دلبر برفت و دلشدگانرا خبر نکرد **** یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت **** یا او بشاه راه طریقت گذر نکرد
دلبر برفت و دلشدگانرا خبر نکرد **** یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت **** یا او بشاه راه طریقت گذر نکرد
دلا بی من چه میکردی تو در کوی حبیب من ****الهی خون شوی ای دل!تو هم گشتی رقیب من::#13
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند """"" نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش """"" که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
really?
در نظر بازی ما بیخبران حیرانند **** من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرکار وجودند ولی **** عشق داند که در این دایره سرگردانند
عهد من با لب شیرین دهنان بست خدای **** ما همه بنده و این قوم خداوندانند
لاف عشق گله از یار زهی لاف دروغ **** عشق بازان چنین مستحق هجرانند
در راه عشق وسوسه اهریمن بسی است
هشدار و گوش دل به پیام سروش کن .
دلگشا . آینده روزی هست پیدا ، بی گمان با او.
گَرَم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمیکاهم .
ترا من چشم در راهم...
نقد صوفي نه همه صافي بيغش باشد...
اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشد...
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم """""""" و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی """""""" کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
مشکلي دارم ز دانشمند مجلس بازپرس...
توبه فرمايان چرا خود توبه کمتر ميکنند...
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند ::::: پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند ::::: عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز ::::: باطل در این خیال که اکسیر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید ::::: مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب ::::: تا خود درون پرده چه تدبیر میکنند
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز ::::: این سالکان نگر که چه با پیر میکنند
صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید ::::: خوبان در این معامله تقصیر میکنند
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست ::::: قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر ::::: کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب ::::: چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید *** تا جان رسد به جانان یا جان ز تن بر آید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر *** کز آتش درونم دود از دهن بر آید
بنمای رو که خلقی واله شوند و حیران ***بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید
دیدار شد میسر و بوس و کنار هم ::::: از بخت شکر دارم و از روزگار هم
زاهد برو که طالع اگر طالع من است ::::: جامم به دست باشد و زلف نگار هم
میکند عقل سرکشی تمام **********گردنش را ز می طناب بیار
بزن این آتش مرا آبی ***********یعنی آن آتش چو آب بیار.
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند **** چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای وصل پروانه **** که این معامله تا صبحدم نخواد ماند
من ارچه در نظر یار خاکسار شدم **** رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
http://www.micro-source.ir
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند """"" آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند **** نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش **** که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)