نگاهي به رمان «چراغ ها را من خاموش ميكنم » نوشته زويا پيرزاد
شهرنوش پارسي پور ــ كاليفرنيا
ناشر مركز، تهران
من پيش از اين كتاب "يك روز مانده به عيد پاك" و "مثل همه عصرها" را از زويا پيرزاد خوانده بودم. در مثل همه عصرها، در خواندن هر داستاني احساس ميكردم رودر روي يك تابلوي امپرسيونيستي ايستاده ام و دارم به آن نگاه ميكنم. داستانها ساده و شفاف بودند. پر از رنگ و نور. در كتاب حاضر اما روش نوشتاري نويسنده تفاوت كرده است. اين بار از آنجايي كه دارد يك رمان بلند مينويسد لحن نگارش او عوض شده. البته در كتاب حاضر نيز آنچه را كه نويسنده توصيف ميكند به خوبي ميبينيم، بويژه اگر همانند من تجربه زندگي در آبادان و خرمشهر پشتتان باشد.
مكان داستان آبادان است، يا در حقيقت محله ي بوارده شمالي آبادان. قهرمانان داستان در مجموع همه از ارمني هاي مقيم اين شهر هستند. راوي داستان، كلاريس، مادر سه بچه و همسر مردي ست كه با عشق با يكديگر ازدواج كرده اند. مادر و خواهر او نيز به عنوان شخصيتهاي اصلي داستان هميشه حضور دارند. كلاريس مادر خوبي ست. به بچه ها ميرسد. خانه را تميز و مرتب نگه ميدارد، آشپزي ميكند. دوست خوبي ست، از سياست بازي شوهر خود نگران است.
زندگي ناگهان زماني عوض ميشود كه خانواده سيمونيان در خانه ي روبروي خانه آنها سكونت ميكنند. خانم سيمونيان، مادربزرگ خانواده، پيرزن بسيار قد كوتاه و متكبري ست. او ثروت زيادي دارد يا داشته. از ارمني هاي جلفاي اصفهان است. نوه او، اميلي، دختر زيباي دوازده سيزده ساله اي ست. دختر بچه اي ساكت و كم حرف، با شخصيتي پيچيده و گاه بدجنس، اميل پدر اميلي مردي ست جذاب و قدبلند و تابعي از خواستهاي مادر.
زويا پيرزاد با تكيه بر اين شخصيتها پي رنگ (پلات) داستان خود را پي ريزي ميكند. پيش از آمدن سيمونيان ها زندگي آرام و ساده ميگذشت. اما اكنون ناگهان حس مشوشي كلاريس را پر كرده است. او زن كتاب خوانده اي ست. با يك كتابفروش در تهران قرار دارد كه مرتب برايش كتاب ميفرستد. او در اعماق روحش هميشه به ياد پدر است. هرگز در اين باره با كسي صحبت نميكند و در سكوت دائم به حرفهاي بي وقفه مادر درباره پدر گوش ميدهد. اما حسي كه دختر را به خاطره پدر متصل كرده بسيار عميق و خصوصي ست. اكنون با آمدن اميل سيمونيان كه او نيز اهل كتاب خواندن و مردي ظريف است، يك حس مشوش او را پر كرده. نويسنده با مهارت ويژه اي تا آخر داستان هيچ نامي براي اين حس پيدا نميكند. اين حس كش آمده و انگيخته در متن شهري كه از گرما تب كرده است و در فصل هاي گرم بهار و تابستان آبادان، اندك اندك جهت پيدا ميكند و خواننده را پا به پاي خود پيش ميبرد. در اين ميانه آرمن، پسر كلاريس نيز ديوانه وار دل به اميلي بسته است، و دخترك با بدجنسي هايش او را مي آزارد. مادر نگران پسر است. كشف نامه اي كه بسيار جوان مآبانه نوشته شده مادر را بيشتر دل نگران ميكند. و نگراني همانند شاخه هاي عشقه به دور كلاريس تار ميتند.
رمان چراغ ها را من خاموش ميكنم از جهات مختلفي قابل بررسي و ارزيابي ست.
نخست آن كه يكي از رمان هاي نادري ست كه به مسئله اقليت هاي مذهبي در ايران ميپردازد. زويا پيرزاد با لحني طبيعي و بدون هيچ وجهي از مبالغه به آداب و رسوم ارامنه ميپردازد و خواننده را در متن داستان و در ميان قهرمانان قرار ميدهد. خواننده كم كم با اين قهرمانان اخت ميشد و احساس خويشاوندي ميكند. دومين نكته درخور تحسين كتاب پرداختن به مسئله عشق ممنوع است كه با ظرافت بسيار شكل گرفته. در طول روايت داستان و در اين رابطه هرگز از واژه عشق استفاده نشده است. «حس مشوش» حالتي ست كه كتاب به خواننده منتقل ميكند. عوالم روحي كلاريس و ديد صريح و تيزبين او هميشه در پشت چهره اي خانگي پنهان شده. او دائم در حال كار كردن و به دور خود چرخيدن است. موتور خانه است. بي او هيچ كاري پيش نميرود، و زماني ميرسد كه گويي او دارد از دست ميرود. تمامي اين نكات به گونه اي توصيف شده اند كه كوچك ترين جاي پايي از توضيح يا توصيف به چشم نميخورد. نويسنده در به كار بردن واژگان نهايت اقتصاد را به خرج ميدهد. درك حالات روحي كلاريس و ديگر شخصيت هاي كتاب بر عهده خواننده است.
داستان چراغ ها را من خاموش ميكنم نشان ميدهد كه چگونه ميتوان ساده و شفاف نوشت و بسيار پر مغز نوشت. نويسنده براي آن كه اثري به وجود بياورد مجبور به هيچ كلنجار رفتني با خود نيست. البته اين ظاهر قضيه است. اين رمان در حقيقت با عرقريزان روحي نوشته شده است. تنظيم گفته هاي كودكانه دوقلوها، بحث هاي ميان زن و شوهر. و يا درست در لحظاتي كه كلاريس در خلجان روحي به سر ميبرد، كه نشان از ارتباط عميق روحي زن و شوهر دارد و نشان ميدهد كه سرگشتگي زن به مرد منتقل شده، نوشتن همه اينها به سادگي ميسر نبوده است. طنز كتاب يكي ديگر از نكات درخشان كتاب است. زويا پيرزاد به طور كلي طنز قابل تاملي دارد. اين در بعضي از داستانهاي كوتاهي كه نوشته بسيار خوب جلوه ميكند. طنز او نه رو در رو، بلكه واژگونه است. حالتي را يا صحنه اي را يا آرايش گيسويي را شرح ميدهد، و بي آن كه قصد مسخره كردن داشته باشد لبخند به لب خواننده مي آورد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)