Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

صفحه 24 از 76 نخستنخست ... 1422232425263474 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 346 تا 360 , از مجموع 1128

موضوع: طنز

  1. #346
    مدیر بخش مترجمان slimshady21 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    محل سکونت
    هرجا
    نگارشها
    1,629

    پاسخ : طنز

    انواع مرد

    مرد دوست داشتنی، کودک ، دلقک: این دسته شما را... می خندانند و گوله نمکند.نمی خواهند به شما تسلط داشته باشند و خودشان را بالاتر از شما
    نمی بینند،هیچ حمایتی هم نمی کنند حتی ممکن است مجبور شوید خرجشان را هم بدهید. اما این کار را با اشتیاق خواهید کرد، چون این مردها دوست داشتنی هستند. نگهداری از این مردها مثل داشتن یک همستر پشمالو است که در برابر دزد از شما دفاع نمی کند اما اگر توپ را پرت کنید با شما بازی می کند. این مرد برای زنهای ضعیف و آویزان اصلا مورد مناسبی نیست.

    مرد زندگی ، آقا ، پدر ، معلم ، حامی: این گونه ی رو به انقراض از مردها!! مثل آینه دق می مانند. همیشه برای اصلاح کردن اشتباهات شما آماده اند. دانای کل هستند، شما را هم زیاد داخل آدم به حساب نمی آورند.به شدت حوصله سر بر ولی قابل اطمینان هستند، اگر خیلی میخواهید ازدواج کنید و همه ی بار تان را روی دوش کسی بیاندازید این مردها مورد مناسبی هستند

    مرد عاشق، زخم خورده، پریشان : خسته و ضعیفند و دل شکسته اند. رنگشان پریده و چشمها از حدقه بیرون آمده و انگار که هر لحظه ریق رحمت را دارند سر می کشند. به شدت احساساتی . می توانند ساعتها توی چشم شما نگاه کنند و دوستت دارم بگویند و آنقدر که استفراغتان بگیرد و بخواهید یک تیپا نصیبشان کنید!!.این مردها اصولا به هیچ دردی نمی خورند اما می توانند برایتان یک دفترچه شعر بگویند.

    مرد فرهیخته، لاغر، عینکی : بسیار ظریف و دانشمند است. می توان با او در مورد دکارت و رنه مگریت ساعت ها صحبت کرد. به جز گیجی فلسفی مشکل خاصی ندارد. البته گیجی فلسفی اش همان قدر که شما را مجذوب می کند در نهایت هم ممکن است شما را از زندگی او حذف کند. چون این مرد نمی داند دنبال چه چیزی می گردد و بین اسپینوزا و میشل فوکو و عمه بلقیس نوسان می کند. او خوب حرف می زند. ولی در آخر فرار میکند

    مرد وحشی ، نر ، راننده کامیون: این مردها فقط یک موجود نر هستند. کلا نه اهل شعر و شاعری هستند و نه علم و دانش سرشان می شود اما عضلات خوبی دارند. مغزشان تعطیل است ولی تستسترون خونشان فرمان را در دست دارد. اگر کسی به شما نگاه چپ کند چانه اش را پایین می آورند . البته هر زمان تشخیص بدهند این کار را با خود شما هم میکنند!!!! داشتن آنها مثل داشتن یک سگ ژرمن شپرد خوب و درنده می ماند...

    مرد اسطوره ای ، مرد رویاها، مرد کامل :تمامی مشخصه های مردهای بالا را بطور همزمان دارد. گاهی دلقک است وگاهی فرهیخته ، پایش بیفتد شعر هم می گوید. شب توی گوشتان زمزمه می کند و روز نمی گذارد آب توی دلتان تکان بخورد. بر خلاف سایر مردها او هیچ کم وکسری در هیچ زمینه ای ندارد.این مرد مردی است که وقتی می بینید بلافاصله می فهمید که مرد آرزوهای شما ست.

    تنها مشکل این است که او همه ی این نقشه ها را چیده که شما را خر کند و در نهایت هم می گذارد می رود ، یا زن و بچه دارد و یا اساسا وجود خارجی ندارد و شما خواب دیده اید.

    really?

  2. 18 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  3. #347
    Registered User Elva آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    جايي كه پياده رو تموم مي شه
    نگارشها
    230

    پاسخ : طنز

    کشیش

    یه روز يه کشيش به يه راهبه پيشنهاد مي کنه که با ماشين برسوندش به مقصدش... راهبه سوار ميشه و راه ميفتن... چند دقيقه بعد راهبه پاهاش رو روي هم ميندازه و کشيش زير چشمي يه نگاهي به پاي راهبه ميندازه... راهبه ميگه: پدر روحاني، روايت مقدس رو به خاطر بيار... کشيش قرمز ميشه و به جاده خيره ميشه... چند دقيقه بعد بازم شيطون وارد عمل ميشه و کشيش موقع عوض کردن دنده، بازوش رو با پاي راهبه تماس ميده... راهبه باز ميگه: پدر روحاني! روايت مقدس و به خاطر بيار!... کشيش زير لب يه فحش ميده و بي خيال ميشه و راهبه رو به مقصدش مي رسونه... بعد از اينکه کشيش به کليسا بر مي گرده سريع ميدوه و از توي کتاب مقدس روايت رو پيدا مي کنه و مي بينه که نوشته:به پيش برو و عمل خود را پيگيري کن... کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادماني که مي خواهي مي رسی نتيجه اخلاقي: اگه توي شغلت از اطلاعات شغلي خودت کاملا آگاه نباشي، فرصتهاي بزرگي رو از دست ميدي
    -----------------------------------------
    چرا والدين پير ميشوند

    روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.
    کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»
    رییس پرسید: «بابا خونس؟»
    صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»
    ـ می تونم با او صحبت کنم؟
    کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»
    رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟»
    ـ بله
    ـ می تونم با او صحبت کنم؟
    دوباره صدای کوچک گفت: «نه»
    رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: « آیا کس دیگری آنجا هست؟»
    کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس»
    رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید: «آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟»
    کودک خیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول است؟»
    ـ مشغول چه کاری است؟
    کودک همان طور آهسته باز جواب داد: «مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.»
    رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: «این چه صدایی است؟»
    صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: «یک هلی کوپتر»
    رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟»
    کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد: «گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.»
    رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آنها دنبال چی می گردند؟»
    کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد: «من»
    Don't you dare look out your window
    Darling, everything's on fire
    The war outside our door keeps raging on

  4. 15 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  5. #348
    مدیر بخش مترجمان slimshady21 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    محل سکونت
    هرجا
    نگارشها
    1,629

    پاسخ : طنز

    پیرزن و پیرمرد

    پيرمردبه زنش گفت
    بيا يادى ازگذشته هاى دورکنيم.
    من ميرم کافه منتظرت وتوبياسرقراربشينيم
    حرفاى عاشقونه بگيم.پيرزن قبول کرد
    فرداپيرمرد به کافه رفت دوساعت ازقرارگذشت ولى پيرزن نيومد
    وقتى برگشت خونه ديد پيرزن تواتاق نشسته وگريه ميکنه
    ازش پرسيد چراگريه ميکنى؟
    پيرزن اشکاشوپاک کردوگفت:بابام نگذاشت بيام

  6. 15 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  7. #349
    مدیر بخش مترجمان slimshady21 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    محل سکونت
    هرجا
    نگارشها
    1,629

    پاسخ : طنز

    سوتی های وحشتناک

    تو کلاس نشسته بودیم استاد داشت چرت و پرتاشو تلاوت میکرد یهو چند تا از بچه ها یه صدای بلند و ناگهانی ایجاد کردن(بعد کاشف به عمل اومد که یه درگیری مختصر بوده) استاد یهو برگشت که چتونه کلاسو گذاشتین رو سرتون, اونا هم میگفتن استاد ما نبودیم. حالا هی از استاد اصرار از اونا انکار یهو وسط بحث یه بنده خدایی داد زد
    "استاد شما خودتو کثیف نکن"

    -------------------------------

    دوران نوجوانی یه اخلاقی پیدا کرده بودم غذا می خوردیم تموم می شد سریع بدو بدو می رفتم دستشویی که سفره جمع نکنم d: ........ یه بار بعده شام همین کارو کردم..... اومدم دیدم اِ بابام نشسته و سفره هم سره جاشه مامانم و خواهرمم نیستن.... می پرسم کجان بابام میگه رفتن بیرون......... منم مطمئن بودم نرفتن... یه جایی قائم شدن .... خلاصه بیخیال سفره شدم خونه رو زیرو کردم پیداشون نکردم..... آخرسر اومدم سفره رو جمع کردم و تموم شد چایی ریخته بودم که دیدم اومدن ......... هنوزم که هنوزه نگفتن کجا بودن

    -------------------------------

    وای یعنی یه سوتی دادم در حد بوند اسلیگا تازه یادم اومد
    سر خیابون منتظر تاکسی بودم دو ساعت الاف . یه پرشیا اومد نگه داشت گفتم گور باباش منو می رسونه فوقش یه شماره می ده می گیرم دیگه . رسیدم سر کوچه گفتم مرسی حالا با اخم . داشتم می رفتم
    احساس کردم گفت : شماره تو نمی دی ؟
    گفتم : من شماره مو بدم ؟ دیگه چی ؟ شما شماره تو بده می زنم تو موبم
    گفت : چی می گی خانم می گم کرایتو نمی دی ؟
    واییییییییییییییییییی

    -------------------------------

    این سوتی یکی‌ از دوستامه: یک بار که خسته و کوفته داشته از دبیرستان میرفته خونه صد متر مونده به ایستگاه اتوبوس می‌‌بینه که اتوبوس اومد تو ایستگاه ایستاد، از اون جایی‌ که اتوبوس دیر به دیر میومده و این بنده خدا هم نای منتظر موندن برای اتوبوس نداشته شروع می‌‌کنه به دویدن بلکه به اتوبوس برسه... خلاصه سعیش بی‌ نتیجه می‌‌مونه و از اتوبوس جا می‌‌مونه... یه چند دقیقه یی که تو ایستگاه منتظر اتوبوس بعدی ایستاده بوده می‌‌بینه که بقیه دارن چپ چپ نگاش می‌‌کنند، با خودش فکر می‌‌کنه که: کوفت مگه از اتوبوس جا موندن جرمه؟ که یهویی باد میاد و احساس می‌‌کنه پاهاش یخ کرد، نگاه می‌‌کنه میبینه کش شلوارش گشاد بوده شلوارش اومده پایین... بیچاره می‌‌گفت نفهمیدم چه جوری شلوارم رو کشیدم بالا و اولین ماشین رو دربست کردم و از اونجا در رفتم!

  8. 14 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  9. #350
    همکار بازنشسته فروم katsura آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    ~ * Sweet Amoris High school*~
    نگارشها
    636

    پاسخ : طنز

    I got the point that i should leave you alone...but we both know that I'm not that strong

  10. 17 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  11. #351
    مدیر بخش مترجمان slimshady21 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    محل سکونت
    هرجا
    نگارشها
    1,629

    پاسخ : طنز

    هر کی دیگران رو چه جور می بینه ... ؟!




  12. 19 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  13. #352
    همکار بازنشسته فروم katsura آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    ~ * Sweet Amoris High school*~
    نگارشها
    636

    پاسخ : طنز

    قبول دارین : ۳ ساعت تو اتاق میشینی درس میخونی هیچکس نمیگه خسته نباشی ولی یه ثانیه موبایلت رو بر میداری ببینی کی sms داده بابات میاد میگه : خسته نباشی !
    .
    .
    .
    .
    موقع مرگ به بچه‌هام می‌گم ده میلیارد تومن گذاشتهم زیرِ…بعدش می‌میرم آی حال میده!
    .
    .
    .
    .
    می‌گویند: مثل بچه آدم رفتار کن.و من هنوز مانده ام که بین هابیل و قابیل کدام را انتخاب کنم…!
    .
    .
    .
    .
    و خداوند زمین و آسمان را آفرید…و ساخت بقیه ی چیزا رو به چین واگذار کرد…!!!
    .
    .
    .
    .
    یارو خیلی گشنه ش بود از پشت شیشه رستوران نگاه میکنه میبینه یکی داره کباب میخوره!با انگشت میزنه به شیشه !یارو میگه :چته ؟میگه :پیازهم بخور
    .
    .
    .
    .

    وقتی خانومی بهت گفت: “چــــــــــــــــی؟”،به این معنا نیست که گفته شما را نشنیده.او در واقع به شما فرصت داده که گفته خود را تغییر دهید!
    .
    .
    .
    .
    ویرایش توسط katsura : 12-01-2011 در ساعت 05:18 PM

  14. 17 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  15. #353
    Registered User سهیل480 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    gilan
    نگارشها
    1,766

    پاسخ : طنز



    شعری زیبا به اکثر زبانهای زنده دنیا!!!!!!!







    arabic

    في ربيع العام الماضي كنا قد ذهبوا جميعا للحج
    حين يعود، وفتاة جميلة النوع الذي كان معنا.
    كان قلبي التسول لي :
    "اذهب، وقل لها أحبك..... لها أيا كان يريد أن يكون، يكون! وماذا يريد أن يقول، ويقول"!
    قلت لقلبي سرا، وأنا سمعت هذا في الرد :
    "بوي! كيف أنت جاهل! جئت للحج أو للغمز؟"


    german

    Im Frühjahr letzten Jahres waren wir alle für Wallfahrt gegangen
    Während zurück, hübsch und freundlich Mädchen, das war mit uns.
    Mein Herz war mir zu betteln:
    "
    Geh, sag ihr, ich liebe sie ..... was auch immer sein werden! Und was sagen will, sagen will!"
    Ich erzählte meine geheime Herz, und ich hörte als Antwort:
    "
    Junge! Wie Sie unwissend bist Du gekommen, Pilgerfahrt oder liebäugeln?"





    french

    Au printemps l'année dernière nous étions tous partis pour le pèlerinage
    Bien que le dos, jolie et gentille fille qui était avec nous.
    Mon cœur était pour me supplier de:
    «
    Allez, lui dire que je l'aime ..... tout ce veut être, l'être! Et ce qui veut dire, mot à dire!"
    J'ai dit à mon cœur secret, et j'ai entendu cela à la suite:
    «
    Boy! Comment vous êtes ignorants! Vous venez de pèlerinage ou à lorgner?"


    italian

    Nella primavera dello scorso anno eravamo andati tutti al pellegrinaggio
    Tempo fa, bella e gentile ragazza che era con noi.
    Il mio cuore era pregandomi di:
    "
    Va ', dille che io amo lei ..... qualunque cosa vuole essere, essere! E che cosa vuole dire, dire!"
    Ho detto al mio cuore segreto, e ho sentito questo in risposta:
    "
    Ragazzo! Come sei ignorante! venite per pellegrinaggi o ad occhieggiare?"









    Korean

    모든순례에대한봄에는작년에우리가있었을사라
    수개월전에, 예쁘고친절한소녀누가우리와함께했다마음이나를위해구걸했다 :
    "
    말해, 가서그녀를뭐든간에있어야! 그리고무슨말을,하고싶은말은싶은그녀 ..... 사랑해!"
    비밀마음을얘기, 그리고대한응답으로이말씀을듣고 :
    "
    이봐! 당신은무식한방법이야!거나순례추파를던지다가?"





    Spainish

    En la primavera del año pasado estábamos todo se ha ido de peregrinación
    Tiempo atrás, muy amable y una niña que estaba con nosotros.
    Mi corazón me pedía:
    "
    Ve, dile que la amo ..... lo que quiere ser, ser! ¿Y qué quiere decir, por ejemplo!"
    Le dije a mi corazón secreto, y oí esto en la respuesta:
    "Muchacho! ¿Cómo estás ignorantes! Usted viene de peregrinación o comerse con los ojos de?"






    english

    In spring last year we were all gone for pilgrimage
    While back, pretty and kind girl who was with us.
    My heart was begging me to:
    "
    Go, tell her I love her ..... whatever wants to be, be! and what wants to say, say!"
    I told my secret heart, and I heard this in response:
    "
    Boy! how you're ignorant! you come for pilgrimage or to ogle?"









    Russian

    Весной прошлого года мы все пошли на паломничество
    Некоторое время назад, довольно и вид девушка, которая была с нами.
    Мое сердце было просил меня:
    "
    Пойди, скажи ей, что я ее люблю ..... все хотят быть, то быть! А что хочет сказать, говорю!"
    Я сказал мою тайну сердца, и я услышал это в ответ:
    "
    Мальчик! Как вы невежественны! Вы приходите на паломничество или строить глазки?"


    Chinesse

    在去年春天,我们都去朝圣阵子,漂亮,善良的女孩谁是我们的
    我的心哀求我
    去,告诉她我爱她想要什么.....是,是!想说什么,说
    我告诉我的秘密的心,我听到的反应是
    小子!你如何无知!你是来朝圣或抛 眼


    و بالاخره ایرانی:

    پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت
    برگشتنی یه دختر خوشگل با محبت
    همسفر ما شده بود همراهمون میومد
    به دست و پام افتاده بود این دل بی مروت
    میگفت بروووو بهش بگوووووو
    آخه دوسش دارم
    میگفت بگو
    هرچی میخواد بشه بشه هرچی میخواد بگه،بگه!
    راز دلم رو گفتم اینو جواب شنفتم:
    تو زواری!پسر!چقدر نادونی!اومدی زیارت یا که چشم چرونی؟

    وقتي دندون هاي کسي رو ديدي مطمئن نباش که داره مي خنده، شايد بخواد گاز بگيره!


  16. 14 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  17. #354
    Registered User سهیل480 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    gilan
    نگارشها
    1,766

    پاسخ : طنز

    دوره آخرالزمان



  18. 15 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  19. #355
    Registered User سهیل480 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    gilan
    نگارشها
    1,766

    پاسخ : طنز

    رضا شاه به زور میخواست چادر رو از سر زن ها برداره هیشکی زیر بار نمیرفت ..!


    حالا میخوان به زور چادر سر زن ها بکنن بازم کسی زیر بار نمیره ..!
    یعنی لجباز تر از ایرانی ها تو کهکشان پیدا نمیشه

    .................................................. .................................................. .........................................

    - آقای داماد چه کاره هستن?
    . توی شرکت پاکسان کار میکنن
    - اونجا کارشون چیه دقیقا
    . به سلامت خانواده می اندیشن!

    .................................................. .................................................. ..........................................

    روزی یکی از مریدان شیخ را پرسید
    یا شیخ! شما چگونه طی الارض می نمایید؟
    حضرت فرمود: "میگ میگ …!" و در دور دست ها ناپدید گردید
    مریدان تا این صحنه را بدیدند جامه ها پاره کردندی و نعره ها سر دادستنی

    .................................................. .................................................. ..........................................

    همسر استیو جابز ضمن تشکر ، از ایرانیان خواست به زندگی عادی بازگردند،
    هر چي خاكه استيو جابز هست...بقاي عمر شما باشه...عكس‌هاي پروفايلهاتونو عوض كنين. لباسای سياه رو هم در بيارين آقایون هم صورتشونو اصلاح کنند !
    انشاا... تو شادی هاتون جبران کنیم

    .................................................. .................................................. ...........................................

    با موز املت بپزي ارزون تر تموم ميشه مملكته داريم؟

    .................................................. .................................................. .........................................

    یکی زنگ زده منم اصلا حوصلشو نداشتم.
    شروع کردم نصفه نصفه حرف زدن یعنی مثلا انتن ندارمو قطع میشه و از این حرفا..
    میگه صدات قطع و وصل میشه ولی صدای ضبط ماشینت واضح میاد.

    .................................................. .................................................. ...........................................


    آیا میدانید

    اگر
    ۹/۹/۹۰ ازدواج کنید

    نهمین سالگرد ازدواجتان میشود
    ۹/۹/۹۹

    انجمن خلاقان بیکار !

    .................................................. .................................................. ............................................

    حساب جاری

    متصدی بانک : خانم بریزم به حساب جاری تون ؟!!
    زن : وا نه!! خدا مرگم بده! الهی جاریم بمیره! بریز به حساب خودم...!

    .................................................. .................................................. ............................................

    علـم ثابت کـرده ...
    بعضی از ایرانی ها آنقدر استعداد دارند که می توانند سایت قدرتمندی مانند فیسبوک را هم خـَــز کنند...!!

    .................................................. .................................................. ...........................................
    يارو داشته تو جاده میرفته یهو ماشینش منحرف میشه میره تو خاکی. میگه: یا حضرت عباس ماشینمو دادم دست تو! حضرت عباس میگه: غلط کردی، چرا تو اسفالت نمیدادی دستم!

    .................................................. .................................................. .............................................


    بخدا قسم اگر جنیفر لوپز را در دست راستم
    و آنجلینا جولی را در دست چپم قرار دهند،
    .
    .
    .
    ... .
    .
    .
    چنان تعادلمو حفظ کنم که حال کنین!

    .................................................. .................................................. ...........................................

    ديروز رفتم بقالي...
    يه بسته هوا خريدم...
    كارخونه ي نامردِ از خدا بي خبر ، چند تا تيكه چيپس هم انداخته بود توش....!!!


    .................................................. .................................................. ............................................

    افغانیه میره خونیه زنه دزدی زنه میترسه میگه بیا این طلاها اینم پول افغانیه میگه خودتو به اون راه نزن نون خشکا کجان؟

    .................................................. .................................................. .............................................

    مژده ای دل مسیحا نفسی میاید
    شوهر خوب مگر گیر کسی میاید
    (خواهر حافظ)

    .................................................. .................................................. ..............................................

    دقت کردین فقط یه ایرانی میتونه بعد از چند روز کنگر خوردن و لنگر انداختن و استراحت وقتی پاش میرسه خونه خودش بگه آخیش هیچ جا خونه خود آدم نمیشه!!!

    .................................................. .................................................. ............................................

    هیچگاه کسی را نه ببخش ! نه فراموش کن ! بزن سر فرصت دهنش را سرویس کن ! باشد که رستگار شوی.

    .................................................. .................................................. .............................................

    ترس پسرها از ازدواج دل بستن به یه دختر نیست، دل بریدن از بقیه دخترهاست!

    .................................................. .................................................. ............................................

    خدا از ادیسون پرسید: ای بنده بگو در جهان چه کردی؟
    ادیسون گفت: من الکتریسیته را اختراع کردم، که با آن خانه‌ها روشن شد، کارخانه‌ها بخاطر برق بوجود آمدند، مردم غذایشان را با آن گرم می‌کردند و…
    خدا گفت: ای بنده! بگو ببینم رسانه ملی ضرغامی هم از طریق الکتریسیته کار میکرد؟... ادیسون سرش را پایین انداخت و خود مسیر جهنم را در پیش گرفت..

  20. 14 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  21. #356
    Registered User سهیل480 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    gilan
    نگارشها
    1,766

    پاسخ : طنز


    آهای شماهایی که میخواین مارک شورتتون معلوم بشه .. خب شورتتونو رو شلوار بپوشین تا چشممون به جمال ماتحتتون روشن نشه





    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــ

    سلامتی اونایی که 8 صبح کلاس دارن ... ولی صبح پا میشن 10 دقیقه زمین و نیگا میکنن، ساعت و نیگا میکنن، به اون خراب شده فک میکنن، پسِ کله شونو میخارونن یه کم دیگه خمیازه میکشن بعد میبینن خوابشون میاد دوباره وِلو میشن رو تخت میخوابن..!!













    این دختر بزرگ بشه چی میشه ؟!






  22. 17 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  23. #357
    مدیر بازنشسته بخش فرهنگ Roksana آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    841

    پاسخ : طنز

    در پي درخواست وزير آموزش و پرورش براي جداسازي كتاب درسي دختران و پسران ،‌ داستان دهقان فداكار در كتاب درسي دختران
    به صغراي فداكار تبديل شد !!

    داستان جديد
    ... ...
    ... صغرا خانم فداکار

    صغرا خانم فداکار خیلی ناراحت شد اول خواست پیراهنش را در بیاورد به چوبدستی اش
    ببندد به و آتش بزند، بعد یادش آمد که لخت می شود و اگر چشم مسافران نامحرم
    به او بیفتد، خدا او را با چوبدستی اش در آتش جهنم می اندازد. بعد خواست چادرش
    را استفاده کند که یاد موهایش افتاد. سپس متوجه شد لازم نیست مثل مردها به هر
    بهانه ای لخت بشود، او زن است و خدا به او عقل داده لذا نفت فانوسش را ریخت روی
    چوبدستی اش و آن را آتش زد و چون دویدن برای زن بد است سلانه سلانه به طرف قطار
    رفت اما دیگر دیر شده بود و قطار با سنگ ها برخورد کرد و همه ی مسافران شهید
    شدند اما صغرای فداکار دین و اعتقادش را زیر پا نگذاشت .
    دلگشا . آینده روزی هست پیدا ، بی گمان با او.
    گَرَم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمیکاهم .
    ترا من چشم در راهم...

  24. 13 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  25. #358
    Registered User Elva آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    جايي كه پياده رو تموم مي شه
    نگارشها
    230

    پاسخ : طنز

    شب جلو تلویزیون خوابم برده بود
    مامانم اومد ساعت 2 نصفه شب پتو انداخت روم بوسم کرد ، کلی هم قربون صدقم رفت
    بعد موقع رفتن پامو لگد کرد، داد زدم و گفتم : اهههههههههههه پام داغون شد
    جواب داد: خاک تو سرت کنن آخه اینجا جای خوابه؟


    منطقِ پدرو مادر از تحصیل در دانشگاه: \"این همه درس خوندی، درِ یه نایلون رو نمیتونی‌ باز کنی‌!


    باز یه سوالی مغزمو پریشون کرد چرا جمعه انقدر به شنبه نزدیکه، ولی شنبه انقدر از جمعه دوره؟؟


    خداییش جاذبه ای که سوراخ چاه توالت نسبت به گوشی داره
    جاذبه ی زمین به سیب نداره
    دیدم که میگمااااااا


    عمو زنجیر باف جان
    ضمن عرض سلام و خسته نباشید
    جهت زحمات بی دریغ شما بزرگوار
    یک گِلگی داشتم از حضورتون ...
    شما که زنجیر ما رو بافتی..؟
    ... پَه چرا پشت کوه انداختی..؟
    مشکلتون دقیقاً چی بود؟
    مرض داشتید این همه زنجیر بافته شده رو پشت کوه انداختید؟


    بچگی یعنی: وقتیکه فاصله ی دستشویی تا اتاقمونو می دویدیم
    و از اینکه لولو ما رو نمی خورد فریاد می زدیم، ھـــــوراااا


    فقط یه ایرانی اونم از نوع تهرانی می تونه از دود شهر فرار کنه تا بره شمال هوای تازه تنفس کنه، بعد اونجا هی تند تند قلیون بکشه!


    گوشيم زنگ خورد ، اسم رفيقم \"رضا\" افتاد
    گوشی رو برداشتم ، با يه صدای خسته گفتم : سلام بی شرف
    يه صدای کلفتی اومد : پدر بی شرف هستم ، بی شرف اونجا نيست؟


    فقط یک زن ایرانی می تونه روزی چند ساعت برنامه آشپزی نگاه کنه و چند تا دفتر هم پر کرده باشه و آخرش همون کوکوسبزی برای شوهرش درست کنه!


    یادش بخير ما بچه بوديم ، يه دستمال کهنه اي ، لنگ ماشيني چيزي پيدا ميکردن ميذاشتن لاي پامون بقچه ميکردن تا يه هفته بعد بازش کنن الان پوشک زدن واسه بچه با خروجي هوا از هردو طرف ، 8 لايه محافظ ، ويتامينه ، همراه با عصاره مالت ، 12 اير بگ ، کروز کنترل ، سنسور عقب ، تهويه مطبوع ، با ال سي دي... خلاصه فول آپشن ديگه ! از ال سي دي هم توشو نشون ميده ديگه لازم نيست را به را بازش کنن


    هیچ وقت کار امروز رو به فردا ننداز...
    فردا یه عالمه کار داری،
    قشنگ بندازش واسه دو سه هفته دیگه که خیالــــــــــــــتم راحت باشه


    کافیه یه روز اتفاقی یه جوراب سوراخ بپوشین . اگه شده اتوبان رو موکت کنن یه جوری میشه که تو مجبور شی کفشتو دربیاری


    توی شهر بازی تو بعضی از این وسایل بازیش باید یه دکمه ی \"غلط کردم\" هم بزارن

  26. 13 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  27. #359
    مدیر بخش مترجمان slimshady21 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    محل سکونت
    هرجا
    نگارشها
    1,629

    پاسخ : طنز

    اعتراف صمیمانه سوتیا


    *اعتراف می کنم که یکی از شب های قدر ساعت 4 صبح داشتم از مسجد برمی گشتم خونه، توی کوچه مون دوستم رو از پشت دیدم که داره لواشک می خوره و هدفون تو گوششه. گفتم حالش رو بگیرم، دویدم و با تمام قدرت یه اردنگی نثارش کردم. برگشت و با چشمانی بهت زده نگاهم کرد. چند ثانیه تو چشمای همدیگه خیره شده بودیم، به خودم گفتم: اه این که امیر نیست!

    *اعتراف می کنم که من نماینده کلاسم و هفته پیش امتحان باکتری شناسی داشتیم. قبل از اومدن استاد عکس باکتری رو کاملا خنده دار رو تخته کشیدم و نوشتم بچه ها امتحان باکتریه. وسط امتحان، استاد باکتری دست گذاشت رو شونه ام و گفت: من این شکلی ام؟ من هم هول شدم گفتم بله. دیدم مثل عقاب بهم زل زده. اومدم درستش کنم گفتم بچه ها اینجوری میگن. فکر نکنم کسی از 8 نمره بیشتر از 3 بگیره!

    *اعتراف می کنم که موقع رانندگی تو میدون داشتم می پیچیدم که یکی خیلی بد پیچید جلوم. منم عصبانی شدم داد زدم: بیا، یهو بیا تو خیابون! هنوزم نمی دونم چی می خواستم بارش کنم که این رو گفتم: بنده خدا هنگ کرده بود.


    *اعتراف می کنم بچه که بودم وقتی فیلم می دیدم، همش با خودم می گفتم چرا هرکی از جلو تیر می خوره، از پشت می افته؟ یعنی روی سمتی که تیر خورده نمی افته. با خودم می گفتم لابد نمی خوان بیشتر تیر بره تو تنشون و دردشون بگیره دیگه...

    *اعتراف می کنم که دوستم زنگ زد خونمون گفت علیرضا امروز میای سر کار؟ گفتم نه شهرستانم! بعدش فهمیدم چه گندی زدم به خونه زنگ زده بود نه موبایل!

    *اعتراف می کنم که بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیره یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!

    *اعتراف می کنم که من بودم که روی صندلی معلم کلاس پنجم پونیز و آدامس می چسبوندم، من بودم که همه گچ های پای تخته رو می پیچوندم، من بودم که وقتی یه کلاس خالی گیر می آوردم با گچ روی دیوارهاش برای معلم ها و مدیر و ناظم فحش می نوشتم. من بودم که می رفتم دستشویی مدرسه تمام شیرهای آب رو تا ته باز می کردم و در می رفتم، من بودم که زمستون ها به شوفاژهای کلاس ویکس می مالیدم که حال همه بهم بخوره، کلاس تعطیل بشه...

    *اعتراف می کنم که همین که چشم مامانم رو دور می دیدم، هرچی تور و پارچه خشگل داشتیم اعم از سفید و سبز و سرخابی جمع می کردم. یه لحاف کوچولو هم داشتم خیلی خوشگل بود. بعد می رفتم تو اتاق همه این ها رو با هم می انداختم روی سرم، کلی حال می کردم که مثلا عروس شدم. اون زیر از گرما و کمبود اکسیژن خفه می شدم. می اومدم بیرون نفس می گرفتم، بعد دوباره به عروس بودنم ادامه می دادم! مامانم که وضع رو اینجوری دید یه لباس به اصطلاح عروس واسم خرید...

    *اعتراف می کنم که بچه که بودم دوس داشتم 20 قلو دختر داشته باشم!


    *اعتراف می کنم که بچه که بودم هدیه روز مادر به مامانم شناسنامش رو دادم. با این توضیح که توی تموم برگه هاش نقاشی کشیده بودم که خوشحال شه!

  28. 9 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  29. #360
    مدیر بخش مترجمان slimshady21 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    محل سکونت
    هرجا
    نگارشها
    1,629

    پاسخ : طنز

    وقتی بنزین گران بشه چه اتفاق می‌افتد!




  30. 11 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ