مي توان با زيركي تحقير كرد
هر معماي شگفتي را
مي توان تنها به حل جدولي پرداخت
مي توان تنها به كشف پاسخي بيهوده دل خوش ساخت
پاسخي بيهوده، آري پنج يا شش حرف
مي توان با زيركي تحقير كرد
هر معماي شگفتي را
مي توان تنها به حل جدولي پرداخت
مي توان تنها به كشف پاسخي بيهوده دل خوش ساخت
پاسخي بيهوده، آري پنج يا شش حرف
Don't you dare look out your window
Darling, everything's on fire
The war outside our door keeps raging on
تو که تو افکار منی شب و روز / این دل منو به دل عاشقت بدوز
تا بشی مال من تا بشم مال تو / بزار سر به سر من بگو منو می خوای تو
http://www.micro-source.ir
یک لحظه دلم خواست صدایت بکنم
گردش به حریم باصفایت بکنم
آشوب دلم به من چنین فرمان داد
در سجده بیفتم و دعایت بکنم
Thank you for everything
يار در پرده و ما پرده بر انداخته ايم
از ازل او به چنان ما به چنين ساخته ايم
گر كمان ميكشد اينك به كمين امده ايم
ور كه شمشير زند ما سپر انداخته ايم
هیچ وقت فکر نمیکردم اینطوری بشه // توضیح بده چرا غیر واقعی شدی
توی اروپا قایم شدی و ستاره میشمری // ها؟ تو گیر افتادی وسط یه راه بیخودی
تو به ما خیلی حال دادی // نمونش نگرم داشتی تا بمونم و بخونم از فریاد درونیم
سلسله موي دوست حلقه دام بلاست*هر كه در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
" لوبیای سحرآمیزی " که سالها زحمت کشیدیم براش ، داره زرد میشه
واسه من و تو یه فازه منفیه // اگه مثل من تو گود باشی حالت بد میشه
هرکی که جنگیدش رفتش // اما دست نخورده تو تهران شمشیرش هستش
الا اي آهوي وحشي كجايي
مرا با توست چندين آشنايي
دو تنها دو سرگردان بي كس
دد و دامت كمين از پيش و از پس
بيا تا حال يكدگر بدانيم
مراد هم بجوييم ار توانيم
تو بودی و شب قصه
تو بودی و تب پرواز
هزار آینه فریاد
هزار پنجره آواز
شب از تو شعر دوباره
شب از تو باغ ستاره
به اعتبار تو روشن
من و چراغ ستاره
دوست دارم
بر بلندای کوه طبیعت را نظاره کنم
و تمامی احساسات خوبم را
به نسیم بسپارم
تا به هرکجای زمین که دوست دارد ببرد
من از فاصله بیزارم
و از هر تفاوت و تبعیض
من نمی توانم بدون فکر کردن به عزیزان
شب ها را آسوده بخوابم و یا
از خوشی بگندم
جز ياد تو در دلم قراري نبود
اي دوست به جز تو غمگساري نبود
ديوانه شدم زعقل بيزار شدم
خواهان تو را به عقل كاري نبود
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
پرکن پياله را
كاين آب آتشين
ديريست ره به حال خرابم نمي برد
اين جامها
كه در پي هم مي شود تهي
درياي آتش است كه ريزم به كام خويش
گرداب مي ربايد و آبم نمي برد
.....
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستارة انديشه هاي ژرف
تا مرز ناشناختة مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريز پا
تا شهر يادها
ديگر شرابم جز تا كنار بستر خوابم نمي برد
پر كن پياله را
.....
هان اي عقاب عشق
از اوج قله هاي مه آلوده دور دست
پرواز كن به دشت غم انگيز عمر من
آنجا ببر مرا
كه شرابم نمي برد
آن بي ستاره ام كه عقابم نمي برد
.....
در راه زندگي
با اين همه تلاش و تقلا و تشنگي
با اين كه ناله ميكشم از دل
كه آب! آب!
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد
پر كن پياله را ...!
فریدون مشیری
بپیچید از آن پس یکی آه کرد...
ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد...
اندر دل بی وفا غــم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غـم که هزار آفرین بر غم باد
می کشی آه و در چشم هایت / می رمند آهوان دسته دسته
در گلویت ترک می خورد بغض / التماس دعا! دل شکسته ...
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)