Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9

موضوع: نقد چند اثر برگزیده (عمومی)

  1. #1
    Registered User ASUMA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2010
    محل سکونت
    جهنم همینجاست به جان خودم
    نگارشها
    4,020

    news نقد چند اثر برگزیده (عمومی)

    سلام به همه شما خوبان ...

    طی صحبت هایی که با دوست خوبم حمید داشتم قرار شد تاپیکی رو که در بخشه فن فیکشن با این عنوان داشتم اینجا هم داشته باشیم ...

    دلایلی که اون تاپیک به اینجا منتقل نشد رو توضیح دادم قبلا و تصمیم گرفتم همون تاپیک رو با کمی تغییر در اثار در اینجا برای شما خوبان قرار بدهم ...



    امیدوارم لحظات خوشی رو در تاپیک داشته باشید .
    vi veri veniversum vivus vici
    به قدرت حقیقت ، من جهان هستی رو فتح میکنم

  2. 3 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  3. #2
    Registered User ASUMA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2010
    محل سکونت
    جهنم همینجاست به جان خودم
    نگارشها
    4,020

    پاسخ : نقد چند اثر برگزیده (عمومی)

    شروع رسمی تاپیک رو با 1معرفی خیلی کوچیک از کتابی که نقد شده شروع میکنم ...


    اندکی سایه

    اندکی سایه عنوان کتابی است نوشته احمد بیگدلی نویسنده ایرانی. این کتاب در سال ۱۳۸۵ خورشیدی برنده جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران شد.

    بیگدلی نگارش اولیه این کتاب را در سال ۱۳۶۷ آغاز کرد. سپس در سال ۱۳۸۳ آن را بازنویسی کرد. ماجراهای این کتاب در شهر آغاجاری و دوران اعتصاب کارگران شرکت نفت می‌گذرد.


    نویسنده : احمد بیگدلی
    ناشر : خجسته

    تاریخ نشر فارسی : ۱۳۸۷/۷/۹ خورشیدی
    شابک : ۹۶۴-۶۲۳۳-۷۰-۸
    تعداد صفحات : 126


    «اندكي سايه» از نگاه داوران كتاب سال

    شمسی خسروی




    آن‌كه در سايه و سكوت، آفتاب بافت
    راضيه تجار
    «همه‌اش را نمي‌توانم تعريف كنم. آدمي، زادة نسيان و فراموشي است. «نيست وش باشد خيال اندر جهان.» حافظه‌ام حالا ديگر همة اين گذشته را، لحظه‌هاي كوتاه ناپيوسته را به خاطر نمي‌آورد. مي‌خواهد، اما نمي‌تواند. زيرا نخست بايد مرا، خود مرا به خاطر بياورد. كه از ياد مي‌شوم. واين شدن هم الزامي است.»
    اندكي سايه، اين گونه آغاز مي‌گردد. اين مقدمه ما را به ياد «بوف كور» مي‌اندازد. مردي كه خود را براي سايه‌اش روايت مي‌كند اما در اينجا سايه‌اي اگر هست، نماد روح است. نماد معنا و هستي. سايه ساكت و سنگين و تك بعدي نيست. سايه باور دارد كسي هست كه «زنده مي‌دارد. مي‌ميراند. و در پي هم آمدن شب و روز، از اوست.» و همين، مايه اميد است. براي همين، بعد از خواندن «اندكي سايه»، از سرما نمي‌لرزي.
    يك گل آفتاب با تو مي‌آيد و گرمت مي‌كند. زبان و نثر قوي آن روحت را تسخير مي‌كند. سردي شاعرانه‌اي كه در نهايت ايجاز و فشردگي، دور از شلختگي و گسست، تو را غافلگير مي‌كند. تا جايي كه مصرعهايي كه در سرفصل‌ها يا در متن آمده است، كاملا هماهنگ و هم‌آوا مي‌شود و شعاري و زايد به نظر نمي‌رسد. و باران كلمات تغزلي بر تو مي‌بارد، چنان كه پشنگة باران بهاري.
    «اندكي ساية» احمد بيگدلي، روايتي از جستجوگري در گمشده‌هاست. به بيداري كشاندن خوابها و به خواب بردن بيداريها. پرش و پرواز تكه‌اي از واقعيت و موجاموج رؤياست.
    نويسنده با هنرمندي، از يك واقعة تاريخي ـ به جاي بيان روايتي خطي ـ پازلي ساخته كه خواننده به وقت كشف آن، با ماجراها درگير مي‌شود و لذت مي‌برد.
    نويسنده براي شفاف‌سازي حقيقت و شكافتن آرام آرام پردة مه‌آلود وقايع و تأثيرگذاري هرچه بيش‌تر بر مخاطب، جدا از استفاده از عناصر داستاني، از آيات قرآني، مثنوي معنوي و اشعار شعراي معاصر، مدد گرفته. به طوري‌كه در نهايت ايجاز، به غني‌سازي محتوا مدد رسانده است. قصة داستان از جايي آغاز مي‌شود كه راوي به اتفاق دوستش «دكتر ايرج آزاد» كه فارغ التحصيل رشته قلب و عروق است و «واقفي» كه تصويرگري كتاب كودك را انجام مي‌دهد به شهر كارگري و بي‌باران مسجد سليمان مي‌آيند. در طي راه، با ديدن عكسهايي كه دكتر آورده و يادآوري‌هاي راوي، حقيقت ماجرايي را كه در دنياي كودكي‌شان جا دارد كشف مي‌كنند.
    هستة اصلي ماجرا، اعتصاب كارگران شركت نفت و انتقامگيري از اراذل و اوباش در روز عاشورا است (هنگامي كه «هادي» توبه كرده و همراه اسبش، ذوالجناح، و پسر خوانده‌اش به صحنه مي‌آيد تا روضه بخواند و تعزيه‌گرداني كند).
    هادي سرنگهبان شركت نفت و متهم به همكاري با مايكل انگليسي است. او در ماجراي كپرسوزان و مبارزه با مردم فقير، دخالت داشته. با برنامه ريزي قبلي اعتصاب شكن‌ها، تودة مردم را مي‌شورانند؛ و هادي به قتل مي‌رسد. پسرخوانده‌اش نيز به ضرب گلوله كشته مي‌شود. حال آنكه هادي، كه متهم به توده‌اي بودن است، بيست سال در ولايت «كريه كند» درباني امام حسين(ع) را كرده، و اهل نماز و توبه است.
    خيانت او به مردم قطعي است؛ اما راه جبرانش را بازگشت مي‌داند... و بيگدلي چه زيبا اين حر زمانه را به تصوير كشيده است!
    نثر و زبان شاعرانه و قدرتمند، انديشه‌اي كه تا روپود اثر را بافته است، توصيفاتي كه از فضاي بومي اثر ارائه مي‌شود، طبيعتي كه زنده و جاندار است، به نمايش گذاشتن واقعة عاشورا واستفادة نمادين از اين واقعة تاريخي و پيامي كه از دل اثر بيرون مي‌آيد، جانماية كار است، و رنگ و بوي اعتقادي اين سامان را دارد. همه اين ويژگيها، از نكات مثبت «اندكي سايه» به شمار مي آيند.
    در نهايت، جاي خوشحالي است كه جريان نقد و داوري كتاب سال وزارت ارشاد، «بيگدلي» را از سايه درآورد و كتابش را در صدر نشاند. نويسنده‌اي كه نشان داد صداقت و سلامت طبعي روستايي، به همراه اصالت فرهنگي‌اش به كمك قلم او آمده است. قلمي كه ستاره چين است.
    با آرزوي توفيق براي او و براي همه نويسندگاني كه در سايه، اثر هنري خود را خلق مي‌كنند. در سايه و سكوت، و بي‌هياهو و جنجال و ادعا.

  4. 3 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  5. #3
    Registered User ASUMA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2010
    محل سکونت
    جهنم همینجاست به جان خودم
    نگارشها
    4,020

    پاسخ : نقد چند اثر برگزیده (عمومی)

    خوشحالم كه از اثر، دفاع كردم
    ابراهيم حسن بيگي
    داوري در هر امري، از جمله كتاب سال (در هر ارگان يا نهادي كه باشد) امري نسبي است. هيچ اثري به عنوان اثر مطلق برگزيده نمي‌شود. بلكه در مقايسه با ساير آثار به عنوان اثر برتر سال معرفي مي‌شود. سال گذشته، اولين بار بود كه از سوي وزارت ارشاد، در بخش داستان بزرگسال و رمان نيز كتابي انتخاب مي‌شد. به لطف خدا و با تأكيد وزير، اين اتفاق افتاد. خيلي نگران بوديم كه چگونه در مورد يك كتاب به اجماع برسيم. نگراني ما از اين بود كه اثري را انتخاب نكنيم كه بعدا قابل دفاع نباشد.
    خوشبختانه آثار سال 84 بسيار پربار بود؛ و در بين هشت نويسنده كه بسيار مطرح بودند، يك اثر بالا آمد، كه نويسنده آن، گمنام بود. ترديد داشتيم كه اثر «احمد بيگدلي» را انتخاب كنيم. حجم كتاب، يكصد و سي و چهار صفحه بود؛ و اين ، ترديد ما را بيش‌تر مي‌كرد. اما به اتفاق داوران ديگر، از جمله خانم راضيه تجار و آقايان اميرحسين فردي، كامران پارسي نژاد، فيروز زنوري جلالي [همگي از اعضاي انجمن قلم ايران] به اين نتيجه رسيديم كه اثر قابل دفاع است. بعدها متوجه شديم كه روي اثر، بسيار كار شده و چندين بار بازنويسي و چكش كاري شده است.
    زبان و ساختار ادبي و محتواي آن، چينش متفاوتي داشت. ضعف ساختار و زبان نداشت. در مقايسه با ديگر آثار، ديدگاههاي متفاوتي را مطرح مي‌كرد. اثر در بحث سياسي و جناحي، وارد نمي‌شد. و خوشحالم كه از آن، دفاع كردم.
    نويسنده، به مسائل بعد از ملي شدن نفت و اعتصابات و فعاليتهاي سياسي مي‌پردازد. زمان روايت رمان، در عصر حاضر است. سه شخصيت كه با هم دوست هستند، گذشته را مرور مي‌كنند. اتفاقاتي را كه در گچساران و مناطق جنوب كشور رخ داده، بازگو مي‌كنند.
    جنگ هم در اثر، نقش دارد. سرگرداني انسان‌ معاصر كه از يك خوي به خصلت جديدي مي‌رسد، تحول پذيري شخصيت انسان در اجتماع را نشان مي‌دهد. و به نوعي، به ارزشهاي ديني توجه مي‌كند. اثري اومانيستي نيست كه بگويم در بستر جبر تاريخ به وجود آمده است. عواملي كه در تغيير و تحول شخصيت داستان نقش دارد، عوامل جبري نيستند، بلكه ديدگاه كاملا ديني نويسنده در آن مشهود است.

    نگاه كاونده و عميق به مسائل تاريخ
    كامران پارسي‌نژاد
    «اندكي سايه» داراي نثري داستاني، بسيار زيبا، برجسته و در غالب موارد، فخيم است. اما اين، تنها ويژگي برجستة داستان به شمار نمي‌آيد. از آنجا كه راوي داستان در گفتار خود، صادق و امين است، و از آنجا كه نويسنده، به خوبي با مردم و محيط پيرامونش آشناست، داستان بسيار ملموس و باور پذير شده است.
    در اين اثر با انباشتگي بي‌مورد صحنه و حادثه روبه‌رو نمي‌شويم. موجزگويي و اشارات ظريف، يقينا باعث شده كه داستان «اندكي سايه» نه نقص ماجرايي داشته باشد و نه با كمبود عناصر داستاني مواجه شود.
    از ديگر ويژگيهاي برجستة اثر، مضمون اصلي و مضامين فرعي آن است؛ كه در زيرساخت حوادث داستان، جاسازي شده‌اند. در «اندكي سايه» با بن‌مايه‌هاي مذهبي و انساني مواجه هستيم. وانصافا نويسنده، چنين مضاميني را به موقع و در جاي خود طرح كرده است. همچنين، طرح قيام مردم عليه رژيم پهلوي و نشان دادن اين حركت و تلفيق آن با مراسم عزاداري امام حسين(ع) باعث شده تا داستان در اوج قرار گيرد. در حقيقت، رمان نگاهي عميق و كاونده به مسائل تاريخي آن روزگار دارد. و در اين خصوص نيز هيچ‌گونه ضعف اطلاعاتي، در متن مشاهده نمي‌شود. درواقع، در پشت «اندكي سايه»، ساختمان پايدار و استواري از تفكري پيوسته وجود دارد.

    اين اثر بايد چندبار خوانده شود
    فيروز زنوزي جلالي
    يكي از ويژگيهاي «اندكي سايه» ايجاز آن است. اين رمان، اگر در اختيار هر نويسندة ديگري قرار مي‌گرفت، مي‌توانست بسيار فربه و پرگوشت شود. توصيفات اثر، بسيار تصويري‌اند. كمتر نويسنده‌اي مي‌تواند رمانش را از رنگ و بو، غني كند. حس موجود در اثر، بسيار غني و نيرومند است. زبان تقريبا شاعرانه‌اي دارد؛ و همين ويژگي، به حال و هواي اثر، كمك كرده و نيز توانسته، در اثري كه خاطره داستان است، فضايي تخيلي بسازد و وجه رمان به آن بدهد.
    صحنه‌ها، ملموس و قابل اعتنا هستند. نويسنده از وجوه سياسي، اجتماعي، تاريخي و مذهبي، بسيار هوشمندانه بهره‌گيري كرده است. البته «اندكي سايه» نيز مانند تمام آثاري كه در ادبيات داستاني با آ‌نها برخورد مي‌كنيم، مشكلات خاص خود را دارد. ولي اثر بايد بارها خوانده شود تا لايه‌هاي زيرين آن نيز براي مخاطب آشكار شود.

    ساختار چندگانه و منسجم

    اميرحسين فردي
    يكي از نقاط قوت اين اثر، زبان سالم و غني آن و ساختار چندگانه و منسجمي است كه در عين چند موضوعي بودن، دچار گسستگي نشده و وقايع به يكديگر مرتبط مي‌شوند و مخاطب را در ابهام فرو نمي‌برند. نگاه نويسنده كه در سطح و عمق اثر وجود دارد وادغام مجموعه روايتهايي كه وجود دارند، يك حس را ايجاد مي‌كند. شسته رفتگي و پاكيزگي نثر نشان مي‌دهد كه بارها اصلاح و بازنويسي شده، و اشكالات نثر و زبان و ساختار آن رفع شده است. و همين، خواننده را با وقايع و ماجراها درگير مي‌كند و او را به دنبال خود مي‌كشاند، تا آخرين سطور اثر را بي‌وقفه و بدون ملال بخواند. توصيفات اثر، فوق‌العاده جذاب و گيرا هستند، و خواننده را وارد صحنه داستان مي‌كنند.

  6. 3 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  7. #4
    Registered User ASUMA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2010
    محل سکونت
    جهنم همینجاست به جان خودم
    نگارشها
    4,020

    پاسخ : نقد چند اثر برگزیده (عمومی)

    کتاب : نقشبندان
    تقابل دو عشق و عقيده
    فرحناز شيخ‌علي‌زاده



    نقشبندان، نوشته داريوش عابد، رماني است كه توسط انتشارات سوره مهر در سال 1384 به شمارگان 2200 به بازار كتاب عرضه شد. كتاب داستان رئالي است كه روايتي خاطره‌گونه دارد و شرح حال رزمندة جانبازي است كه با از دست دادن دستهايش دچار سرگشتگي فكري شده است. داستان با عدم تعادل آغاز مي‌شود، سپس رخدادها و حوادث، داستان را به پيش مي‌برند تا به تعادل ثانويه برسد. طرحي كلاسيك‌وار كه به سرانجام خوش و پايان بستة اثر مي‌انجامد. طرحي كه مبتني بر توالي زماني رويدادهاست. گرهي كه در انتها گره‌گشايي مي‌شود تا بيانرگ حقايقي دربارة هستي اسنان باشد.

    خلاصة داستان
    رمان داستان رزمنده‌اي است كه در عمليات خنثي‌سازي مين دو دستش را از دست مي‌دهد؛ دستهايي كه به گفته راوي براي آفرينش خلق شده‌اند (راوي نقاش است). داستان بيانگر دغدغه‌هاي ذهني و كشمكش دروني و بيروني جانبازي است كه دوران نقاهت را مي‌گذراند. او در سرگشتگي فكري دست و پا مي‌زند تا آنكه با حبيب دوست و رزمندة سابق واليباليست حاضر برخورد مي‌كند. او اميد را با كلمات در دل حميد زنده مي‌كند و در مقابل نگاه غمزده او و آستينهاي خالي‌اش مي‌گويد كه بايد ادامه داد.
    «بله هرچه كه قلم‌مو را بشود باهاش گرفت. مهم استعدادي است كه تو داري و آن حسي كه جنگ در تو به ‌وجود آورده. اگر نجنبي، مطمئن باش چند سال ديگر خيلي از بچه‌هايي كه مجروح و شهيد شده‌اند، از ياد مي‌روند... تو نبايد بگذاري اين اتفاق بيفتد.» (ص 86)
    از طرف ديگر ذهنيت‌ راوي درگير رضا و عشق زميني اوست. رضا كه دوست بچگيهاي راوي است و با او در جبهة جنگ هم بوده، عاشق مليناي روسي است. اين عشق به‌ گونه‌اي است كه باعث مي‌شود رضا تمام اعتقادات مذهبي، سبك نقاشهايش و حتي پدرش را به دست فراموشي بسپارد و تن به مهاجرت به ديار غربت بدهد.
    «فقط به خاطر ملينا. چون زياد از رئاليسم خوشش نمي‌آيد.»
    اما با تمام اين سرسپردگيهاي ملينا رضا را تنها مي‌گذارد و به روسيه بازمي‌گردد و رضا مي‌ماند و يأس و نااميدي؛ به گونه‌اي كه كم‌كم روي صفحة سفيد هيچ‌چيز نمي‌بيند جز تباهي و محو شدن وجودش كه همين روحية منفي او را به خودكشي مي‌كشاند.
    با مشاهده سرگذشت رضا و در پي شهادت حبيب و پافشاري مادر در ابراز علاقه به مينا و با پذيرفتن كلاسهاي تئوري و عادت دادن مغز و دندان و هماهنگ كردن آن دو با هم، حميد به زندگي بازمي‌گردد تا آفرينش را با كمك دندان تجربه كند.

  8. 2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  9. #5
    Registered User ASUMA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2010
    محل سکونت
    جهنم همینجاست به جان خودم
    نگارشها
    4,020

    پاسخ : نقد چند اثر برگزیده (عمومی)

    زاوية ديد و لحن
    رمان از ديدگاه سوم شخص مفرد (من راوي گذشته‌نگر) بيان مي‌گردد. راوي در اكنون با نگاه به گذشته و گذشته‌هاي دور به نقل حوادث مي‌پردازد. در فصل اول راوي با كمك افعال حال و شرح انفجار مين خواننده را همراه شخصيت داستاني در دل ماجرا به پيش مي‌برد. در فصل دوم كه ادامة همان حادثه است خواننده (بدون توجه منطقي) با افعال گذشته روبه‌رو مي‌شود؛ افعال گذشته‌اي كه تا انتهاي داستان ادامه دارد.
    ميشل بوتور معتقد است «داستان خوب داستان زمان حال است. در زمان با افعال حال شخصيت داستاني و خواننده باهم با حوادث برخورد مي‌كنند.»
    به اعتقاد نگارنده نيز اگر زمان افعال تمام فصلها حال بود، كار تأثيرگذارتر و همراه تعليق بيشتري مي‌بود و خواننده را بيشتر به خود جلب مي‌كرد. مثلاً در صحنه خودكشي راوي، چون خواننده يك گام جلوتر از راوي است (خواننده مي‌داند راوي خودكشي نكرده، چراكه حال مي‌تواند به نقل گذشته بپردازد) تمايل او براي پيگيري رخدادهاي اثر خواه ناخواه كمتر مي‌شود.
    لحن داستان رمانتيك و شاعرانه است. البته اين در قبال من راوي نقاش جوان توجيه‌پذير است؛ چراكه نقاشان مانند انسانهاي عادي به جهان نمي‌نگرند. آنان مي‌توانند حس امپرسيونيستي خود را در اثر بازگو كنند. البته اگر نويسنده كلماتي مانند «روييدن دستهاي ديگري بر شانه‌هايم» (ص 51) و يا «كاش قطرات باران مي‌توانست هرچه را كه نشان از يأس و ناتواني و نااميدي دارد، از درونم بشويد و با خود ببرد» (ص 113) و يا «تاب هجوم وحشتناك نگاههاي ترحم‌آميز و تهوع‌آور ديگران» (ص 56) را كمتر مورد استفاده قرار مي‌داد كار اثرگذارتر مي‌شد.
    درخصوص راحت و روان بودن ديالوگهاي مادر و يا دكتر مي‌توان گفت بهتر بود نويسنده از كلمات و واژه‌هايي كه داستاني‌تر هستند سود مي‌جست؛ چراكه اين كلمات لحن راحت‌ و روان داستاني را ندارند. به‌خصوص ديالوگ رضا كه لحني شعارگونه دارد و برخاسته از ايدئولوژي نويسنده است.
    «واقعيت زندگي را مثل يك پهلوان بايد پذيرفت... زخمها رو به التيام و درمان است.» (ص 14،‌ دكتر)
    «تحول، نتيجه منطقي يك زندگي پوياست. هيچ دليلي وجود ندارد كه هركسي در آينده همان‌‌طور فكر كند كه چند سال پيش فكر و يا حتي زندگي مي‌كرده است.» (ص 39)
    آيا نمي‌توان واژه‌هاي راحت‌تر در گفتگو يافت؟ كلماتي روان‌تر و محاوره‌اي‌تر و همراه ايجاد لحن مناسب؟

    پيرنگ

    لارنس پرين در تأملي ديگر در داستان دربارة تصادف در داستان مي‌نويسد:
    «موقعيت استثنايي و غيرقابل قبول را مي‌توان در شروع داستان توجيه كرد و به آن پرداخت تا باورپذير شود. براي اينكه موفقيت يا عدم موفقيت كنشي را در داستان معين كنيم بهتر است دقت كنيم آيا حوادث داستان با هم ارتباط دارند يا نه؟»
    همان‌طور كه مي‌دانيم طرح داستان تركيبي از رشته حوادث علت و معلولي است كه در زماني معين رخ مي‌دهد. در اين رمان داستان با به‌هم‌خوردگي تعادل آغاز مي‌شود (انفجار مين). حادثه زماني پذيرفتني است كه زمينة وقوع داشته باشد. تصادف يعني حادثه‌اي كه بدون فراهم آمدن شرايط تكوين رخ دهد. در رمان نقشبندان با راوي‌اي روبه‌رو هستيم كه قبلاً در جبهة جنگ حضور داشته («تو كردستان وقتي قرار بود از تپه...» ص 18). رزمنده‌اي كه يك ماه دورة آموزشي را گذرانده («بعد از يك ماه آموزش براي اولين بار پاكسازي...» ص 87). او به‌خوبي مي‌داند كه انفجار مين چه حوادثي را در پي دارد. («اگر منفجر شود هر دويمان به هوا مي‌رويم» ص 87). رزمنده‌اي كه وقتي به چاشنيها نگاه مي‌كند پيش خود مي‌گويد: «شده‌اند اسباب‌بازيهاي ما در اين چند ماه» (ص 18). او در برابر دوستانش كه به او اخطار مي‌كنند كه ضامن مينها حساس شده و مواظب باشد و ندوند (ص61)، قصد پريدن از روي گودالي را دارد كه بر اثر انفجار مين ضد تانك ايجاد شده. آيا چنين شخصيتي با چنين سوابقي (در‌حالي‌كه ضامنهاي مين را در دستها دارد) شروع به دويدن و پريدن مي‌كند؟ آيا اين حادثه فقط خواست نويسنده نبوده تا شخصيت را مجروح كند تا بعد او را درگير ذهنيتهاي دوگانه نمايد؟
    مشكل ديگري كه در صفحات اول به چشم مي‌آيد كنش باورناپذير و ناهمخوان راوي در جريان انفجار است. من راوي در لحظة انفجار بازگوكنندة تمام وقايع است. آيا كسي كه در لحظة انفجار قرار مي‌گيرد مي‌تواند به فكر ريش‌ريش شدن دستش و خوني كه زمين را رنگين مي‌كند باشد؟ به گمانم در آن لحظه فرد آن‌قدر شوكه مي‌شود كه نمي‌تواند متوجه اين مسائل شود.
    «دست ديگرش ريش‌ريش شده است. از جاي خالي هر دو، خون با فشار بيرون مي‌آيد و زمين خشك را رنگ مي‌زند.» (ص 8)
    از سويي ديگر، كسي كه در اغما به سر مي‌برد قادر به تشخيص پيرامون خود نيست كه چه كسي دست مهرباني بر سرش مي‌كشد و گرماي ت‍ُن صداي چه كسي را مي‌شنود، از درد به خود مي‌نالد و در مه رقيقي حل مي‌شود چگونه توانسته از دست دادن دستهايش را متوجه شود.
    «دستهايم گوشه‌اي در حال سياه شدن است و ديگر قادر به آفرينش نيستند.» (ص 9)
    لحظة روايت با حس و حال راوي در حال اغما همخوان نمي‌باشد.

    درونمايه

    نويسنده در رمان به تقابل دو عشق و دو عقيده مي‌پردازد. عشق زميني مليناي روسي و ميناي ايراني كه يكي بي‌وفاست و ديگري ماندگار. تقابل عشقي كه آدمي را به پوچي مي‌رساند به‌ گونه‌اي كه ديگر وجودش را باور ندارد.
    «مردي كه محو مي‌شد و كاغذ سفيدي كه ديگر هيچ نشاني از آن مرد نداشت.» (ص 149) و عشقي كه اميد و زندگي را برمي‌انگيزاند.
    «خواب سينه بي‌قلبم در يادم پر مي‌شد و همين سينه كه پر از عشق مي‌شد.» (ص 150)

    تقابل دو عقيده كه يكي با نبودن معشوق زميني به خودكشي و پوچي مي‌رسد و ديگري حتي با از دست دادن دستها، دستهايي كه قادر به خلق كردن، حس كردن، لذت بردن و حتي فكر كردن با ايمان، به آفرينش دوباره و خلق تصويرهاي زندگي مي‌پردازد: (براي من هيچ عضوي، اهميت دستهايم را نداشت. چه كسي درك مي‌كرد كه من بدون دستهايم، قادر به فكر كردن، حس كردن، لذت بردن و خلق كردن نيستم.»ص 14)

    عقيده‌اي كه اميد به زندگي و هدفمند بودن آن را به خواننده يادآوري مي‌كند. پيامي كه درونماية رمان حول آن مي‌چرخد.
    ولي آيا پرداخت به اين درونمايه (ايجاد اميد در دل رزمندگان و مقاومت در برابر سختيها) كه بارها تكرار شده نبايد به شيوه‌اي جديد مي‌بود؟ تكرار زندگي جانبازي كه بدون دستها به خلق تصويرهاي ماندگار دست مي‌زند، هرچند مضموني ارزشمند، اما تكراري است.

  10. 2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  11. #6
    Registered User ASUMA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2010
    محل سکونت
    جهنم همینجاست به جان خودم
    نگارشها
    4,020

    پاسخ : نقد چند اثر برگزیده (عمومی)

    یکی از نقاط قوت داستان ، که منتقیدین بارها اشاره کردند ، شخصیت پردازی ان است !

    شخصيت‌پردازي

    از محاسن اثر مي‌توان از شخصيت‌پردازي قهرمان رمان نام برد. حميد رزمنده‌اي است كه مشكلش بحثهاي كلامي نيست.
    «مشكل من بحثهاي كلامي و منطقي درباره برخورد با معلوليت و نداشتن يك عضو از بدن نبود، كه بشود با چهار استدلال منطقي يا غيرمنطقي طرف را قانع كرد.»

    او حتي در مقابل مشكلات كم مي‌آورد و درمي‌ماند. («كلافه شده بودم. ضعف و ناتواني خود را به رخم مي‌كشيد.» ص 33) و سپس دچار شك و ترديد مي‌شود. «از دست دادن دستهايم مرا نسبت به شكل مطلق و دائمي همه چيزهايي كه در اطرافم وجود داشت دچار شك و ترديد كرد.» (ص 37) و گاه فكر خودكشي به مغزش راه پيدا مي‌كند و در قبال رضا كه مي‌گويد: «حميد براي خدا به جبهه رفت، براي همين هيچ‌وقت مأيوس و نااميد نمي‌شود» (ص 59)


    احساس سرگشتگي و سرگرداني مي‌كند (ص 59) تا جايي كه مي‌خواهد خود را از بالاي پل به پايين بيندازد. او به‌تدريج و با گذشت زمان خود را بازمي‌يابد. سفيد نشان دادن شخصيت اصلي و بيان دغدغه‌هاي ذهني و كشمكش دروني او از محاسن اثر است كه اين امر تنها با كمك ديدگاه من راوي كه محملي براي بيان احساسات دروني است امكان‌پذير مي‌باشد.

    رجعت به گذشته (فلاش‌بك) (بسیار مهم است در امره داستان نویسی و نقد داستان)

    در رمان نقشبندان من راوي از زمان گذشته و گذشته‌هاي دور روايت مي‌كند. در بازگشت به گذشته اطلاعات و درون‌نگريهايي را كه در وضعيت حال داستان وجود ندارد، در اختيار خواننده قرار مي‌گيرد تا انگيزه و روابط بين شخصيتها مشخص شود. به‌عبارت‌ديگر فلاش‌بك نوعي پيوستگي بين گذشته و حال داستان برقرار مي‌كند. براي بازگشت به گذشته ابتدا بايد خواننده را براي سير در زمان آماده كرد؛ كه اين عمل به كمك پل تداعي امكان‌پذير مي‌‌باشد. در واقع نويسنده با كمك پل تداعي خلائي زماني را پر مي‌كند. درحالي‌كه در رمان نقشبندان نويسنده از پلهاي تداعي استفاده نكرده و اين امر باعث گرديده خواننده خلأ زماني را حس مي‌كند.
    «از پارك بيرون رفتم. حيف آن دستهاي هنرمند نبود.»
    «مواظب ضامن مينها باش، حساس شده!... با سيم‌چين سيم را قطع مي‌كنم. روحي مي‌گويد...» (ص 61) «حبيب دست زد؛ توپ زوزه‌كشان در زمين حريف خوابيد... دوباره دستي برايش تكان دادم.» (برگشت به گذشته بدون پل تداعي) «حبيب گفت: چيزي لازم نداريد؟ تا سه روز از آذوقه خبري نيست‌ها!... صداي انفجار بلند شد» (ص 74 و 76)
    لئوناردو بيشاب در كتاب درسهايي دربارة داستان‌نويسي مي‌گويد: «در بازگشت به گذشته زمان تغيير مي‌كند. ورود به زمان گذشته به هنگام استفاده از بازگشت به گذشته و برگشتن به زمان حال داستان زياد مشكل نيست.» (ص 373)
    آنچه كه در فالش‌بكها داراي اهميت است لحظة برگشت به گذشته و همچنين زمان افعال روايت است. در برگشت به گذشته معمولاً زمان روايت يك گام به عقب برگشت داده مي‌شود، مثلاً اگر روايت در حال بازگو مي‌شود، هنگام برگشت بايد به ماضي تغيير يابد. نكتة ديگر زمان برگشت است كه قاعدتاً راوي بايد در حال سكون و آرامش باشد. يعني برگشت به گذشته نبايد همراه كنش يا تنش و غيرايستايي صورت گيرد.
    در رمان نقشبندان نكات متذكرشده رعايت نشده. راوي به هنگام فلاش‌بك روايت را با افعال حال ادامه مي‌دهد. مثلاً در صفحة 61 راوي مي‌گويد: «از پارك بيرون رفتم.» سپس در انديشه به گذشته مي‌رود درحالي‌كه زمان افعالش حال است. «چاشني مين را در‌مي‌آوردم و كنار مي‌گذارم.» اين عمل در صفحة 74 نيز تكرار شده و جالب آن است كه راوي وقتي به گذشته نقب مي‌زند كه در حال تماشاي مسابقة واليبال است در بين تماشاي مسابقة واليبال است در بين تماشاچيهايي كه كف مي‌زنند، در شلوغي و هياهو وقتي كه خود دست تكان مي‌دهد و از جا بلند مي‌شود «توپ در زمين حريف خوابيد. يكي دو نفر از تماشاچيان كف زدند...» (ص 73)
    لئوناردو بيشاب در صفحة 102 كتاب درسهايي دبارة داستان‌نويسي مي‌گويد: «در ابتداي رمان نبايد از بازگشت به گذشته استفاده نمود.»
    در فصل يازده كتاب راوي بدون آنكه زمينه‌چيني لازم را فراهم آورد يكباره از گذشته‌هاي دور مي‌گويد. شروع فصل با گذشته آغاز مي‌گردد در حالي كه مي‌دانيم براي هرروايتي ابتدا بايد حالي داشت تا به گذشت رجعت يافت. به خصوص كه در اين گذشته نيز افعال روايت‌شده زمان حال را به خود اختصاص داده‌اند كه اين امر باعث سرگشتگي زماني در ذهن خواننده مي‌گردد.
    «كز مي‌كنم بغل ديوار ايستگاه راه‌آهن... دستگيره واگن را مي‌گيرم و مي‌پرم روي پله‌اش.» (ص 127)
    تنها فلاش بك درست اين رمان در صفحة 87 صورت گرفته است. راوي با نگاه به عكس به گذشته مي‌رود و باز با نگاه به آن به حال بر مي‌گردد. نويسنده در اين قسمت از پل تداعي تصويري كمك مي‌گيرد.
    «به عكسي كه بالاي تخت روي ديوار بود نگاه كردم؛ چهره‌اش آشنا بود. يوسف فرمانده گروه تخريب بود.»
    و باز با همان نگاه به ادامه روايت مي‌پردازد.
    «نمي‌توانم نگاهم را از يوسف بگيرم. فرمانده گروه تخريب بود.»
    اما زمان روايت گرچه در رفت و برگشت گذشته است ولي در نقل روايت باز افعال حال استفاده شده است كه اين عمل به روند داستان لطمه مي‌زند.
    به اميد كارهاي بهتر از داريوش عابدي و خسته نباشيد به او.

  12. 2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  13. #7
    Registered User ASUMA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2010
    محل سکونت
    جهنم همینجاست به جان خودم
    نگارشها
    4,020

    پاسخ : نقد چند اثر برگزیده (عمومی)

    سلام ، اگر کتاب خاصی رو مد نظر دارید که نقد ان را میخواهید میتوانید بگویید تا برای شما دوستان نیک قرار بدهم ...


    با تشکر.

  14. 2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  15. #8
    Registered User ASUMA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2010
    محل سکونت
    جهنم همینجاست به جان خودم
    نگارشها
    4,020

    پاسخ : نقد چند اثر برگزیده (عمومی)

    کتاب بعدی ...

    کتابی دیگر ، کتابی که از نظره همه منتقدین ضعیف واقع شد ...

    کم و بیش با نظره منتقدی اشناتون میکنم،

    درباره کتاب : نغمه ساز فاراب
    نوشته : علي‌اكبر والايي


    موضوع کتاب پیرامون شخصیت فارابی میگذرد ...

    نغمه‌ساز فاراب» نوشته علي‌اكبر والايي ترسيم‌گر دورنمايي از زندگي ابونصر فارابي است و لاجرم، در گونة زندگينامه داستاني جاخوش كرده است. نويسنده با توجه به حجم نه چندان زياد كتاب، 118 صفحه، بر آن بوده تا انديشه، گرايه‌ها و توانمندي‌هاي فردي فارابي را به منصة ظهور برساند. بي‌شك بخش اعظم جذابيت و گيرايي داستان به‌خاطر همين مسئله است. و اين امر باعث شده تا تصويري باورپذير از شخصيت و زندگي فارابي معلم ثاني ارائه شود. البته والايي براي پرداخت شخصيت اين دانشمند بزرگ به شرح روان‌شناسي و ترسيم ژرفاي او روي نياورده است بلكه سعي كرده، شخصيت اصلي داستان خود را هنگام مواجه شدن با حوادث و در ضمن عمل و گفتار، به خواننده معرفي كند؛ كه البته تا حد قابل قبولي از عهده اقامه دليل برآمده است. وي با تسلطي چشم‌نواز به ترسيم فضاسازي بومي و منطقه‌اي فاراب مبادرت ورزيده و از عناصر كليدي، چون درختان نارون و تبريزي، كاروان و... در حد قابل قبولي استفاده كرده است. در عين حال كه نمادهاي جمعي مطرح‌شده در داستان فوق، خوش افتاده است و باعث شده تا رابطه حسي مناسبي پديد آيد.
    ناگفته پيداست يكي از دغدغه‌هاي نويسنده اين اثر و ساير نويسندگان «زندگينامه داستاني» قرار دادن زندگي يكي از شخصيتهاي برجسته ايران به عنوان عنصر محوري و بنمايه اصلي داستان و بالطبع دوري جستن از فضاسازي وهم‌گونه، جادويي و فراسويي است. رويه ثابت براي دست يازيدن به اين خواسته، نزديك كردن داستان به زندگي حقيقي شخصيت مورد نظر و بهره‌ بردن از عناصري چون عينيت‌نگري، دلالتگري و مستندسازي مي‌باشد. نويسنده تا آنجا كه مي‌تواند بايد در تشريح زندگي و غور در انديشه‌هاي فرد مذكور، بكوشد و كمتر از عنصر تخيل و وهم استفاده كند. اما از آنجا كه او خالق داستان نيز هست، بايد به ساختار، بافت و نظام دروني داستان نيز، پايبند باشد. در واقع نويسنده در اين قلمرو هم بايد جانب شخصيت‌محوري و شرح درست زندگي و انديشه او را حفظ كند و هم اينكه، بايد قواعد و رموز داستان‌نويسي را با نهايت دقت به كار بندد. از اين رو فراهم كردن اسباب مساعد كار، يعني تلفيق زندگي حقيقي و غير قابل تغيير شخصيت و رعايت قواعد داستان‌نويسي، كاري بس سخت مي‌نمايد. به همين دليل، بسياري از انديشمندان عرصه ادبيات بر اين باورند كه خلق زندگينامه داستاني به مراتب سخت‌تر از رمان است. نويسنده اين گونه آثار، جدا از فرديت بخشيدن به حقايق زندگي، مي‌بايست به وصف مسائلي بپردازد كه به سير پيش‌برنده داستان، مرتبط باشد. در عين حال كه در رمان، ساختماني استوار و بي‌نقص ـ به لحاظ تفكر و انديشه ـ باشد و اثر، كاملاً از خبط و خطا در امان باشد. از اين رو، خلق داستان بر پايه زندگي يكي از شخصيتهاي برجسته، كاري دشوار مي‌نمايد.

    در «نغمه‌ساز فاراب» نويسنده كمابيش توانسته به الگوي اصلي اين ژانر ادبي نزديك شود و رويدادهايي را در داستان بگنجاند كه تحت تأثير فارابي و زندگي او، به دنبال هم پيش بروند و به نوعي به هم مرتبط شوند. اين در حالي است كه كتاب فوق، پيش از اين توسط «دفتر نشر و فرهنگ اسلامي» منتشر شده و پس از چندين سال، توسط سورة مهر منتشر مي‌شود. در اين رهگذر، جا داشت كه نويسنده محترم به بازآفريني اثر همت مي‌گماشت و حداقل تعابير، اصطلاحات و جملات داستان را دوباره‌نويسي مي‌كرد. چرا كه داستان فوق، جدا از همه نمودهاي پذيرفتني‌اش داراي كاستيها و ضعفهايي نيز هست. متأسفانه در اين اثر، علي‌رغم گيراييها و جذابيتهايش، خواننده با نثري بي‌سامان و نازيبا مواجه مي‌شود. تسامح و بي‌توجهي نويسنده در گزينش واژگان حساب شده و مناسب و عدم يكپارچگي و همخواني لحن و كلام راوي، لاجرم باعث شده كه داستان، سُست‌بنياد به نظر برسد. در صورتي كه اين اثر به دلايل ذكرشده، توانسته دام‌گستري كند و با مخاطبان خود، رابطه دوسويه‌اي را برقرار سازد. متأسفانه در اين متن موجز، نمي‌توان به تك‌تك جملات نازيبا و گاه نادرست اشاره كرد. با اين حال تعدادي از آنها ارائه مي‌شود:
    رنگ روشن سبز چمني، ناگاه ديدگانش را روشن كرد. (ص 5)
    به تاخت به حركت درآمد. (ص 18)
    دو چشم سياه و براق شوق‌آميز به او خيره بود. (ص 5)
    رحمان با شرمساري و خاموش سر به زير انداخته بود. (ص 7)
    جدا از اين، نثر داستان يكدست و قوام‌يافته نيست. در بخشهايي، نويسنده از واژگان فخيم كهن استفاده كرده و در بعضي بخشها به زبان محاوره‌اي امروزي داستان را روايت كرده است. همچنين گاه لغزشهايي در گفتار شخصيتها ديده مي‌شود. به طور مثال در صفحه 14 آمده است: «دربار خليفه، چندان از شهر فاراب دور نيست.» و بعد در جايي ديگر آمده است: «فارابي سفر دور و درازي در پيش دارد.» (ص 17). نويسنده همچنين گاه به كرات، نام شخصيت اصلي داستان خود را پشت سر هم تكرار مي‌كند و به جاي آنها از ضماير مناسب استفاده نمي‌كند.
    در شرح رويدادها و كنش و واكنش شخصيتها نيز، گاهي اشتباهاتي ديده مي‌شود. به طور مثال رحمان به فراگيري علم موسيقي علاقه دارد. او از دوران كودكي، با فارابي بوده و به قول استاد همواره او را قلمدوش خود مي‌كرده است. او در ابتداي داستان، بدون كوچك‌ترين پيش‌زمينه‌اي در پاسخ سئوال استاد مي‌گويد: «دوست داشته موسيقي فرا بگيرد.»

  16. 2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  17. #9
    Registered User ASUMA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2010
    محل سکونت
    جهنم همینجاست به جان خودم
    نگارشها
    4,020

    پاسخ : نقد چند اثر برگزیده (عمومی)

    و در يك لحظه فارابي بر آن مي‌شود تا به او موسيقي ياد دهد و بلافاصله رحمان از خود شور و هيجان وصف‌ناپذيري نشان مي‌دهد. در حالي‌كه، اگر رحمان اين چنين به فراگيري موسيقي علاقه داشته،‌ چگونه است كه فارابي تاكنون درنيافته، و حالا كه قصد دارد به او موسيقي بياموزد، چرا بلافاصله ـ با نام خليفه ـ ماجرا نافرجام مي‌ماند؟ شايد در عالم واقعيت چنين رويدادي رخ داده باشد، كه البته كمي غريب به نظر مي‌رسد. اما در بستر داستان، نويسنده بايد به قوائد داستان‌نويسي هم پايبند باشد. لذا او مي‌بايست پيش‌زمينه لازم براي طرح اين مسئله را ارائه مي‌داد و در همان صفحات نخست، آن هم شتابزده و نابه‌سامان به طرح مسئله، اقدام نمي‌ورزيد. جا داشت كه نويسنده در ابتداي داستان، كمي عقب‌تر مي‌رفت و ماجرا را از دوره قبل‌تر آغاز مي‌كرد تا خواننده در پذيرش پنهان ماندن علاقه رحمان به موسيقي دچار مشكل نشود.
    نويسنده در جاي‌جاي داستان خود دچار اشتباهاتي از اين دست شده:
    همچون تاختن اسب در فضاي محدود باغ، آن هم «براي نزديك شدن سوار به فارابي» (ص 11) و يا اشتباه در توصيف موقعيت شخصيتها، آن‌چنان كه قافله‌سالار، ابتدا در عقب قافله سوار بر اسب است. و بعد راوي دچار اشتباه مي‌شود و باز هم مي‌گويد كه «وي به انتهاي قافله رفت.» (ص 2)
    و بعد در صفحه 22 مكتبدار براي صحبت با فارابي و شناسايي هويت او به فرمان قافله‌سالار از اسب خود پائين مي‌آيد و سوار بر اسب نگهبان قافله مي‌شود و بعد به‌سوي فارابي مي‌رود. در صورتي كه مي‌توانست با اسب خود، به او نزديك شود. در اين بخش، نويسنده هيچ توضيحي درخصوص عوض كردن اسب نمي‌دهد. اين اثر بايستي يك‌بار ديگر بازنويسي مي‌شد. در آن صورت، با اثري جذاب و تأثيرگذار روبه‌رو بوديم. اين در حالي است كه داستان، نيازمند پژوهش بيشتر به منظور كشف گوشه‌هاي تاريك زندگي فارابي است. در انتهاي كتاب، به نام كتب منبع و مرجع ارائه نشده است. در صورتي كه در آثاري از اين دست، جا دارد نام آثار، مورد بررسي قرار گرفته و ارائه شود. ظواهر امر نشان مي‌دهد كه نويسنده در كار پژوهش، پيرامون زندگي فارابي سهل‌انگاري كرده و مي‌توانسته از منابع بيشتري استفاده كند. عدم پرداختن به حوادث متنوع و حفظ صحنه‌هاي طولاني، عملاً ثابت مي‌كند كه نويسنده اطلاعات زيادي در اختيار نداشته است. آن‌چنان كه بيش از نيمي از داستان به ماجراي كاروان و نقش دزدان براي چپاول كاروان و تدبير فارابي اختصاص يافته است. در صورتي كه اين بخش قابليت آن را داشت، كه به راحتي در چند صفحه، به تصوير درآيد.

    با اين اوصاف، داستان فوق علي‌رغم تمام كاستيهايش و علي‌رغم اينكه به بازنويسي احتياج دارد، نشان مي‌دهد كه نويسنده از ذهني خلاق و پوينده برخوردار است. در اين اثر، خود فارابي توانسته، نمودي پذيرفتني از شخصيت‌ خود ارائه دهد و راوي آن‌چنان در اين كار، دخالت نكرده و با حضور بي‌دليل خود خواننده را دچار كلافگي و سردرگمي نكرده است.
    با اين حال مي‌طلبيد تا خواننده، بيشتر با درون و نگره‌ها و آرمانهاي فارابي آشنا شود. كم بودن تعداد صفحات در روند شكل‌گيري حوادث، بي‌تأثير نيست. يقيناً نويسنده محترم با دوباره‌خواني اثر، خويشتن را استيضاح مي‌كند و يقيناً پشيمان است كه چرا اثر را به دقت و با موشكافي، بازبيني و بازآفريني نكرده است؟! يقيناً با رعايت موارد پيشنهادي، ديگر مناقشه‌اي باقي نمي‌ماند و اگر اين موارد در اثر لحاظ مي‌شد، داستاني با ساختماني قوي و محكم پديد مي‌آمد.



    در 1 کلام : کتاب خوبی واقع نشد و انطور که تعاریف میگفتند ، نبود .

  18. 2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ