"شیطان بچه" -قاتل- پیراهنش را در آورد و روی تخت انداخت. آنگاه در تاریکی جلو رفت و مقابل آیینه ایستاد. به چشم های خودش زل زد. سپس به آن چشم دیگر نگاه کرد. روی بدنش یک هرم مصری خالکوبی شده بود که در نوک آن یک چشم جهان بین قرار داشت. عین همین خالکوبی را آن طرف بدنش هم داشت.
لپتاپ روی میز عسلی که همیشه on line بود. دینگ دینگ کرد و یک ایمیل جدید روی صفحه نمایش ظاهر شد. آن را باز کرد. یک لینک بود. روی آن کلیک کرد. سر از یک چت روم بی نام و نشان در آورد.
لوسیفر: "مگر نمی دانی که ارباب ما تشنه است؟ چرا سیرابش نمی کنی؟"
شیطان بچه: "استاد؛ چیزی نمانده بود... بدشانسی آوردم."
لوسیفر: " مگر نمی دانی که سلطان ما گرسنه است؟ چرا طعامش نمی دهی؟"
شیطان بچه: "استاد؛ قسم می خورم جبران کنم. قول می دهم هر 33 نفر را بکشم."
لوسیفر: " با خون تشنگی را و با گوشت گرسنگی را فرو بنشان. اما حتی یک نفر را جا نینداز."
شیطان بچه: "فهمیدم."
علاقه مندی ها (Bookmarks)