Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5

موضوع: Charles Baudelaire

  1. #1

    Charles Baudelaire

    زبان بودلر رسا و فن شعر او دقیق است. اصالت و بدعت اثر او مرهون نکاتی است چون تازگی تصاویر؛ واقع گرایی زننده، که حاکی از علاقه ای بیمارگون به زشتی است؛ به کارگیری نماد؛ کاربرد منظم وزن و آهنگ؛ نثر شاعرانه در اشعار کوچک منثور.
    بی گمان بودلر پدر شعر مدرن است. امروزه بسیاری از او به عنوان بزرگترین شاعر فرانسه یاد می کنند. در عین حال که اشعار او گاه درونمایۀ رمانتیک و گاه واقع گرایانه دارد، وی از پیشگامان نمادگرایی (سمبولیسم) و فراواقع گرایی (سوررئالیسم) به شمار می رود.

    م. پارسایار
    نُه اگر یک باشد،
    دَه هیچ نیست.
    رمز کار همه اش همین است!

  2. 7 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  3. #2

    پاسخ : Charles Baudelaire

    درون کاوی

    تو ای رنج من، فرزانه باش و آرام گیر
    تو خواهان شب بودی، آنک فرا می رسد
    فضایی تیره شهر را در بر می گیرد
    و جمعی را آرامش و جمعی را ملال می دهد

    آن دم که انبوه ِ فرومایه مردمان
    زیر تازیانۀ لذت، این دژخیم سنگدل
    در جشن برده وار گلهای ندامت می چینند
    تو ای رنج من، دست در دست من نِه
    دور از آنان بدین سو بیا

    بنگر که سالیان مرده با جامه های فرسوده
    از ایوانهای آسمان خم شده اند
    و ندامت، خنده بر لب
    از ژرفای آب نمایان می شود

    آفتاب نیمه جان را نگر که به خواب می رود زیر پل
    و چون کفنی دراز که تا خاوران کشیده می شود
    گوش کن نازنین من، گوش کن
    دلاویز صدای شب را که گام بر می دارد

  4. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  5. #3

    Charles Baudelaire

    همبستگی ها

    معبدیست طبیعت کز ستونهای زنده اش
    گاه گفتار گنگی به گوش می رسد
    آدمی از میان انبوه نمادها می گذرد
    که به دیدۀ آشنا به او می نگرند

    چون بازتابهای دراز کز دوردست
    در وحدتی ژرف و تیره به هم می آمیزند
    فراخ چون شب و چون روشنی
    عطرها و رنگها و صداها پاسخگوی همند

    عطرهایی هست تازه چو پیکر کودکان
    به دلنشینی نوای نی، به سبزی سبزه زار
    و عطرهای دگر، تباه و پیروز و غنی

    به گستردگی چیزهای بی پایان
    چون عنبر و مشک، چون کندر و صمغ
    که غَلَیان روح و احساس را می سرایند

  6. 5 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  7. #4

    Charles Baudelaire

    در ستایش زیبایی

    از ژرف آسمان آمدی یا که از گرداب برون شدی
    ای زیبایی؟ کز نگاه دوزخی و آسمانی ات
    به گونه ای مبهم نیکی و پلیدی می بارد
    وزین رو تو را به شراب همانند توان کرد

    در نگاهت بامداد و غروب را نهان داری
    چون شامگاه طوفانی عطر می پراکنی
    بوسه ات معجونی است مهر آفرین و دهانت سبویی
    که پهلوان را ترسو و کودک را دلیر می کند

    از سیه گودال برون شدی یا از ستارگان فرود آمدی؟
    سرنوشت ِ مسحور چونان سگی به دامان تو می آویزد
    به هر جا بذر نشاط و نگون بختی می کاری
    و بر همه فرمان می رانی و پاسخ نمی دهی به هیچ

    بر مردگان گام می نهی و وقعی بر آنان نمی نهی ای زیبایی
    از گوهرهایت، هراس گوهری است دلربا
    و در میان گرامی زیورهایت، کشتار
    بر شکم مغرورت عاشقانه می رقصد

    حشرۀ میرنده خیره سوی تو رو می کند
    شمع لرزان و فروزان گوید: رحمت بر این اخگر
    عاشق خسته دل، خمیده بر دلبر زیبایش
    محتضری را ماند که دست نوازش می دهد بر گور خویش

    چه تفاوت کز آسمان آمده باشی یا که از دوزخ
    ای زیبایی! هیولای شگرف و موحش و ساده دل
    اگر دیده و خنده و گامت بگشایند بر من
    در ِ بیکرانگی را که دوست دارم و نشناختمش هرگز

    اهریمن باشی یا خدا، فرشته یا پری دریایی، چه تفاوت؟
    ای پری چشم مخملی، آهنگ و عطر و روشنی،
    چه تفاوت دارد ای یگانه شهبانوی من
    اگر از زشتی جهان و سنگینی لحظه ها کم کنی؟

  8. 5 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  9. #5

    بودلر و ملال: قطعاتی از سنترال پارک

    والتر بنیامین
    ترجمه: مراد فرهادپور/امید مهرگان

    زیبایی ِ خاص ِ بسیاری از سرآغازهای اشعار بودلر ناشی از این است: سربرآوردن از دل مغاک.
    اگر بتوان گفت که زندگی مدرن نزد بودلر مخزن تصاویر دیالکتیکی است، این گفته حاکی از این واقعیت است که نسبت بودلر با زندگی مدرن همان نسبت قرن هفدهم با عهد باستان است.
    اگر به یاد آوریم که بودلر در مقام یک شاعر تا چه پایه می بایست به ادراکات، بصیرت ها، و تابوهای خویش احترام گذارد، و از سوی دیگر حدود و ثغور ِ تکالیف ِ شاعرانۀ او با چه دقّتی تعیین شده بود، آنگاه حضور ِ خصلتی قهرمان گونه را در سیمای او تشخیص می دهیم.
    ملال - spleen - به مثابه سدّی در برابر بدبینی. بودلر به هیچ رو بدبین نیست. این از آن روست که قهرمان گری او را به روشن ترین وجه از قهرمان گری نیچه متمایز می سازد. کارهای او حاوی هیچ تأملی در باب آیندۀ جامعۀ بورژوایی نیست و این با توجه به سرشت یادداشت های خصوصی، امری بس شگفت انگیز است. با رجوع به فقط همین یک مورد میتوان دریافت که او برای ماندگاری اثر خویش تا چه حد به جلوه ها و اثرات ِ چشم گیر، بی اعتناست و ساختار گل های شرّ تا چه میزان مونادولوژیک.
    ساختار گل های شرّ مقیّد به هیچ نوع ترتیب و نظم غیرعادی اشعار منفرد نیست، چه رسد به یک شاه کلید سرّی؛ این ساختار ناشی از حذف ِ بی رحمانۀ هر نوع مضمون ِ غنایی ای است که مُهر ِ تجربۀ اندوهبار ِ خود بودلر بر آن نخورده باشد. و درست از آن رو که بودلر می دانست شکل ِ رنج بردن ِ او - ملال، taediam vitae - زندگی کسالت بار - بس کهن است، قادر بود مُهر و امضاء تجربۀ مختص به خویش را به بارزترین شکل بر آن حک کند. میتوان چنان گمان برد که گذشته از قرائت ِ آثار هجویه نویسان رُم باستان، کمتر چیزی میتوانست تا این حد حسّ اصیل بودن را در او برانگیزد.
    حملات ناگهانی، رواج رازورزی، تصمیمات حیرت آور همگی متعلّق به حجت دولت ِ - raison d'etre - امپراطوری دوّم و از مشخصات ِ بارز ِ ناپلئون III.
    این ها برسازندۀ همان ژست تعیین کننده اظهارات نظری بودلراند. آن غلیان سرنوشت سازِ جدیدی که به درون زندگی کسالت بار پا مینهد و آن را به ملال بدل میسازد همان از خود بیگانه شدن است. در اندوه ِ - Trauer - بودلر، هر آنچه از تسلسل ِ بی پایان ِ تأمل یا بازاندیشی برجا مانده است. تأملی که در رمانتیسم به شکلی بازیگوشانه فضای زندگی را در قالب دوایری هر چه وسیع تر گسترش داد و در قالب چارچوب هایی هرچه تنگ تر فشرده ساخت - صرفاً «درد و دل هایی رو - در - رو، ظلمانی و ذلال ِ» سوژه با خویش است. «جدیّت ِ - Ernst - ویژۀ کار بودلر در همین جا نهفته است. همین جدیّت بود که شاعر را از جذب و هضم راستین جهان بینی کاتولیکی بازداشت، جهان بینی ای که فقط زیر لوای مقولۀ بازی میتواند باز تمثیل آشتی یابد. در اینجا برخلاف آثار دورۀ باروک، خصلت نُمودی یا جعلی - Scheinbarkeit - تمثیل، دیگر آشکارا تصدیق نمی گردد.

    بودلر متکی به هیچ سبکی نبود و هیچ مکتبی نداشت. این امر دریافت و استقبال از آثار را بسیار دشوار ساخت.
    در مورد بودلر دو افسانه وجود دارد. یکی را خود ِ او رواج داد که در آن، بودلر به هیأت دیو و لولوخرخره شهروندان ِ بورژوا ظاهر میشود. دیگری که پس از مرگ او ساخته شد، و شهرت اش را بنیان نهاد، او را به هیأت یک شهروند معرّفی میکند. این هالۀ الاهیاتی کاذب را باید به کل محو ساخت. مونیه برای این هاله فرمولی خاص دارد.
    ملال احساسی است که با فاجعه به لحاظ استمرار تطابق دارد.
    نزد بودلر، ستارگان نوعی معمای مصوّر از کالا را بازنمایی میکنند. آنها همان امر هماره یکسان در توده های عظیم اند.
    در بودلر، "امر مدرن" صرفاً و در وهلۀ اول استوار بر حسّانیّت نیست. امر مدرن به حدّ نهایی خودانگیختگی تجلّی میبخشد؛ امر مدرن در بودلر نوعی فتح است؛ اسکلتی فلزی - Armatur - دارد. ظاهراً فقط ژول لافورگ متوجه این امر شد آن هم زمانی که از "آمریکانیسم" بودلر سخن راند.
    بودلر ایدئالیسم انسان دوستانۀ کسانی چون ویکتور هوگو یا لامارتین را نداشت. شادابی عاطفی کسی چون موسه در اختیار او نبود. او برخلاف گوتیه از عصر خویش لذت نمیبرد و حتی نمیتوانست همچون لاکونت دُلیل خود را دربارۀ آن فریب دهد. او نه می توانست همچون ورلن در سرسپردگی پناه جوید و نه همچون رمبو نیروی جوانی شور غنایی خویش را (از طریق خیانت به بزرگ سالی و بلوغ خویش) شدّت بخشد. بودلر به رغم آگاهی غنی اش از هنر خود، در اتخاذ ِ ترفندهای زیرکانه در قبال عصر و زمانه نسبتاً ناتوان است. حتی آن مدرنیته ای که او چنین به کشف اش مغرور بود، تا چه حد حقیقتاً به مصاف این عصر می رفت؟ آنانی که در امپراطوری دوّم قدرت را به دست داشتند، از نمونه های طبقۀ بورژوایی که بالزاک خلق کرد الگو نمی گرفتند. "امر مدرن" سرانجام به نقشی بدل شد که شاید اصلاً فقط خود ِ بودلر قادر به ایفای آن بود. نقشی تراژیک که فرد آماتور - در غیاب نقش های دیگر مجبور به برعهده گرفتن آن بود - در هیأت آن اغلب چهره ای کمیک از آب درمی آمد، همچون قهرمانانی که دومیه همراه با تأیید ِ بودلر به بهترین شکل - کاریکاتورشان را - میساخت. بودلر بی شک همۀ این ها را میدانست. رفتارهای غریبی که بودلر از آنها چنین لذت می بُرد، به واقع شیوۀ خاص او برای تصدیق این امر بودند. از این رو، او یقیناً نه یک منجی بود، نه یک شهید و نه یک قهرمان. اما در او چیزی از آن مقلّدی بود که ادای "شاعر" را درمی آورد، آن هم در برابر تماشاگران و جامعه ای که دیگر به شاعر واقعی نیازی ندارد و صرفاً فضای لازم برای ادا درآوردن را در اختیار او می نهد.
    ایدۀ بازگشت جاودان خود ِ رخداد تاریخی را به جنس تولید انبوه بدل میکند. اما این برداشت در عین حال، از جهتی دیگر - یا می توان گفت: در روی دیگرش - ردپایی از آن شرایط اقتصادی ای را به نمایش میگذارد که باب روز شدن ِ ناگهانی اش را مدیون آن است. این امر در آن لحظه ای عیان شد که ایمنی مناسبات زندگی به واسطۀ توالی شتاب گرفتۀ بحران ها به طرز چشمگیری نقصان یافت. ایدۀ بازگشت جاودان رنگ و لعاب خود را از این واقعیت می گرفت که دیگر تحت هیچ شرایطی نمی شد انتظار داشت که مناسبات در فواصل زمانی ی کوتاه تر از آنچه ابدیت رخصت می داد، بازگردند. بازگشت منظومه های روزمره به تدریج کم و کمتر شد و در نتیجه، امکان بروز ِ این ظنّ مبهم فراهم آمد که از این لحظه به بعد، آدمی باید به منظومه های کیهانی بسنده کند. در یک کلام، عادت، آماده شد تا برخی از حقوق و امتیازات خود را واگذار کند. نیچه می گوید: "من عاشق عادات کوتاه عمرام" و از اینبیش خود ِ بودلر هم در سراسر عمرش ناتوان از پی گرفتن ِ عادات ِ منظم بود.
    استراتژِ بودلر در قبال بازار ادبی: او - به میانجی تجربۀ عمیق اش از سرشت کالا - قادر یا مجبور شد که بازار را به مقابه نوعی دادگاه استیناف ِ عینی به رسمیت بشناسد (رجوع کنید به نوشتۀ او، رهنمودهایی به ادبیان جوان). او به واسطۀ مذاکرات اش با سردبیران، تماس مستمری با بازار داشت. رویه های او: تخریب ِ شخصیت (موسه)، جعل (هوگو). بودلر شاید نخستین کسی بود که ایدۀ نوعی اصالت ِ معطوف به بازار را مطرح کرد، ایده ای که به همینسبب در آن روزگار اصیل تر از هر ایدۀ دیگری بود - خلق یککلیشه یا اثر مبتذل - این آفرینش متضمن نوعی عدم مدارا بود. بودلر میخواست جایی برای اشعارش باز کند و برای این کار مجبور بود دیگران را کنار زند. او از طریق به کارگیری کلاسیک - فرم شعر - الکساندری، برخی آزادی های شعری رمانتیک ها را بی ارزش ساخت، و از طریق گنجاندن ِ گسست ها و نقسان هایی خاص خویش در درون خود ِ شعر کلاسیک، توانست بوطیقای کلاسیسیستی را بی ارزش سازد. مختصر این که، اشار او حاوی تمهیداتی خاص برای کنار زدن ِ رقبا بود.
    سیمای بودلر درشهرت او نقشی تعیین کننده دارد. برای انبوه خوانندگان خرده بورژوا، حکایت او در حکم نوعی پوستر اِپینالی بود، نوعی تاریخچۀ مصوّر ِ "زندگی یک لا ابالی". این تصویر سهم بسزایی در آوازۀ بودلر داشته است - هرچند کسانی که این تصویر را رواج داده اند، چندان در زمرۀ دوستان اش نبودند. تصویر دیگری روی این تصویر جایگرفت که هرچند رواج بس کمتری داشت، اما شاید، درست به همین دلیل، تأثیری پایدارتر برجا گذاشت: این تصویر شوری بود که کیرکگارد در حول و حوش همان دوره مطرح ساخت (در کتاب یا این - یا آن). هیچ بررسی ای در باب بودلر که با تصویر ِ زندگی او درگیر نشود، نمی تواند نیروی حیاتی نهفته در موضوع ِ خویش را بکاود. مشخصۀ این تصویر به واقع آن بود که او نخستین کسی بود که به خلاق ترین وجه دریافت بورژوازی قصد داشت قرارداد ِ خویش با شاعر را فسخ کند. کدام قرارداد اجتماعی میتوانست جایگزین آن شود؟ این پرسش را نمی شد خطاب به هیچ طبقه ای طرح کرد؛ فقط بازار و بحران هایش میتوانستند پاسخی فراهم آورند. دل مشغولی بودلر نه با تقاضای سریح و کوتاه مدت، بلکه با تقاضای ضمنی و دراز مدت بود. گل های شرّ اثبات میکند که ارزیابی او از این تقاضا درست بود. اما رسانۀ بازار، که این تقاضا خود را از طریق آن برای بودلر عیان میساخت، نوعی شیوۀ تولید و شیوۀ زندگی را تحمیل میکرد که با شیوه های شاعران پیشین تمایز بارز داشت. بودلر ناچار بود مدعی شأنی برای شاعر در جامعه ای شود که دیگر هیچ نوع شأنی اعطا نمی کرد. از همین جاست ادا و اطوارهای او به هنگام ظاهر شدن در انظار.
    با بودلر است که شاعر برای نخستین بار آشکارا مدعی ارزش نمایشی - اثر ادبی - میشود. بودلر خود مدیر برنامه های خویش بود. گم شدن ِ هالۀ زرین پیش از هر چیز به خود شاعر برمیگردد. از همینجاست رفتارهای به غایت اغراق آمیز او.
    تک تک توقف گاه های تپۀ کالواری - جُلجتا، جادۀ رنج و اندوه - مزیّن به گل هایند. این گل های شرّاند. آنچه موقوف به نیّت تمثیلی است، از پس زمینه های عادی زندگی کنده میشود: خُرد و در عین حال حفظ می شود. تمثیل به ویرانه ها محکم می چسبد. تمثیل بیقراری سنگ شده را عرضه می کند. تکانۀ مخرّب ِ بودلر در هیچ کجا سر ِ آن ندارد تا آنچه را به چنگ آورده است محو و نابود سازد.
    متوقف ساختن ِ سیر ِ جهان - این ژرف ترین خواست ِ بودلر بود. همان خواست ِ یوشع. نه آن قدرها خواست ِ یکی از انبیا بنی اسرائیل: زیرا او به هیچ شکلی از اصلاح نمی اندیشید. از دل این خواست، خشونت او، ناشکیبایی او، و خشم او سر زد؛ و همچنین تلاش های مکرّر او برای خنجر زدن به قلب جهان یا لالایی خواندن برای به خواب بردن اش. به واسطۀ این خواست بود که او همراهی برای مرگ فراهم آورد: مشوّقی برای کار مرگ.

    ادامه دارد ..

  10. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ