آن شیر دلاور که زبهر طمع نفس
در خوان جهان پنجه نیالود، علی بودشاهی که وصی بود و ولی بود، علی بودسلطان سخا و کرم و جود، علی بود
آن شیر دلاور که زبهر طمع نفس
در خوان جهان پنجه نیالود، علی بودشاهی که وصی بود و ولی بود، علی بودسلطان سخا و کرم و جود، علی بود
تندخويي بي مورد نوعي ديوانگي است، زيرا كه تندخو پشيمان مي شود، و اگر پشيمان نشد، پس ديوانگي او پايدار است.حضرت علی(ع)
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم,..
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم...
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانهٔ عشق تو سر از پا نشناخت
هر کس بتو ره یافت ز خود گم گردید
آنکس که ترا شناخت خود را نشناخت
آنچه امروز هستی ، حاصل دیروز توست. قدر امروز را بدانیم و انسانی بهتر برای فردا شویم.
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق,..
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم...
من از این خسته ام که می بینم ،تیرگی هست و شب چراغی نیست
بین این دیوارهای تودرتو ،هیچ سبزینه ای به باغی نیست
روزهایی که من نخواهم بود زندگی لطف دیگری دارد
دلم ازعشق عاشقت بودن کارهای مهم تری دارد
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند...
در سر کار خرابات کنند ایمان را...
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشة ماه فروريخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
All good work is done the way ants do things, little by little
پیام من این است که
نباید ناله کرد ،نباید غمگین بود
بلکه باید استوار بود ، بلکه باید عاشق بود
بلکه باید غم را از درون و از دل برون کرد
و در مقابل سختی ها ، رنج ها و ظلم ها ایستاد
گر چنين جلوه كند مغبچه باده فروش;..
خاكروب در ميخانه كنم مژگان را..
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
شاید بهانه ایست که قربانیت کنند!
دست از طلب ندارم تا کام من برآید...
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید....
ديوار زمانها
با شعر من و ما
مخدوش نشد باز.
تاريكي شب های گران سنگ
با گريه عشاق
مغلوب نشد باز.
از روز ازل من كه نبودم!
آنان كه بودند
آنان كه سرودند سرودي از دل ريش
پيداست همه چون من و ما اين ره پر درد
اين ره مصيبت زده ي بي در و مآمن
تا آخر دويدند
وآخر
جز خاك گران سنگ
در خاك نديدند
ديوار زمانها
با شعر من و گريه و اين گردش ايام
مخدوش نشد باز
محمد تقی اقدام
زخمی كينۀ من اين تو و اين سينۀ من
من خودم خواستهام كار به اينجا بکشد
يكي از ما دو نفر كشته به دست دگریست
واي اگر كار من و عشق به فردا بكشد
فاضل نظری
در دیـــــاری كه در او نیست كســی یار كســــی
كاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسی
هــــــر كس آزار منِ زار پســـــندیــــــد ولــــــــــی
نپـــســـــندیــــد دلِ زار مـن آزارِ كســــی
چقد خوب بود شعره O_o
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زنــــــدانی ات کنند
در بحر فتادهام چو ماهی *** تا یار مرا به شست گیرد
در پاش فتادهام به زاری *** آیا بود آن که دست گیرد
A Faint Clap of Thunder
Clouded Skies, Perhaps Rain Comes
?Will You Stay Here With Me
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)