينسون» نوشتة يوهان ديويد وايس است که تا حالا فيلم و سريال‌هاي زيادي از روي آن ساخته شده و يکي از شبکه‌هاي تلويزيوني خودمان هم سريال داستاني‌اي با عنوان «خانوادة رابينسون» پخش کرد. ماجرا اين‌طوري شروع مي‌شود که دکتر ارنست رابينسون با خانواده‌اش در شهر بِرنِ سوئيس زندگي مي‌کنند، روزي يکي از دوستان دکتر، از استراليا، نامه‌اي برايش مي‌فرستد و از دکتر مي‌خواهد که به استراليا سفر کند، بالاخره تعارف هم که بگيرنگير دارد و دکتر به اتفاق همسرش، آنا و پسر بزرگش، فرانتس و دخترش فلون (که راوي داستان هم است) و برادر کوچکشان، جک، سفر دريايي‌شان به استراليا را شروع مي‌کنند، اما از آن‌جا که دوستِ استراليايي دکتر ارنست، جد بزرگواري دارد، طوفان نمي‌گذارد مهمان‌هاي محترم‌اش به مقصد برسند! آن‌ها توي جزيره‌اي گير مي‌افتند اما از آن‌جا که دکتر قصه علاوه بر علم طب و پزشکي، تجربه‌هاي فراوان و متفاوتي دارد تمام چشم اميد ما و کل خانواده در طول داستان به قدرت و درايت دکتر است! اتفاق‌هاي جور واجوري که براي اهالي خانواده، توي جزيره پيش مي‌آيد، خوراکِ داستان‌هاي پنجاه اپيزودِ (هر قسمت 25 دقيقه) اين سري کارتوني نسبتا طولاني است. بعد از چند قسمت يک کاپيتان لاابالي به اسم مورتون که در يکي از قسمت‌ها مي‌خواست به بچه‌ها سيگارِ برگ درست کردن ياد بدهد و با واکنش تند همسر دکتر مواجه شد و پسربچة رنگين پوستي به اسم تام‌تام، که اوايل اصلا حرف نمي‌زد و کم‌کم صدايش درآمد، به کاراکترهاي کارتون اضافه مي‌شوند و البته حيوانِ سنجاب مانندِ عجيبي با نام«Petite Cuscus» که فلون و جک اسمش را مِرکِر گذاشتند. ) نويد غضنفري(

    نمی دونم قضیه این دختره چیه که من از خیلی ها شنیدمه که عاشق این کاراکتر هستند ؟؟!!

  15. #60

    Smile خپل و باغ گلها

    خپل و باغ گلها

    گربةسياهوسفيدِلوسوتنبل
    جيمزِلوسيفر

    خِپِل،گربةسياهوسفيدِلوسوتنبلقصه،توييکباغپرازگلجاخوشکردهبود. گوياصاحبپولدارشموقعنقلمکانازخانةکنارباغ،اوراجاگذاشتهوباخودنبردهبود. گربةنازپروردهکهلابدتاآنموقعپايشراازخانهبيروننگذاشتهبودومرتببهاشميرسيدند،بايدازآنبهبعديکجورياموراتشرادرباغميگذراند. اينگربهکهبهقولسيدبَرتدرترانة «Lucifer Sam يهجوريهکهنميتونموصفشکنم»،کمکمدوستانيپيداکردوديگربهراحتيميتوانستباطرحنقشههايياززيرکارهادربرودوبهيلليتللي‌‌هايشبرسد. دوستانخپلعبارتبودنداز: فريدا،کانگوروييکهپاپيونقرمزوبنفشداشت؛خانملاوِندر،حلزونايرلنديتباريکهشنلبنفشوکلاهِقرمزرنگيداشتوماتيکوسرخابميزد(!)؛راکي،خرگوشچابکوخاکستريرنگ؛قورباغةفرانسويبهاسمسيترون؛واژدهايصورتيرنگيبالهجةولزيکهاسمشجورجبود. خپلخيليزودفهميدکهاصولاباغهمچندانجايبديبرايزندگينيستومثلاميتواندساعتهاکنارگلِهميشهبهارلمبدهدوفوقشدرمواقعبيکاريدنبالپروانههاوزنبورها (باآنوِزوِزهايبهيادماندنيشان) بيفتدياباگلهايباغوربرود. خپلگاهيهمنُنُرميشد. مثلادوستداشتقَدشازهمةگلها،حتيآفتابگردانها،بلندترشود. طراحيزيباوسادةکارتونواستفادهازرنگهايمتنوعوشاد،تصويرهايخوشآبورنگيايجادکردهبودوجذاببهنظرميرسيد. سريکوتاهمدت (هرقسمتپنجدقيقه) خپل،سال 1984 ودر Grampian TV پخششدهوکِيتکَنينگآنراکارگردانيکردهاست. اماکارتون «باغگلها/ خپل»،طورديگريهمبرايماخاطرهانگيزشده. قصهگوينسخةدوبلهبهفارسي،هوشنگلطيفپوراست. صدايگرمومخملياستاد،فضايرمزآلوداماسادةقصههايهرقسمترابيشترنمايانميکرد. صدايشهمانصدايآشنايراويسريال «داييجانناپلئون» است.
    ) نويد غضنفري (

Tags for this Thread

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ