در جستجوی زمان ازدسترفته
دقیقا 100 سال از انتشار جلد اول سری ،طرف خانه سوان، میگذره
این کتاب با همه کتاب هایی که تابه حال خوندید فرق داره،اجازه بدید پروست با جست و جوی زمان از دست رفتش رندگیتون رو دگرگون بکنه و ناب ترین لذت های
ادبی رو بهتون بچشونه،بیایید سال 2013 رو اختصاص بدیم به خوندن در جست و جوی زمان از دست رفته
طرف خانۀ سوان
[IMG]http://upload.**************************/img1/sp57rokhd3ndlhifv2tv.jpg[/IMG]
در سایۀ دوشیزگان شکوفا
[IMG]http://upload.**************************/img1/rc2hd12gyxb9vnpamngo.jpg[/IMG]
طرف گرمانت 1
[IMG]http://upload.**************************/img1/o8uc7ic0x4xu9bca9qnv.jpg[/IMG]
طرف گرمانت 2
[IMG]http://upload.**************************/img1/iasgg8griw4l6n5bsi.jpg[/IMG]
سدوم و عموره
[IMG]http://upload.**************************/img1/subhf7rcbquel5nwp62r.jpg[/IMG]
اسیر
[IMG]http://upload.**************************/img1/mhbl184hjg0zlsz47n96.jpg[/IMG]
گریخته
[IMG]http://upload.**************************/img1/picua2kll77u7ivtg5v2.jpg[/IMG]
زمان بازیافته
[IMG]http://upload.**************************/img1/kzmaxvpmmy0p9uxzybsa.jpg[/IMG]
از ویکی پدیا:
در جستجوی زمان از دست رفته یا به جستجوی زمان گمشده (به فرانسوی: À la recherche du temps perdu) عنوان رمانی نوشتهٔ مارسل پروست نویسندهٔ فرانسوی است. این رمان در ۷ جلد نوشته شده که هرکدام نامی مستقل دارند.
پروست این رمان عظیم را بین سالهای ۱۲۸۷-۱۲۸۸(۱۹۰۸-۱۹۰۹ میلادی) تا ۱۳۰۱(۱۹۲۲ میلادی) نوشته، و بین سالهای ۱۲۹۲(۱۹۱۳میلادی) تا ۱۳۰۶(۱۹۲۷میلادی) منتشر کردهاست (سه جلدِ آخرِ کتاب پس از مرگ وی چاپ شد). این رمان چندان به تشریحِ کلاسیکِ یک «داستان» نمیپردازد، بلکه از ورایِ داستانِ اصلی (پروست در جایی میگوید : «متأسفانه کتابم را با ضمیرِ "من" شروع کردم و فوراً همه فکر کردند، که به جای جستجویِ قوانینِ کلی، من در حالِ تجزیه و تحلیلِ خود، به معنایِ انزجارآمیزِ کلمه، بودم») یک تحلیلِ عمیقِ ادبی، هنری، فلسفی و اجتماعیِ جامعه فرانسه در اواخرِ قرنِ ۱۹ و اوایلِ قرنِ بیستِ میلادی (آنچه در تاریخِ فرانسه جمهوری سوم نامیده میشود) به دست میدهد. همچنین نحوه استفاده مارسل پروست از زبانِ فرانسه و جمله سازی او که شکلی بدیع و نو در ادبیات فرانسه بود آن را به کلی از سایر آثارِ ادبی هم زمانش متمایز میکند. این کتاب را مهدی سحابی با عنوان در جستجوی زمان از دست رفته به فارسی ترجمه کرده و نشر مرکز آن را منتشر کردهاست.
نام مجلدات
طرف خانهٔ سوان، ۱۲۹۲ (۱۹۱۳میلادی)
در سایهٔ دوشیزگان شکوفا، ۱۲۹۸ (۱۹۱۹میلادی)، برنده جایزه گنکور در همان سال
طرف گرمانت، ۱۲۹۹-۱۳۰۰ (۱۹۲۰-۱۹۲۱میلادی)
سدوم و عموره، ۱۳۰۰-۱۳۰۱ (۱۹۲۱-۱۹۲۲میلادی)
اسیر، ۱۳۰۴ (پس از فوت ۱۹۲۵میلادی)
آلبرتین گمشده (گریخته)، ۱۳۰۶ (پس از فوت ۱۹۲۷میلادی)
زمان بازیافته، ۱۳۰۶ (پس از فوت ۱۹۲۷میلادی)
مصاحبه با مهدی سحابی مترجم کتاب
مهدي سحابي مترجم، نقاش، نويسنده و روزنامه نگار ايراني روز دوشنبه 18 آبان 1388 بر اثر سکته قلبي در سن 65 سالگي در فرانسه درگذشت.
مهدي سحابي با ترجمه رمان هفت جلدي معروف در جستجوي زمان از دست رفته اثر مارسل پروست يکي از بزرگترين شاهکارهاي ادبي جهان را به زبان فارسي برگردانده بود.
رمان مرگ آرتميو کروز اثر کارلوس فوئنتس، مادام بواري و تربيت احساسات هر دو اثر گوستاو فلوبر، مونته ديديوکوه خدا اثر آري دلوکا و مرگ قسطي اثر لويي فردينان سلين از جمله آثار اين مترجم فقيد و پرکار به شمار مي رود.
سحابي در آغاز به تحصيل در هنرکده هنرهاي تزييني تهران و سپس فرهنگستان هنرهاي زيبا رم مشغول شد، اما پس از مدتي هر دو را رها کرد. وي مدتي به سراغ روزنامهنگاري، بازيگري، عکاسي و کارهاي مشابه پرداخت و در آخر به سراغ ادبيات، نقاشي و ترجمه ادبي رفت. وي آثاري را از زبانهاي انگليسي، فرانسوي و ايتاليايي به فارسي برگردانده است. او دوره نقاشي و كارگرداني را نيمه تمام نهاد و به روزنامهنگاري روي آورد.
مرحوم سحابي ساکن فرانسه بود اما برخي از ايام سال را در ايران با برپايي نمايشگاه نقاشي و چاپ آثار خود سپري ميكرد.
از وي چند اثر تاليفي نيز در حوزه داستان کوتاه و رمان به يادگار مانده است.
مهدي سحابي در سال 1323 در شهر قزوين متولد شده بود.
مصاحبه با آقاي مهدي سحابي
مقدمه:
او دوره نقاشي و كارگرداني را نيمه تمام نهاد و به روزنامه نگاري روي آورد. از سال 1360 به ترجمه آثار ادبي همت گماشت و كتابهاي بسياري را به فارسي ترجمه كرد. ترجمه كتاب "شرم" مهدي سحابي، در دوره پنجم كتاب سال جمهوري اسلامي ايران از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به عنوان كتاب سال برگزيده شد. سحابي دوران دبستان و دبيرستان را در شهر تهران به اتمام رسانيد و سپس به تحصيل در رشته نقاشي (در تهران) و رشته كارگرداني سينما (در ايتاليا) پرداخت، اما هر دو را ناتمام نهاد. او با توجه به آنكه در رشته نقاشي و كارگرداني سينما تحصيل مينمود، اما بنا به دلايلي تحصيلات خود را ناتمام نهاد و به كار روزنامه نگاري اشتغال ورزيد.
شايد خيليها آشنايي شان با سحابي از رهگذر ترجمه دقيق او از كتاب چندجلدي پروست باشد، خيليها هم ممكن است آشناييشان نسبت به اين مترجم و هنرمند 64 ساله دقيقتر باشد و مثلابا نقاشيهاي او آشنا باشند يا بدانند كه بر چند زبان خارجي از جمله فرانسه، ايتاليايي و ... احاطه دارد. به هر حال به آنهايي كه سحابي را دقيق نميشناسند ميگوييم او متولد 1322 در قزوين است و سابقه تحصيل در دانشكده هنرهاي تزييني تهران و آكادمي هنرهاي زيباي "رم" را دارد. او اين روزها در استخدام جايي نيست و در منزل به نقاشي و ترجمه مشغول است، خودش كه از اين طريقه زندگي، بسيار راضي است.
مهدي سحابي يكي از بهترين و پركارترين و در عين حال بيادعاترين مترجمان و روشنفكران ايران است. در كارنامه او كارهايي ديده ميشود كه خواندن آنها يكي دو سال وقت طلب ميكند و اين نشان دهنده آن است كه او چه دود چراغي خورده و چه عمري بر سر ترجمه نهاده است. علاوه بر سنگيني برخي كارها مانند ترجمه ده جلدي "در جستجوي زمان از دست رفته" ترجمه برخي كارها مانند "مرگ قسطي" اثر فردينان سلين، نشان دهنده دقت او در انتخاب زبان و متنهايي است كه به فارسي بر ميگرداند. سحابي تنها مترجم نيست، او روزنامه نگار، نويسنده و نقاش است، چند داستان در كارنامه خود دارد و مقالات متعددي از وي در مطبوعات ايران به چاپ رسيده و نمايشگاههاي زيادي نيز برپا كرده است.
- شما كجا و در چه سالي متولد شديد، كجاها درس خوانديد، زبان را كجا ياد گرفتيد؟ بهتر است بگويم زبانها را! براي اينكه شما از سه زبان ترجمه ميكنيد.
من متولد 1322 قزوين هستم. از ده سالگي با خانوادهام به تهران آمدم. مدرك تحصيليام ديپلم رياضي است. دو دانشكده هنري را ديدهام. يكي دانشكده هنرهاي تزييني تهران و ديگر آكادمي هنرهاي زيباي رم. يكي دو سالي به هر كدامشان رفتم و رها كردم. يادگرفتن انگليسي را مثل همه از دبيرستان شروع كردم، بعد در عمل بيشتر ياد گرفتم. بامزه است كه من به عنوان مترجم زبان فرانسوي و ايتاليايي در كيهان استخدام شدم، بعد يك روز عليرضا فرهمند (دبير سرويس خارجه وقت كيهان) گفت اين جمله انگليسي را ترجمه كن. نه تنها جمله، تمام متن را ترجمه كردم. چندي بعد علي اكبر مهديان (از مترجمان سرويس خارجه كيهان و يكي از مترجمان خوب اين سالها) مطلبي داد كه ترجمه كنم، از روي فروتني يا تنبلي گفتم اين به سواد من قد نميدهد. او هم با فروتني خاص خودش گفت اگر به سواد تو قد نميدهد پس به سواد ما هم قد نميدهد. زبان ايتاليايي را در آكادمي هنرهاي زيباي رم ياد گرفتم و البته بعدها باز در خلال زندگي آن را تقويت كردم. اما زبان فرانسه را توي خيابان ياد گرفتم. يعني من هيچ درس فرانسه نخواندم. البته با سابقه زبان ايتاليايي كه بلد بودم و با انگليسي كه ميدانستم و استعدادي كه در اين مورد خاص داشتم، ياد گرفتن فرانسه براي من راحتتر بود. براي ياد گرفتن ايتاليايي هم زندگي دانشگاهي من يك سال و نيم، دو سال بيشتر نبود. آن هم در رشته نقاشي كه من تحصيل ميكردم. اين است كه اگر بخواهم در يك جمله خلاصه كنم بايد بگويم زبانها را همينطور عشقي ياد گرفتم يا توي زندگي.
- يعني در واقع هر سه زبان را شما بعد از ديپلم ياد گرفتيد؟
انگليسي را كه نه، از مدرسه شروع كردم.
- درست اما آن انگليسي احتمالا به درد ترجمه نميخورد. مهارت در زبان مهم است.
بله. مهارت يك مقداري در عمل به دست آمد. اگرچه من هميشه آمادگيهايي براي زبان داشتم كه مثلا براي ياد گرفتن رياضيات نداشتم. در امتحان نهايي دبيرستان در زبان و انشا 20 گرفتم در حالي كه در رياضيات و شيمي مثلا نيم گرفتم. در واقع به كمك ضريب دو درسهاي انشا و انگليسي توانستم قبول شوم. بعد هم خيلي زود شروع كردم به كار با اين زبانها.
- چه كار ميكرديد؟
شما كه ميدانيد. مترجم سرويس خبري كيهان بودم. صبح تا ظهر كار مداوم ميكردم. كار روزنامه، خودت بهتر ميداني كه بايد ساعت يك بعد از ظهر تمام شود. من خيلي چيزها از روزنامه ياد گرفتم. مثلا من يك كاري ميكنم كه نديدم ديگران بكنند. من چرك نويس پاك نويس نميكنم. روزنامه كه وقت چرك نويس پاك نويس نميدهد، خبر را بايد ترجمه كني برود زير "روتاتيو". احتياج به زود رساندن كار در روزنامه به من ياد داده است كه وقتي ترجمه ميكنم يك بار ترجمه كنم. چركنويس پاك نويس در كار نيست. اگر قرار باشد سر جمله زوري بزنم في المجلس ميزنم. گاهي هم خيلي طول ميكشد. در ترجمه "پروست" بعضي جملهها شايد يك ماه كار برده باشد. ولي به طور عام كه نگاه كنم اينطوري است.
- چه سالي وارد كيهان شديد؟
سال 51.
- چطور شد وارد روزنامه شديد؟
همينطوري. من خيلي چيزهاي زندگيام اتفاقي بوده است. از خارج آمده بودم، دنبال كار ميگشتم، گرايشم به كار سينما بود، اما با چهار تا مصاحبه فهميدم سينما اصلا جاي من نيست. فكر سينما را كنار گذاشتم. از كار روزنامه خيلي خوشم ميآمد. رفتم روزنامه كيهان و تقاضاي كار كردم. دست مرا گذاشتند توي دست فرهمند، دبير سرويس خارجه. فرهمند هم احتمالا به آدميمثل من احتياج داشت. از من امتحان گرفت و يك كار نيمه وقت به من داد. بعد يك ماه هم نكشيد كه تمام وقت شدم.
- يادم هست تا سال 58 در كيهان بوديد، ولي يادم نيست تا آن موقع كتاب ترجمه كرده بوديد يا نه؟
چند كتاب ترجمه كرده بودم. اولينش يك كتاب كوچكي بود به نام "نقاشي ديواري و انقلاب مكزيك"، دومي يك پاورقي بود براي خود كيهان به نام "مرگ وزير مختار"، سوميكتابي از سيلونه بود به نام "دانه زير برف" كه براي انتشارات اميركبير ترجمه كرده بودم. در همان زمانها كتابي هم ترجمه كردم به نام "گارد جوان".
- ولي بعد از انقلاب شما مانند يك مترجم حرفهاي كار كردهايد. حرفهاي كار كردنتان از بعد از انقلاب شروع شد؟
همه اين كارها از زماني شروع شد كه از كيهان بيرون آمدم. اول كه بيرون آمدم مثل ديگراني كه بيكار شده بودند، كارهايي كردم. هفت هشت شماره "كيهان آزاد" در آورديم. شش شماره مجله "پيروزي" در آورديم. اينها به جبر زمانه بسته شدند و آهسته آهسته از عالم مطبوعات جدا شدم. البته خيليها ماندند مثل خود شما. من از اواخر 58 ميتوانم بگويم مترجم ادبي تمام وقت شده بودم. از آن سال است كه من كتاب دارم و به سال 60 كه رسيديم به كلي مطبوعات را كنار گذاشتم.
- شما اغلب ترجمههايي كردهايد كه تا آدم يك بورس يكي دو ساله نداشته باشد نميتواند از پس خواندن آنها برآيد. از جمله پروست و كارهاي دشواري مانند "مرگ قسطي" سلين. شايد كمتر مترجمي هم همت ميكند برود سراغ "در جستجوي زمان از دست رفته". چه انگيزههايي سبب شد كه سراغ پروست رفتيد؟
جواب نيمه شوخي نيمه جدياش اين است كه به ادموند هيلاري گفتند چطور شد از اورست بالا رفتي، گفت اورست آنجا بود ما هم رفتيم بالا. البته در اين جواب مقداري شوخي هست. بحث در واقع اين است كه من كوهنوردم و حالا از اين كوه هم بالا رفتهام. تا پيش از پروست، من ده بيست تايي كتاب ترجمه كرده بودم، شايد بيشتر. خرد خرد آمده بودم جلو، مثل دو سه كتاب سيلونه، يا آن كتاب زيباي سيمون دوبوار به نام "همه ميميرند". تلنگر پروست اين بود كه در سال 88 ميلادي ديگر كپي رايت از پروست برداشته شد. آن سال، سال پروست بود و از او كتابهاي زيادي در فرانسه منتشر شد. شايد اين تلنگري شد. اما واقعيت امر اين است كه من يك كارهايي كرده بودم و حالا ميخواستم كار مهمتري بكنم. مثل هر آدميكه ميخواهد قدم بعدي را بلندتر بردارد.
- ترجمه "در جستجوي زمان از دست رفته" چندسال طول كشيد؟
ترجمه پروست از شروع تا پايان ده يازده سالي طول كشيد. البته لابهلاي آن كتابهاي كوچكي هم در آوردم اما خود پروست مرا ده يازده سالي مشغول كرد.
- پيدا كردن زبان پروست لابد كار سادهاي نبوده است. به ياد دارم همان موقعها اين بحث خيلي جدي مطرح بود كه ترجمه پروست كاري نشدني است. ميگفتند جملات پروست طولاني است و گاه يك صفحه تمام طول ميكشد و ترجمه ناپذير است.
به نظر من اين قضيه نيمش واقعي و نيم ديگرش افسانه است. در مورد افسانه بايد بگويم كساني ميگفتند اين كتاب غير قابل ترجمه است كه يا خودشان نخواسته بودند، يا وقت و سوادش را نداشتند. اگرچه كتاب سنگيني است، كتاب مشكلي است كه ممكن است اجر دنيوي هم نداشته باشد. كمتر ميخوانند كه به فرض به به و چه چه بگويند. كما اينكه نكردند و تازه شروع كردهاند به به به گفتن. با وجود اين كتاب در ايران به چاپ هشتم رسيده كه خود فرانسويها هم باور نميكنند. به هر حال اين بخش افسانه قضيه است كه يك نوع بازدارندگي در آن بوده است. قسمت ديگر كه مقداري واقعيت دارد اين است كه اين كتابي است بسيار پيچيده اما با نثر روان و زلال و البته با جملههايي كه پايان ندارد. جملههايي كه مدام از درون آنها جملههاي ديگري ميجوشد و خواندن كتاب را بسيار مشكل ميكند. چون خواندن كتاب مشكل است به طريق اولي ترجمه آن هم مشكل است. مشكل ديگر مشكل ترجمه زبان فرانسه پروست به فارسي است كه داراي جنبههاي فني است.
ما در زبان فارسي به جملههاي كوتاه عادت داريم كه شايد يكي از دلايلش اين است كه ما پرورده شعر عروضي هستيم. مشكل دوم اين است كه ما به دلايل همان جملات كوتاه عادت داريم متن را بشكنيم و با موصول به هم ربط بدهيم. اين درست خلاف آن چيزي است كه پروست كرده است، دليل هم دارد. نوشته پروست به اصطلاح بازي اسلوبي نيست؛ نوعي درون نگاري است. مقدار بسيار زيادي ايده است و وقايعي كه در يك جمله - جملهاي كه هنوز به پايان نرسيده، پي در پي ميآيد؛ يا چون دارد به صورت دروني روايت ميشود احتياج به قطع كردن آن نيست. ما وقتي حرف ميزنيم دايم جملههاي معترضه در داخل جملههاي خودمان ميگنجانيم. از اين طرز نوشتن يك مجموعهاي ساخته ميشود كه البته بسيار روشن است اما بسيار طولاني است و اگر به عادت زبان فارسي آن را بشكنيد، تقريبا چيزي ازش نميماند. پس ترجمه آن به نوعي بند بازي نياز دارد. ولي چون در عمل اين كار را نكرده بودند ميگفتند اين نشدني است در حالي كه اگر ميكردند شدني بود. بايد ميگشتي و قلق آن را پيدا ميكردي؛ قلقي كه در قاموس زبان فارسي هست. از نظر ساختار زبان هم شايد بشود گفت زبان فرانسه و زبان فارسي قرينه يكديگرند. در ساختار فارسي فعل و اجزاي مهم جمله به آخر جمله ميرود. در زبان فرانسه عناصر مهم مثل فعل اول جمله ميآيد. پس يك تفاوت ساختاري هم در زبان فارسي وجود دارد. بنابراين دو مشكل در ترجمه پروست وجود دارد؛ يكي عادت زبان فارسي به جملات كوتاه، ديگر تفاوت ساختاري.
- ديدهام و شنيدهام كه مترجمان براي ترجمه متنهاي دشوار و پيدا كردن زبان يا اسلوب كار نگاه ميكنند. ببينند فرض كنيم مترجم انگليسي در برگرداندن متن از فرانسه چه كار كرده است. يعني يك جور جستجو براي اينكه شكل كار معلوم شود. آيا براي ترجمه "در جستجوي زمان از دست رفته" شما يك همچين كاري هم كرديد؟ يا فرض كنيد به نمونههايي كه قبلا از پروست ترجمه شده بود نگاه كرديد؟
نه، هيچ ترجمهاي از پروست وجود نداشت. كساني صرفا دو سه صفحهاي طبع آزمايي كرده بودند. يك چيزي هم شنيدهام كه نميدانم تا چه اندازه واقعيت دارد. گويا كسي كل كتاب را براي انتشارات خوارزمي ترجمه كرده بود ولي آن ترجمه مطلقا غير قابل استفاده بود و چاپ نشد. بنابراين هيچ سابقهاي از ترجمه پروست وجود نداشت. اما به غير از اين من براي اينكه بفهمم ديگران چه كار كردهاند نميتوانستم بروم سراغ ايتاليايي يا انگليسي. براي اينكه مترجمان انگليسي يا ايتاليايي مشكلات من فارسي زبان را ندارند. من به ترجمه ايتاليايي كه نگاه ميكردم غبطه ميخوردم. براي اينكه ترجمه ايتاليايي پروست به خصوص جاهاي دشواري كه يوناني و لاتيني ميآيد تقريبا اين جوري است كه انگار كسي بخواهد يك متني را از لهجه قزويني به اصفهاني در بياورد. يعني تا اين حد به هم نزديك است. بنابراين نگاه كردن به متن ايتاليايي از اين جنبه به من كمكي نميكرد. با وجود اين از اول تا آخر كار، هم متن انگليسي جلو دستم بود، هم متن ايتاليايي. چون هيچ سابقهاي از آن در زبان فارسي موجود نبود در حالي كه اين اثري است كه دايم بايد نگاه كني ببيني بقيه چه كردهاند. اين بود كه مدام به اين دو متن نگاه ميكردم.
يك نكته ديگر اين است كه بعضي واژهها در پروست هست كه در فرهنگهاي موجود فرانسه وجود ندارد، در حالي كه در فرهنگهاي انگليسي بيشتر ميتوان آنها را يافت. اما دليل اصلي همين بود كه ببينم كه آنجا كه من به اشكال بر ميخورم ديگران چه كردهاند. از اين جنبه دو سه نكته جالب براي من پيش آمد. در عين حال كه براي چه بايد كرد متن انگليسي به كارم ميآمد، براي چه نبايد كرد هم به دردم ميخورد. يك جاهايي مترجم انگليسي كه خيلي هم مترجم سطح بالايي است و كارش به عنوان اثر كلاسيك تلقي ميشود، كارهايي كرده بود كه حتما من نبايد ميكردم. مثلا خيلي جاها را كه به مشكل برخورد كرده بود حذف كرده بود. يا بد فهميهايي در متن انگليسي ديدهام كه در متن ايتاليايي كم است. من با ديدن اين اشتباهات خيلي بيشتر دقت ميكردم. در واقع من به اين دو متن همواره به عنوان مشاور مراجعه كردهام.
- موضوع ديگر امكانات و تواناييهاي زبان فارسي است كه شما هم به آن اشاره كرديد. بسيار شنيدهام كه ميگويند زبان فارسي توان كشيدن بار سنگين اين متنها را ندارد. شما با سه زبان كار كردهايد و علاوه بر آنها زبان فارسي هم زبان اصلي شماست. شما چه فكر ميكنيد؟
چيزي كه عرض كردم درباره امكانات زبان فارسي، مقصودم امكانات عملي زبان است كه به خصوص شعرا از آن استفاده كردهاند. بگذار يك پرانتز كوچك باز كنم. من هميشه حيرت كردهام از بدي و زشتي گنبدهايي كه در ايران از زمان پيشرفت تكنولوژي و بتون آرمه و اين جور چيزها ساخته شده است. در حالي كه در قديم كه مشكلات بزرگ تكنيكي براي اين نوع كارها وجود داشت، گويا به دليل وجود همين دشواريها شاهكارهاي زيادي ساخته شده است. از زماني كه بتون آرمه و تير آهن آمد و ظاهرا شما ديگر ميتوانيد هر جور كه بخواهيد به ساختمان فرم بدهيد، گنبدها يكي از يكي زشتتر ساخته ميشود. اين عينا درباره شعر صدق ميكند؛ جبر عروض شاعر را وادار كرده بود تواناييهاي بسياري در زبان پيدا كند و به كار بگيرد، در حالي كه ما برعكس درمحاوره چون جبري در كار نيست مدام تنبلتر ميشويم.
اينكه ميگويند زبان فارسي ناتوان است من در عمل ديدهام كه زبان فارسي ناتوان نيست، امكانات زبان فارسي مثل هر زبان ديگري است. به خصوص كه زبان فارسي زباني قديمي و متكي به دو سه زبان ديگر مانند عربي و فارسي قديم است و بعد هم متكي به يك فرهنگ هزار و چند صد ساله و نيز انواع زبانهايي كه در جاهاي مختلف كشور وجود دارد. بنابراين زبان فارسي اولا زبان پر سابقهاي است، ثانيا زبان ملتي است كه چند زبانه است، ثالثا زباني است كه در طول تاريخ در فضاي جغرافيايي گستردهاي جريان داشته است. به همه اين جهات اين زبان، زبان بالقوه توانايي است. مشكل، مشكل ما فارسي زبانهاست. يعني زبان فارسي امكاناتش را دارد ولي فارسي زبانان به دلايل مختلف ناتوانند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)