من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
تا بغایت ره میخانه نمیدانستم
ور نه مستوری من تا بچه غایت باشد
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
تا بغایت ره میخانه نمیدانستم
ور نه مستوری من تا بچه غایت باشد
دلا بی من چه میکردی تو در کوی حبیب من ****الهی خون شوی ای دل!تو هم گشتی رقیب من::#13
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
سلسله موي دوست حلقه دام بلاست*هر كه در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست ----- جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
really?
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی ----- خرقه جــــایی گرو بـــاده و دفتر جــــایی
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند **** گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
دیده بخت به افسانه او شد در خواب ----- کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند .
دلگشا . آینده روزی هست پیدا ، بی گمان با او.
گَرَم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمیکاهم .
ترا من چشم در راهم...
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم
که دل بدست کمان ابروییست کافر کیش
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن ---- به اسیران قفس مژده گلزار بیار
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند ولی
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
تو نيك و بد خود هم از خود بپرس
چرا بايدت ديگري محتسب
من يتق الله يجعل له
و يرزقه من حيث لا يحتسب
http://www.micro-source.ir
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم
مي دمد صبح و كله بست سحاب
الصبوح الصبوح يا اصحاب
***
مي چكد ژاله بر رخ لاله
المدام المدام يا احباب
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)