این چیزهای عجیب باعث شد دوباره فکر کنم علائم بیماری روحی ام برگشته. از عمارت خارج شدم تا راهی برای رفتن به شهر پیدا کنم که یک ماشین نقره ای از پیچ منتهی به صخره های سفید رنگ مشرف به دریا پیچید و به طرفم آمد. چیز کج و کوله ای روی کاپوت جلو قرار داشت. وقتی جلوی پایم ترمز زد و نور بالا را خاموش کرد. جسد له شده خودم را دیدم که با طناب روی کاپوت بسته شده بود. درب ماشین با شدت باز شد... بعدش نفهمیدم چی شد. اما خودم را روی تخت بیمارستان در حالی که تمام بدنم خورد شده بود و لوله های زیادی به آن وصل شده بود. پیدا کردم. خدا را شکر کردم که حداقل نصفش کابوس بود.
علاقه مندی ها (Bookmarks)