گفتی آن آب قطره قطره همه جمع شد ناگه و ببرد رمه
شبانی پس از دوشیدن شیر گوسفندان خود مقداری به آن آب اضافه می کرد تا پول بیشتری به دست آورد.
بالاخره روزی در اثر بارندگی و طوفان شدید سیلی جاری شد و آب گله ی او را برد!
گفتی آن آب قطره قطره همه جمع شد ناگه و ببرد رمه
شبانی پس از دوشیدن شیر گوسفندان خود مقداری به آن آب اضافه می کرد تا پول بیشتری به دست آورد.
بالاخره روزی در اثر بارندگی و طوفان شدید سیلی جاری شد و آب گله ی او را برد!
در هر شرایطی از زندگی که باشی. هر چقدر هم که ناجور باشد. هست چیز هایی که بتوانی بابتش از خدا تشکر کنی. مثلا امروز دیالیز نمی شوی.با چشمانت می توانی ببینی.می توانی گریه کنی. می توانی داد بزنی. می شنوی. و هنوز زنده ای و وقت داری و...
بنگر... تو پر از معجزه ای
لره نون که نه، رخت که نه، کتک ام که نه، پس زن و شووریشون از کجا معلوم بشه!
به مرد سختگیر خسیسی می گویند که دست بزن داشته باشد.
لر تنگدست بیکاری به هر بهانه ای زنش را زیر کتک می گرفت و چون مورد ایرادش قرار دادند گفت : به قول شما نون که نه، رخت که نه، پس زن و مردیمون از کجا معلوم بشه ؟!
لنترانی گفتن
متلک و بد و بیراه گفتن به کسی، اما ریشه ی لغوی آن به کلمه عربی " لن ترانی" بر می گردد: یعنی مرا نخواهی دید.
حضرت موسی از خداوند خواست تا بتواند او را با چشم ظاهر ببیند و خداوند در جواب این درخواست غیر ممکن و در ردّ آن به موسی "لن ترانی" گفت یعنی هرگز نمی توانی مرا ببینی!
زورت به خر نمیرسه جل را میکوبی
خرسواری از راهی می گذشت خرگوشی از جلویش درآمد.خر رم کرد. جل وارو شد. خرسوار به زمین افتاد.مردک شروع کرد به کوبیدن جل.رهگذری به او گفت:«چرا جل را می کوبی؟»مردک خرسوار گفت:«خر از خرگوش ترسید. رم خورد.جل وارو شد. به زمین افتادم.حالا خر از دستم در رفته،از جل قصاص می گیرم
• عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت
حرف حسابی که اوقات تلخی ندارد
مردی مادری پیر داشت.روزی در نزد بستگان خود از او تعریف کرد و گفت:«خدا مادرم را عمردهد، باعث خیر وبرکت خانه است.»یکی از آن ها گفت :«تو که مادرت را دوست داری ،چرا برایش شوهر پیدا نمی کنی؟»پسر گفت:«چه جای شوخی است»،مادرش حرف او را قطع کرد و گفت:«فرزند،حرف حسابی که اوقات تلخی ندارد؟!
نان خودش از گلویش پایین نمیرود
رندی پول گدای کوری را دزدید. قضا را روزی دزد به خیال افتاد به کور غذایی دهد. از پول خود او طعامی برایش خرید و دعوتش کرد. گدا لقمه ی اول را که به دهان گذاشت،دست آن شخص را گرفت و گفت :«دزد من تویی.»پرسید از کجا دانستی ،گفت:«از آنجا که لقمه در گلویم گرفت و دانستم مال خودم است که از گلویم پایین نمی رود.»
شیشکی هم جا دارد
به شاه گفتند ، فلانی شیشکی های جانانه می بندد . شاه احضارش نمود و خواست که تکرار کند .
مرد سکوت کرد ، هر چقدر شاه اصرار کرد ، فایده ای نداشت تا غضبناک شد و به خاطر تمرد و بی ادبی جلاد طلبید .
به محض اینکه شاه فریاد کشید : جلاد ، مرد شیشکی جانانه ای بست ، چنانکه شاه به خنده افتاد ، پرسید ، چرا تا حالا نبستی ؟ گفت : شیشکی هم جا دارد .
مهمان یک روز، دو روزه
پدری برای دیدن پسرش از ده به شهر می رود .چند روزی که می گذرد حوصله ی عروسش سر می رود .عروس بچه اش را در گهواره می گذارد و به بهانه ی بچه اش می گوید:
لای لای لای لای فیروزه مهمان،یک روز ، دو روزه
شتر دیدی ،ندیدی
سعدی از دیاری به دیاری میرفت ، در راه چشمش به جای پای یک مرد و یک شتر افتاد که رد شده بودند ، یک طرف راه مگس و یک طرف دیگر پشه ها در پرواز بودند ، پیش خود گفت ، شتر یک لنگه بارش عسل و لنگه دیگرش روغن است ، علفهای یک طرف چریده و طرف دیگر دست نخورده بودند . پیش خود گفت شتر یک چشمش کور بوده است ، از قضا این خیالات همه درست بود ساربانی هم که
گذشته بود کمی آنطرفتر به خواب میرود و شتر با مسافر و بارش به راه خود ادامه میدهند .
مرد ساربان هراسان از خواب برمیخیزد به خیال آنکه شتر و زنش و بارش گمشده اند پریشان سعدی را می بیند و می پرسد تو شتر مرا ندیدی ؟ سعدی می گوید یک چشمش کور بود؟ یک بارش روغن ویک بارش عسل بود . میگوید بله بله درست است . سعدی میگوید من ندیدم . مرد ساربان باور نمیکندو سعدی را به باد کتک میگیرد . سعدی می سراید :
سعدیا چند خوری چوب شتر بانان را میتوان گفت از اول که شتر دیدی ؟ نه .
یکی را چوب به کف پا می زدند او فریاد می زد وای پشتم
از او پرسیدند چرا فریاد می زنی پشتم؟
گفت : اگر پشت (حامی) داشتم کسی را جرأت چوب زدن به پایم نبود.
یا مرغ باش بپر یا شتر باش بار ببر
به کسی گویند که از انجام کاری به بهانه ای خودداری کند
معروف است به شتر مرغ گفتند پرواز کن گفت من شترم، گفتند بار ببر گفت من مرغم
یا اللّه آقا آب بخواهد
به آدم بسیار تنبل گویند
غلامی بس تنبل هر وقت تشنه می شد دعا می کرد اربابش آب بخواهد تا او مجبور به برخاستن شده و ضمن بردن آب برای آقا خودش نیز آبی بنوشد
یا علی غرقش کن! من هم به جهنم
برای زیان رساندن به دیگری به مرگ خود راضی شدن
جاهل بی سوادی در کشتی با شیعه ای جاهل و بی سواد بحث کرد. شیعه در پایان بحث از جواب فرو ماند. در آن حال که دریا متلاطم بود گفت : یا علی غرقش کن! من هم به جهنم
جهنم را برای خودش با جوالی خرید
دو نفر ،یکی فقیر وبی چیز و دیگری صاحب مال و قدرت بر سر مالی شکایت به قاضی بردند.مرد با نفوذ از پیش جوالی با اندکی نقدینه برای قاضی فرستاد.روز محاکمه با وجود حق مسلم مرد فقیر ،قاضی رأی به سود مرد منعم داد،مرد فقیر دست از پا درازتر به خانه برگشت،زنش پرسید:«طرف چه کار کرد؟» مرد فقیر گفت : «هیچی جهنم را برای خودش با جوالی خرید»
کشک چی ،پشم چی
چوپانی بالای درخت بود که باد سختی گرفت و او را بسیار ترساند .گفت : خدایا مرا از این وضع نجات بده تا تمام گوسفندانم را نذر کنم. از قضا باد کمی آرام گرفت و مرد چوپان چند شاخه ای پایین آمد. گفت : خدایا پشم گوسفندان را نذر می دهم. باز باد آرام تر شد و او پایین تر آمد و احساس امنیت بیشتری کرد. گفت : خدایا کشک آنها را می دهم . خلاصه چون به سلامت از درخت پایین آمد با خوشحالی گفت:" چه کشکی، چه پشمی"
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)