Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: زیر ذره بین(همون کاراگاه بازیه خودمون)

  1. #1
    مدیر بخش هنر داستان نویسی نویسنده برتر hamed 128 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    خونمون
    نگارشها
    515

    زیر ذره بین(همون کاراگاه بازیه خودمون)

    128 به آهستگی وارد اتاق شد...جنازه ی علی به پشت روی فرش اتاقش افتاده و اطراف سرش دریاچه ای از خون بنفش رنگ تشکیل شده است.
    128 به سمت جسد میرود که هنوز لباس آخرین جشن تولدش را بر تن دارد.
    قاتل مطمئنا یکی از مهمانان بوده...شاید کار دستیار باشد...او می توانسته از یک سنجاق قفلی برای قتل استفاده کرده باشد...البته همه ی مهمانان مظنونند...همه به جز سیاوش که بر اساس فیلم دوربین های مدار بسته،لحظه ای قبل از وقوع قتل با یک چماق 10 کیلویی وارد اتاق مقتول شده و چند دقیقه بعد با لباس و چماق خونی مقتول را ترک کرده...یعنی کدام یک از مهمانان علی را به قتل رسانده؟
    128 یک قدم دیگر به سمت جسد بر می دارد....زاااااارپ*سر خردن روی خون علی*
    .
    .
    .
    کااااات...آخه این چه وضعیه؟ هان؟ علی بلند شو بابا...مثلا خون باید دور سرش ریخته باشه...چرا این اتاق تا کمر پر خونه،آخه؟
    بعدش انصافا خونم بنفش میشه؟ یعنی تو کل تدارکات یه کم آب آلبالو نداشتن جای خون این بریزین؟
    علی میگم بلند شو...انگار توی نقش جسد بهت خوش گذشته...
    جمع کنین این بند و بساطو...
    .
    .
    .
    خانوما،آقایون...تو این تاپیک قراره هر چند روز یه بار یه داستان معمایی گذاشته بشه و برای هر داستان شما 5 روز وقت دارین که حلش کنین و جوابو بفرستین و امتیاز بگیرین...همین دیگه...ما اومدیم که یه کم پست اولو هیجان انگیز و به صورت فیلم سه بعدی براتون فیلم برداری کنیم که نشد...کلا من دیگه پست اولو نمی نویسم...
    قوانین خاصی هم نداره...فقط اسپم نزنین و مهمتر اینکه به هیچ وجه جوابتونو توی تاپیک ندین و حتما اونو به صورت پیام خصوصی برای من یا شخص دیگه ای که داستانو گذاشته بفرستین...
    همینا دیگه...اگه قانون جدیدی هم خواست میگم بعدا...
    آخریشم اینکه داستان اول فردا شب گذاشته می شه...علی بلند شو بریم دیگه...
    علی؟ علی؟ بلند شو دیگه...وایسا ببینم...این چرا تنش سرده؟ علی؟ علی؟ کی اینو کشته؟
    صدایی از بیرون: برای فیلمبرداری از پست اول به حیاط فروم مراجعه کنید...

  2. 23 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  3. #2
    مدیر بخش هنر داستان نویسی نویسنده برتر hamed 128 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    خونمون
    نگارشها
    515

    پاسخ : زیر ذره بین(همون کاراگاه بازیه خودمون)

    خب...اینم داستان اول...جواباتونو برام بفرستین...
    ضمنا می خواستیم اینم فیلمبرداریش کنیم که بعد از قتل مشکوک علی بیخیال شدیم...البته علی ساعتی قبل خبر بازگشتش به دنیا رو اعلام کرد ولی من هنوز موندم چرا خونش بنفش بود و کلا نسبت به تمشک و چیزای بنفش مشکوک شدم...
    بیخیال...
    .
    .
    .
    .
    کلاهبردار ناشی

    پانزدهم ژانویه بود. گونتر اشتراوس به کمک آگهی در روزنامه خانه ای اجاره ای پیدا کرده بود. صاحب خانه،خانم هرتس فیلد بود.
    خانه در محله ی زیبایی قرار داست،یعنی در خیابان بیرکن،شماره ی 14. اما معلوم نبود که چرا خانم هرتس فلد با او قرارداد یک ساله بسته بود.
    ماه های اول بعد از اسباب کشی رابطه ی مالک و مستاجر خیلی خوب بود. هر دو از یکدیگر راضی بودند. اشتراوس بیشتر اوقاتش را بیرون از خانه می گذراند و به خانه که می آمد،معمولا خیلی زود به رختخواب می رفت و می خوابید. اما از شانزدهم آوریل،همه چیز ناگهان تغییر کرد. چون اشتراوس در یک شرط بندی،صد و پنجاه هزار و چهار صد و هشتاد مارک برنده شده بود. از این رو طولی نکشید که از کارش استعفا داد. از آن به بعد،صبح ها تا نزدیکی ظهر می خوابید و شبها تا نیمه های شب بیرون از خانه می ماند.اگر هم از خانه بیرون نمی رفت،مهمان دعوت می کرد. طوری که بیشتر اوقات،مهمانانش تا سحر در خانه می ماندندو تازه وقتی که میرفتند،آرامش به خانه ی خانم هرتس فلد باز می گشت.
    چهار هفته گذشت. روز به روز ناراحتی خانم هرتس فلد بیشتر می شد. سرانجام با مستاجرش صحبت کرد و گفت:«اگر یک شب دیگر مزاحمت ایجاد کنید،شما را از خانه ام بیرون می کنم.»
    اشتراوس به حرف او اهمیتی نداد و تاریخ قرارداد را به رخ او کشید. هرتس فلد به این نتیجه رسید که برای اخراج مستاجر مزاحم،راهی پیدا کند.
    اشتراوس بی توجه به حرفهای او، با خیال آسوده دو هفته دیگر هم به زندگی ناپسند خود در خانه ی اجاره ای ادامه داد.خانم هرتس فلد هم فقط شاهد اعمال و رفتار او بود و هیچ حرفی نمی زد. تا اینکه روز دوم ماه مه فرار رسید.
    ساعت ده و نیم آقای اشتراوس از اتاق بیرون آمد تا به حمام برود و دوش بگیرد. خانم هرتس فلد راهرو را تمیز می کرد.
    وقتی اشتراوس او را دید،گفت:«سلام خانم هرتس فلد! صبح عالی بخیر»
    -حالا دیگر نزدیک ظهر است! باید بگویید ظهر عالی بخیر، آقای اشتراوس!
    ـ چه فرقی می کند خانم هرتس فلد؟ خب ظهر عالی بخیر...
    ـ واقعا حوصله ی آدم را سر می برید!
    ـ امروز برایم نامه نیامده خانم هرتس فلد؟
    ـ نامه رسان که آمدعبیدار نبودید؟
    ـ نه خانم هرتس فلد،هنوز خوابیده بودم!
    ـ پس نمی توانستید بفهمید نامه ی سفارشی دارید یا نه.
    ـ اما شما که می توانستید بفهمید خانم هرتس فلد! شما بیدار بودید!
    ـ کاملا درست است. ولی من علاقه ای به نامه های شما ندارم.
    ـ چه بداخلاق!
    ـ چون دیگر تحمل دیدن شما را ندارم. بالاخره باید از این خانه اسباب کشی کنید.
    ـ ولی هشت ماه دیگر فرصت دارم.
    ـ حالا می بینیم!
    بعد خانم هرتس فلد به اتاق خود رفت و آقای اشتراوس به حمام.
    سرانجام روز نوزدهم ژوئن فرا رسید.
    اشتراوس مانند همیشه دیر به خانه آمد و مثل همیشه دیر از خواب بیدار شد. ساعت یازده صیح بود که از خانه بیرون رفت. چند بچه دور ماشینش جمع شده بودند و با کنجکاوی به آن نگاه می کردند. بچه ها را از اطراف اتومبیل دور کرد و سوار ماشین شد و یکراست به اداره ی پلیس رفت. ماموری را صدا زد و اتومبیلش را به او نشان داد. پنج اعلامیه ی بزرگ،روی آن چسبانده بودند. روی همه ی آن ها نوشته شده بود:«گ. اشتراوس یک کلاهبردار است!»
    گروهبان تومپه سرش را تکان داد و از آقای اشتراوس خواست که به دفترش برود. وقتی گروهبان پشت میزش نشست،گفت:«پس شما می خواهید علیه شخص مجهولی شکایت کنید؟»
    آقای اشتراوس با تعجب گفت: « چرا علیه شخص مجهول؟ علیه صاحبخانه ام خانمهرتس فلد!»
    ـ چرا به او شک دارید؟
    ـ اولا مدتی ست که می خواهد مرا از خانه بیرون کند...ثانیا دیروز وقتی جاسیگاری ام را در سطل آشغال خالی می کردم، سه بسته چسب خالی در سطل دیدم.
    پلیس با تاکیید گفت:«منظورتان چسب های همه کاره ای است که همه چیز را می چسباند؟»
    ـ بله، به نظرم با همین چسب ها اعلامیه ها را روی ماشینم چسبانده!
    گروهبان تومپه فکر کرد: «اگر این کار را با چسب کرده باشد،حتما اثری از دست می گذارد...» و با دقت به اعلامیه ها نگاه کرد و چون گروهبان تومپه مامور متعهد و با وجدانی بود،با چاقوی پلاستیکی مقداری چسب از سقف اتومبیل کند و آن را برای بررسی به آزمایشگاه فرستاد.
    دو روز بعد در روز بیست و یکم ژوئن، جواب آزمایشگاه حاضر شد. نتیجه ی آزمایش نشان می داد که آن ماده، یک چسب همه کاره بوده است!
    بعد از ظهر همان روز،مامور پلیس به طرف خیابان بیرکن رفت تا با آقای اشتراوس ملاقات کند، نه با خانم هرتس فلد. خوشبختانه او در خانه بود. وقتی مامور پلیس را دید،گفت:«خب جناب پلیس! جواب آزمایش چه بود؟»
    پلیس بدون آنکه قیافه اش تغییر کند،سرش را تکان داد.
    اشتراوس فوری پیروزمندانه گفت:«پس حق با من بود!»
    ـ بله، حق با شما بود!
    اشتراوس لبخند معنی داری بر لبانش نقش بست.
    پلیس به صحبت ادامه داد و گفت:«آقای اشتراوس! من دوباره موضوع را به دقت بررسی کردم و به این نتیجه رسیدم که این خانم هرتس فلد نبود که می خواست از دست شما خلاص شود...بلکه شما بودید که می خواستید او را از سر راه بردارید.»
    گلوی اشتراوس خشک شد و در حالیکه گونه هایش قرمز می شد،با لکنت زبان گفت:«ام جنابِ...!»
    ـ ما باید درباره ی شکایت خود فکر کنید. ممکن استبرای تان گران تمام شود. تا فردا به شما فرصت می دهم،تصمیم بگیرید. آقای اشتراوس!...فقط تا فردا...

    پلیس از کجا فهمید که اشتراوس،خود اعلامیه ها را به اتومبیلش چسبانده است؟ و چگونه دریافت اشتراوس واقعیت را از او مخفی می کند؟

    .
    ویرایش توسط hamed 128 : 07-02-2012 در ساعت 08:30 PM

  4. 17 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  5. #3
    مدیر بخش هنر داستان نویسی نویسنده برتر hamed 128 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    خونمون
    نگارشها
    515

    پاسخ : زیر ذره بین(همون کاراگاه بازیه خودمون)

    فقط تا آخر شنبه وقت دارین.953vrnlb6o2bblw

  6. 7 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  7. #4
    مدیر بخش هنر داستان نویسی نویسنده برتر hamed 128 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    خونمون
    نگارشها
    515

    پاسخ : زیر ذره بین(همون کاراگاه بازیه خودمون)

    خب تموم شد...
    جوابش:
    گونتر اشتراوس روز نوزدهم ماه ژوئن،اعلامیه ها را روی اتومبیل خود یافت، در حالی که می گویدیک روز قبل از آن لوله های چسب را در سطل آشغال پیدا کرده است و این امکان ندارد.

    و برنده هم که نداشتیم ولی ممنون از شهرزاد و جواد و بردیا و rick که شرکت کردن تو این مسابقه...
    خب...داستان بعدی رو صبح دوشنبه میذارم...مرسی از همه.


    You hold your every breath
    but life is for the living, in the water
    You feel that you should run, but where are you to hide
    in the water

  8. 7 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  9. #5
    مدیر بخش هنر داستان نویسی نویسنده برتر hamed 128 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    خونمون
    نگارشها
    515

    پاسخ : زیر ذره بین(همون کاراگاه بازیه خودمون)

    جلسه ی محرمانه

    یازده مدیر شرکت آب میوه سازی اروپا در سالن باشکوه همایش های هتل آرزا در ژنو دور هم جمع شده بودند. آنها از کشور های، ایتالیا،فرانسه،آلمان،اتری ش،بلژیک،هلند،انگلستان،اسپ انیا،پرتغال وسوئد آمده بودند.
    هر یک از مدیران،نماینده ی مخصوص شرکت کشور خود بود. دفتر مرکزی و اداره ی کل شرکت در لوکزامبورگ قرار داشت. اکنون دومین جلسه مانند جلسه ی اول در مادرید تشکیل شده بود. هدف از دومین نشست،تولید نوشابه ی شگفت انگیزی بود که می توانست جایگزین همه ی نوشابه های موجود در دنیا شود وبقیه ی شرکت های نوشابه سازی را از میدان رقابت به در کند.
    یازده مدیر انگیزه ی شدیدی برای تحقق اهداف عالی خوداحساس می کردند. آن روز قرارداد نهایی نوشته می شد.همه هیجان زده منتظر ورود سر آرتور بنهال مدیر کل شرکت بودند.
    هنری رانکن بورگ،مدیر شرکت سوئیسی ریاست جلسه را بر عهده داشت و مدام بی صبرانه به ساعتش نگاه می کرد.ساعت یازده بود و سر آرتور ساعت شروع جلسه را ده و سی دقیقه اعلام کرده بود.
    بحث و گفتگو بین مدیران هر لحظه گرمتر می شد. همه آشکار و پنهان به ساعت نگاه می کردند. درست ساعت یازده و ده دقیقه،زنگ تلفن بنفش سالن به صدا در آمد.رانکن بورگ رئیس جلسه،تلفن را برداشت.صدایی گفت:«از پاریس می خواهند با شما صحبت کنند.»

    لحظه ای گذشت. سر آرتور بنهال با صدای خشمگینی پرسید:«شما رانکن بورگ هستید؟»
    _«بله.» و با لحن سرزنش آ»یزی گفت:«همه منتظر شما هستیم.»
    بنهال حرف او را نشنیده گرفت و گفت:«خب به حرفم گوش کنید تا بتوانید آن را به درستی به همکاران منتقل کنید. شما شخصی به نام دکتر سالوینی را می شناسید؟»
    _نه قربان
    سر آرتور گفت:«یکی از مدیران به ما خیانت کرده...!»
    رانکن بورگ وحشت زده به فکر فرو رفت.
    _ بنابراین یک خائن میان ما وجود دارد. امروز صبح سالوینی از ورسای به من تلفن زد و گفتکه یکی از مدیران ما،همه ی اطلاعات را در اختیارش گذاشته. او همه مسائل مربوط به نوشابه ی جدید را از شیوه شروع خط تولید تا جزئیات طرح های تبلیغاتی وحتی شکل و اندازه ی بطری ها را که هنوز عرضه نشده،به او گفته.»
    رانکن بورگ که به شدت تعجب کرده بود،پرسید:«چه طور ممکن است؟»
    _ او پنجاه هزار پوند استرلینگ حق السکوت خواسته وما فقط بیست و چهار ساعت وقت داریم. موضوع را به همکاران بگویید. من الان به طرف لیسبون پرواز میکنم تا با نماینده ی سالوینی ملاقات کنم.امشب در ژنو هستم. زمان جلسه ی امروز را به بیست و دو تغییر دهید. فهمیدید؟
    رانکن بورگ پریشان خاطر سری تکان داد و گفت:«بله سر آرتور!»
    بعد صدای تق تق و خش خشی آمد و تلفن قطع شد. رانکن بورگ گوشی را گذاشت. دستش می لرزید
    همه حیرت زده به او خیره شده بودند.
    هراسانگفت:«خیلی عجیب است!» بعد لیوان آب را برداشت،جرعه ای نوشید و گفت:«همکاران عزیز! سر آرتور اطلاع داد که جلسه را به تاخیر بیاندازیم و آن را امشب ساعت بیست و دو تشکیل بدهیم. ضمنا باید مسئله بسیار مهم دیگری را هم به اطلاع تان برسانم...»
    سپس سینه اش را صاف کرد و ادامه داد:«...دوستان در میان ما یک مدیر خائن پیدا شده. خائنی که همه طرح ها و برنامه های نوشابه جدید را،حتی شکل بطری اش را در اختیار شخصی به نام انریکو سالوینی گذاشته. او از همه ی اقدامات تبلیغاتی ما و حتی شکل و اندازه ی بطری جدید با خبر شده. حالا پنجاه هزار پوند حق السکوت می خواهد.»
    سکوت مرگباری در سالن حکمفرما شد. رانکن بورگ به صندلی تکیه داد،آبش را تا آخر نوشید و زیر لب زمزمه کرد:«چه بدبختی بزرگی...!»
    کارمند خائن اهل چه کشوری بود؟


    تا دوشنبه شب هفته ی بعد وقت دارین...مرسی پیشاپیش از شرکتتون.

  10. 7 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  11. #6
    مدیر بخش هنر داستان نویسی نویسنده برتر hamed 128 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    خونمون
    نگارشها
    515

    پاسخ : زیر ذره بین(همون کاراگاه بازیه خودمون)

    خب جوابش:
    کارمند خائن،رانکن بورگ اهل سوئیس بود. زیرا وقتی آرتور بنهال از او پرسید که آسا شخصی به نام دکتر سالوینی را می شناسد،او جواب داد،نه! اما کمی بعد،به سایر مدیران گفت که طرح ها به وسیله ی انریکو سالوینی لو رفته است. تا آن لحظه کسی نام کوچک سالوینی یعنی انریکو را به زبان نیاورده بود. از این رو کارمند خائن خود اوست...

    کلا اصلا دپرسم کردید...آخه سوال به این راحتی یه نفرم نمی خواست جواب درستو بفرسته؟ الان این منم::#13
    هیشکی جواب درستو نفرستاده...
    داستان بعدی:::#13::#13::#13
    پ ن: هییییی روزگار...

  12. 5 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ