توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
You hold your every breath
but life is for the living, in the water
You feel that you should run, but where are you to hide
in the water
دلش فسرده ز هجر است و دیده اش حیران
که تا چه کرده و دور از رخت چرا مانده است.
دلگشا . آینده روزی هست پیدا ، بی گمان با او.
گَرَم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمیکاهم .
ترا من چشم در راهم...
تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم
هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم
میخواستم ای دوست که جان زی تو فرستم
شرمنده شدم زیره به کرمان چه فرستم
من درد تو را زدست آسان ندهم
دل برنکنم زدوست تا جان ندهم
سلسله موي دوست حلقه دام بلاست*هر كه در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی.
یه اسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا رَوَم ز دستت؟ که نمیدهی مجالی
نَه ره گریز دارم نَه طریق آشنایی چه غم اوفتادهای را که تواند احتیالی
همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی
چه خوشست در فراقی همه عمر صبر کردن به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی
http://www.micro-source.ir
یارب به خدایی خداییت
وانگه به کمال پادشاییت
از عشق به غایتی رسانم
کاو ماند اگرچه من نمانم
مرغي ديدم نشسته برباره طوس
درپيش نهاده كله كيكاووس
باكله همي گفت كه افسوس افسوس
كوبانگ جرسها وكجا ناله كوس
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی...
چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم دولت صحبت آن مونس جان ما رابس
از در خو يش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوي تو از كون و مكان ما را بس
سر من از نالۀ من دور نیست............
لیک چشم و گوش را آن نور نیست.....
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست...
لیک کس را دید جان دستور نیست...!
تن ز جان و جان ز تن مسطور نیست
لیک کس را دید دید جان دستور نیست
و این جاست که کلیشه ای ترین شعر هر مشاعره ای رو می شنویم:
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
در راه خویشتن، اثر پای ما ببین
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)