در سماع آي و زسر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رود خرقه ما در سر گير
صوف بر كش ز سرو وباده صافي در كش
سيم در باز و به زر سيم بري در بر گير
دوست گو يار شود هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مكن روي زمين لشگر گير
در سماع آي و زسر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رود خرقه ما در سر گير
صوف بر كش ز سرو وباده صافي در كش
سيم در باز و به زر سيم بري در بر گير
دوست گو يار شود هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مكن روي زمين لشگر گير
تـن تـو آهـنگی است و تـن من کلمه ای است
که در آن می نـشیند
تا نـغمه ای در وجود آیـد
سروده ی که تـداوم را می تـپد
در نگاهت همه ی مهـربـانی هاست:
قـاصدی که زنـدگی را خبر می دهد.
و در سکـوتـت همه صداها
فـریـادی که بـودن را
تـجربـه می کـند.
Thank you for everything
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با توام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
میریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی رسد به بلندآسمان من
بنگر طلوع خندهی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خواندهای به گوش من این، مهربان من
مخواه از رخ ماهت نگاه بردارم
مخواه چشم بپوشم ، مخواه بردارم
اگر به یـُمن ِ قدمهای مهربانت نیست
بگو که سجده از این قبله گاه بردارم
مگر بهشت نگاه تو عاشقم بکند
که دست از سر ِ نقد ِ گناه بردارم
گناه ِ هرچه دلم بشکند به گردن توست
گناه ِ هر قدمی اشتباه بردارم
تو قرص ماهی و من کودکی که می خواهم
به قدر کاسه ای از حوض ِ ماه بردارم
بیا که چشم ِ جهانی هنوز منتظر است
بیا که دست از این اشک و آه بردارم
http://www.micro-source.ir
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق می شود
ندیدم مثل علیش پسری
که بدو دنبالت هر وری
بگه آخه از همه سرتری
هی بخره واست رو سری
هر رهگذری محرم اسرار نگردد **** صحرای نمکزار چمن زار نگردد
هر جا که رسیدی طرح رفاقت مکش ای دوست ***** هر بی سر و پا یار وفادار نگردد . . .
من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله و خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم
چندی است که بیمار وفایت شده ام
در بستر غم چشم به راهت شده ام
این را تو بدان اگه بمیرم روزی
مسئول تویی که من فدایت شده ام
تو راست می گی که بد شدم
آروم میگی که جون به لب شدم
امشب بمون اگه بری چیزی درست نمی شه
ساده نمی شه بی خبر بری
رفتی و ز رفتنت زمان غمگین است
پرپر زدن پرندگان غمگین است
در گوشهء باغ ما که بلبل می خواند،
بیچاره ز گل های خزان غمگین است
داغی که به روی زرد مهتاب زده ست،
از مرگ جوانان جهان غمگین است
واین لاله که داغ سینه اش می بینی،
از قسمت تلخ عاشقان غمگین است
ابری که به روز ماتمش می بارید،
بر حال غریب قهرمان غمگین است
بی غم نبود دلی اگر گل نبود،
غم نیز ز مرگ ناگهان غمگین است
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
آن کسی را که تو می جویی
کی خیال تو به سر دارد
بس کن این ناله و زاری را
بس کن او یار دگر دارد .
منم آن که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کار ساز بنده نواز
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
جربه تلخی بود
و گلایه ای نیست
وقتی که انتظاری در میان نباشد
در ترانه و شعر
فریاد می زنم هر بار
احساس مشترکی ، ما را نجات خواهد داد
و این بیت را خوب فهمیدم
حقیقت تلخ این است
فاصله حرف اول را می زند
بازار چه شیرین بود ، برای سوداگران
دوباره را ، دوباره آغاز می کنم
در س هایم ، مشق هایم ، دردهایم
و رقابت درسی بود
با نمره ای به مفهوم فقر
و رقابت
پوسته زمین را مانند خوره ای ، خواهد برد
شاید روزی بیاید که خود را تحمل کنم
و آن روز تو را خواهم باخت
عشق نیز قیمتی دارد
خواهم پرداخت
خواهم باخت
خواهم ساخت
و خواهم نواخت
رفتنت ای گل ، نگاه تلخی را می ماند
نیامدنت راه حل قطعی برای دنیا بود
و باور نمی کنم
کسی صلاح را به طور قطع بداند
ما زندگی را به محصول باختیم
و راه انتخابی معقول بود
سلسله موي دوست حلقه دام بلاست*هر كه در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)