نشسته ماه برگردونه ی عاج
به گردون میرود فریاد امواج
چراغی داشتم کردند خاموش
خروشی داشتم کردن تاراج
نشسته ماه برگردونه ی عاج
به گردون میرود فریاد امواج
چراغی داشتم کردند خاموش
خروشی داشتم کردن تاراج
http://www.micro-source.ir
مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی
شاید حتی بگوید لایق من نیستی
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن اکنون که دیگر نیستم
سلسله موي دوست حلقه دام بلاست*هر كه در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
شوق شهرت رفت ذوق آرزو ها مُرد **** موی کم کم شد سپید ، از خواب بیدارم کنید
Thank you for everything
زيرکي را گفتم اين احوال بين خنديد و گفت...
صعب روزي بوالعجب کاري پريشان عالمي..
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد چون که او بالاتر است
گر کسی بر نا کسی بالا نشیند فخر نیست
روی دریا خس نشیند قعر دریا گوهر است
منم زیبا.که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
ویرایش توسط Roksana : 12-06-2011 در ساعت 04:34 PM
دلگشا . آینده روزی هست پیدا ، بی گمان با او.
گَرَم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمیکاهم .
ترا من چشم در راهم...
نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته ی من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ierfan.com
irantranslator.ir
The Price for gaining power is destroying it yourself - Itachi Uchiha
خیلی وقته که دلم هوای رفتن کرده
خیلی وقته که پاهام به اینجا عادت کرده
خیلی وقته که دیگه از خودمم خسته شدم
خیلی وقته که جلو خودم سرافکنده شدم
خیلی وقته که دیگه کم آوردم تو زندگی
خیلی وقته که دارم می میرم از دلمردگی
خیلی وقته که دیگه صدای من نا نداره
خیلی وقته که چشام سوی تماشا نداره
خیلی وقته که دیگه هیچ خبر از تو ندارم
خیلی وقته که حتی حوصلتو هم ندارم
خیلی وقته که میخوام داد بزنم نمی تونم
خیلی وقته که میخوام آدم بشم نمی تونم
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن اکنون که دیگر نیستم
نام تو بر زبان من آمد؛ زبانه شد
سيل گدازه هاي خروشان روانه شد
گفتم به خا ک، نام تو را؛ جنگلي سرود
گفتم به شمع ، نام تو را؛ عاشقانه شد
بخدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله ی آه شدم , صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
چه میشد اگر خدا ، آن که خورشید را
چون سیب درخشانی در میانه آسمان جا داد ،
آن که رودخانه ها را به رقص در اورد ، و کوه ها را برافراشت ،
چه میشد اگر او ، حتی به شوخی
مرا و تو را عوض میکرد :
مرا کمتر شیفته
تو را زیبا کمتر.
چرا از مرگ می ترسید ؟
کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید
می و افیون فریبی تیز بال وتند پروازند
اگر درمان اندوهند
خماری جانگزا دارند
نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هوشیاری نمیبیند
چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟
بهشت جاودان آنجاست
گر آن خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست
سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است
همه ذرات هستی محو در رویای بیرنگ فراموشی است
مثل باران چشمهایت دیدنی است /٬ شهر خاموش نگاهت دیدنیستزندگانی معنی لبخند توست / خندههایت بی نهایت دیدنیست . . .
بیا امشب را تا صبح کنار هم باشیم و یار هم باشیم. گور پدر آینده و تصمیمات سازنده و دولت پاینده و شعار های کوبنده.که عاقبت همه ی ما ست در زیر خاک تا بوده همین بوده سو وات دِ فا..که من نمی جنگم نمی جنگم نمی جنگم ...
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)