زنده باشد!
این سرزمین هیچ نیست جز یک آرزو، پاسخی به تابوت
در سرزمین من ، نشانه های ترد بهار و پرندگان لندوک را به هدفهای دوردست ترجیح می دهند.
حقیقت کنار شمعی چشم براه سپیده دم است.شیشه ی پنجره را نادیده می گیرند.هشیار را چه باک.
در سرزمین من، از آدم منقلب چیزی نمی پرسند.
روی قایق واژگون شده بد خواهی سایه نمی اندازد.
سلام زورکی در سرزمین من ناشناخته است.
تنها چیزی را قرض می گیرند که بتوان بیشتر پس داد.
روی درختان سرزمین من برگ هست،فراوان برگ هست.شاخه ها آزادند که بار ندهند.
کسی به حسن نیت فاتح اعتقاد ندارند.
در سرزمین من ، مردم تشکر می کنند.
***
بر سر هر سفره ای که دور هم می نشینیم آزادی را هم مهمان می کنیم.جای او خالی می ماند اما بشقاب او آماده است.
***
ما مثل این ماهیانی هستیم که زنده میان یخهای دریاچه های کوهستانی گرفتار می شوند.ماده و طبیعت ظاهرا نگهبان آنها هستند،هرچند از فرصت صیاد چیزی نمی کاهند.
***
آیا ما بعدها مثل این دهانه هایی خواهیم بود که دیگر آتشفشانی نمی کنند ودرون آنها علف بر ساقه ی خود زرد می شوند؟
***
میوه کور است.درخت است که می بیند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)