ناموس عشق و رونق عشاق می برند ****منع جوان و سرزنش پیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق می برند ****منع جوان و سرزنش پیر میکنند
دلا بی من چه میکردی تو در کوی حبیب من ****الهی خون شوی ای دل!تو هم گشتی رقیب من::#13
دلم رمیده شد و غافلم من درویش +-+-+ که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم +-+-+ که دل به دست کمان ابروییست کافرکیش
خیال حوصله بحر میپزد هیهات +-+-+ چههاست در سر این قطره محال اندیش
بنازم آن مژه شوخ عافیت کش را +-+-+ که موج میزندش آب نوش بر سر نیش
ز آستین طبیبان هزار خون بچکد +-+-+ گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش
به کوی میکده گریان و سرفکنده روم +-+-+ چرا که شرم همیآیدم ز حاصل خویش
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر +-+-+ نزاع بر سر دنیی دون مکن درویش
بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ +-+-+ خزانهای به کف آور ز گنج قارون بیش
ویرایش توسط slimshady21 : 10-24-2011 در ساعت 01:40 AM
really?
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام **** بار عشق و مفلسی را هردو می باید کشید
درا که در دل خسته توان در آید باز
بیا که در تن مرده روان گراید باز.
دلگشا . آینده روزی هست پیدا ، بی گمان با او.
گَرَم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمیکاهم .
ترا من چشم در راهم...
زین آتش نهفته که در سینه منست **** خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است...
همواره مرا کوي خرابات مقام است...
ترسم این قوم که بر درد کشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
http://www.micro-source.ir
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف حجره و گرمابه و گلستان باش.
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش ''''''''''''' که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
شبي تاريک و بيم موج و گردابي چون هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند """""" بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
دست در حلقه آن زلف دو تا نتوان کرد **** تکیه بر عهد تو با صبا نتوان کرد
آنچه سعیست من اندر طلبت بنمایم **** این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
دامن دوست بصد خون دل افتاد بدست **** بفسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
عارضش را بمثل ماه فلک نتوان خواند **** نسبت یار بهر بی سر و پا نتوان کرد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند....
وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند....
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد '''''''''' به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)