Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 15 , از مجموع 17

موضوع: اشعار اخوان ثالث

  1. #1
    Registered User Gaara kazekage آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    ploto!
    نگارشها
    828

    اشعار اخوان ثالث

    این تاپیک رو من از طرف دوست گلم sha_shlove200 شهرزاد جون زدم.
    پیشنهاد ایشون بود و در واقع من هیچ کاره ام!!!!!!
    امیدوارم خوشتون بیاد اشعار واقعا زیبایی هست!
    You can fly...
    maybe You dont have wings...just like me. but with your gold heart!!! yes! you can.
    come in my dream....


  2. 8 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  3. #2
    Registered User Gaara kazekage آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    ploto!
    نگارشها
    828

    پاسخ : اشعار اخوان ثالث

    باغ من

    آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
    ابر ، با آن پوستين سرد نمناكش
    باغ بي برگي
    روز و شب تنهاست
    با سكوت پاك غمناكش
    ساز او باران ، سرودش باد
    جامه اش شولاي عرياني ست
    ور جز اينش جامه اي بايد
    بافته بس شعله ي زر تا پودش باد
    گو بريد ، يا نرويد ، هر چه در هر كجاكه خواهد
    يا نمي خواهد
    باغبانو رهگذاري نيست
    باغ نوميدان
    چشم در راه بهاري نيست
    گر ز چشمش پرتو گرمي نمي تابد
    ور به رويش برگ لبخندي نمي رويد
    باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست ؟
    داستان از ميوه هاي سر به گردونساي اينك خفته در تابوت
    پست خاك مي گويد
    باغ بي برگي
    خنده اش خوني ست اشك آميز
    جاودان بر اسب يال افشان زردش مي چمد در آن
    پادشاه فصلها ، پاييز

  4. 9 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  5. #3
    Registered User Sasuke-Naruto آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2010
    محل سکونت
    دهکده کونوها (تهران)
    نگارشها
    1,124

    پاسخ : اشعار اخوان ثالث

    اگه میشه خلاصه ای از زندگی نامش بنویسی؟

    شعر زمستانش هم اگه میشه یبنویس
    سلسله موي دوست حلقه دام بلاست*هر كه در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست


  6. 8 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  7. #4
    مدير بخش Pandora Hearts همکار بخش سریال های آسیایی APTA Fire Team Sh_shlove6 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    محل سکونت
    جايي در ناكجا آباد
    نگارشها
    4,448

    پاسخ : اشعار اخوان ثالث

    آب و آتش آب و آتش نسبتي دارند جاويدان
    مثل شب با روز ، اما از شگفتيها
    ما مقدس آتشي بوديم و آب زندگي در ما
    آتشي با شعله هاي آبي زيبا
    آه
    سوزدم تا زنده ام يادش كه ما بوديم
    آتشي سوزان و سوزاننده و زنده
    چشمه ي بس پاكي روشن
    هم فروغ و فر ديرين را فروزنده
    هم چراغ شب زداي معبر فردا
    آب و آتش نسبتي دارند ديرينه
    آتشي كه آب مي پاشند بر آن ، مي كند فرياد
    ما مقدس آتشي بوديم ، بر ما آب پاشيدند
    آبهاي شومي و تاريكي و بيداد
    خاست فريادي ، و درد آلود فريادي
    من همان فريادم ، آن فرياد غم بنياد
    هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود
    من نخواهم برد ، اين از ياد
    كآتشي بوديم بر ما آب پاشيدند
    گفتم و مي گويم و پيوسته خواهم گفت
    ور رود بود و نبودم
    همچنان كه رفته است و مي رود
    بر باد

  8. 9 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  9. #5
    مدير بخش Pandora Hearts همکار بخش سریال های آسیایی APTA Fire Team Sh_shlove6 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    محل سکونت
    جايي در ناكجا آباد
    نگارشها
    4,448

    پاسخ : اشعار اخوان ثالث

    سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

    سرها در گریبان است.

    کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

    نگه جز پیش پا را دید نتواند

    که ره تاریک و لغزان است

    وگر دست محبت سوی کس یازی

    به اکراه آورد دست از بغل بیرون

    که سرما سخت سوزان است

    نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک

    چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

    نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم

    زچشم دوستان دور یا نزدیک

    مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین

    هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...

    دمت گرم و سرت خوش باد

    سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!

    منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم

    منم من سنگ تیپا خورده رنجور

    منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور

    نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم

    بیا بگشای در بگشای دلتنگم

    حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

    تگرگی نیست مرگی نیست

    صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است

    من امشب آمدستم وام بگذارم

    حسابت را کنار جام بگذارم

    چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد

    فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

    حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است

    و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده

    به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است

    حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است

    سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

    هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان

    نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین

    درختان اسکلت های بلور آجین

    زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه

    غبار آلوده مهروماه

    .

    .

    زمستان است......

  10. 10 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  11. #6
    Registered User Gaara kazekage آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    ploto!
    نگارشها
    828

    پاسخ : اشعار اخوان ثالث

    به چشم!
    اول براتون 6 شعر معروفش رو می نویسم:
    من اینجا بس دلم تنگ است
    زمستان بود

    «زمستان» را اخوان دو سال بعد از کودتای 28 مرداد سرود: «هوا بس ناجوانمردانه سرد است آی». او در این شعر با توصیف دقیق و البته شاعرانه یک روز برفی در یکی از زمستان‌های زادگاهش – مشهد – فضای کلی آن روزگار را به تصویر کشید: «هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،/ نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین ...» این شعر باعث زندان رفتن شاعرش شد. شاملو در این زندان همبند اخوان بوده، در خاطراتش می‌گوید زندانبان‌ها چون با پدر [نظامی‌] او آشنا بودند، او را نمی‌زدند؛ «ولی اخوان را آش و لاش می‌کردند». (اخوان داستان این زندان را در شعر «نادر اسکندر» آورده). اخوان بعدها عنوان زمستان را سماجت بر یک کتابش گذاشت. شعر زمستان را هم استاد شجریان و هم شهرام ناظری به آواز خوانده اند.


    شاهنامه آخرش ناخوشه

    شعر «آخر شاهنامه» اخوان که نام دفتری از اشعار او هم شده، داستان چنگ نوازی است که برای ما می‌گوید چنگش همواره از خاطرات خوش قدیم می‌گوید و سراغ پایتخت قرن را می‌گیرد تا به آن حمله ببرد. اما چنگی پیر به سازش خطاب می‌کند: «ای پریشانگوی مسکین! پرده دیگر کن/ پور دستان [=رستم] جان ز چاه نخواهند برد.» می‌گویند که او و مردمش دیگر فر و شکوهشان را از دست داده اند و حالشان شبیه اصحاب کهف است که طاقت ندارند آن قدر بخوابند تا دقیانوس زمانشان _ یعنی شاه پهلوی – بمیرد. «گاهگه بیدار می‌خواهیم شد زین خواب جادویی/ خواب همگنان غار/ چشم می‌مالیم و می‌گوییم: آنک، طرفه قصر زرنگار صبح شیرینکار/ لیک بی مرگ است دقیانوس/ وای، وای، افسوس».


    شبی که لعنت از مهتاب می‌بارید

    شعر «کتیبه» یکی از معروف‌ترین نمونه‌های اشعار داستانی اخوان است. ماجرای شعر، داستان گروهی زندانی است که صخره ای رو به رویشان افتاده. روی این صخره نوشته: «کسی راز مرا داند/ از این رو به آن رویم بگرداند». یک بار بالأخره زنجیری‌ها دل به وسوسه دانستن راز تخته سنگ می‌دهند و با زحمت فراوان آن را جا به جا می‌کنند. فکر می‌کنید چی می‌خوانند؟ نوشته بود/ همان/ کسی راز مرا داند/ که از این رو به آن رویم بگرداند». از روی این شعر که نمادی از بیهودگی تلاش‌ها در جامعه ای بسته است، فیلمی‌ هم ساخته شده (فریبرز صالح، 1353) که اهمیتش در تاریخ سینمای ایران در این نکته است که اولین بازی خسرو شکیبایی در آن بوده.


    بله، همین رنگ است

    آن قدر که عبارت‌های شعر «چاووشی» معروف است، خود این شعر معروف نیست؛ عبارت‌هایی مثل «بیراه توشه برداریم/قدم در راه بذاریم» یا «من اینجا بس دلم تنگ است/ و هر سازی که می‌بینم بدآهنگ است» یا اصلا ً عبارت «به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است»؛ همه مال این شعر هستند. ماجرای شعر از این قرار است که شاعر به خاطر دلتنگی ره توشه بر می‌دارد و در راه به یک سه راهی می‌رسد که یکی‌شان تابلو زده: «راه نوش و راحت و شادی» اما به ننگ آلوده، دومی‌ «راه نیمش ننگ، نیمش نام/ اگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرام» و بالأخره «سه دیگر: راه بی برگشت، بی فرجام» که شاعر سومی ‌را انتخاب می‌کند.


    باز می‌لرزد دلم، دستم

    اخوان فقط نومیدانه شعر نگفته و مثل هر شاعر بزرگ دیگری، عاشقانه هم دارد. معروف‌ترین عاشقانه او که احتمالا ً زیاد از رادیو شنیده اید، شعر بسیار کوتاهی است که زمزمه عاشق با خودش است در وقت آماده شدن برای دیدار محبوب: «لحظه دیدار نزدیک است/ باز من دیوانه‌ام، مستم/ باز می‌لرزد، دلم، دستم/ بازگویی در جهان دیگری هستم/‌های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!/‌های! نپریشی فای زلفکم را، دست!/ و آبرویم را نریزی، دل/ ای نخورده مست/ لحظه دیدار نزدیک است». به عقیده من (که احسان رضایی باشم) این شعر یکی از 10 عاشقانه برتر کل تاریخ شعر فارسی است.


    انتظار خبری نیست مرا

    شاعر در شعر کوتاه «قاصدک» با گل قاصدک که طبق عقیده ای عامیانه رساننده پیام و پیغام است، حرف می‌زند و با همان لحن نومیدانه همیشگی از او می‌پرسد که «راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟/ مانده خاکستر گرمی، جایی؟/ در اجاقی، طمع شعله نمی‌بندم، خردک شرری هست هنوز؟» قاصدک را هم استاد شجریان خوانده است. این شعر در دفتر «آخر شاهنامه» آمده است

  12. 9 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  13. #7
    Registered User Gaara kazekage آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    ploto!
    نگارشها
    828

    پاسخ : اشعار اخوان ثالث

    دوستان عزیز با عرض تاسف مجبور شدم یک قسمت رو سانسور کنم......

    زندگینامه

    مهدی اخوان ثالث (زاده اسفند ۱۳۰۷، مشهد- درگذشته ۴ شهریور ۱۳۶۹، تهران) شاعر پرآوازه و موسیقی‌پژوه ایرانی است. تخلص وی در اشعارش «م. امید» بود.
    اخوان ثالث در شعر کلاسیک ایران توانمند بود. وی به شعر نو گرایید او آثاری دلپذیر در هر دو نوع شعر به جای نهاده است. همچنین او آشنا به نوازندگی ‌تار و مقام‌های موسیقیایی بوده‌است.

    • مهدی اخوان ثالث در سال ۱۳۰۷ در توس نو مشهد چشم به جهان گشود.
    • در مشهد تا دوره متوسطه ادامه تحصیل داد.
    • از نوجوانی به شاعری روی آورد و در آغاز قالب شعر کهن را برگزید.
    • در سال ۱۳۲۶ دوره هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان برد و همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد. در آغاز دههٔ بیست زندگیش به تهران آمد و پیشهٔ آموزگاری را برگزید.
    • اخوان چند بار به زندان افتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تبعید شد.
    • در سال ۱۳۲۹ بادختر عمویش ایران (خدیجه) اخوان ثالث ازدواج کرد.
    • در سال ۱۳۳۳ برای دومین بار به اتهام سیاسی زندانی شد.
    • پس از آزادی از زندان در ۱۳۳۶ به کار در رادیو پرداخت و مدتی بعد به تلویزیون خوزستان منتقل شد.
    • در سال ۱۳۵۳ از خوزستان به تهران بازگشت و این بار در رادیو و تلویزیون ملی ایران به کار پرداخت.
    • در سال ۱۳۵۶ در دانشگاه‌های تهران، ملی و تربیت معلم به‌تدریس شعر سامانی و معاصر روی آورد.
    • در سال ۱۳۶۰ بدون حقوق و با محرومیت از تمام مشاغل دولتی بازنشسته (بازنشانده) شد
    • در سال ۱۳۶۹ به دعوت خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ ۴ تا ۷ آوریل برای نخستین بار به خارج رفت و سرانجام چند ماهی پس از بازگشت از سفر در چهارم شهریور ماه همان سال از دنیا رفت طبق وصیت وی در توس در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.
    • از او ۴ فرزند به‌جای مانده است.
    شاعری
    مهدی اخوان ثالث نخستین دفتر شعرش را با عنوان ارغنون در سال ۱۳۳۰ منتشر کرد.
    اگرچه اخوان در دهه بیست فعالیت شعری خود را آغاز کرد، اما تا زمان انتشار دومین دفتر شعرش، زمستان، در سال ۱۳۳۶، در محافل ادبی آن روزگار شهرت چندانی نداشت.
    با اینکه نخست به سیاست گرایش داشت ولی پس از رویداد ۲۸ مرداد از سیاست تا مدتی روی گرداند. چندی بعد با نیما یوشیج و شیوهٔ سرایندگی او آشنا شد. شاهکار اخوان ثالث شعر زمستان است.

    سبک شناسی
    مهارت اخوان در شعر حماسی است. او درونمایه‌های حماسی را در شعرش به کار می‌گیرد و جنبه‌هایی از این درونمایه‌ها را به استعاره و نماد مزین می‌کند.
    به گفته برخی از منتقدان، تصویری که از م. امید در ذهن بسیاری به جا مانده این است که او از نظر شعری به نوعی نبوت و پیام‌آوری روی آورده ـ(تعریف شعر از نظر اخوان: شعر محصول بیتابی انسان در لحظاتی است که در پرتو شعور نبوت قرار می‌گیرد)ـ و از نظر عقیدتی آمیزه‌ای از تاریخ ایران باستان و آراء عدالت‌خواهانه پدید آورده‌است و در این راه گاه ایران‌دوستی او جنبه نژادپرستانه پیدا کرده‌است.
    اما اخوان این موضوع را قبول نداشت و در این باره گفته‌است: «من به گذشته و تاریخ ایران نظر دارم. من عقده عدالت دارم، هر کس قافیه را می‌شناسد، عقده عدالت دارد، قافیه دو کفه ترازو است که خواستار عدل است.... گهگاه فریادی و خشمی نیز داشته‌ام.»
    شعرهای اخوان در دهه‌های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ شمسی روزنه هنری تحولات فکری و اجتماعی زمان بود و بسیاری از جوانان روشنفکر و هنرمند آن روزگار با شعرهای او به نگرش تازه‌ای از زندگی رسیدند. مهدی اخوان ثالث بر شاعران معاصر ایرانی تاثیری عمیق دارد.
    هنر اخوان در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه‌ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم‌نسلان او و نسل‌های بعد گذاشت.

    اخوان ثالث از نگاه دیگران
    من نه سبک شناس هستم نه ناقد.... من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خود برداشت داشته‌ام.... شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم... مهدی اخوان ثالث
    جمال میرصادقی، داستان‌نویس و منتقد ادبی در باره اخوان گفته‌است: من اخوان را از آخر شاهنامه شناختم. شعرهای اخوان جهان‌بینی و بینشی تازه به من داد و باعث شد که نگرش من از شعر به کلی متفاوت شود و شاید این آغازی برای تحول معنوی و درونی من بود.
    نادر نادر پور، شاعر معاصر ایران که در سال‌های نخستین ورود اخوان به تهران با او و شعر او آشنا شد معتقد است که هنر م. امید در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه‌ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل‌های بعد گذاشت.
    نادرپور گفته‌است: «شعر او یکی از سرچشمه‌های زلال شعر امروز است و تاثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی مهم است. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونه‌ای ایجاد کرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت. اخوان مضامین خاص خودش را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه که در دلش وجود داشت - این سوگ گاهی به ایران کهن بر می‌گشت و گاه به روزگاران گذشته خودش و اصولا سرشار از سوز و حسرت بود- این مضامین شیوه خاص اخوان را پدید آورد به همین دلیل در او هم تاثیری از گذشته می‌توانیم ببینیم و هم تاثیر او را در دیگران یعنی در نسل بعدی می‌توان مشاهده کرد.» [۳]
    اما خود اخوان زمانی گفت نه در صدد خلق سبک تازه‌ای بوده و نه تقلید، و تنها از احساس خود و درک هنری اش پیروی کرده: «من نه سبک شناس هستم نه ناقد... من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خودم برداشت داشتم. در مقدمه زمستان گفته‌ام که می‌کوشم اعصاب و رگ و ریشه‌های سالم و درست زبانی پاکیزه و مجهز به امکانات قدیم و آنچه مربوط به هنر کلامی است را به احساسات و عواطف و افکار امروز پیوند بدهم یا شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم....»
    هوشنگ گلشیری، نویسنده معاصر ایرانی مهدی اخوان ثالث را رندی می‌داند از تبار خیام با زبانی بیش و کم میانه شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. وی می‌گوید تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می‌توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره.
    اسماعیل خویی، شاعر ایرانی مقیم بریتانیا و از پیروان سبک اخوان معتقد است که اگر دو نام از ما به آیندگان برسد یکی از آنها احمد شاملو و دیگری مهدی اخوان ثالث است که هر دوی آنها از شاگردان نیمایوشیج هستند.
    به گفته آقای خویی، اخوان از ادب سنتی خراسان و از قصیده و شعر خراسانی الهام گرفته‌است و آشنایی او با زبان و بیان و ادب سنتی خراسان به حدی زیاد است که این زبان را به راستی از آن خود کرده‌است. آقای خویی می‌افزاید که اخوان دبستان شعر نوی خراسانی را بنیاد گذاشت و دارای یکی از توانمندترین و دورپروازترین خیال‌های شاعرانه بود. اسماعیل خویی معتقد است که اخوان همانند نیما از راه واقع گرایی به نماد گرایی می‌رسد.
    وی درباره عنصر عاطفه در شعر اخوان می‌گوید که اگر در شعر قدیم ایران باباطاهر را نماد عاطفه بدانیم، شعری که کلام آن از دل بر می‌آید و بر دل می‌نشیند و مخاطب با خواندن آن تمام سوز درون شاعر را در خود بازمی یابد، اخوان فرزند بی نظیر باباطاهر در این زمینه‌است.
    غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن می‌گوید مهدی اخوان ثالث در شعر زمستان احوال خود و عصر خود را از خلال اسطوره‌ای کهن و تصاویری گویا نقش کرده‌است.

    آرامگاه مهدی اخوان ثالث



    آرامگاه مهدی اخوان ثالث


    شعر زمستان در دی ماه ۱۳۳۴ سروده شده‌است. به گفته غلامحسین یوسفی، در سردی و پژمردگی و تاریکی فضای پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس می‌کند و در این میان، غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداخته‌است.

    مرگ
    اخوان ثالث چند ماه پس از بازگشت از خانه فرهنگ آلمان در چهارم شهریور ماه سال ۱۳۶۹ در تهران جان سپرد. وی در توس در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.

  14. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  15. #8
    مدير بخش Pandora Hearts همکار بخش سریال های آسیایی APTA Fire Team Sh_shlove6 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    محل سکونت
    جايي در ناكجا آباد
    نگارشها
    4,448

    پاسخ : اشعار اخوان ثالث

    لحظه ي ديدار لحظه ي ديدار نزديك است
    باز من ديوانه ام ، مستم
    باز مي لرزد ، دلم ، دستم
    باز گويي در جهان ديگري هستم
    هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را ، تيغ
    هاي ، نپريشي صفاي زلفكم را ، دست
    و آبرويم را نريزي ، دل
    اي نخورده مست
    لحظه ي ديدار نزديك است

  16. 9 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  17. #9
    مدير بخش Pandora Hearts همکار بخش سریال های آسیایی APTA Fire Team Sh_shlove6 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    محل سکونت
    جايي در ناكجا آباد
    نگارشها
    4,448

    پاسخ : اشعار اخوان ثالث

    پرنده اي در دوزخ
    نگفتندش چو بيرون مي كشاند از زادگاهش سر
    كه آنجا آتش و دود است
    نگفتندش : زبان شعله مي ليسد پر پاك جوانت را
    همه درهاي قصر قصه هاي شاد مسدود است
    نگفتندش : نوازش نيست ، صحرا نيست ، دريا نيست
    همه رنج است و رنجي غربت آلود است
    پريد از جان پناهش مرغك معصوم
    درين مسموم شهر شوم
    پريد ، اما كجا بايد فرود آيد ؟
    نشست آنجا كه برجي بود خورده بآسمان پيوند
    در آن مردي ، دو چشمش چون دو كاسه ي زهر
    به دست اندرش رودي بود ، و با رودش سرودي چند
    خوش آمد گفت درد آلود و با گرمي
    به چشمش قطره هاي اشك نيز از درد مي گفتند
    ولي زود از لبش جوشيد با لبخندها ، تزوير
    تفو بر آن لب و لبخند
    پريد ، اما دگر آيا كجا بايد فرود آيد ؟
    نشست آنجا كه مرغي بود غمگين بر درختي لخت
    سري در زير بال و جلوه اي شوريده رنگ ، اما
    چه داند تنگدل مرغك ؟
    عقابي پير شايد بود و در خاطر خيال ديگري مي پخت
    پريد آنجا ، نشست اينجا ، ولي هر جا كه مي گردد
    غبار و آتش و دود است
    نگفتندش كجا بايد فرود آيد
    همه درهاي قصر قصه هاي شاد مسدود است
    دلش مي تركد از شكواي آن گوهر كه دارد چون
    صدف با خويش
    دلش مي تركد از اين تنگناي شوم پر تشويش
    چه گويد با كه گويد ، آه
    كز آن پرواز بي حاصل درين ويرانه ي مسموم
    چو دوزخ شش جهت را چار عنصر آتش و آتش
    همه پرهاي پاكش سوخت
    كجا بايد فرود آيد ، پريشان مرغك معصوم ؟

  18. 8 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  19. #10
    مدير بخش Pandora Hearts همکار بخش سریال های آسیایی APTA Fire Team Sh_shlove6 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    محل سکونت
    جايي در ناكجا آباد
    نگارشها
    4,448

    پاسخ : اشعار اخوان ثالث

    پیش فرض

    قصه اي از شب
    شب است
    شبي آرام و باران خورده و تاريك
    كنار شهر بي غم خفته غمگين كلبه اي مهجور
    فغانهاي سگي ولگرد مي آيد به گوش از دور
    به كرداري
    كه گويي مي شود نزديك
    درون كومه اي كز سقف پيرش مي تراود گاه و بيگه قطره هايي زرد
    زني با كودكش خوابيده در آرامشي دلخواه
    دود بر چهره ي او گاه لبخندي
    كه گويد داستان از باغ رؤياي خوش آيندي
    نشسته شوهرش بيدار ، مي گويد به خود در ساكت پر درد
    گذشت امروز ، فردا
    را چه بايد كرد ؟
    كنار دخمه ي غمگين
    سگي با استخواني خشك سرگرم است
    دو عابر در سكوت كوچه مي گويند و مي خندند
    دل و سرشان به مي ، يا گرمي انگيزي دگر گرم است
    شب است
    شبي بيرحم و روح آسوده ، اما با سحر نزديك
    نمي گريد دگر در دخمه سقف پير
    و ليكن چون شكست استخواني
    خشك
    به دندان سگي بيمار و از جان سير
    زني در خواب مي گريد
    نشسته شوهرش بيدار
    خيالش خسته ، چشمش تار

  20. 7 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  21. #11
    مدير بخش Pandora Hearts همکار بخش سریال های آسیایی APTA Fire Team Sh_shlove6 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    محل سکونت
    جايي در ناكجا آباد
    نگارشها
    4,448

    پاسخ : اشعار اخوان ثالث

    منزلي در دوردست
    منزلي در دوردستي هست بي شك هر مسافر را
    اينچنين دانسته بودم ، وين چنين دانم
    ليك
    اي ندانم چون و چند ! اي دور
    تو بسا كاراسته باشي به آييني كه دلخواه ست
    دانم اين كه بايدم سوي تو آمد ، ليك
    كاش اين را نيز مي دانستم ، اي نشناخته منزل
    كه از اين بيغوله تا آنجا كدامين راه
    يا كدام است آن كه بيراه ست
    اي برايم ، نه برايم ساخته منزل
    نيز مي دانستم اين را ، كاش
    كه به سوي تو چها مي بايدم آورد
    دانم اي دور عزيز ! اين نيك مي داني
    من پياده ي ناتوان تو دور و ديگر وقت بيگاه ست
    كاش مي دانستم اين را نيز
    كه براي من تو در آنجا چها داري
    گاه كز شور و طرب خاطر شود سرشار
    مي توانم ديد
    از حريفان نازنيني كه تواند جام زد بر جام
    تا از آن شادي به او سهمي توان بخشيد ؟
    شب كه مي آيد چراغي هست ؟
    من نمي گويم بهاران ، شاخه اي گل در يكي گلدان
    يا چو ابر اندهان باريد ، دل شد تيره و لبريز
    ز آشنايي غمگسار آنجا سراغي هست ؟

  22. 8 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  23. #12
    مدير بخش Pandora Hearts همکار بخش سریال های آسیایی APTA Fire Team Sh_shlove6 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    محل سکونت
    جايي در ناكجا آباد
    نگارشها
    4,448

    پاسخ : اشعار اخوان ثالث

    با همين دل و چشمهايم ، هميشه
    با همين چشم ، همين دل
    دلم ديد و چشمم مي گويد
    آن قدر كه زيبايي رنگارنگ است ،هيچ چيز نيست
    زيرا همه چيز زيباست ،زياست ،زيباست
    و هيچ چيز همه چيز نيست
    و با همين دل ، همين چشم
    چشمم ديد ، دلم مي گويد
    آن قد كه زشتي گوناگون است ،هيچ چيز نيست
    زيرا همه چيز زشت است ، زشت است ، زشت است
    و هيچ چيز همه چيز نيست
    زيبا و زشت ، همه چيز و هيچ چيز
    وهيچ ، هيچ ، هيچ ، اما
    با همين چشم ها و دلم
    هميشه من يك آرزو دارم
    كه آن شايد از همه آرزوهايم كوچكتر است
    از همه كوچكتر
    و با همين دلو چشمم
    هميشه من يك آرزو دارم
    كه آن شايد از همه آرزوهايم بزرگتر است
    از همه بزرگتر
    شايد همه آرزوها بزرگند ، شايد همه كوچك
    و من هميشه يك آرزو دارم
    با همين دل
    و چشمهايم
    هميشه

  24. 8 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  25. #13
    مدير بخش Pandora Hearts همکار بخش سریال های آسیایی APTA Fire Team Sh_shlove6 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    محل سکونت
    جايي در ناكجا آباد
    نگارشها
    4,448

    پاسخ : اشعار اخوان ثالث

    یکی از اشعاری که من خیلی دوست دارم و تویه کتاب پیش دانشگاهیمون هم بود ..خیلی گریه کردم سرش ::#13
    خوان هشتم (مهدی اخوان ثالث)

    یادم آمد هان

    داشتم میگفتم : آن شب نیز

    سورت سرمای دی بیداد ها می کرد

    و چه سرمایی ، چه سرمایی

    باد برف و سوز وحشتناک

    لیک آخر سرپناهی یافتم جایی

    گرچه بیرون تیره بود و سرد ، همچون ترس

    قهوه خانه گرم و روشن بود ، همچون شرم

    همگنان را خون گرمی بود.

    قهوه خانه گرم و روشن ، مرد نقال آتشین پیغام

    راستی کانون گرمی بود.

    مرد نقال – آن صدایش گرم نایش گرم

    آن سکوتش ساکت و گیرا

    و دمش ، چونان حدیث آشنایش گرم -

    راه می رفت و سخن می گفت.

    چوبدستی منتشا مانند در دستش .

    مست شور و گرم گفتن بود.

    صحنه ی میدانک خود را تند و گاه آرام می پیمود

    همگنان خاموش.

    گرد بر گردش ، به کردار صدف بر گرد مروارید، پای تا سر گوش :

    هفت خوان را زاد سرو مرو

    یا به قولی "ماه سالار " آن گرامی مرد

    آن هریوه ی خوب و پاک آیین – روایت کرد :

    خوان هشتم را

    من روایت می کنم اکنون ...

    همچنان میرفت و می آمد.

    همچنان می گفت و می گفت و قدم می زد:

    قصه است این ، قصه ، آری قصه ی درد است

    شعر نیست،

    این عیار مهر و کین و مرد و نامرد است

    بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست

    هیچ- همچون پوچ- عالی نیست

    این گلیم تیره بختیهاست

    خیس خون داغ رستم و سیاوش ها ،

    روکش تابوت تختی هاست

    اندکی استاد و خامش ماند

    پس هماوای خروش خشم ،

    با صدایی مرتعش لحنی رجز مانند و دردآلود، خواند :

    آه ، دیگر اکنون آن عماد تکیه و امید ایرانشهر ،

    شیر مرد عرصه ناوردهای هول ،

    پور زال زر جهان پهلو ،

    آن خداوند و سوار رخش بی مانند ، آن که هرگز

    -چون کلید گنج مروارید

    گم نمی شد از لبش لبخند ،

    خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان،

    خواه روز جنگ و خورده بهر کین سوگند

    آری اکنون شیر ایرانشهر

    تهمتن گرد سجستانی

    کوه کوهان، مرد مردستان، رستم دستان ،

    در تگ تاریک ژرف چاه پهناور ،

    کشته هرسو بر کف و دیوارهایش نیزه وخنجر،

    چاه غدر ناجوانمردان

    چاه پستان ، چاه بی دردان ،

    چاه چونان ژرفی و پهناش ، بی شرمیش ناباور

    و غم انگیز و شگفت آور.

    آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند.

    در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان گم بود

    پهلوان هفت خوان اکنون

    طعمه دام و دهان خوان هشتم بود

    و می اندیشید

    که نباید بگوید هیچ

    بس که بی شرمانه و پست است این تزویر.

    چشم را باید ببندد،تا نبیند هیچ

    بعد چندی که گشودش چشم

    رخش خود دید ،

    بس که خونش رفته بود از تن

    بس که زهر زخمها کاریش

    گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت می خوابید،

    او از تن خود

    - بس بتر از رخش –

    بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش .

    رخش را می پایید.

    رخش، آن طاق عزیز، آن تای بی همتا

    رخش رخشنده

    به هزاران یادهای روشن و زنده...

    گفت در دل : " رخش!طفلک رخش ! آه! "

    این نخستین بار شاید بود

    کان کلید گنج مروارید او گم شد

    ناگهان انگار

    بر لب آن چاه

    سایه ای دید

    او شغاد، آن نا برادر بود

    که درون چه نگه می کرد ومی خندید

    و صدای شوم و نامردانه اش در چاهسار گوش می پیچید......

    باز چشم او به رخش افتاد – اما ... وای!

    دید

    رخش زیبا ، رخش غیرتمند ، رخش بی مانند

    با هزارش یادبود خوب ،

    خوابیده است آنچنان که راستی گویی

    آن هزاران یادبود خوب را در خواب می دیده است........

    بعد از آن تا مدتی دیر ،

    یال و رویش را

    هی نوازش کرد، هی بویید ، هی بوسید،

    رو به یال و چشم او مالید...

    مرد نقال از صدایش ضجه می بارید

    و نگاهش مثل خنجر بود:

    "و نشست آرام، یال رخش در دستش ،

    باز با آن آخرین اندیشه ها سرگرم :

    جنگ بود این یا شکار؟ آیا

    میزبانی بود یا تزویر؟"

    قصه می گوید که بی شک می توانست او اگر می خواست

    که شغاد نا برادر را بدوزد

    – همچنان که دوخت -

    با تیر وکمان

    بر درختی که به زیرش ایستاده بود ،

    و بر آن تکیه داده بود

    و درون چه نگه می کرد

    قصه می گوید

    این برایش سخت آسان بود و ساده بود

    همچنان که می توانست اواگرمی خواست

    کان کمند شصت خویش بگشاید

    و بیندازد به بالا بر درختی، گیره ای سنگی

    و فراز آید

    ور بپرسی راست ، گویم راست

    قصه بی شک راست می گوید .

    می توانست او اگر می خواست.

  26. 7 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  27. #14
    Registered User Gaara kazekage آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    ploto!
    نگارشها
    828

    پاسخ : اشعار اخوان ثالث

    خانه ام آتش گرفته






    خانه ام آتش گرفته


    خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
    هر طرف می سوزد این آتش
    پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
    من به هر سو می دوم گریان
    در لهیب آتش پر دود
    وز میان خنده هایم تلخ
    و خروش گریه ام ناشاد
    از دورن خسته ی سوزان
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد
    خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
    همچنان می سوزد این آتش
    نقشهایی را که من بستم به خون دل
    بر سر و چشم در و دیوار
    در شب رسوای بی ساحل
    وای بر من ، سوزد و سوزد
    غنچه هایی را که پروردم به دشواری
    در دهان گود گلدانها
    روزهای سخت بیماری
    از فراز بامهاشان ، شاد
    دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
    بر من آتش به جان ناظر
    در پناه این مشبک شب
    من به هر سو می دوم
    گریان ازین بیداد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
    وای بر من ، همچنان می سوزد این آتش
    آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
    و آنچه دارد منظر و ایوان
    من به دستان پر از تاول
    این طرف را می کنم خاموش
    وز لهیب آن روم از هوش
    ز آندگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود
    تا سحرگاهان ، که می داند که بود من شود نابود
    خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
    صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
    وای ، آیا هیچ سر بر می کنند از خواب
    مهربان همسایگانم از پی امداد ؟
    سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد

  28. 9 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  29. #15
    مدير بخش Pandora Hearts همکار بخش سریال های آسیایی APTA Fire Team Sh_shlove6 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    محل سکونت
    جايي در ناكجا آباد
    نگارشها
    4,448

    پاسخ : اشعار اخوان ثالث

    صبوحی



    در اين شبگير

    كدامين جام و پيغام صبوحي مستتان كرده ست ؟ اي مرغان

    كه چونين بر برهنه شاخه هاي اين درخت برده خوابش دور

    غريب افتاده از

    اقران بستانش در اين بيغوله ي مهجور

    قرار از دست داده ، شاد مي شنگيد و مي خوانيد ؟

    خوشا ، ديگر خوشا حال شما ، اما

    سپهر پير بد عهد است و بي مهر است ، مي دانيد ؟

    كدامين جام و پيغام ؟ اوه

    بهار ، آنجا نگه كن ،

    با همين آفاق تنگ خانه ي تو باز هم آن كوه ها پيداست

    شنل برفينه شان دستار گردن گشته ، جنبد ، جنبش بدرود

    زمستان گو بپوشد شهر را در سايه هاي تيره و سردش

    بهار آنجاست ، ها ، آنك طلايه ي روشنش ، چون شعله اي در دود

    بهار اينجاست ، در دلهاي ما ، آوازهاي ما

    و پرواز پرستوها در آن دامان ابرآلود

    هزاران كاروان از خوبتر پيغام و

    شيرين تر خبرپويان و گوش آشنا جويان

    تو چه شنفتي به جز بانگ خروس و خر

    در اين دهكور دور افتاده از معبر

    چنين غمگين و هاياهاي

    كدامين سوگ مي گرياندت اي ابر شبگيران اسفندي ؟

    اگر دوريم اگر نزديك

    بيا با هم بگرييم اي چو من تاريك

  30. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ