Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

صفحه 4 از 6 نخستنخست ... 23456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 46 تا 60 , از مجموع 84

موضوع: امثال و حکم

  1. #46
    Registered User sarime64 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    627

    پاسخ : امثال و حکم

    دم خروس را باور کنم یا قسم حضرت عباس را

    کنایه از دزد یا خائنی که دزدی یا خیانتش آشکار شده باشد و به انکار و برائت خود قسم بخورد.

    مردی خروسی را دزدیده بود و آن را زیر تن پوش خود پنهان کرده بود اما دم خروس از زیر لباس او پیدا بود. او در نزد قاضی سوگند یاد می کرد که من خروس را ندزدیده ام. قاضی گفت دم خروس را باور کنم یا قسمت هایت را
    ویرایش توسط sarime64 : 04-12-2012 در ساعت 12:49 AM
    در هر شرایطی از زندگی که باشی. هر چقدر هم که ناجور باشد. هست چیز هایی که بتوانی بابتش از خدا تشکر کنی. مثلا امروز دیالیز نمی شوی.با چشمانت می توانی ببینی.می توانی گریه کنی. می توانی داد بزنی. می شنوی. و هنوز زنده ای و وقت داری و...
    بنگر... تو پر از معجزه ای

  2. 10 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  3. #47
    Registered User sarime64 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    627

    پاسخ : امثال و حکم

    دوستی خاله خرسه

    کنایه از محبتی که باعث دردسر و مزاحمت می شود. این مثل در مورد دوستان نادانی به کار می رود که قصد خدمت دارند اما نتیجه ی کارشان ایجاد دردسر و مشکل می کند.

    جنگلبانی در جنگل با خرسی بنای دوستی گذاشت. یک روز جنگلبان کنار کلبه ی خود در زیر سایه ای به استراحت پرداخت و خوابش برد. مگس بزرگی روی صورت او نشست. او با دست مگس را می راند.
    خرس سر وقت دوستش رفت. دید خوابیده و مگس او را آزار می دهد. سنگ بزرگی برداشت و روی صورت دوستش انداخت تا مگس را بکشد و در دم دوستش را کشت.

  4. 10 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  5. #48
    Registered User sarime64 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    627

    پاسخ : امثال و حکم

    سر گاو در خمره گیر کرده

    کنایه از مشکل پیش آمدن در کار
    داستان:

    گاوی به طلب آب، سر در خمره نمود که شاخ هایش مانع بیرون کشیدن آن گردید و چون نتوانستند آن را خارج کنند به بزرگ ده متوسل شدند و او دستور داد سر گاو را ببرند و پس از آن گفت خمره را شکسته، سر گاو را در آوردند و سینه جلو داد و گفت اگر بزرگ ده نبود شما در رفع گرفتاری ها به که رجوع می کردید؟!!

  6. 10 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  7. #49
    Registered User sarime64 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    627

    پاسخ : امثال و حکم

    صبح صدایش بلند می شود

    اثرات کاری بعدا معلوم می شود:

    دزدی شب پی دیوار خانه ای را به آرامی می کند. صاحب خانه گفت چه می کنی؟ دزد جواب داد دهل می زنم. صاحب خانه گفت چرا صدایش را نمی شنوم؟ دزد جواب داد صبح صدایش بلند می شود

  8. 10 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  9. #50
    Registered User sarime64 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    627

    پاسخ : امثال و حکم

    کتکی معامله می کنی، بِکِش!!

    لری که به تهران آمده بود جلوی دکان قنادی دید که مقداری چیز سفید را روی حاشیه ی سینی مسی بزرگی قرار داده و کارگران آن را می کشند. لر از صاحب دکان می پرسد این کرباس گزی چند است؟ قناد می گوید کرباس نیست و پشمک است، گزی نیست و به وزن فروخته می شود، هر یک سیزده شاهی، لر یک سیر سفارش می دهد و همان جا آن را می خورد چون پول برای پرداخت پشمک نداشت کتک مفصلی هم از صاحب دکان و شاگردان او می خورد و همان طور جلوی دکان قنادی می ایستد و به صاحب دکان می گوید عمو جان اگر کتکی معامله می کنی یک سیر دیگر برای من بکش

  10. 9 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  11. #51
    Registered User sarime64 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    627

    پاسخ : امثال و حکم

    کلاهش پس معرکه است

    عقب ماندن یا عقب گذاشته شدن از سود و کار و زندگی

    بچه ای که در معرکه، مزاحم معرکه گیر شده، هر دم جلوتر رفته معرکه را تنگ تر می نمود، معرکه گیر کلاه از سرش برداشته، عقب معرکه می انداخت و تا می خواست جمعیت را پس و پیش کرده کلاه خود یافته باز گردد معرکه تمام شده بود

  12. 10 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  13. #52
    Registered User sarime64 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    627

    پاسخ : امثال و حکم

    کمند رودابه درست کردن

    ایراد از معطلی زن یا دختر در خودآرایی و ترتیب موی گیسو

    رودابه معشوق اول و همسر بعد زال، مادر رستم که بلندی گیسویش را فردوسی مساوی ارتفاع دو طبقه از قصر وی معلوم کرده است و به وسیله ی آن زال را به جایگاه خود می کشاند و مورد سوال زال واقع می شود

    بسی پروریدم من این تار را
    که تا دستگیری یار را

  14. 10 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  15. #53
    Registered User Alireza_1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    همه ی ایران سرای من است
    نگارشها
    622

    پاسخ : امثال و حکم

    به خر دادن نمیشنوی،به آدم کشتن زرنگی

    حکایت کنند لری خارکن خسته از کارروزانه اش در بیابان با کوله باری از خار و خاشاک در راه بازگشت به خانه اش بود .برای رفع خستگی در سایه کوهی چند لحظه ای بارش را برزمین نهاده و ضمن تکیه بر بار خود در فکر مصیبت و سختی کارش رو به آسمان برداشته و فریاد بر آورد که : ای خدا یا خری به یا مرگی (خدایا یا خری بده یا مرگی) از قضا در همان لحظه تخته سنگی بزرگ از کوه جدا شده و غلطان بسوی وی سرازیر شد . مرد خارکن در حالی که وحشت زده در حال فرار از آن مهلکه بود مجددا سر به آسمان بلند نموده و با اعتراض فریاد زد : ها وه خر دین کری اما وه آیم کشتن زرنگی(هان موقع خر دادن نمی شنوی اما به آدم کشتن زرنگی ) .
    • عشق طوفانی و متلاطم است
    دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت

  16. 9 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  17. #54
    Registered User Alireza_1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    همه ی ایران سرای من است
    نگارشها
    622

    پاسخ : امثال و حکم

    شریک دزد و رفیقه قافله

    کاروانی از تجار،بعد از خرید مال التجاره عازم شهر و دیار خود شد .در میان کاروانیان مردی بود که بی نهایت از راهزنان می ترسید.در طول راه اندیشه ی اینکه راهزنان حمله کنند و مال التجاره اش را ببرند او را آزار می داد.تا اینکه فکری به خاطرش رسید و از آپس ، هراس از راهزنان از دلش رخت بربست.چند روز بعد کاروان به گردنه خطرناکی رسید.گردنه ای که همه تجار از آن وحشت داشتند،چرا که می دانستند آنجا کمین گاه راهزنان است. شب هنگام هر کدام از تجار ، اموال ارزشمند خود را در جایی پنهان کرد. تاجر ترسو ، با زیرکی نزد تک تک بازرگانان رفته و مخفیگاه اموال آنها را یاد گرفت ،سپس نیمه های شب ،به آهستگی از قافله جدا شد ونزد سردسته ی راهزنان رفت و ناجوانمردانه مخفیگاه مال التجاره همه تاجرها را فاش کرد به این شرط که راهزنان اموال او را غارت نکنند و نیز او را در غارت شریک کنند. دمدمای صبح دسته ی راهزنان بی رحمانه بر قافله ی تجار راندند و هر چه را یافتند بردند، به جز اموال تاجر ترسو!ساعتی بعد او نزد حرامیان رفت و سهم خود را باز گرفت و با مهارت آن را جاسازی کرد تا از چشم هم سفرانش پنهان بماند.در طول راه بازرگانان جزع و فزع می کردند،اما تاجر ترسو با آرامش طی طریق می کرد و این آرامش برای بازرگانان معما شده بود تا این که بالاخره کاروان به شهر رسید.چند روز بعد که بازرگان ترسو و خائن اجناس خود را برای فروش آماده کرد تجار با دیدن اجناس خود فهمیدند که چه ساده بازی خورده اند و آن که با آنان رفیق بود،خود شریک دزدان بوده،به این ترتیب چنین خیانتی در قالب کلماتی ضرب المثل خاص و عام شد.

  18. 9 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  19. #55
    Registered User Alireza_1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    همه ی ایران سرای من است
    نگارشها
    622

    پاسخ : امثال و حکم

    سر خر شده است

    مرد مؤمنی سوار بر خر از دهی به دهی دیگر می رفت.در میان راه عده ای جوانان که سرا ز باده ی ناب گرم داشتند راه بر او گرفتند و یکی از آنها جامی پراز شراب به او تعارف کرد و مرد استغفرالله گویان آنان را از این عمل زشت بازداشت ولی جوانان دست بردار نبودند و مرتب به او شراب تعارف می کردند و بالاخره یکی از آنها او را تهدید کرد در صورتی که شراب را نخورد او را خواهد کشت.چون حفظ جان به هر صورت لازم است مرد با اکراه جام شراب را در دست گرفت و رو به آسمان کرد و گفت :«خداوندا خودت آگاهی که من از روی اجبار و فقط برای حفظ جان خود این شراب را می خورم و همین که خواست جام را به لبان خود نزدیک کند خرش با تکان دادن شدید سرش جام را به زمین ریخت، جوانان خندیدند. مرد با دل خوری گفت:«پس از عمری که خواستیم شرابی حلال بخوریم این سر خر نگذاشت.»

  20. 8 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  21. #56
    Registered User Alireza_1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    همه ی ایران سرای من است
    نگارشها
    622

    پاسخ : امثال و حکم

    همین آش و همین کاسه

    در زمان نادر یکی از استانداران او به مردم خیلی ظلم می کرد و مالیات های فراوان از آن ها می گرفت.مردم به تنگ آمده و شکایت او را نزد نادر بردند. نادر پیغامی برای استاندار فرستاد ولی او همچنان به ظلم خود ادامه می داد. وقتی خبر به نادر رسید، چون دوست نداشت کسی از فرمانش سرپیچی کند، همه ی استانداران را به مرکز خواند .دستور داد استاندار ظالم را قطعه قطعه کنند و از او آشی تهیه کنند . بعد آش را در کاسه ریختند و به هر استاندار یک کاسه دادند و نا در به آنها گفت:" هر کس به مردم ظلم و تعدی کند، همین آش است و همین کاسه.

  22. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  23. #57
    Registered User Alireza_1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    همه ی ایران سرای من است
    نگارشها
    622

    پاسخ : امثال و حکم

    زنده اش عذاب،مرده اش عذاب

    غلام زرخریدی به صاحب خود آزار می رساند،اجلش رسید.هنگام نزع(جان کندن)به او گفت:«می دانم که تو را آزار داده ام و گناهکار می باشم،با این همه امیدوارم خداوند از گناهانم در گذرد. آخرین تمنایم آن است که چون درگذرم طنابی به گردنم بیفکنی و سه بار به نزارترین حالت دور حیات به روی زمین بکشانی سپس به خاکم بسپری.»ارباب ساده دل به رقت آمده و قبول کرداما انجام وصیت غلام همان و گرفتارشدنش به جرم کشتن وی همان.چون او را به زندان بردند،گفت:«زنده اش عذاب...»

  24. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  25. #58
    Registered User Alireza_1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    همه ی ایران سرای من است
    نگارشها
    622

    پاسخ : امثال و حکم

    همه ماست ها را کیسه کردند

    روزی به مختارالسلطنه اطلاع دادند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده است.
    مختارالسلطنه دستور داد که کسی حق ندارد ماست را گران بفروشد.
    چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر با قیافه ی ناشناخته به یکی از دکان های لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست.
    ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید: چه جور ماستی می خواهی ؟ ماست معمولی یا ماست مختارالسلطنه ! مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو ماست پرسید.
    ماست فروش گفت: ماست معمولی همان است که از شیر می گیرند و بدون آب است و با قیمت دلخواه. اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان میبینید و یک ثلث ماست و باقی آب است و به نرخ مختار السلطنه می فروشیم و بدان نیز لقب دادیم. حال کدام می خواهی؟!
    مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کرده و بند تنبانش رامحکم ببستند.
    سپس طغار دوغ را از بالا در دو لنگه شلوارش سرازیر کردند و شلوارش را از بالا به مچ پاهایش ببستند.
    سپس به او گفت: آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از شلوارت خارج شود که دیگر جرات نکنی ماست داخل آب بکنی!
    چون سایر لبنیات فروش ها از این ماجرا با خبر شدند، همه ماست ها را کیسه کردند

  26. 4 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  27. #59
    Registered User Alireza_1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    همه ی ایران سرای من است
    نگارشها
    622

    پاسخ : امثال و حکم

    هنوز اسب را نخریده ،آخورش را میبندد

    مردی یک روز به فکر می افتد اسبی بخرد.با خودش می گوید:«چه خوب است اول یک آخور برایش بسازم تا وقتی آن را خریدم راحت باشم» و بلند می شود و با خشت و گل مشغول ساختن آخور می شود. در این موقع زنش می رسد و رو می کند به مرد و می گوید:«هر وقت اسب خریدی،باید اول بدهی به من سوار شوم.»مرد ناراحت می شود و می گوید :«تو هیکلت سنگین است و اسبی که من می خواهم بخرم نوزین است،اگر تو سوار شوی می برد.»خلاصه یکی مرد بگو و یکی زن. تا دعوایشان می شود و مرد کتک مفصلی به زن می زند. از سر و صدای زن،همسایه ها جمع می شوند و مانع کتک کاری آن ها می شوند. بعد علت را جویا می شوند و زن حکایت را می گوید. همسایه ها با تمسخر می گویند:«هنوز اسب نخریده ،آخورش را می بندد.»

  28. 3 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  29. #60
    Registered User Alireza_1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    همه ی ایران سرای من است
    نگارشها
    622

    پاسخ : امثال و حکم

    دسته گل به آب دادن

    مردی در دهکده ای مسکن داشت که به بدقدمی و شومی شهرت داشت . روزی برادرزاده اش به خواستگاری دختری رفت، خانواده دختر با ازدواج آن دو موافقت کردند و فقط یک شرط گذاشتند که عموی بدقدم داماد در عروسی شرکت نکند. مرد بدقدم قبول کرد و روز عروسی از ده بیرون رفت ولی خیلی ناراحت بود و دوست داشت برای عروسی برادرزاده اش کاری انجام دهد.تصمیم گرفت دسته گلی زیبا بچیند و در نهری که از خانه ی عروس می گذشت بیندازد تا بدینوسیله به آنها تبریک بگوید.
    وقتی دسته گل به حوض خانه ی عروس می رسد بچه ای متوجه آن شده و می خواهد آن را از آب بگیرد، که در آب افتاده و غرق می شود و عروسی به عزا تبدیل می شود...
    وقتی به عموی بدقدم و شوم اعتراض می کنند، او می گوید من فقط دسته گل به آب دادم...

  30. 3 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ