یه افسانهی ژاپنی هست که می گه اگه بتونی 1000 تا درنای کاغذی درست کنی یکی از ارزو هایت براورده می شه ...
جنگ جهانی دوم وقتی که امریکا براد متوقف کردن جنگ 2 بمب هسته ای روی شهر های ناکازاکی و هیروشیما انداخت ...
ساداکو ساساکی یه دختر بچه ی 2ساله بود ، هنوز اونقدر کوچیک بود که هیچ گناهی نداشت خانواده ی اون جزو معدود خانواده هایی در هیرو شیما بودن که توسط اون بمب نابود نشدن... ساداکو اون موقع به این امواج خطرناک الوده شده، وقتی 11-12 ساله بود در مدرسه مسابقه ای برگزار شد و ساداکو به همراه گروهش در اون شرکت کرد،در حین دویدن به شدت با زمین برخورد می کنه و احساس می کنه نمی تونه بلند بشه،.پاهای کوچیک و ظریفش هیچ قدرتی نداشتند.
اون موقع همه فکر می کردن که به خاطر فعالیت زیاد هست اما چند روز میگزره و ساداکو نمی تونه بره مدرسه درنتیجه خانوادش اونو می برن بیمارستان و اونموقع هست که متوجه می شن که اون بمب باعث شده تا ساداکو سرطان خون بگیره ...
ساداکو در بیمارستان بستر می شه و امیدی هم به بهبودش نبوده ... یه روز یکی از دوستانش بهش افسانهی هزار درنای کاغذی رو میگه و ساداکو هم تصمیم می گیره که 1000 تا درنای کاغذی درست کنه تا خوب بشه ....
ساداکو موفق شد هزار درنای کاغذی بسازد، اما بیماری او سرسخت تر از این حرف ها بود. مرتب از او آزمایش خون گرفته می شد و تعداد گلبول های سفید خونش شمارش می شد. آرام آرام تعداد گلبول های سفید خون ساداکو افزایش می یافت ولی این به معنی بهبودی او نبود و درست برعکس، به معنی این بود که مرگش نزدیک است.
ساداکو به ساختن درناهای کاغذی ادامه داد و البته هر روز تعداد گلبول های سفید خونش را هم یادداشت می کرد. او هنوز هم امید داشت. درناهای کاغذی ساداکو هر روز کوچکتر و کوچکتر می شدند تا جایی که آخرین درناهایش را با کمک سوزن می ساخت
25 اکتبر 1955 رسید و ساداکو که تنها 12 سال داشت، در میان انبوهی از درناهای کاغذی جان سپرد. می گویند زمانی که ساداکو را بر روی تخت بیمارستان مرده یافتند، به درناهای کاغذی چشم دوخته بود که بادی که از پنجره باز اتاقش به داخل می وزید، آنها را تکان می داد. ساداکو از دنیا رفت. از دنیایی که ما هر روز با تمام وجود به کراهت آن عشق می ورزیم. دنیایی که بزرگترهایش (به خیال خامشان) برای آینده کودکانشان جنگ راه می اندازند و با دست خودشان، آینده سازانشان را به خاک می سپارند.
پس از مرگ ساداکو، دوست صمیمی اش (که افسانه درناهای کاغذی را به او گفته بود) با کمک خانواده و همکلاسی های ساداکو کتابی از نامه های او را منتشر نمودند و در سراسر جهان اقدام به جمع آوری کمک های مالی برای ساخت بنای یادبود صلح کودکان در هیروشیما کردند.
در پنجم می 1958 ( مصادف با روز کودک در ژاپن) در پارک یادبود صلح هیروشیما ( Hiroshima Peace Memorial Park ) از بنایی پرده برداری شد که با مشارکت مردم ژاپن و کمک های مالی خارجی افرادی از سراسر دنیا که داستان غم انگیز و امید بخش ساداکو را شنیده بودند، ساخته شده بود. این بنا "یادبود صلح کودکان" نام گرفت و به یاد ساداکو و درناهای کاغذی اش، بر بالای آن مجسمه دختر بچه ای قرار داشت که یک درنای کاغذی بزرگ را به روی سر گرفته بود. در پایین بنای یادبود، سنگی قرار داشت که بر روی آن نوشته شده بود:
"This is our cry, This is our prayer, Peace in the world
بعدها داستان ساداکو نوشته شد و سالها به عنوان یکی از کتاب های داستانی که دانش آموزان می بایست مطالعه کنند به مدارس اروپا راه پیدا کرد.
در سال 1995 (درست پنجاه سال پس از بمباران اتمی هیروشیما) کودکان ایالت نیومکزیکو (همان جایی که محل ساخت تسلیحات هسته ای آمریکاست) در روز جهانی کودک، با ارائه نامه ای به شورای شهر Santa Fe خواستار ساخت بنای یادبود صلح و ساداکو شدند. آنها موفق شدند و در پارک اصلی این شهر بنایی به شکل کره زمین ساختند و هر ساله در روز جهانی کودک، تعداد بسیار زیادی درنای کاغذی با اندازه ها و رنگ های مختلف به آن بسته می شود تا یادآور جنایت بزرگ آمریکا و مظلومیت ساداکو و تمامی کودکان جنگ زده جهان باشد.
ساداکو جاودانه شد. او سوار بر درناهای کاغذی اش در آسمان جاودانگی پرواز کرد و نوای همبستگی صلح کودکان را به گوش همه دنیا رساند. او به همه ثابت کرد، دنیای مملو از جنگ، یعنی دنیای بدون کودک، دنیای بدون زیبایی و دنیای بدون آینده. کاش دنیا در دست بچه ها بود.....
منابع:
ویکی پدیا
وبلاگ : بازگشت به سرزمین ارزو ها
وبلاگ: سرباز زمین
این داستان رو نوشتم تا یادمون باشه که گاهی ما کار هایی میکنیم که اسیبش به کسایی می رسه که هیچ گناهی ندارن
شاید اگه سیاست مدار ها بیشتر به فکر مردم بودن (به فکر بی گناهان) این اتفاق و اتفاقات مشابه هرگز رخ نمی داد
لازم نیست حتما قدرت زیادی داشته باشیم که به کسی اسیب بزنیم گاهی اسیب هایی که به اطرافیانمون می زنیم بزرگ تر از انفجار بمب هسته ای می تونه باشه
پ.ن: اگه داستان هایی مثل این رو شنیدین و به نظرتون تاثیر گذار بودن این جا بزارین تا بقیه هم از اون ها استفاده کنن
علاقه مندی ها (Bookmarks)