دركوي عشق شوكت شاهي نميخرند
اظهار بندگي كن و اظهار چاكري
ساقي بمژدگاني عيش از درم درآي
تايكدم از دلم عم دنيابدر بري
در شاهراه جاه و بزرگي خطر بسيست
آن به كزين گريوه سبكبار بگذري
دركوي عشق شوكت شاهي نميخرند
اظهار بندگي كن و اظهار چاكري
ساقي بمژدگاني عيش از درم درآي
تايكدم از دلم عم دنيابدر بري
در شاهراه جاه و بزرگي خطر بسيست
آن به كزين گريوه سبكبار بگذري
يارب به خدايي خداييت
وانگه به جمال كبرياييت
كز عشق به غايتي رسان
كو ماند اگرچه من نمانم
گرچه زشراب عشق مستم
عاشق تر از اين كن ام كه هستم
( نظامي- مناجات مجنون بر در خانه كعبه)
ویرایش توسط manusha : 05-31-2008 در ساعت 06:01 PM
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
از لج همتون...... حافظ(( حالا باز هم از این حافظ طرفداری کنید...معنی شعر رو داشته باش می فهمین که مردک چقدر ....است))
ویرایش توسط Bloo : 06-01-2008 در ساعت 05:13 PM
تو بودي شهريار كشور شعر و ادب
اما به هم پيچيد طومار تو را توفان خداحافظ :p
مجازی هستیم اما ! دلمان که مجازی نیست !!! می شکند !
مراقب تایپ کردنمان باشیم . . .
ظالمي را خفته ديدم نيمروز
گفتم اين خفته است خوابش برده به
وان كه خوابش بهتر از بيداري است
اين چنين بد زندگاني مرده به..
هر کس به طریقی دل ما می شکند
بیگانه جدا دوست جدا می شکند
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست
از دوست بپرسید چرا می شکند
ديدم وآن چشم دل سيه كه تو داري
جانب هيچ آشنا نگاه ندارد
خون خور و خامش نشين كه اين دل نازك
طاقت فرياددادخواه ندارد
( حافظ خودمون)
دريغا عيش شبگيري كه د رخواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل مگر وقتي كه درماني
ملول از همرهان بودن طريق كار داني نيست
بكش دشواري منزل بياد عهد آساني(حافظ)
یک امروز در کار چستی کنید
به مردانگی بس درستی کنید
یه کسایی رو تو زندگیم گم کردم.
خدایا کمکم کن یا پیداشون کنم یا فراموششون.
در اين دنياي نامردان كه مردانش عصا از كور مي دزدند
من خوش باور نادان محبت آرزو كردم.
ماهي شده بود باورش تور اگه بندازن سرش
ميشه عروس ماهيا شاه ماهي مي شه همسرش
ماهيه باورش نبود تور اگه بندازن سرش
نگاه گرم ماهي گير مي شه نگاه اخرش
شده نزديك كه هجران تو ما را بكشد
گر همان بر سر خون ريزي مايي ،بازآ
كرده اي عهد كه بازآيي و مارا بكُشي
وقت آن ست كه لطفي بنمايي! بازآ
وفتي و باز نمي آيي و ، من بي تو به جان
جان من! اين همه بي رحم چرايي؟ بازآ (وحشي بافقي)
آنان كه ميان من وتو ديوارند
با هر دوي ما كينه ديرين دارند
اي مانده غريب پشت ديوار
روزي به تو مي رسم اگر بگذارند.
درديست درد عشق كه اند ر علاج او
هرچند سعي بيش نمايي بتر شود
(سعدي )
دوست آن است كه گيرد دست دوست
در پريشان حالي و درماندگي
زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت ...
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)