رفتنت آغاز ويرانست ، حرفش را نزن ...
ابتداي يك پريشاني است ، حرفش را نزن ...
دوست داري بشكني قلب پريشان مرا ...
دل شكستن كار آساني است ، حرفش را نزن ...
رفتنت آغاز ويرانست ، حرفش را نزن ...
ابتداي يك پريشاني است ، حرفش را نزن ...
دوست داري بشكني قلب پريشان مرا ...
دل شكستن كار آساني است ، حرفش را نزن ...
http://www.micro-source.ir
شب با چادر سیاه آسمان را در خود پیچید
و من از روزنه ی تاریکی ها
تو را فریاد می زنم
بیصدا فریاد می زنم گریه هایم را
آنجا که تو را از فصول خشک
بیابم
و آنجا که ترنم دستانت را
از تازگی بهار بجویم
از خانوم آراسته
هر رفیق راهی با من، دو سه روزی هم سفر بود
ادعای هر رفاقت، واسه من چه زودگذر بود
هرکی با زمزمه ی عشق دو سه روزی عاشقم شد
عشق اون باعث زجر همه ی دقایقم شد
اون که عاشق بود و عمری از جدا شدن میترسید
همه ی هراس و ترسش به دروغش نمی ارزید
چه اثر از این صداقت، چه ثمر از این نجابت
وقتی قدر سر سوزن به وفا نکردیم عادت
هر رنگين كمان
نشانه ي اين است
كه ما محكوم نيستيم،
تنها و رها شده نيستيم...
هر رنگين كمان
دعوتي ست به صلح،
به انسانيت
و يكي شدن...
سلسله موي دوست حلقه دام بلاست*هر كه در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
اشکم احرام طواف حرمت می بندد
گرچه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی
طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست
عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار
مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
بنفشه بگل گفت و خوش نشانی داد * که تاب من بجان طره فلانی داد
دلم خزانه اسرار بود و دست قضا * درش ببست و کلیدش بدلستانی داد
شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب * بمومیائی لطف توام نشانی داد
حال من بد نیست غم کم می خورم
کم که نه! هر روز کم کم می خورم
آب می خواهم، سرابم می دهند
عشــق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست
دلگشا . آینده روزی هست پیدا ، بی گمان با او.
گَرَم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمیکاهم .
ترا من چشم در راهم...
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد...
قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد...
رقيب آزارها فرمود و جاي آشتي نگذاشت...
مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد...
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها
بخوانی نغمه ای با مهر دعایت می کنم، در آسمان سینه ات
خورشید مهری رخ بتاباند
شق آمد وشد چو خونم اندر رگ پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت
نامیست ز من بر من وباقی همه اوست
شبي تاريک و بيم موج و گردابي چون هايل....
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها....
وقتی پرنده ای را معتاد می کنند
تا فالی از قفس به در آرد و اهدا نماید
آن فال را به جویندگان خوشبختی
تا شاهدانه ای به هدیه بگیرد ...
آه پرواز ...
قصه ی بس ابلهانه ای می شود
از معبر قفس
مرغان قفس را المي باشد و شوقي
کان مرغ نداند که گرفتار نباشد...
یا که غبار پات را نور دو دیده میکنم
یا به دو دیده مینهم پای تو نور دیده را
خوشتر ز عيش و صحبت و باغ و بهار چيست
ساقي کجاست گو سبب انتظار چيست
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نيست که انجام کار چيست
پيوند عمر بسته به موييست هوش دار
غمخوار خويش باش غم روزگار چيست
معني آب زندگي و روضه ارم
جز طرف جويبار و مي خوشگوار چيست
مستور و مست هر دو چو از يک قبيلهاند
ما دل به عشوه که دهيم اختيار چيست
راز درون پرده چه داند فلک خموش
اي مدعي نزاع تو با پرده دار چيست
سهو و خطاي بنده گرش اعتبار نيست
معني عفو و رحمت آمرزگار چيست
زاهد شراب کوثر و حافظ پياله خواست
تا در ميانه خواسته کردگار چيست
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)