Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

صفحه 1 از 4 123 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 15 , از مجموع 47

موضوع: فئودور داستایوفسکی

  1. #1
    kinshin
    Guest

    Post فئودور داستایوفسکی

    خوب فکر کردم حرف زدن در مورد داستایوفسکی و کار هاش نیاز به تاپیک جداگانه داره حتی اگر برای هر کتابش هم یه تاپیک زده بشه شاید نتونه حق مطلب رو ادا کنه .
    چیزی که تو کار های داستایوفیکی خیلی منو تحت تاثیر قرار می ده بیرحمی اون منظور من از بیرحمی داستان هاش نیست داستایوفسکی می دونه چطور دست روی نقطه حساس انسان ها بزاره و دقیقا حرف هاش اون جایی رو نشونه می گیرن که باید . کتابی که با اون با داستایوفسکی آشنا شدم شروع می کنم :
    شب های روشن کتابی که شاید معروفیت ابله رو نداشته باشه اما دقیقا مثل تمام کار های داستایوفسکی مدت ها می تونه ذهن آدم درگیر کنه نمی دونم چرا شخصیت ناستینکا منو به یاد مریم پالیزبان تو نفس عمیق میندازه !؟

  2. #2
    howl_ashitaka
    Guest

    پاسخ : فئودور داستایوفسکی

    سلام من تازه با داستایوفسکی اشنا شدم و فقط جنایت و مکافاتشو خوندم ولی محشرترین کتابی بود که خوندممن واقعا نمی دونم چی بگم ولی به نظرم نگاه او به انسان تکهمن ابله و برادران کارامازوف رو در دست مطالعه دارم

  3. #3
    کاربر افتخاری فروم alitopol آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    محل سکونت
    در سفر
    نگارشها
    4,065

    پاسخ : فئودور داستایوفسکی

    این تاپیک قراره همینطور بمونه ؟

    کسانی که تاپیک رو میزنند نسبت به اون هم مسوولیت دارند
    Being aloneis the some thing remarkable but to be ignoredis so awkward

  4. #4
    kinshin
    Guest

    پاسخ : فئودور داستایوفسکی

    حق با شماست
    متاسفم و سعی می کنم این تاپیک رو درست کنم

  5. #5
    kinshin
    Guest

    پاسخ : فئودور داستایوفسکی

    سعی می کنم مطالبی که تو نت به نظرم خوب رو اینجا بزارم هم اینکه یه چیز هایی هم خودم اضافه می کنم فعلا این رو داشته باشید

    ابله [Idiot]. رمانی از فیودور میخایلوویچ داستایفسکی (1) (1821-1881)، نویسنده روس، که در 1868-1869 منتشر شد. پرسن مویخکین (2)، آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته، پس از اقامتی طولانی در سویس برای معالجه بیماری، به میهن خود بازمی‌گردد. بیماری او رسماً افسردگی عصبی است ولی در واقع مویخکین دچار نوعی جنون شده است که نمودار آن بی‌ارادگی مطلق است. به علاوه بی‌تجربگی کامل او در زندگی،اعتمادی بی‌حد نسبت به دیگران در وی پدید می‌آورد. مویخکین، در پرتو وجود روگوژین (3)، همسفر خویش فرصت می‌یابد نشان دهد که برای مردمی «واقعاً نیک» در تماس با واقعیت، چه ممکن است پیش آید. روگوژین، این جوان گرم و روباز و بااراده، با تمایل به هم‌حسی باطنی و نیاز به ابراز مکنونات قلبی، در راه سفر سفره دل خود را پیش مویخکین، که از نظر روحی نقطه مقابل اوست، می‌گشاید. روگوژین برای او عشق قهاری را که نسبت به ناستازیا فیلیپوونا (4) احساس می‌کند بازمی‌گوید. این زن زیبا، که از نظر حسن شهرت وضعی مبهم دارد، به انگیزه وظیفه‌شناسی، نه بی‌اکراه، معشوقه ولی‌نعمت خود می‌شود تا از این راه حق‌شناسی خود را به او نشان دهد. وی که طبعاً مهربان و بزرگوار است، نسبت به مردان و به طور کلی نسبت به همه کسانی که سرنوشت با آنان بیشتر یار بوده و به نظر می‌آید که برای خوارساختن او به همین مزیت می‌نازند نفرتی در جان نهفته دارد. این دو تازه دوست، چون به سن پترزبورگ می‌رسند، از یکدیگر جدا می‌شوند و پرنس نزد ژنرال اپانچین (5)، یکی از خویشاوندانش، می‌رود به این امید که برای زندگی فعالی که می‌خواهد آغاز کند پشتیبانش باشد.
    از این فصل به بعد، طومار رمان با آهنگ پرشتابی گشوده می‌شود و در آن جو تنش عصبی پدید می‌آید. مویخکین در خانه اپانچین نیز بار دیگر سخن از ناستازیا فیلیپوونا می‌شنود و خبر می‌یابد که گانیا (6)، منشی ژنرال، برای ازدواج با ناستازیا، در ازای جهیزیه‌ای که «ولی‌نعمتش» به وی وعده کرده، آماده می‌شود. پیوندی نهانی پرنس جوان را به سوی این زن ناشناخته می‌کشاند، زنی که وی او را قربانی کریم طبع و مهران شرایط و مقتضیات می‌پندارد. مویخکین که سرانجام با این زن در خانه گانیا ملاقات می‌کند بی‌درنگ موقعیت را درمی‌یابد: گانیا موچود پستی نیست، لیکن مردی جاه‌طلب است که به دلیل مزایایی که از این ازدواج برای وضع شغلی او حاصل خواهد شد در هوای آن است. رسیدیم به ناستازیا، باید گفت که وی اگر در گانیا عواطفی انسانی می‌دید، شاید برای پذیرش او آمادگی می‌یافت، لیکن روحیه تنگ‌نظرانه و فرصت‌جوی گانیا دلش را آشوب می‌سازد. مویخکین، از آن بیماری که چراغ عقلش را خاموش ساخته بود برخاسته و برنخاسته، مطلقاً ایمانیافته است که هر قدم انسانی باید در راه خیر دیگران باشد و هر انسانی، بی‌قرارانه در جستجوی کمال است. از اینرو، همچون یار واقعی ستمدیدگان، خود را به مهلکه ماجرایی پرخطر می‌افکند.
    وی اندکی پس از آن، ناخوانده به نزد ناستازیا فیلیپوونا می‌رود و او را در میان دوستانی می‌یابد که برایش جشن گرفته‌اند. لیکن ناگاه روگوژین، مست و همراه سیاه‌مستانی دیگر، از راه می‌رسد و پول کلانی روی میز می‌اندازد، به این امید که با این حرکت دور از ظرافت ناستازیا را به اخذ این تصمیم وادارد که همه را ترک گوید و از پی او روان شود. در این هنگام است که مویخکین ه به دفاع از زن جوان برمی‌خیزد و اعلام می‌دارد که برای نجات او از افلاس حاضر است با وی ازدواج کند؛ در واقع، اگر ناستازیا با معشوقی فرار کند، جهیزیه‌ای که ولی‌نعمتش به او وعده کرده است از دست خواهد رفت. ناستازیا مویخکین را همان مردی تشخیص می‌دهد که واقعاً خواهد توانست وی را از منجلاب بیرون کشد؛ ولی این راه حل را، که از سر ترحم و برای پرنس جوان زیاده پرمهلکه است، نمی‌پذیرد و با روگوژین می‌رود. اینک موقعیت مویخکین بغرنج می‌شود: آگلائه (7)، کوچکترین دختر ژنرال اپانچین، به وی اظهار عشق می‌کند. در واقع، دخترک ابتدا از روی غرور عواطف خود را مکتوم داشته بود، لیکن چون وجودش از حس تحسین مهرآمیزی سرشار می‌شود، چاره‌ای جز اعتراف نمی‌یابد. چنین می‌نماید که جواب پرنس به این عشق مساعد است، لیکن جاذبه حسی برای جداساختن او از عشق عام، که وی را به همه آدمیان پیوند می‌دهد، کافی نیست. هرچند ستایش آگلائه نسبت به مرد برگزیده‌اش افزایش می‌یابد، حس زنانگی او برمی‌آشوبد و گاه او را بدانجا می‌کشاند که در وجود آفریدی برتری که مورد تقدیس است از مرد بیزار گردد. از سوی دیگر میان مویخکین و روگوژین، آرام آرام پیوند برادرانه‌ای پدید می‌آید و این هم‌حسی بر رفتار مشترک آنان در قبال ناستازیا فیلیپوونا مبتنی است. با این همه، این هم‌حسی از حسد خشم‌آگین روژگوین، که در هنگام وسوسه کشتن دوست به دل او راه می‌یابد، خالی نیست. در صحنه مؤخر، آدمهایی دیگر، دوستان روگوژین و مویخکین، ظاهر می‌شوند: دانشجویانی بی‌آینده و وازده. اینان در بین دو گرایش به نیکی و نوعی وحشیگری در کشاکش‌اند.
    یگانه موجود بهنجار این رمان نوجوانی است با عقل سالم و سرشار از حسن عقیدت، که همان کولیا (8) برادر کوچک گانیاست. کولیا در اینجا تقریباً همان نقشی را ایفا می‌کند که داستایفسکی در برادران کارامازوف به آلکسی داده بود. رمان به کیفیتی غمبار با جنون قطعی پرنس مویخکین و قتل ناستازیا به دست روگوژین پایان می‌یابد.
    «ترحم از همه مهمتر است و شاید یگانه قانون زندگی انسانی باشد.» این سخنان که بر زبان یکی از چهره‌های داستانی رمان جاری می‌شود کلید نه‌تنها اثر موضوع بحث بلکه همچنین طرز فکر خاص داستایفسکی را در قبال مسئله تکلیف انسانی به دست می‌دهد. این مسئله، در واقع مهمترین مسئله‌ای است که داستایفسکی، خواه در «جنایت و مکافات» خواه در«شیاطین»، پیش کشیده است. در حقیقت، این نویسنده در ابله، بیش از هر رمان دیگری، کوشیده است با تبدیل مویخکین به سرمشق نیکی و مهربانی تا حد تقدس، به این مسئله پاسخ گوید؛ با این همه، اندیشه اصلی اثرش نمی‌بایست پیروزی ترحم بوده باشد: از این عاطفه قدرتمندتر و واقعی‌تر جدال عاطفی نیکی و بدی، عشق و نفرت است که بر سراسر اثر داستایفسکی حاکم است تا به جایی که عبارات استشهادی تمام عیاری در وی تلقین می‌کند. همه موقعیتهای نمایشی این رمان مولود پژوهشی اخلاقی‌اند، لیکن افسوس که این پژوهش صرفاً عقلانی است و به تأیید درنمی‌آید. مثلاً، گانیا از اینکه خواهان ازدواج با ناستازیا فیلیپوونا می‌شود بر این باور است که عملش از سر «قوت نفس» است: وی امیدوار است که بدین‌سان مشکل موقعیتی مبهم را، بر وفق صلاح هرچه بیشتر هردو جانب، حل کند؛ لیکن، در عمل، زن جوان، که از فرصت‌جویی او بیزار است، سرشکسته‌اش می‌سازد. روژگوین صادقانه به ضد توطئه‌ای که چندش‌آورش می‌یابد قیام می‌کند و با نوعی صداقت، پیوند جنسی با ناستازیا را تمنا می‌کند؛ لیکن چون پی می‌برد که زن جوان، هرچند مجذوب حدت شهوت است، با همان حقد و کینه‌ای که نسبت به همه اشکال حرص و ولع مردانه دارد با وی رفتار می‌کند، همین نیروی غریزه جنسی وی را به سوی جنایت می‌کشاند و سوق می‌دهد. رسیدیم به ناستازیا فیلیپوونا، باید گفت که وی برتری پرنس را می‌پذیرد؛ لیکن، جون پیش از آنکه به او شک کند از خود شک دارد، از رفتن به دنبال او تن می‌زند، چون خود را از فایق آمدن بر کینه آتشین خویش نسبت به مردان عاجز می‌بیند. مویخکین می‌بایست با نیروی بی‌حد نیکی و مردمی، خویش به مقابله با این جمله برخیزد، لیکن این نیکی و مردمی که در دیگران در اندک مواردی می‌تواند ظاهر گردد، در او جبراً غیرفعال می‌ماندو چون درباره آن به جد داوری شود، چنین می‌نماید که از عجز مادرزادی، از خودمداری و تأثر مولود مشاهده بدبختی دیگران، که پیوسته نو به نو می‌شود،ناشی می‌گردد. درست معلوم نیست که این خصوصیت را باید به برتری روحی مویخکین نسبت داد یا به افسردگیهایی جسمانی که نتیجه بیماری اوست. در حقیقت پرنس تیره‌بخت، هرچند همواره آماده ایثار است، هرگزنیت از خودگذشتی را به اجرا درنمی‌آورد؛ آن قدرت حرکت رهایی‌بخشی را که از عهده فیصله دادن به تضادهایی که دیگران در آن دست و پا می‌زنند برآید فاقد است؛ از این‌رو، «جنون او» چون نمی‌تواند هاله‌ای از تقدس پیدا کند، سرانجام به همان حالی که در واقع هست، یعنی به صورت عیب و نقص، باقی می‌ماند. ابله-و شاهکارهای دیگر داستایفسکی نیز همین حال را دارند- سرانجام، با قدرت بیان بر ذهن خواننده تحمیل می‌شوند، ولی مسئله‌ای را حل نمی‌کنند.
    احمد سمیعی (گیلانی). فرهنگ آثار. سروش.
    1.Fedor Mikhailovic Dostoevski 2.Muikhkin 3.Rogofin
    4.Nastasia Philipovna 5.Epancin 6.Gania 7.Aglae 8.Kolia

  6. #6
    kinshin
    Guest

    پاسخ : فئودور داستایوفسکی

    نکته جالب در مورد شخصیت های داستان های داستایفسکی به نظر من اینه که همه مقصرند و در عین حال هیچ کدام مقصر نیستند
    ناستازیا به همان میزان گناه کار یا بی گناه است که مویخکین و بقیه شخصیت ها
    سوالی که مدت هاست فکر منو به خودش مشغول کرده اینه که آیا می شه به انسان ها صفت خوب و بد رو داد و آیا این صفت مطلق اصلا خوب و بد در مقابل چه چیزی و مرجعش چیه وقتی اجتماع تا به این حد در زندگی فرد تاثیر داره چطور می شه انتظار داشت برای مثال فردی که در دوران کودکی زندگی فاجعه آمیزی (مخصوصا از لحاظ مالی ) داشته در آینده انتقامش رو از اجتماع نگیره ؟ و دست به هنجار شکنی نزنه و یا حتی از این هم می شه پا رو فراتر گذاشت حتی کسانی که زندگی نرمالی داشتند هم به این درد دچارند ( فلش بک = آخرین قسمت از مرد هزار چهره : من فقط اشتباهی بودم ) شاید این ها مستقیم مرتبط با داستایفسکی نباشه اما رمان هایش ضعف های کوچک ما رو نشون می ده که عواقب بزرگی برای خودمون و جامعه داره
    چند روز پیش کلیپی در موبایل یکی از دوستانم دیدم واقعا برام عجیب بود یه کلیپ واقعی در همین تهران خودمون درست همین نزدیکی ها یک پسر جوان در حالی که رگ گردنش رو زده بودن در حال جون دادن بود و مردم هم به نظاره ایستاده بودند بدون کمک کردن حتی وقتی که پسر در رمق های آخرش دستش رو برای کمک دراز کرد کسی جلو نرفت و یا دیدن اعدام انسان ها داره به صورت یه تفریح واسه خانواده ها در می آد این سقوط قرار تا کجا ادامه پیدا کنه ؟!!
    (اگر فکر می کنید این پست ارتباطی با این تاپیک نداره بگید تا پاکش کنم )
    ویرایش توسط kinshin : 04-21-2008 در ساعت 03:20 PM

  7. #7
    kinshin
    Guest

    پاسخ : فئودور داستایوفسکی

    قمار باز
    شخصیت آلکسی ایوانویچ بسیار پیچیده بود و درکش حداقل برای من مشکل . احساسات ایوانویچ کل زندگی اون رو تحت تاثیر قرار می ده و عشق به پولینا کیفیتی مازوخیسمی برای ایوانویچ به همراه داره البته من با نثر داستان مشکل داشتم شاید به خاطر ترجمه اش بود

    قمارباز [Ig rok]. رمانی از فیودور میخایلوویچ داستایفسکی (1) (1821-1881)، نویسنده روس، که در 1866 منتشر شد. نویسنده خواسته است تجربه تلخی را که درجریان اقامتش در خارج از کشور برای او پیش آمده بود، شرح دهد؛ تجربه­ای که مبتنی بر عشق او به قمار بود و سبب شد تا او پاک­باخته و مقروض به روسیه بازگردد. قهرمان رمان، آلکسی ایوانویچ (2)، داستان خود را تعریف می­کند. او معلم سرخانه در نزد ژنرالی است که هروقت به خارج از کشور سفر می­کند در شهر )خیالی( رولتنبورگ (3) اقامت می­گزیند. آلکسی ایوانویچ سر از پا نشناخته در دام عشق پولینا (4)، خواهر زن ژنرال، گرفتار می­شود که با سنگدلی سرشار از بلهوسی با او رفتار می­کند. یک روز که آلکسی به پول احتیاج دارد، پولینا 700 فلورن به او می­دهد و او را می­فرستد که برای وی رولت بازی کند. در آغاز، بخت با آلکسی ایوانویچ یار است، ولی او می­خواهد از اقبالی که نصیبش شده است حداکثر فایده را ببرد؛ بنابراین، به بازی ادامه می­دهد، اما دیری نمی­گذرد که تمام پولش را می­بازد. در اثر این باخت تعادل روانی خود را از دست می­دهد و دچار نوعی هذیان می­شود. در دور و بر ژنرال دو ماجراجو پرسه می­زنند: مردی به نام دگریو (5) و زنی به نام بلانش که موفق به تحمیق او شده­اند و سرش کلاه می­گذارند. آنها صبورانه، چون جانورانی در کمین شکار، در انتظار ارثیه­ای هستند که قرار است در صورت فوت عمه مریض ژنرال به او برسد، اما این عمه بی­خبر و سرزده وارد می­شود: او آمده است که با دنیای هیجان­آور و مجذوب­کننده قمار آشنا شود، و آن را تا مرز شیفتگی لمس می­کند؛ در ظرف چند روز تقریباً همه ثروتش را می­بازد. دو ماجراجو دیگر دلیلی برای ماندن ندارند و ژنرال را به حال خود رها می­کنند. داستان به همین­جا ختم نمی­شود و پیچیده­تر می­گردد. آلکسی ایوانویچ به سر میز قمار بازمی­گردد و این دفعه پول کلانی می­برد؛ اما خواه به سبب تقصیر پولینا، که غرورش او را از کوره به در می­برد، و خواه به خاطر مزاحمتهای بلانش، که از هیچ فرصتی برای خالی کردن جیب او غفلت نمی­ورزد، دوباره می­بازد و به خاک سیاه می­نشیند. سرانجام، آلکسی به یک قمارباز حرفه­ای مبدل می­شود. بعضی آدمهایی که نقش کمی در داستان دارند، نظیر استلی (6) انگلیسی، با قرض دادن پولی که آلکسی ایوانویچ برای به کف آوردن اقبال مجدد خود به آن نیاز دارد، بیهوده تلاش می­کنند تا او را نجات دهند. مرد سیه روز دیگر توانایی آن را ندارد که در برابر جاذبه قمار ایستادگی کند. خصوصیات قماربازان مختلف و جو حاکم بر قمارخانه با دقت هذیان­آلودی در این رمان توصیف شده است. اما، نویسنده به همین نیز اکتفا نمی­کند: در عمق حالات نفسانی شخصیتها به کاوش می­پردازد و چهره آنها را در لحظاتی که درگیر فشارهای شدیدی هستند ترسیم می­کند. زنده­ترین چهره­ها چهره «بابوشکا» (7)، عمه پیر مطلق­العنان و لجوجی است که خودش را در پایان زندگی گرفتار عشقی کرده است که گذشت در کارش نیست: قمار.
    از این رمان، سرگئی پروکوفیف (8) (1891-1953)، آهنگساز روس، اپرایی به همین نام در 1916 تصنیف کرده که در 1926 در آن تجدیدنظر کلی به عمل آورده است.
    مرتضی کلانتریان. فرهنگ آثار. سروش.
    1.Fedor Michailovic Dostoevski 2.A.Ivanovic
    3.Ruletenburg 4.Polina 5.Degrieux 6.Astley
    7.Babuska 8.Sergei Prokofiev

  8. #8
    kinshin
    Guest

    پاسخ : فئودور داستایوفسکی

    این کتاب رو چند روز پیش گرفتم به علاقه مندان داستایفسکی پیشنهاد می کنم اینو بخونن مثل همیشه شخصیت پردازی ها خارق العاده است طرح روی جلد برام جالب بود لینک دانلود این کتاب رو تو تاپیک مربوط به دانلود می زارم دوستانی که می خوان از اونجا dl کنن البته لذت خوندن این کتاب یه چیز دیگست
    https://forums.animparadise.com/foru...html#post55966

    همیشه شوهر

    اينكه داستايوفسكي در " هميشه شوهر" به مثلث و مربع عشقي مي پردازد يا به شكلي ظريف در "نيه توچكا" از عشق دختران به يكديگر مي گويد البته مهم است اما نبوغ او تنها به خاطر طرح اين مسائل بديع در يك و نيم قرن پيش نيست. آن زمان در اروپا و البته در روسيه آخرين راه حل و همين طور شرافتمندانه ترين راه براي خلاصي از چنين ننگي دوئل بود. همان كاري كه در "برادران كارامازوف" احتمال در گرفتن اش ميان پدر و ديمتري - پسر بزرگ تر- مي رود. خداي من! در هميشه شوهر اتفاق عجيب ديگري مي افتد، برخوردي از نوع ديگر كه نبوغ داستايوفسكي را به وضوح نشان مي دهد. در اين رمان باشكوه كه نويسنده آن را در اوج بيماري اش نوشته، رقيبان ميل دوستي به هم دارند، آن ها يكديگر را كامل مي كنند و به هم اعتماد به نفس مي دهند و در عين حال كه يكديگر را مي بوسند نياز به كشتن هم دارند. مي خواهند از جزئيات زندگي هم سر درآورند با هم به سفر بروند باهم شراب بنوشند و براي عشقي تازه از يكديگر تاييد بگيرند و در عين حال مراقب باشند
    پاول پاولوويچ شوي زني كه ولچانينف فاسق اوست و پس از مرگ همسر با خواندن نامه اي قديمي پي مي برد كه ليزا دختر بيمارش، دختر كسي نيست جز ولچانينف، بلافاصله پس از خاك سپاري زنش به پترزبورگ مي رود تا از حال دوست قديمي اش ولچانينف باخبر شود. مست مي كند و در ميانه گفت و گو به فاسق زنش مي گويد: زود باش مرا ببوس
    در "ابله" دو رقيب پس از مرگ معشوق شب را تا به صبح كنار بسترش مي خوابند و براي آنكه تعفن جنازه از اتاق بيرون نزند به فكر گلباران كردن بستر مي افتند اما پاول پاولويچ، پرنس ابله نيست كه بگوييم چنين كاري از او برمي آيد. او يك هميشه شوهر عاقل و با شعور است
    شخصيت پردازي بي نظير پاول پاولوويچ به عنوان يك هميشه شوهر و همسرش به عنوان يك خانه دار كه صادقانه به همسرش عشق مي ورزد و تمام فاسقانش را دوست مي دارد چيزي در حد اعجاز است. زن در كنار هميشه شوهرش مي نشيند و از سر عشق بافتني مي بافد، به افسران عشق مي ورزد و خود را از هر گناهي مبرا مي داند. همه چيز در كمال آرامش جريان دارد. به ياد اين عبارت صادق هدايت افتادم:" زنان به سه مرد نياز دارند، مردي براي عشق ورزيدن، مردي براي سكس و مردي براي آزردن" البته كه اين توهين نيست و مردان هنرمند مي دانند كه با عهده دار شدن هر سه نقش مي توان زنان را از دو نفر ديگر بي نياز كرد

    مترجم اثرعلي اصغر خبره زاده

  9. #9
    kinshin
    Guest

    پاسخ : فئودور داستایوفسکی

    اگر زیاد اهل کتاب نباشید مطمئنا فیلم شبهای روشن رو به کارگردانی فرزاد موتمن دیدید البته شاید نقطه قوت فیلم فیلنامه بسیار یک دست و روان عقیقی باشه که اگه بتونین پیدا کنین این فیلم نامه رو کترین حسنی که براتون داره اشعار فوق العاده ای داره که عقیقی از اون استفاده کرده و یه جورایی داستان بومی کرده داستان به شدت رمانتیکی هستش البته با رندی داستایفسکی . این کتاب هم تو نت برای دانلود هست و من میزارمش اینجا البته بازم توصیه بالا توصیه می شود
    https://forums.animparadise.com/foru...html#post56042

    شبهای سپید [Belye Noci]. داستاني از فئودور میخایلوویچ داستایوفسکی (1) (1821-1881)، نویسنده روس، که در 1848 انتشار یافته است و، از نظر زمانی، دومین اثر این نویسنده بزرگ است، اثری که خود داستایفسکی، در یکی از نامه­هایش، آن را «رمان احساساتی» تعریف کرده است. مع­الوصف با توجه به بافت غیرواقعی آن، درست­تر این است که «تفنن رمانتیک» خوانده شود. جوانی نسبتاً احساساتی و پرشور در خیابان به دختری برمی­خورد که در او تأثیری حاد به جا می­گذارد. در آغاز، این ضربه صاعقه­آسا از حدود طبیعی فراتر نمی­رود که فردی یکه و تنها در حضور موجودی دلپذیر، که با لذتی خاص به سخنانش گوش فرا می­دهد، احساس می­کند. لیکن، پس از چند دیدار شبانه، که در آنها این دو جوان فقط به سخن گفتن با یکدیگر می‌پردازند، مرد می­بیند که عشق افلاطونی او در تبدیل به طلب جسمانی شده است. وی برعهده می­گیرد که از جانب دختر به نامه­های نامزد او، دانشجویی ساکن شهر دیگر، پاسخ بنویسد و بدینسان برای خود رؤیای یک ماجرای عشقی شخصی دست و پا کند. ولی هنگامی که دانشجو بازمی­گردد، دختر خود را به آغوش او می­افکند و رؤیای عشق پاک جوان خیال­پرست را به یکباره برباد می­دهد. جوان، که از خواب مستی عشق بیدار شده است، به انزوای خود برمی­گردد. نبوغ داستایفسکی در اینجا، با قدرتی سرشار از هیجان، خلاءی را که قهرمان داستان در آن دست و پا می­زند نشان می­دهد؛ قهرمانی که از سازگاری با واقعیت زندگی روزمره عاجز و به فرورفتن در کام احساس محکوم است. سبک بسیار ساده، ولی روشن و پراحساس داستایفسکی ترجمان همه لرزشهای درونی است که خود نویسنده را هم، همچون آدم‌های داستانش، دستخوش غم و افسردگی می­سازد.


  10. #10
    kinshin
    Guest

    پاسخ : فئودور داستایوفسکی

    نمی توان داستان های داستایفسکی را درجه بندی کرد هر کدام دنیای جدایی برای خود دارند از شبهای روشن که از لحاظ داستانی شاید همپای دیگر داستان های داستایفسکی نباشد تا برادران کارامازوف که آخرین و به گفته ی منتقدان کامل ترین اثر داستایفسکی است داستایفسکی برا عکس تولستوی که یکنواختی داستان شما را به خواب می کشاند ( با همه ی بزرگی داستان و نویسنده اش) داستایفسکی هر لحظه حقه ی جدیدی رو می کنه

    برادران کارامازوف [Brat’ja Karamazovy]. رمان فئودور میخایلوویچ داستایفسکی (1) (1821-1881)،‌که در سالهای 1879-1880 منتشر شد. این رمان مهمترین اثر این نویسنده بزرگ روس است که هرچند از« جنایت و مکافات» از نظر ساخت نازل‌تر باشد، دارای آنچنان قوت و شدت دریافت و تحلیلی است که آن را به شمار یکی از باارزش‌ترین دستاوردهای ادبیات اروپایی نیمه دوم سده نوزدهم درمی‌آورد. طرح این اثر در ذهن نویسنده می‌بایست نخستین بخش زندگینامه مشروحی باشد مختص آلیوشا، جوانترین فرزند از میان برادران کارامازوف. داستایفسکی قرار بود از روایت سرگذشت دوران نوجوانی آلیوشا، چارچوبی ساخته که تکوین وقایع برجسته دوران سالمندی او را بازنمایاند. لیکن سرگذشت ماهیگیری بزرگ، که داستایفسکی پاره‌ای از طرحها و یادداشتهای آنها را محفوظ داشته است، ناتمام ماند. رمان برادران کارامازوف در وضع موجود به صورت وقایع‌نگاری ناقصی به نظر جلوه می‌نماید که داستان کینه شدید برادران کارامازوف را نسبت به پدر، در چارچوب یکی از شهرهای کوچک روسیه، روایت می‌کند. خانواده کارامازوف ها مرکب است از فیودور سالخورد، میتیا، ایوان و آلیوشا، فرزندان مشروع، و سمردیاکوف (2)، فرزند نامشروع او. سمردیاکوف که قربانی معایب موروثی گرانی است، هرزه‌خویی است وقیح که همچون خدمتکار در خانه پدر به سر می‌برد و برای تربیت دیگر فرزندان سرمشقی نامبارک است. آلیوشا یگانه فرزندی است که هرچند گاهی بذرهای «جنون جنسی» کارامازوفها در او جوانه می‌زند، ظاهراً از عیوب پدری معاف است؛ وی در سایه زوزیم (3) کشیش پیر و در جوی به شدت دینی پرورش یافته است. ستوان میتیا، برادر ارشد، جوانی است سریع‌التأثر و سرشار از عواطف افراطی و متضاد: وی مغرور، سبع و سنگدل، شهوی و در عین حال جوانمرد و مستعد برای ابرازدفعی نیکی و فداکاری است. میتیا عاشق کاتیای زیبا، دختر مافوق خویش است و چون خبر می‌یابد که پدر او مبلغ کلانی از صندوق هنگ اختلاس کرده، به کاتیا می‌گوید که حاضر است این پول را در اختیار او بگذارد و پدرش را نجات دهد، به شرطی که خود او به سراغ آن بیاید و مقصوداو خوار کردن دختر است. با این همه، چون کاتیا می‌آید، وی دستخوش هیجان گشته ازدنائت خویش وحشت می‌کند؛ آنگاه مبلغ موعود را، بی‌آنکه از وی چیزی توقع کند، به او واگذار می‌کند. پس ازچندی، هرچند این دو نامزده شده‌اند، میتیا پی می‌برد که کاتیا تنها از سر ترحم و حق‌شناسی او را دوست داد. خود او نیز دیری نمی‌گذرد که با عشقی تازه و صرفاً شهوانی نسبت به گروشای زیباروی (گروشینکا) منقلب می‌گردد. وی زنی است هوس‌باز و بی‌وفا و بااراده که فیودور سالخورده نیزاو را دوست دارد. ایوان، به خلاف برادرش میتیا، موجودی است ظریف طبع، که با انکار عشق به خدا ونوع‌دوستی، شدیدترین بدبینیها را در دل خویش پرورده است؛ هرچند سابقه ایمانی در کنه ضمیر او وجود دارد. وی کاتیا را که از جهت همین پیچیدگی طبع به وی شبیه است، دوست دارد؛ لیکن پذیرش این عشق را از خود دریغ می‌کند؛ کاتیا نیز، بی‌آنکه خود التفات کند، به سوی او کشانیده می‌شود. این عشق در وجود مرد جوان نفرت و کینه‌ای پنهانی نسبت به برادرش میتیا، که روزی دختر جوان را رها می‌کند، پدید می‌آورد. سمردیاکوف مصروع و فاسد که از پدرش، پدری که او را خدمتکار ساخته، متنفر است و چون اصلاً احساس مسئولیت نمی‌کند مستعد ننگین‌کاری است، به نوعی نمایشگر فرجام ونتیجه نهایی نظریه‌های کَلْبی صفتانه نابرادری خود ایوان است.
    این روابط پیچیده و آشتی‌ناپذیر محور رمان‌اند. با این همه، کینه و نفرت نسبت به پدر سالخورده نوعی پیوند میان این سه برادر پدید می‌آورد. فیودور پیر برای میتیا رقیب عشقی، در نظر ایوان موجودی حقیر و نفرت‌انگیز و به چشم سمردیاکوف کارفرمایی سخت‌گیر و به دیده این هرسه، پیش از هرچیز، کسی است که پول یعنی چیزی دارد که آنها ندارند. پدرکُشی، که میتیای هیجان‌پذیر و تندمزاج، هرچند عمیقاً عاطفی، توان دست زدن به آن را ندارد، در کنه ضمیر بی‌احساس ایوان نقش می‌بندد. سمردیاکوف با آینده‌بینی ناشی از بیماری‌اش ته دل ایوان را می‌خواند و به اضمار و ابهام آرزوی نهانی برادرش را بیان می‌کند. ایوان وانمود می‌سازد که به هیچ روی بازتاب اندیشه شخص خود را در سخنان سمردیاکوف بازنمی‌شناسد و آن بدبخت را بدان سوق می‌دهد که دست به کار شود. با این همه،‌چون سمردیاکوف پدرش را می‌کشد، میتیا است که متهم به قتل می‌شود؛ چون همه ظواهر امر به ضد او گواهی می‌دهند. سمردیاکوف، اندکی پس از جنایت، خودکشی می‌کند. در واپسین لحظات، که ناگهان از رخوت روحی شگفتی بیرون آمده و دچار هذیان عجیب و غریبی شده است، در صدد نجات میتیا برمی‌آید. لیکن میتیا به زندان با اعمال شاقه محکوم شده است. رشته داستان ناگهان گسسته می‌شود و سرنوشت چهره‌های اصلی رمان را به حال تعلیق می‌گذارد. آلیوشا، که در طرح ذهنی اولیه نویسنده می‌بایست قهرمان اصلی باشد، در حقیقت نقش تماشاچی را ایفا می‌کند. آلیوشا،نوجوانی که در حمایت ایمانی پرفروغ و در غایت حسن نیت با زندگی روبرو می‌شود، اعترافات برادران خود را، یکی پس از دیگری می‌شنود. لیکن، هرچند فاجعه‌های زندگی آنان را درمی‌یابد، به هیچ روی موفق نمی‌شود به آنان کمک کند. و چون متعاقباً وجود خویش را وقف کارهای نیک می‌سازد، این ابتکار خوش‌فرجام‌تر از کار درمی‌آید. بدین سان است که وی نایل می‌شود گروهی از جوانان را به گرد خود فراهم آورد که با فداکاری خود موفق می‌شوند به یکی از یاران خود که دچار بیماری مهلکی است راحتی و آسایش معنوی ارزانی دارند. در پی آن، بار محنت خانواده دردمند او را نیز سبک می‌سازند؛ و روایت این خوان رمان با سرود ایمان همین کودکان، که سخت همبستگی و یگانگی یافته‌اند، پایان می‌یابد.
    این رمان نمونه آن چیزی است که در دوران افول ناتورالیسم، «رمان افکار» خوانده شد و صحنه نمایش اضطرابهای روح اروپایی گردید. داستایفسکی در هیچ‌یک از آثار دیگر خود به این خوبی نشان نداده است که ادبیات باید برای آشکار ساختن مسائل بی‌شماری به کار رود که برآدمی بار شده‌اند، بی‌انکه در دل به وجود آنها اذعان کنیم یا جرئت مقابله با آنها را داشته باشیم. برادران کارامازوف در مجموع تحلیل مشروح نفسانیات انسانی از دیدگاه اخلاقی محض است. میتیا از این عقیده چنین عبارت می‌کند: «دل آدمی چیزی جز نبردگاه خدا واهریمن نیست.» در حقیقت، ثنویت پرعمقی برسراسر داستان بال‌گستر است. از سویی، شاهد آلیوشا هستیم، شاهد آفریده‌ای بهره‌ور از رحمت فطری لیکن نه معاف از مواریث پدری؛ از سوی دیگر،‌ سمردیاکوف جای دارد که سراپا قانقرازده و پاک محروم از حس مسئولیت است؛ لیکن با این همه، مستعد آنکه در آخرین لحظات به غایت پوچی و هیچی خود پی می‌برد و به خودکشی کشیده شود. میان این دو قطب، میتیای پرحرارت و ایوان شکنجه دیده جای دارند؛ یکی اساساً انفعالی و دیگری خیالبافی دیوانه و درمان‌ناپذیر، لیکن هردو به یکسان فاقد کارایی. فاجعه زندگی آنان سرانجام از خود آنان فراتر می‌رود. کار میتیا به آنجا می‌رسد که قادر به فایق آمدن بر اوضاع و شرایط نیست؛ شرایطی که در آغاز مایه درد و رنج یأس‌انگیز وی می‌شوند و سپس وی را ناگزیر از تحمل پی‌آمدهای جرمی که از او سر نزده است می‌سازند. فاجعه زندگی ایوان بر اثر انتزاع و جنون فکری از وی فراتر رفته است به حدی که دیگر برای بیان درد خود وسیله‌ای جز خواندن یکی از نوشته‌های خویش، که در رمان مندرج است، نمی‌یابد. نام این نوشته افسانه‌ای، «مفتش اعظم عقاید» است: ایوان چنین خیال می‌بندد که مسیح به میان آدمیان بازگشته است و یکی از مأموران اسپانیایی تفتیش عقاید درباره وی داوری می‌کند و به این جرم محکومش می‌سازد که آدمیان بیش از آن ضعیف و خسیس و حقیرند که برحسب احکام او زندگی کنند. نجات‌دهنده خواهان آن است که آدمیان عشقی که آزادانه پذیرفته شده باشد در دل داشته باشند؛ لیکن برای رمه انسانها باری از بار آزادی گرانتر نیست. مفتش اعظم کار مسیح را «تصحیح» کرده است: قدرت و معجزه و مرجعیت را به جای ایمان به عشق و آزادی نشانده و از این راه بر گردن عاصیان بینوا طوق بندگی افکنده است. لیکن، در عوض، زندگانی آرام و معاف از محرومیت برای آنان تأمین کرده است. هرگاه مسیح رسالت خود را از سر می‌گرفت، این آرام و قرار گرفته می‌شد: از این‌رو وی محکوم به ارتداد خواهد بود. مسیح به سخنان هراس‌انگیز و روشن‌بینانه مفتش عقاید جواب نمی‌دهد. بلکه «در عین سکوت به پیرمرد نزدیک گشته بر لبان بی‌خون نود ساله‌اش بوسه می‌نهد؛ آن مرد، که در جا خشکیده است، دروازه زندان را به روی مسیح می‌گشاید».
    جوهر رمان برادران کارامازوف در همین افسانه نهفته است:‌ جلوه عشقی که در این افسانه مستتر است- عشقی که در دل زوزیم سالخورده وآلیوشا مملو است- اساساً جنبه عرفانی دارد. این افسانه از آن جهت بسیار مهم است که دو نیروی فایق در نفس داستایفسکی را می‌نمایاند: از سویی، ایمان به نیکی پنهان در فطرت آدمی، آن نیکی که صورت مسیحایی همبستگی بی‌حد و مرز انسانی بروز می‌کند؛ از سوی دیگر، علم به وجود شقاوتی انسانی که پیوسته به راندن آدمی به سوی غرقاب گرایش دارد. با این تلقی کاملاً پاسکال‌مآبانه- چیزی بیش از آنچه بتوان سایه‌ای نسبتاً نحس و نامیمونش خواند- با هم درمی‌آمیزند و این دو عامل چندان خلط می‌شوند که تمیزشان از یکدیگر دشوار است. در این بازی پنهانی، که نیکی و بدی در یکدیگر رخنه می‌کنند و در کارگردانی این عناصر، بدان‌سان که ناچیزترین پندار یا کردار بازیگران اصلی، بازتاب آنها باشند، می‌توان یکی از انگیزه‌های اساسی فلسفه وهنر داستایفسکی را بازشناخت و مقصود از بسط و پرورش بعدی این رمان، که حاوی سرگذشت آلیوشا در زمان اعتکاف او در صومعه‌ای است، اثبات پیروزی وضع عرفانی است بر منطق غیرانسانی ایوان و ثنویت ذاتی آدمی-وضعی عرفانی که با نشان اخوت و صلح کل شاخص می‌گردد. داستایفسکی نیز همواره تلاش داشت به همین اخوت و صلح کل برسد بی‌آنکه، به خلاف تولستوی، هرگز بتواند آن را در دستاورد هنری خود جامه عمل بپوشاند.
    احمد سمیعی (گیلانی) . فرهنگ آثار. سروش.
    1.Fedor Michajlovic Dostoevski 2.Smerdiakov 3.Zosim
    نقد دوم :
    نقدي بر رمان «برادران کارامازوف»
    نویسنده:مهري خيري




    در سال 1911 دبليو.اال. فيليپس، متخصص تاريخ ادبيات در دانشگاه ييل (آمريکا) نوشت: "ادبيات روس مانند موسيقي آلماني عالي ترين نوع خود در جهان است." البته اگر منظورش ادبيات کلاسيک روس باشد، حق با اوست.


    داستايفسکي اين نويسنده مشهور روس(1881-1821) با نوشتن رمان "بيچارگان" در سال 1842 به شهرت رسيد و آخرين اثر او پيش از مرگ «برادران کارامازوف» است. اين رمان کاملترين نمونه از تکنيک رمانهاي پليسي است که به وضوح مي توان به آن تيپهاي مختلف رمان از جمله رمان خانوادگي، اجتماعي- روان شناختي، جنايي و فلسفي نيز نسبت داد.


    از مشخصات بارز اين نويسنده در آثارش اين است که از هر ترفندي براي مجذوب کردن و مفتون کردن خواننده استفاده مي کند. به عنوان مثال فهرست فصولي که در اين اثر استفاده کرده عجيب و دور از ذهنند که حتي بيشتر اين عناوين ذره اي هم به محتواي فصل ارتباط ندارند. موضوع رمان يک جنايت است موضوعي که بارها و بارها در آثار مختلف داستايفسکي ديده شده است.


    در اين رمان توصيف شده است که چگونه فيودور کارامازوف به دست پسر نامشروعش که در خانه به عنوان آشپز استخدام شده، به قتل مي رسد. اما پس از چند واقعه ديميتري کارامازوف قاتل تلقي مي شود و به بيست سال زندان با اعمال شاقه محکوم مي شود.


    در «برادران کارامازوف» هيچيک از سه برادر آليوشا، ايوان (فرزندان مادر دوم) دميتري(فرزند مادر اول) شخصيت اصلي نيستند شايد بتوان گفت قهرمان رمان «برادري» است. هر چند که خود داستايفسکي از آليوشا به عنوان قهرمان نام مي برد. شخصيتي که پاک و مقدس و يکپارچه مثبت است، اما اگر يک بار دنياي داستايفسکي را بپذيريم، مي توانيم به اين احتمال فکر کنيم که حتي آليوشا هم ممکن است مرتکب جنايت شود.


    سه برادر مرتکب قتل نشده اند، اما هر سه به لحاظ عاطفي با آن درگير مي شوند. سه برادر آلکسي، ايوان و ديميتري تجسم سه موضع، سه اختيار و سه رفتار انسان در قبال شروشرارت است. الکسي«راهب» است، ايوان«روشنفکر» و دميتري«افسر». قاتل واقعي پاول اسمردياکف مستخدم است. «روشنفکر» او را به عنوان ابزار کار شيطاني انتخاب مي کند و« افسر» او را به ارتکاب قتل وا مي دارد. پاول رابطه خويشاوندي با ساير برادرانش ندارد. داستايفسکي مي خواهد بگويد که ارگان اجرايي شر و شرارت با ماهيت انسان پيوند مشروع خويشاوندي ندارد. پاول( اسمردياکف به معناي کلمه شيطان است) فقط موقعي دست به کار مي شود که «افسر» شروشرارت را آشکارا بخواهد. خلاصه رد موافقت با شر و شرارت توسط «راهب» انجام مي پذيرد خواست پنهاني توسط «روشنفکر» (ايوان) و موافقت آشکار توسط «افسر» (دميتري).


    اما قاتل اسمردياکف است که از خودش اختيار ندارد او فقط نقش کسي را که آشکارا قتل فيودور را خواسته است بازي کرده است. اما مقصر واقعي کيست؟ از نظر داستايفسکي هر سه برادر و اسمردياکف بنابر موضعشان در قبال واقعيت شر و شرارت مقصرند. راهب مقصر است چون ترک دنيا کرده است. ايوان مقصر است چون آگاهانه به مسافرت رفته تا دست اسمردياکف را باز بگذارد. دميتري مقصر است چون گفتار و کردارش «سرسپرده» را به اين قتل واداشته است اما از سوي ديگر داستايفسکي معتقد است که فئودور کارامازوف نه تنها قرباني است بلکه مسبب قتل و سزاوار مرگ است. چرا که خود قاتل را پرورده است. زماني که 25 سال پيش به ليسايوتاي متعفن تجاوز کرد و حاصل اين تجاوز اسمردياکف بود که بعدها سرسپرده پدر خود شد. شايد ليسايوتا که شبانه وارد باغ خانه فيودور کارامازوف مي شود و پس از زايمان فرزند نامشروعش مي ميرد، با اين عملش انتقام دو مادر ديگر را که هتک حرمت شده اند مي گيرد.

    در اين رمان مضامين اجتماعي و اخلاقي و مذهبي در ارتباطي تنگاتنگ قرار دارند. گسستگي پيوند خانوادگي گواه بي نظمي اجتماعي است و از سوي ديگر "مفتش اعظم و شيطان" که فلسفه ايوان بود نشانگر بي نظمي مذهبي است صورتي از مسيحيت که سعي در فريب انسان داشته است. همانگونه که شيطان سعي در فريب عيسي در بيابان داشت.
    در پايان مي توان گفت داستايفسکي در اين اثر خود نوعي علم اخلاق و در عين حال شکل خاصي از رمان با توصيفات و تخيلات خاص خود را ارائه کرده است.

  11. #11
    kinshin
    Guest

    پاسخ : فئودور داستایوفسکی

    گفتم شاید کسی وقت نداشت کتاب شبهای روشن رو بخونه فایل صوتیش رو هم اینجا میزارم باشد که شما دست از تنبلی بردارید و کتاب را خودتان بخوانید نه اینکه برایتان بخوانند
    کتابهای رایگان فارسی-خبرنامه

  12. #12
    kinshin
    Guest

    پاسخ : فئودور داستایوفسکی

    آزردگان

    خفت کشیدگان و آزردگان[oskorblennyeUnizennye i].رمانی از فیودور میخایلوویچ داستایفسکی (1821-1881)، نویسنده روس، که در 1861 منتشر شده است. این نخستین اثر بزرگ داستایفسکی است. وی آن را در بازگشت از سیبری نوشت. در جهان نقد، موفقیت آن صفر بود. حتی دوستان داستایفکی بر این رمان، که از حاشیه‌پردازیهای شگفت و دور از انتظاری سرشار است، ارجی ننهادند. از این رو، ‌نظر مساعدی که در 1846، ‌با رمان فقیران، برای داستایفسکی حاصل شده بود تنها پس از انتشار خاطرات خانه مردگان به وی بازگردانده شد. خود نویسنده این رمان را اثری«وحشی» می‌شمرد و ‌در عین حال پنجاه صفحه‌ آن را مایه فخر و ناز خود می‌دانست. در خفت‌کشیدگان و آزردگان است که «جهان‌بینی» واقعی داستایفسکی جلوه‌گر می‌شود، ‌آن هم عریان و آشکار و نه آن چنان که در آثار پیشین او بوده است. در این رمان است که قدرت تحلیل روانی و توصیف پس زنده و حاد بحرانهای بیماری صرع هر چه بهتر ظاهر می‌شود و هنوز هیچ نشده، احساسی از کیفیت دستاورد نویسنده خاطرات زیرزمینی را در ما پدید می‌آورد. قهرمان رمان،‌ وانیا، سرگذشت خود را نقل می‌کند. وی در خانواده مردی به نام ایخمنیف،‌ مباشر پرنس والکوفسکی،‌ بزرگ شده است. والکوفسکی، که زیاده گرفتار کارهای جورواجور خود است، پسرش،‌ آلکسی را، به نزد مباشرش می‌فرستد. ایخمنیف دختری دارد، به نام ناتاشا، که پسر پرنس طبیعتاً از وی خوشش می‌آید. ایخمنیف آماج بدگوییهای ننگ‌آوری می‌شود و پرنس نه تنها او را از مباشرت ملک خود برکنار می‌سازد، بلکه علیه او اقامه دعوا می‌کند. رمان در پیرامون همین دعوا چرخ می‌زند. وانیا در پترزبورگ خانواده ایخمنیف را باز می‌یابد و عاشق ناتاشا و خواهان ازدواج با او می‌شود. لیکن، پسر پرنس، بدون اطلاع ایخنیف، به خانه درمی‌آید و ناتاشا را فریفته، حاضر به ترک خانه پدری می‌سازد. چون وانیا به همین راضی است که ناتاشا را خوشبخت ببیند، از سعادت خود در می‌گذرد و هر چه در توان دارد می‌کند تا آلکسی با محبوبه او ازدواج کند. داستان نلی، ‌دخترکی که وانیا او را از چنگال زنی بدسیرت، ‌به نام بوبنووا، می‌رهاند، به رویدادهای پیشین گره می‌خورد. در این میان، پرنس، که برای پسرش همسری، ‌که عروس زیبنده اوست، یافته، با هزار نیرنگ درصدد درآوردن آلکسی از چنگ ناتاشا برمی‌آید. از این رو، وانمود می‌سازد که با ازدواج آنان موافق است؛‌ لیکن موفق می‌شود که آلکسی را به عشق کاتیا، نامزد انتخابی خود، گرفتار سازد. در این میان، در پی یک سلسله حوادث غیرعادی، ‌معلوم می‌شود که نلی دختر پرنس است. دخترک، ‌بر اثر محرومیت‌های شدید بسیار ضعیف و نحیف شده، می‌میرد. خانواده ایخمنیف به خانه خود باز می‌گردند و وانیای بیمار در بیمارستان بستری می‌شود؛ وی احتمالاً بعدها با ناتاشا ازدواج خواهد کرد.
    احمد سمیعی (گیلانی) . فرهنگ آثار. سروش.
    اینم e-book آزردگان
    https://forums.animparadise.com/foru...ead1314-7.html



  13. #13
    kinshin
    Guest

    پاسخ : فئودور داستایوفسکی

    خب رسیدیم به یکی از بهترین کتاب های داستایفسکی

    داستایوسکی ، و زوال شخصیت انسان دراسارت
    17.09.2007
    ع . سلطانی دشت بزرگ

    Dostojewski , Fjodor 1821 – 1881
    داستایوسکی،نویسنده روس،یکی ازمهمترین رمان نویسان ادبیات جهانی است. آثاراوحاوی زندگی ومشاهداتش در اردوگاههای کاراجباری سیبریه تزاری هستند. اودررمانهایش ازتجربیات شخصی خوداستفاده می نماید. حکم اعدام و سالها زندان وبازداشت وتبعید،موجب شدند که او ازآته ایسم آنارشیستی نخستین خودبسوی یک مسیحیت سنتی، گرایش یابد. دوران اسارت به اوآموخت که چگونه درنده صفتی و فرشته منشی درروح مخفی آدمی درهمسایگی تنگاتنگ با همدیگرقرار دارند. غالب رمانهای اورامیتوان گزارش ادبی ازفراز و فرود شخصیت انسان اسیروزندانی بشمارآورد. توصیف روانشناسی زندانیان سیاسی ومجرمین معمولی درآثاراونقش مهمی دارند.اونشان میدهد که چگونه میان گروهی اززندانیان روشنفکروسایر خلافکاران اجتماعی درشرایط زندان،بیگانگی واختلاف پیش می آید وچرا محکومین خلافکار،روشنفکران سیاسی راقبول ندارند.دربعضی دیگراز رمانهایش او به انتقاداز نظریه اجتماعی-آته ایستی مد روز آنزمان میپردازد. بی دلیل نیست که اورا یکی ازانقلابیون بریده درادبیات نیز می نامند. مبارزه بامشی چریکی سازمان خلقیون ازطریق ادبی،یکی دیگرازاهداف پشیمانی او درشرایط زندان بود؛ به این دلیل بعداز شکست انقلاب 1905 پاره ای ازآثاراو سلاحی برای مبارزه با: ماتریالیسم، انقلاب، و سوسیالیسم شدند. اوبعداز توبه، مبارزه باخط مشی چریکهای آنارشیست را،ازجمله وظایف شهروندی خودبحساب می آورد.
    رمانهای خالی ازظنز، و رئالیسم روانشناسانه او،مخلوطی ازرمانتیک ورئالیسم هستند.درآثاراونه مناظرزیبا،و قهرمانان جذاب زن و مرد،بلکه خیابان اصلی وکوچه های شهرهای بزرگ" توسری خورده" وانسانهای فلک زده،تحقیرو توهین شده،نقش مکان وشخصیت های ادبی را بعهده دارند، یاانسانهایی که ازنظراخلاقی واجتماعی موردتحقیرقرار گرفته اند.آنزمان بیچاره گی شهرهای بزرگ رانشان دادن،ازجمله مسائل روزجامعه بود. اومیگفت که دردورنج انسانها،میتواند تنهادلیل آگاهی آنان باشد. بعدها رمانهای روانشناسانه اوروی مکاتب ادبی: ناتورالیسم،اکسپرسیونیسم، و اگزیستنسیالیسم تعثیرمهمی گذاشتند. سمبولیستها اورا یکی ازآموزگاران خودبشمار می آوردند.داستایوسکی گاهی اززبان قهرمانانش،یک اتوپی ناسیونالیستی رامطرح میکرد،وبرای شرح وتوصیف واقعیات،گاهی ازمکتب ناتورالیسم کمک میگرفت.
    داستایوسکی ،غیرازبالزاک ودیکنز،تحت تعثیرسبک ادبی : گوگول، شیلر، هوگو،گئورگ زند،ولتیر،سروانتس و پوشکین نیزبود. اودرآثارپوشکین،منبعی برای یک آشتی ملی بین جریانات روشنفکری رامیدید. درسخنرانی مراسم خاکسپاری پوشکین،داستایوسکی ازتمام جریانات سیاسی؛آنزمان دشمن هم درفضای فکری روسیه، دعوت به آشتی نمود.بلینیسکی،منتقدمعروف آنزمان،نخستین آثار داستایوسکی را کوششی برای ادبیات اجتماعی-انتقادی نامید. بلینسکی در داستایوسکی،یک گوگول جدید را میدید. هرتسن هم بعدازآشنایی باداستایوسکی درلندن،گفته بودکه اویک انسان جالب ، ولی ساده لوح،بدون اعتماد به نفس بخود، باایمانی شورانگیز به مردم عامیانه؛ یعنی یک "موشیک"نابغه است. نیچه نیز مینویسد که اوتنها روانشناسی است که به وی چیزی آموخته است. داستایوسکی غیرازتعثیرمستقیم روی گورکی، روی فلسفه،الاهیات، وادبیات اروپایی قرون 19 و 20 نیزتعثیرگذاشته است. ازدیگرشاگردان ادبی داستایوسکی میتوان از:یوسف کنراد،ژولیان گرین،توماس مان، جویس، ترومن کاپوته، دودرر، و آلبرکامو، رانام برد. توماس مان آثارش را به نویسندگان جوان توصیه میکرد،چون آنان اغلب عمق سقوط و زوال شخصیت انسانی درجامعه بیمار رانشان میدهند.
    فئودور داستایوسکی بین سالهای 1821 تا 1881 در روسیه زندگی نمود. اودرسال 1849 بعدازلغوحکم اعدام به 4سال زندان و10سال کاراجباری زیرشرایط وحشتناک جسمی وروحی محکوم شد. وی درنامه ای به برادرش درسال 1854 مینویسد که این سالها نباید درزندگی او بی تعثیر باشند،چون اوتصمیم گرفته است که دیگر وقت اش رابامسائل جزئی وغیرمهم تلف نکند. داستایوسکی بعدها به سبب تعقیب طلبکاران بارها به خارج ازروسیه فرارنمود؛ اومعتاد به بازی قماربود، ودرغرب یکبارتمام داروندارخودراباخت.ولی درپایان عمربادختری که 25سال ازاوجوانتربود ازدواج نمود.گرچه علیوشا،پسر دوساله داستایوسکی همچون پدربه بیماری صرع مبتلا بود ودرسال 1878 درگذشت،آنزمان اینگونه بیماری را "بیماری مقدس" نامیدند که میتوانست نشانه الهام و وحی برای بیمارباشد!
    داستایوسکی بعدازآزادی اززندان گفته بود چون عوام مذهبی هستند،روشنفکرمبارز نیزباید مذهبی باشد، وخلاف چرنیشفسکی نویسنده رمان (چه باید کرد؟) میگفت که انسان فقط به کار و تندرستی جسمی، و رفاه نسبی،نیازندارد. وی به تمسخر بهشت رفاه مادی درجامعه سوسیالیستی آینده چرنیشفسکی نیزپرداخت. وی خلاف چرنیشفسکی میگفت که انسان محصول شرایط اجتماعی نیست چون انسانهایی یافت میشوند که فقط برای تفریح دست به قتل وجنایت میزنند. بعدها ادعاشد که انقلاب اکتبر 1917 غلط بودن رویاهای سیاسی داستایوسکی راثابت نمود،چون داستایوسکی میگفت که برای حل فقردر روسیه و اصلاح دین، نه تنها جامعه به چریک و انقلاب بلکه به دمکراسی نیز نیازی ندارد. اوفرهنگ مردم راهمان دین مردم میدانست. به دلایل فوق بعدازپیروزی انقلاب درسال 1917 داستایوسکی ازرتبه اول درادبیات اجتماعی به مقام دوم؛بعداز تولستوی،سقوط نمود.منتقدین داستایوسکی،سبک ناتورالیستی اورا احساساتی،هیجانی و جنجالی نامیدند،چون درنظرآنان،داستایوسکی علاقه خاصی به وارونه جلوه دادن حقایق و طرح موضوعات جنجال برانگیز،خشن و حیوانی داشت.
    ازجمله آثاراو: برادران کارامازوف، ساده لوح، غولها، خانه اموات،یادداشت های زیرزمین، قمارباز، جنایات و مکافات، و غیره هستند. آثارداستایوسکی را بدو دسته : پیش ازبازداشت درسیبریه،- و بعدازبازداشت وی درسیبریه، تقسیم میکنند. او نه تنها به انتقادازغرب و مسیحیت کاتولیک میپردازد، بلکه خلق روس راناجی بشریت پیش بینی میکرد. اودررمان(خانه اموات) ازتراژدی دخترانی میگوید که چنانچه شوهری نیابند،فروخته خواهند شد. منتقدین شوروی کتاب (یاداشت های زیرزمین)اورا اعتراضی فردگرایانه و بیمارگونه علیه اجتماع بحساب می آوردند.
    رمان (غول ها) ی داستایوسکی رامیتوان نخستین رمان ادبیات سورئالیستی جهان بشمار آورد.این رمان درآغاز باعنوان "آته ایست ها" قراربود منتشرشود. داستایوسکی دراین رمان با فعالیتهای آنارشیستی و سیوسیالیستی تصویه حساب می نماید. درمرکز این رمان سیاسی،یک گروه آنارشیست یا نیهلیست توطئه گرانقلابی قراردارد.داستایوسکی برای منبع رمان ازگزارشات مطبوعات جنجالی تزاری آنزمان درباره جنبش چریکی "خلقیون" استفاده کرد.درآنجا غیراز گروههای انقلابی نیهلیست،نمایندگان لیبرالیسم روسیه نیزمطرح میشوند. موضع دیگر این کتاب،دشمنی داستایوسکی با تورگنیف است. گروه دیگری ازمنتقدین ادبی،آنرا یک ورق پاره ایدئولوژیک نامیدند. چون نقد شوروی درآن رمان تمایلات ضد انقلابی و ضد سوسیالیستی میدید، این کتاب تاسال 1957 زیر سانسورماند.
    داستایوسکی دررمان (برادران کارامازوف)غیرازطرح موضوعات فلسفی به توصیف سه برادرمیپردازد: مسن ترین آنان بجرم قتل پدر دستگیرشده، برادرمیانه،آته ایست است و برادر خردسال تر یعنی علیوشا،بصورت طلبه ای مسیحی در جستجوی خداست. فروید آنرا مهمترین رمانی نامید که تاآنزمان نوشته شده بود،گرچه آن رمانی جنایی است ولی به مسائل فلسفی و روانشناسانه میپردازد. خستگی ناشی ازنوشتن این رمان را آنزمان دلیل مرگ زودرس داستایوسکی دانستند.
    رمان (جنایات و مکافات) اورا اوج هنرداستانسرایی واقعگرایانه و روانشناسانه می نامند. راسکولین،قهرمان رمان در آنجا میگوید که اگر خدایی نباشد،انسان اجازه هرکارخلافی را می یابد. و قهرمان رمان (ساده لوح) داستایوسکی رابا دون کیشوت سروانتس، و پیکویک چارلز دیکنز مقایسه میکنند. این رمان یکی از تراژدی-کمدی های ایده آلیستی ادبیات جهانی بشمار می آید.
    سایت ایران قلم

    جنایت و مکافات


    جنایت و مکافات[Prestuplenie I nakazanie] رمانی از فئودور میخایلوویچ داستایفسکی (1821-1881)، نویسنده روس،‌که در 1865 انتشار یافت. این نخستین رمان از رمانهای بزرگی است که نام داستایفسکی را در خارج از کشورش بلند آوازه ساخت. در میان آنها این رمان، شاید به سبب تأثر آنی و جذابیتی که لامحاله یک موضوع پلیسی در خواننده ایجاد می‌کند،‌از همه مشهورتر و عامه‌پسندتر بوده باشد ‌و امروز هم چنین است.
    قهرمان داستان دانشجوی جوانی است، به نام راسکولنیکوف که به سبب نداشتن امکانات مالی ناگزیر از ترک دانشگاه شده است. به سبب فقر ‌و علاوه بر آن -مخصوصا- به سبب ملاحظات اعتقادی، ‌به آنجا کشیده می‌شود که پیرزن رباخواری و خواهر او را می‌کشد.
    بخش اساسیی که سپس همه حوادث رمان به آن گره می‌خورد مبتنی بر پیچیدگی انگیزه‌هایی است که این جنایت را به بار می‌آورد. روح راسکولنیکوف تقریباً مانند آیینه‌ای است که علتهای اصلی آشوبهایی را که مشخصه عصر او و سرزمین او بود، با آمیختن آنها به یکدیگر، ‌منعکس می‌کند. این علتها ناشی از آرمانهای اجتماعی مارکس و نظریه «ابرمرد» نیچه و نیز عرفان مسیحایی انکار نفسی بود که داستایفسکی عمیقاً در روح ملت روس احساس می‌کرد.
    دو اندیشه در روح راسکولنیکوف، ‌به نحوی تقریباً آزارنده،‌ پیوسته یکی جانشین دیگری می‌شود: یکی کار نیکی است که او خواهد توانست با پولی بکند که پیرزن رباخوار پنهان کرده و آن را از تیره‌بختانی دزدیده است که از روی ناچاری به او متوسل شده‌اند‌ و دیگری قدرت تصاحب این پول به هر وسیله ی ممکن و صرف آن در راه عادلانه‌ترین مقاصد. قدرتی که از آنِ روحهای برتر و فارغ از هرگونه اخلاق قراردادی است. این دو نظریه به کلی متضاد با یکدیگرند؛ ‌یکی متوجه آرمانی بشردوستانه است و دیگری متوجه نظریه« ابرمرد»ی است که انسانها را قویاً به دو گروه تقسیم می‌کند: مردمان عادی و «برگزیدگان». با این همه، به نظر راسکولنیکوف‌،‌ می‌توان این تضاد را با جنایت از میان برداشت. وانگهی از یک سو راسکولنیکف با یک سلسله نمونه‌هایی که از همه جهات مؤید احساسات درونی اویند خود را در این اندیشه راسخ می‌یابد. در حقیقت،‌ از ازدواج شرم آوری آگاه می‌شود که خواهر،‌ برای اینکه بتواند به او یاری دهد و آرامش مادرش را در روزگار پیری تأمین کند،‌ به آن تن در داده است (بنابراین ، ‌قتل پیرزن رباخوار خواهد توانست روح شریفی را از بدبختی نجات دهد)؛ از سوی دیگر،‌ جوان به یک دلیل تاریخی هم در تأیید نظریه خود درباره «برگزیدگان» توسل می‌جوید. موفقیت ناپلئون از روزی آغاز شد که امپراتور آینده برای دفاع از قانون اساسی، ‌بی‌اندک تردیدی،‌ جمعیت بی‌دفاعی را به رگبار گلوله بست. او از این چنین نتیجه می‌گیرد که تنها کسی که می‌تواند صاحب استقلال روحی کامل باشد شایسته کارهای بزرگ است. این استقلال، ‌در عین آنکه او را در مقامی برتر از عامه مردمان جای می‌دهد، به او امکان می‌دهد که زندگی مردم را در دست خود بگیرد و کسانی را که برای اهداف عالی‌تر ناتوان یا زیان‌آورند قربانی کند. از این رو، راسکولنیکوف نقشه خود را با خونسردی کسی که خیال را واقعیت می‌پندارد طرح می‌کند و آن را به اجرا در می‌آورد و خسته و مانده از کوششی که به کار برده است، محل جنایت را با غنیمت بسیار ناچیزی ترک می‌گوید. از همان لحظه در عمق وجود خود احساس می‌کند که شکست خورده است. پولی که ربوده است حتی برای برآوردن اندکی از آرمان عدالت‌خواهی او نیز کفایت نمی‌کند. وانگهی اعصاب لرزان او حکایت از آن دارد که آن استقلال اخلاقیی را که همواره فضیلت اساسی روحهای برگزیده می‌دانسته است هرگز به دست نیاورده است.
    با این همه، ‌راسکولنیکوف نمی‌خواهد اعتراف کند که شکست خورده است: او می‌داند که نتیجه از مقدمات فراتر رفته است و اشتباه دردناکی را در خود نهفته دارد؛‌ ولی او در اقدام خود پافشاری می‌کند. بنابراین، زندگی‌اش در دو زمینه متمایز گسترش می‌یابد: یکی عمیقاً عاطفی که در آن سرشت او،‌ که به نحوی غریزی همبسته بینوایان است،‌ خودنمایی می‌کند؛ دیگری زمینه‌ای است که در آن نظریه نا روشن او جریان دارد.
    وجه خارجی رمان گرد موقعیتی که او ایجاد کرده است می‌چرخد. این وسوسه آزارنده و دغدغه خاطر، او را ترغیب می‌کند که خود را به جویندگان قاتل معرفی کند و آشکارا به جنایت خود اعتراف کند تا بتواند آن را مورد بحث قرار دهد و توجیه کند و از عذاب وحشتناک وجدان رنج می‌برد، ‌چندان که به فکر خودکشی می‌افتد. قاضی پورفیری پتروویچ که کار رسیدگی به ماجرای قتل را بر عهده دارد به راز او پی می‌برد،‌ ولی منتظر می‌ماند تا راسکولنیکوف خود به گناه خود اعتراف کند. می‌خواهد او را دستگیر کند که ناگهان اعتراف دروغین کارگری مبتلا به توهم که خود را قاتل معرفی می‌کند، وضع را پیچیده می‌سازد.
    ابهام ماجرا،‌ پس از یک سلسله وقایع که مهم‌ترین آنها ملاقات راسکولنیکوف و سونیا مارملادوف،‌ دختر جوانی که تن به روسپیگری می‌دهد تا به خانواده خود کمک کند و برادران خردسالش را از گرسنگی نجات دهد، ‌گشوده می‌شود. سونیا با وجود زندگی یأس‌آمیز خود پاکی ضمیرش را حفظ کرده است، ‌و همین است که راسکولنیکوف را دلبسته او می‌کند. سونیا او را ترغیب می‌کند که نزد پلیس به گناه خود اعتراف کند. ولی مدتی می‌گذرد تا سرانجام این تصفیه روح صورت می‌گیرد. راسکولتیکوف محکوم به تبعید به سیبری می‌شود،‌ ولی همچنان معتقد است که جنایتی مرتکب نشده است،‌ بلکه فقط اشتباه کرده و قتل بیهوده‌ای انجام داده ‌است. سونیا همراه او به تبعیدگاه می‌رود، ‌و همین حضور سونیا است که او را از وسوسه می‌رهاند و سبب غلبه قطعی احساس همبستگی انسانی او می‌شود.
    در پیرامون این واقعه وقایع دیگری با همان شدت درامی روی می‌دهد: مانند مورد خانواده مارملادوف،‌ که پدر الکلی و خشن آن،‌ تنها با شیفتگیی که به زن دومش، ‌کاترینا ایوانوونا،‌ و عشقی که به دختر خود،‌ سونیا، دارد زنده است، در عین آنکه می‌داند که زندگی هر دوی آنها را با فقر و عیب خود تباه کرده است. در مقایسه با او،‌شخصیت کاترینا برجستگی می‌یابد. کاترینا دخترخوانده خود را وادار به خودفروشی می‌کند، ‌ولی شبی را درکنار او در گریستن بدبختیهای خود و بوسیدن دست او به نشانه سپاس‌گذاری می‌گذراند. به موازات اینها وقایع دیگری روی می‌دهد که مربوط به دونیا، خواهر راسکولینکوف است؛‌ دونیا قبول کرده است که با مرد مرفه و ناتراشیده‌ای به نام لوگین ازدواج کند. پس از آنکه برادرش موفق می‌شود که ازدواج به شکست بکشاند، ملاکی که دونیا یک چند در خانه او آموزگار بوده است درصدد اغفال او برمی‌آید و برای ازدواج با او زن خود را مسموم می‌کند. این جنایتکار یک شب موفق می‌شود که دختر جوان را به خانه خود بکشاند. دونیابا رولور از خود دفاع می‌کند و مرد که به شناعت کار خود پی می‌برد خود را می‌کشد.
    بنابراین جنایت و مکافات رمان تباهی اخلاقی به نظر می‌آ‌‌ید،‌ولی این تباهی در عمق خود روشناییی می‌یابد که آن را جبران می‌کند. در همه شخصیتهای این داستان پیشرفت پوسیدگی در نیک‌نهادی انسانی را مشاهده می‌کنیم، ‌و، ‌با این همه،‌ در لحظه‌ای که به نظر می‌آید همه گونه نور امیدی در وحشت و اشمئزاز به خاموشی می‌گراید، ناگهان جرقه‌ای دوباره جستن می‌کند. انسان که همانند حیوان درنده‌ای شده است ناگهان سرشت فرشته‌ای خود را باز می‌یابد. ناتورالیسم مخصوصاً دقت این رمان را در تحلیل روانی به ستایش گرفت (حتی روان‌پزشکان و جرم‌شناسان نیز واکنشهای راسکولنیکوف را،‌چنان‌که گویی این یک موضوع تحقیق علمی است، مورد مطالعه قرار دادند). البته،‌ داستایفسکی در نوشتن این رمان فارغ از تأثیرات ناتورالیستی نبوده است. ولی او در این رمان مسئله‌ای را پیش کشیده بود که نویسندگان روس از اندک زمانی پیش به مطالعه آن دست برده و آن را از سنت اروپایی اقتباس کرده بودند،‌ و آن مسئله جاودانه‌ای بود که نظریه اومانیستی انسان را در برابر نظریه صرفاً مذهبی انسان قرار می‌داد. از رنسانس به بعد، ‌هنوز کسی به حل آن نایل نیامده بود،‌ و با این همه تفکر اروپایی چندین بار دچار توهم شده بود که بر این مشکل فایق آمده است. حال وظیفه ادبیات روس،‌ با عرفان آمیخته به هیجانات اضطراب آور و متناقض ‌آن بود که این مسئله را، در کنه آن و با قوتی کاملاً نو، بر دست بگیرد. ولی اگر تولستوی این تقابل دو اندیشه را از درون به حوزه جهان هستی برون می‌افکند ‌و در آنجا ، ‌تقابل ‌در عالم نظر، ‌محلی برای فروکش کردن می‌یابد، ‌داستایفسکی به عکس آن را به روح آدمی می‌برد و در درام درونی فرد مجزا و محصور می‌کند؛ ‌و در آنجاست که تقابل با شدت تب‌آلودی به جوش و خروش درمی‌آید. جنایت و مکافات رمانی است که در آن شخصیتها به گونه‌ای‌اند که در اطراف آنها جایی برای هیچ‌چیز دیگر وجود ندارد. هرازگاهی‌، گوشه کوچه‌ای، ‌اضطراب درونیی، ‌و توصیف جزئی دهکده‌ای، ‌در جهانی که همه آن از اندیشه و احساس تشکیل یافته است، ‌طرح‌وار ترسیم شده است. شاید هیچ‌گاه باطن پنهان انسان،‌ آن‌گونه که در این اثر می‌بینیم، به خلوتی چنین کامل و چنین نومیدانه دست نیافته باشد. ولی اگر در دو کرانه این خلوت، ‌هم یک ارمان قدرت مطلق و هم یک آرمان عشق مطلق وجود دارد، این دو هدف بیرون از انسان است. راسکولنیکوف میان این دو مطلق که نمی‌تواند به آنها دست یابد با درام روحی دست به گریبان است که به پذیرفتن تناقض در پی تناقض عادت کرده است،‌ و نشان می‌دهد که از انتخاب این یا آن یکی از این دو کرانه عاجز است. حدود داستایفسکی تا اینجاست،‌ و وقتی‌که او می‌کوشد تا از حدود فراتر رود و دنباله‌ای را برای برادران کارامازوف تصور کند، ‌به هدف نایل نمی‌آید. راسکولنیکوف نیز مانند ایوان کارامازوف، ‌بی‌آنکه خود بنداند، ‌متمایل به زیستن در امکانات یک زندگی دوگانه است. مفهوم قهرمانی زندگی در نظر او به صورت خصلت آشتی‌ناپذیر جنبه‌های متناقض آن جلوه می‌کند. هرچه این جنبه‌های متناقض بیشتر در هم رسوخ می‌کند، ‌بی‌آنکه با هم مخلوط یا در هم حل شوند، ‌او بیشتر به هیجان می‌آید. به همین سبب است که شخصیتش،‌ به تدریج که روح او مصفاتر می‌شود، ‌و سونیا او را به سوی عشق پیش‌تر می‌برد،‌کم‌رنگ‌تر می‌شود. از این رو، ‌در پایان کتاب، ‌وقتی که به نظر می‌آید شفق تازه‌ای برای او سر بر می‌آورد، ‌شخصیت او کاملاً از بین می‌رود. از رستگاری او خبر داده می‌شود ‌ولی ما آن را نمی‌بینیم و خود داستایفسکی هم،‌ که به این رستگاری اعتقاد دارد، یا می‌خواهد که اعتقاد داشته باشد، تصور بیشتری از آن ندارد. در نتیجه، ‌هرچه، ‌در جنایت و مکافات، «سخن‌فورمول‌وار» یا پیش‌دارویی به نظر می‌آید،‌ آن دقیقاً همان چیزی است که به «انتریگ» بزرگ پلیسی اثر ارزش تمام می‌بخشد.
    اسماعیل سعادت. فرهنگ آثار. سروش.

    1.feodor Michailovic Dostoevski 2.Raskolnikov 3.Porphyri Petrovic 4.Sonia Marmeladov 5.Katerina Ivanovna

    ویرایش توسط kinshin : 04-29-2008 در ساعت 12:59 PM

  14. #14
    kinshin
    Guest

    پاسخ : فئودور داستایوفسکی

    خوب دوستان خوشبختانه توی نمایشگاه اکثر کتاب های داستایفسکی بودش و متاسفانه با قیمت های بسیار زیاد اما من یه داستان کوتاه به نام یک داستان نفرت انگیز از داستایفسکی گرفتم که به زودی سرم خلوت شد یه مختصری در موردش توضیح می دم

  15. سپاس


  16. #15
    elnaz1988
    Guest

    پاسخ : فئودور داستایوفسکی

    من از علاقه مندان كتاب هاي داستايوفسكي هستم مي خواستم بدونم فايل دانلود كتاب ابله رو ميشه بذاريد
    از توضيحات كاملتون ممنون

  17. سپاس


صفحه 1 از 4 123 ... آخرینآخرین

Tags for this Thread

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ