Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 40

موضوع: بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف

  1. #31
    کاربر افتخاری فروم
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    نگارشها
    1,644

    پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف

    با درود
    سرگي ايليوشين از آن مرداني است كه وصف زندگيش براي هر انساني آموزنده و تفكر برانگيز است . حدود 2 سال پيش در مقاله كوتاهي زندگي اين مرد بزرگ را به رشته تحرير درآوردم كه در يكي از ماهنامه هاي كشور نيز اين مقاله به چاپ رسيد.
    اميدوارم كه مطالعه زندگي مردان و زنان نام آور و سخت كوش تاريخ ، محركي براي آغاز يك زندگي پرشور و پر ثمر براي ما باشد.

    سرگی ایلیوشین
    مردی که عاشق پرواز بود
    در 8 مارس سال 1894 سرگی ایلیوشین در دهکده ایی بنام دیلیلوو واقع در روسیه مرکزی در یک خانواده روستایی پرجمعیت متولد شد.سرگی به سرعت دریافت که خانواده اش به کمک مالی او نیازمند می باشد و به همین دلیل او از نوجوانی به کار پرداخت تا بتواند باری از دوش پدر و برادران خود بردارد.(قابل توجهی بعضی از جوانان عزیز که تنها هنرشان دریافت پول توجیبی و سوئیچ اتومبیل از پدر محترمشان است تا هنرهای نمایشی خود را در خیابان به عموم عرضه دارند!)
    سرگی مشاغل مختلفی را تجربه کرد اما عاقبت در 16 سالگی شانس به او نیز لبخند زد و او موفق شد در فرودگاه سنت پترزبورگ شغلی بدست آورد ، در شغل جدید او به تمیز کردن و ترمیم باند پروازی فرودگاه می پرداخت.او در این فرودگاه خلبانان مشهور روس را ملاقات کرد و از همین زمان عشق به پرواز در وجودش شعله ور گشت.این عشق و علاقه به او انگیزه ایی قوی و محکم داد تا زندگی خود را عوض نماید. با تلاش و کوششی در خور ستایش عاقبت او موفق شد در مدرسه آموزش خلبانی محلی ثبت نام نماید.سرگی به سرعت به فنون پرواز آشنا و مسلط شد ودر سال 1917 طی جنگهای داخلی روسیه که در زمان قدرت گرفتن بلشویکها به اوج خود رسیده بود ، به عنوان خلبان در ارتش سرخ پذیرفته شد.
    طی همین جنگهای داخلی بود که به او ماموریت داده شد تا یکی از هواپیماهای سرنگون شده دشمن را پیاده کرده و قطعات آنرا به مسکو انتقال دهد.در حین اجرای این ماموریت زمانی که سرگی در حال جداکردن قطعات این هواپیمای ساخت انگلیس بود به شدت مجذوب ساختار و طراحی آن گردید و همین امر باعث شد که تحولی مهم در زندگی او ایجاد شود.بعد از اجرای این ماموریت او تصمیم خود را گرفته بود حال سرگی می خواست که طراح هواپیما شود.
    با پایان یافتن جنگ داخلی روسیه ، سرگی ایلیوشین در دانشگاه نیروی هوایی ثبت نام نمود و با یک تلاش شبانه روزی ، مصمم و با اراده با نمراتی درخشان از دانشگاه فارغ التحصیل گردید. در این زمان او سی ساله بود.او زمان زیادی از وقت خود را صرف طراحی هواپیما می نمود اما هنوز سران ارتش سرخ درنیافته بودند که چه گنجی را در اختیار دارند. با اقدامات هیتلر در اروپا شروع جنگ دوم جهانی کاملا محسوس شده بود و ارتش سرخ در تدارک ملزومات مورد نیاز در جهت جنگی قریب الوقوع بود زندگی سرگی در این زمان دچار تحولی عمیق گردید.او احساس کرد که این زمان ، وقتی است که باید دین خود را به کشور با طراحی هواپیماهایی موثر ادا نماید.
    او دولت را با صد ها نامه و تقاضا بمباران نمود تا به او اجازه طراحی در یکی از کارخانجات صنایع هوایی روسیه داده شود.سرسختی او عاقبت نتیجه داد و او موفق شد که اولین هواپیمای خود را که یک بمب افکن دوربرد بود را طراحی نموده و نمونه اولیه را تولید نماید.
    این بمب افکن ایلیوشین -4 یا IL-4 نام گرفت و در سال 1938 یک رکورد جهانی را بخود اختصاص داد ، IL-4 موفق شد که یک سفر هوایی رفت و برگشت از مسکو تا ولادی وستوک را به انجام رساند.


    (( بمب افکن دورپرواز IL-4 اولین هواپیمای طراحی شده توسط سرگی ایلیوشین ))
    در جریان جنگ دوم جهانی IL-4 به نوعی اسب بارکش نیروی هوایی ارتش سرخ محسوب می گردید و از آن در نقش یک هواپیمای چند منظوره استفاده وسیعی شد.
    بعد از IL4 او مشهورترین هواپیمای خود را طراحی نمود IL-2 .
    IL-2 یک هواپیمای ویژه حمله به اهداف زمینی بود (GROUND ATTACK PLANE) این هواپیما در بسیاری از نبردهای سنگین روسیه با آلمان ، نقشی کلیدی را ایفا نمود . اهمیت این هواپیما را از نام گذاری آن میتوان دریافت ، سربازان روس به این هواپیما لقب تانک پرنده (FLYING TANK) داده بودند و سربازان آلمانی نیز IL2 را ملقب به عنوان طاعون یا مرگ سیاه(BLACK DEATH) نموده بودند.این هواپیما ستون فقرات نیروی هوایی ارتش سرخ را تشکیل می داد بطوریکه در طی جنگ 40,000 فروند از آن تولید شد.IL-2 هواپیمایی زهر دار بود و بسیاری از خلبانان لوفت وافه که در جبهه شرق خدمت می کردند در خاطرات خود در رابطه با IL-2 مطالب زیادی را به رشته تحریر درآوردند.

    (( تصویری از تانک پرنده یا IL-2 ))
    در سال 1943 سرگی طراحی یک هواپیمای تهاجمی سنگین بنام IL-10 را آغاز نمود ، هدف از طراحی IL-10 ساخت یک هواپیمای تهاجمی بر علیه بمب افکنها و هواپیماهای باری دشمن بود.این طراحی نیز با موفقیت به تولید ختم شد و تا سال 1949 تولید این هواپیما ادامه یافت.
    (( تصویری از IL-10))
    با پایان یافتن جنگ دوم جهانی ، سرگی ایلیوشین به طراحی هواپیماهای باری (همانند IL-12 و IL-14) و مسافربری (IL-18) پرداخت و نشان داد که در عرصه هواپیماهای غیرنظامی نیز دارای نبوغ و تبحری قابل تحسین است.
    در سال 1962 سرگی یکی از شاهکارهای طراحی خود را به نمایش گذاشت و آن هواپیمای مسافربری IL-62 بود ، این هواپیما در زمان خودش به عنوان یکی از بهترین ها شناخته می شد ، جالب است بدانید که هنوز هم ریاست جمهوری روسیه برای سفرهای هوایی از نگارشهای بهینه شده IL-62 استفاده می کنند.
    زمانی از ایلیوشین سئوال شد که عامل موفقیت او چیست ؟ او با دو کلمه این سئوال را جواب داد دو کلمه ایی که آرزومندم هر ایرانی آنرا آویزه گوش خویش قرار دهد این دو کلمه عبارت بودند از "HARD WORK" بله او سخت کار کرد تا بتواند به ملت و کشور خویش صمیمانه خدمت کند.
    از لحاظ خلق و خوی شخصی نیز ایلیوشین مردی نمونه بود ، او شدیدا از صحبت در مورد خودش پرهیز می نمود ، شمرده و فصیح گفتگو می کرد و اراده ایی منحصر بفرد داشت ، او از آن مردانی بود که تا به هدفش نمی رسید از سعی و تلاش دست بر نمی داشت.
    عاقبت در 9 فوریه سال 1977 سرگی ایلیوشین دیده از جهان فرو بست ، مدفن او در مسکو قرار دارد.

    سرگی ایلیوشین در 83 سال زندگی خود موفق شد از لحاظ علمی به بالاترین مراتب ممکن دست یابد . سرگی دهها مدال افتخار دریافت نمود که در ادامه فهرستی از بعضی مدالهای دریافتی ایلیوشین را مشاهده می نمایید:
    · مدال طلایی هوانوردی از FAI
    · سه مدال کارگر قهرمان سوسیالیست (1941،1957،1974 )
    · مدال جمهوری (1941 ، 1942،1943،1946،1947،1950،1952،1970)
    · مدال لنین (1960)
    · 8 تقدیرنامه لنین
    · مدال سوروف درجه 1 و 2
    · دو تقدیر نامه ستاره سرخ

    همچنین دو پیکره نیم تنه برنزی از سرگی ایلیوشین در مسکو و ولگا نصب شده اند و کارخانجات ماشین سازی مسکو نیز به پاس خدمات او به نام سرگی ایلیوشین تغییر نام داد.
    آنچه امروز هستی ، حاصل دیروز توست. قدر امروز را بدانیم و انسانی بهتر برای فردا شویم.

  2. #32
    کاربر افتخاری فروم shavang آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2008
    نگارشها
    725

    پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف

    گاليلئو گاليله


    گاليلئو گاليله در سال 1564 در پيزا واقع در ايتاليا متولد شد. وي تا 19 سالگي تمام مطالعات خود را در ادبيات متمركز نموده بود تا اينكه روزي در يكي از مراسم مذهبي كليسا مشاهده چهل چراغي كه در بالاي سرش نوسان مي كرد توجه او را جلب كرد. او هنگام مشاهده توجه كرد كه هرچند دامنه نوسان هر بار كوتاهتر مي شود ليكن زمان نوسان همواره ثابت باقي مي ماند اغلب انسانها شايد در اين مشاهده چيز خاصي را نمي يافتند ولي گاليله از روح كنجكاو و پژوهشگر دانشمندان برخوردار بود او از آن لحظه شروع به اجراي يك رشته آزمايشهاي عملي كرد به اين ترتيب كه وزنه هايي را به يك ريسمان بست و از محلي آويزان نمود و آنها را به اين سو و آن سو به نوسان در آورد. در آن دوران هنوز ساعتهاي دقيق با عقربه ثانيه شمار نبود و بنابراين گاليله براي اندازه گيري زمان حركات وزنه هاي آويزان و در حال نوسان از ضربات نبض خود سود مي جست. او دريافت كه مشاهداتش در كليساي جامع پيزا صحت دارد. اگرچه دامنه نوسان هر بار كوتاهتر مي شد اما هر نوسان زمان مشابه نوسانهاي قبلي را در بر مي گرفت به اين ترتيب گاليله قانون آونگ را كشف كرده بود. قانون آونگ گاليله امروزه همچنان در امور گوناگون به كار مي رود مثلاً براي اندازه گيري حركات ستارگان و يا مهار روند كار ساعتها از اين قانون استفاده مي كنند. آزمايشهاي او درباره آونگ آغاز فيزيك ديناميك جديد بود واكنشي كه قوانين حركت و نيروهايي را كه باعث حركت مي شوند در بر مي گيرد. گاليله در سال 1588 در دانشگاه پيزا مدرك دكتري (استادي) گرفت و در همانجا براي تدريس رياضيات باقي ماند. او در 25 سالگي دومين كشف بزرگ علمي خود را به انجام رسانيد، كشفي كه باعث از بين رفتن يك نظريه به جا مانده دوهزار ساله شد و دشمنان زيادي برايش آفريد. در دوران گاليله بخش بسياري از علوم براساس فرضيه هاي فيلسوف بزرگ يوناني- ارسطو كه در قرن چهارم پيش از ميلاد مي زيست بنا شده بود اثر او به عنوان مرجع و سرچشمه تمامي علوم به شمار مي آمد. هر كس كه به يكي از قانونها و قواعد ارسطو شك مي كرد انسان كامل و عاقلي به شمار نمي آمد. يكي از قواعدي كه ارسطو بيان كرده بود اين ادعا بود كه اجسام سنگين تندتر از اجسام سبك سقوط مي كنند. گاليله ادعا مي كرد كه اين قاعده اشتباه است به طوريكه مي گويند او براي اثبات اين خطا از استادان هم دانشگاهي خود دعوت به عمل آورد تا به همراه او به بالاترين طبقه برج مايل پيزا بروند. گاليله دو گلوله توپ يكي به وزن 5 كيلو و ديگري به وزن نيم كيلو با خود برداشت و از فراز برج پيزا هر دو گلوله را به طور همزمان به پايين رها كرد، در كمال شگفتي تمام حاضران در صحنه مشاهده كردند كه هر دو گلوله به طور همزمان به زمين رسيدند. گاليله به اين ترتيب كه قانون فيزيكي مهم را كشف كرد (سقوط اجسام به وزن آنها بستگي ندارد.) در همين موقع كه گاليله مشغول مطالعه بود ناگهان شايع شد كه در سوئيس عدسي ها را با هم تركيب كرده اند و توانسته اند اجسام را از مسافات دور مشاهده نمايند. از اين موضوع اطلاع صحيحي در دست نيست ولي اينطور مشهور است كه «زاخاري يانسن» كه در ميدان ميدلبورك عينك ساز بود اولين دوربين نزديك كننده اشياء را بين سالهاي 1590 و 1609 ساخته بود ولي عينك ساز ديگري به نام «هانس يپرشي» اختراع او را با تردستي از او مي ربايد و در اكتبر 1608 امتياز آن را به نام خود ثبت مي نمايد. گاليله هم در اين موقع موفق به ساختن دوربين مشابهي گرديد ولي اين دستگاه قدرت زيادي نداشت اما مطلب مهم اين بود كه اصل اختراع كشف شده بود و ساختن دوربين قوي تر فقط كار فني بود. اين دوربين به رئيس حكومت ونيز تقديم شد و در كنار ناقوس «سن مارك» گذاشته شد. سناتورها و تجار ثروتمند در پشت دوربين قرار گرفتند و همگي دچار حيرت و تعجب شدند چون آنها خروج مؤمنين را ازكليساي مجاور و كشتيهايي را كه در دورترين نقاط افق در حركت بودند مشاهده نمودند ولي گاليله فوراً دوربين را به طرف آسمان متوجه ساخت مشاهده مناظري كه تا آن زمان هيچ چشمي قادر به تماشاي آن نبود شور و شعفي فراوان در گاليله به وجود آورد. گاليله مشاهده نمود كه ماه برخلاف گفته ارسطو كه آن را كره اي صاف و صيقلي مي دانست پوشيده از كوه ها و دره هايي است كه نور خورشيد برجستگي هاي آنها را مشخص تر مي سازد به علاوه ملاحظه نمود كه چهار قمر كوچك به دور سياره مشتري در حركت هستند و بالاخره لكه هاي خورشيد را به چشم ديد. دانشمند بزرگ در سال 1610 تمام اين نتايج را در جزوه اي به نام قاصد آسمان انتشار داد كه موجب تحسين و تمجيد بسيار گشت ولي انتشار كتاب قاصد آسمان فقط تحسين و تمجيد همراه نداشت بلكه جمعي از مردم بر او اعتراض كردند و از او مي پرسيدند كه چرا تعداد سيارات را هفت نمي داند و حال آنكه تعداد فلزات هفت است و شمعدان معبد هفت شاخه دارد و در كله آدمي هفت سوراخ موجود است، گاليله در جواب تمام اين سؤالات فقط گفت با چشم خود در دوربين نگاه كنيد تا از شما رفع اشتباه شود.
    مشاهدات و پژوهشهاي گاليله او را به اين وادي رهنمون شدند كه فرضيه هاي علمي را كه براساس آنها زمين در مركزيت عالم قرار داشت و خورشيد و ستارگان به دور آن مي گشتند مردود مي شمرد. نزديك به نيم قرن پيش از آن كوپرنيك اثر بزرگ خود را -كه طي آن ثابت كرد خورشيد در مركز دستگاه ستاره اي ما نيست و زمين و سياره ها به دور آن مي گردند- در معرض اذهان عموم قرار داده بود. اين فرضيه كوپرنيك مورد لعن و نفرين كليسا قرار گرفته بود و زماني كه گاليله آشكارا اعلام داشت كه اين فرضيه صحت دارد و او با آن موافق است، نظريه كوپرنيك به دست فراموشي سپرده شده بود اعلاميه گاليله اعتراضات شديدي را برانگيخت. روحانيون عالي مقام كليساي كاتوليك دوباره خشمگينانه فرضيه كوپرنيك را به شدت محكوم كرده و آن را مطرود شمردند. گاليله با شخصيتهاي بزرگي مانند كاردينال «بلاربن» و كاردينال «باربريني» سابقه دوستي داشت كه از او حمايت مي كردند ولي اين شخصيتهاي بزرگ نتوانستند مانع آن شوند كه واتيكان در سال 1616 اصول و عقايد كوپرنيك را محكوم كند.
    گاليله نمي توانست مخالفين خود را به وسيله تجربه و مشاهده محكوم كند زيرا هيچگونه استدلال غيرمذهبي براي ايشان كافي نبود و روحانيون براي هر چيز غير از كتاب مقدس را مطابق ميل خود تغيير دهد. چون اين كار ممكن نبود طبعاً مي بايست گاليله محكوم شود و حتي اگر خود پاپ هم از صميم قلب معتقد به عقايد كوپرنيك بود محاكمه گاليله و محكوميت او اجتناب ناپذير بود. در سال 1632 كه دوست او كاردينال «باربريني» به نام اوربن هفتم پاپ شده بود از موقعيت استفاده كرد و ضربت بزرگي را وارد نمود. وي كتابي به زبان ايتاليايي منتشر كرد كه در آن سه نفر مشغول گفتگو هستند يكي از آنها از بطلميوس و دو نفر ديگر از كوپرنيك دفاع مي كنند. با انتشار اين كتاب خشم و غضب روحانيون چند صد برابر گشت و بدتر از همه اينكه براي پاپ اين سوء تفاهم ايجاد شد كه شخص ابله و احمقي كه در مكالمات از بطلميوس دفاع مي كند خود اوست. گاليله را به رم احضار كردند و او را در منزل يكي از اعضاي عالي رتبه ديوان تفتيش عقايد جاي دادند. در همين اوقات دختر پدر مقدس مشغول تهيه ادعا نامه او بود و در روز 20 ماه ژوئن 1633 محكوم را به آنجا احضار كردند و در 22 ژوئن وادارش نمودند كه توبه نامه زير را امضاء كند.
    من گاليله در هفتادمين سال زندگي در مقابل شما به زانو درآمده ام و در حاليكه كتاب مقدس را پيش چشم دارم و با دستهاي خود لمس مي كنم توبه مي كنم و ادعاي خالي از حقيقت حركت زمين را انكار مي كنم و آن را منفور و مطرود مي نمايم.
    گاليله بعد از محاكمه در منزل دوستش پيكولوميني اسقف شهر سين محبوس شد ولي بعد از مدتي به او اجازه داده شد تا در خانه ييلاقي خود واقع در آرستري اقامت كند.
    گاليله تا دم مرگ بر اعتقاد خويش پا برجا ماند. او به طور پنهاني به آزمايشهاي تجربي خود ادامه داد و پيش از آنكه در سال 1642 در آرستري در حومه فلورانس دار فاني را وداع گويد دو كتاب ارزشمند ديگر را نيز به رشته تحرير در آورد. آثار او نخست در سال 1835 از سوي كليساي كاتوليك از ليست سياه، (ليست كتابهاي ممنوعه) خارج شد و اجازه انتشار يافت. امروزه ما به گاليله به عنوان يك پژوهشگر سخت كوش كه بشريت بسيار به او مديون است احترام مي گذاريم. او به جهان نشان داد كه يك دانشمند بايد اين آزادي را داشته باشد كه نظريه هايي را كه اشتباه هستند نقد كند و نظريه هاي جديدي را بنيان گذارد. او همچنين نشان داد كه يك دانشمند نبايد خود را گرفتار دستورها و يا روايات ديني تحريف شده كند.

  3. #33
    کاربر افتخاری فروم shavang آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2008
    نگارشها
    725

    پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف

    جیمز ماکسول


    جیمز. کلارک. ماکسول در سیزدهم نوامبر سال ۱۸۳۱ در ادینبرای اسکاتلند متولد شد از کودکی به ریاضیات و فیزیک علاقه فراوان داشت از سال ۱۸۴۱ ماکسول در فرهنگستان ادینبرا حضور می یافت و در آنجا با لوئیس کمبل زندگینامه نویس و دانش پژه افلاطونی و دوست تمام عمر دیدار می کرد در ۱۸۴۷ وارد دانشگاه ادینبرا شد و تحت تأثیر جیمز دیوید فاربز و سر ویلیام همیلتن قرار گرفت در ۱۸۵۰ به کمبریج رفت و زیر نظر معلم خصوصی بزرگ ویلیام هاپکنز به تحصیل پرداخت و همچنین تحت تأثیر استوکس و ویلیام هیوئل واقع شد او در سال ۱۸۵۴ از تحصیل فراغت یافت و در سال ۱۸۵۵ به عضویت ترینیتی برگزیده شد ماکسول از سال ۱۸۵۶ تا ۱۸۶۵ استادی کالج مارشال در ابردین و کالج کینگ در لندن را عهده دار بود آنگاه از کارهای منظم دانشگاهی کناره گرفت تا به نگارش اثر معروفش «رساله ای درباره برق و مغناطیس» بپردازد در ۱۸۷۱ به عنوان نخستین استاد فیزیک تجربی در کمبریج منصوب شد و نقشه آزمایشگاه کوندیش را طرح کرد و آن را گسترش داد ماکسول علاوه بر پژوهشهای انقلابی در برق مغناطیس و نظریه جنبشی گازها که نام وی را در تاریخ علم جاودان ساختند خدمات قابل توجه دیگری در چندین زمینه انجام داد نخستین مقاله اش درباره روش جدید ترسیم یک مرغانه کامل زمانی انتشار یافت که وی چهارده ساله بود کارهای ابتدایی او در نورشناسی هندسی بود از جمله کشف عدسی «چشم ماهی» (۱۸۴۳) و نور اکشسانی (۱۸۴۰) که با استفاده ازیک جفت منشور قطبنده که ویلیام نیکل به وی داده بود صورت پذیرفت ماکسول در سال ۱۸۳۹ پژوهش در مخلوط رنگها را درآزمایشگاه فاربز آغاز کرد و آنقدر پیش رفت تا دانش رنگ سنجی کمی را آفرید او ثابت کرد که نظیر همه رنگها را می توان با مخلوط کردن عامل طیفی بوجود آورد مشروط بر اینکه افزایش یا کاهش عاملها امکان پذیر باشد او نظریه تامس یانگ درباره سه گیرنده در دیدن رنگها را احیا کرد و نشان داد که کور رنگی به علت ناکارآیی یکی یا بیشتر ازیکی از این گیرنده هاست او اولین عکس سه رنگی را طرح ریزی کرد (۱۸۵۱) بیشتر وقت ماکسول بین سالهای ۱۸۴۵ و ۱۸۴۹ صرف بررسیهای ریاضی حرکات و پایداری حلقه های کیوان (زحل) گردید. ماکسول بر اثر مطالعه در حلقه های زحل که مسأله تعیین حرکات تعداد زیادی از اجسام متصادم را پیش آورد و بر اثر مقالات کلاوزیوس (۱۸۴۷ و ۱۸۴۸) با تصوری از احتمال و مسیرهای آزاد و نیز در نتیجه مطالعات قبلی (یعنی نظریه جنبشی گازها) به فرمول های آماری برای توزیع سرعتها در گازی با فشار یکنواخت انجامید و از آغاز عصر نوینی در فیزیک خبر داد که از تازگی فوق العاده اندیشه ماکسول درباره توصیف فرایندهای عملی فیزیک به وسیله تابعی آماری پدید آمد پژوهشهای ماکسول درباره توصیف فرایندهای عملی فیزیک به وسیله تابعی آماری پدید آمد پژوهشهای ماکسول در زمینه برق در سال۱۸۴۴ آغاز شد این پژوهشها به دو چرخه گسترده تقسیم می شوند چرخه اول از زمان پنج مقاله عمده است در زمینه برق مغناطیس چرخه دوم با تنظیم «رساله ای درباره برق و مغناطیس» و بیشتر از ده مقاله کوتاهتر در زمینه مسائل خاص ادامه می یابد. اندازه گیری های ناروانی گازی در فشارها و دماهای مختلف که ماکسول و همسرش در سال ۱۸۵۵ انجام دادند در آن زمان مفید ترین خدمت به فیزیک تجربی بود مقاله «نظریه پویشی گازها» که بعد از آن عرضه شد برزگترین تک مقاله ماکسول بود و ماکسول در آن نظریه تازه ای پرورد که در آن مولکولهای گاز به صورت مراکز نیرویی بودند دستخوش نیروی رانش مولکولی از درجه n ام و به جای میانگین مسیر آزاد زمان مشخص کننده ای را قرار می داد و آن «مدول زمان واهلش» تنشها در گاز بود فرایند های کوتاه مدت که با زمان واهلش مقایسه شوند کشسانند و فرایندهایی که طول مدتشان درازتر باشد ناروانند این نظریه واهلش کشش آغازگر تغییر شکل ماده شد و به طور نامستقیم به هر شاخه فیزیک اثر گذاشت ماکسول در دو سال آخر عمر خود دو مقاله بسیار قوی درباره فیزیک مولکولی منتشر ساخت کتاب درسی ماکسول به نام Theory of Heat «نظریه گرما» در سال ۱۸۷۰ منتشر شد و چندین چاپ با تجدید نظر بسیار انتشار یافت همچنین در سال ۱۸۷۳ کتاب خود را به نام «دوره الکتریسیته و مغناطیس» منتشر ساخت و بلافاصله به سمت استاد کرسی فیزیک دانشگاه انتخاب شد ولی عمرش کوتاه بود و در پنجم نوامبر سال ۱۸۷۹ در چهل و نه سالگی وفات یافت.

  4. #34
    کاربر افتخاری فروم shavang آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2008
    نگارشها
    725

    پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف

    محمد بن زکرياي رازي
    " رازي" شهرت " ابوبکر محمد بن زکريا " معـروف به جاليـنوس عـرب 251 - 313 هجري قمري از بزرگـترين دانـشمندان ايراني، بزرگـترين طـبـيب باليـني اسلام و قـرون وسطي، فـيزيکدان، عـالم کـيميا ( شيمي ) و فيلسوف صاحب استـقلال فکر است که از زندگي وي چندان اطلاعـي در دست نـيست. ظاهرا در ري رياضيات، فلسفه، نجوم و ادب را فرا گرفت. احتمالا در جواني به تحصـيل کيـميا مشغـول شد و بعـد به سبب بـيـماري چشم به تحصيل طب پرداخت و در اين عـلم شهرت فراوان يافت و حوزه درسش بلند آوازه شد. در خدمت ابوصالح منصوربن اسحاق ساماني، حاکم ري، رياست بـيمارستان جديدالتاسيس آنجا را يافت. بعـدها در بغـداد رئيس بيمارستان بود. به سبب شهرت فراوانش فرمانروايان مختـلف او را به دربار خود دعوت مي کردند. رازي صاحب اخلاق نيکو و رفـتار پسنـديده بود و با بـيماران به مهرباني و عـطوفت رفـتار مي کرد و در حق فـقرا و ضعـفا اعـانـت مي کرد. عـده اي تاليـفات او را تا 198 و عـده ديگر کتاب هاي منسوب به او را تا 237 بر شمرده اند. از آثارش در طـبـيعـات، رياضيات، نجوم و شناخت نور چيـزي به يادگار نمانده است. رازي در طب به جنـبه هاي عـلمي اکتفا نمي کرد، بلکه به تمام معـني طـبـيب و در علم و عمل طب استاد مسلم بود. يادداشتهاي وي که در آنها با کمال دقت بهبودي بيماران خود را توصيف کرده است در دست است. معـروفتـرين اثرش در علم طب کتاب " حلوي " است. آثار ديگرش در اين رشته کتاب الطب الملوکي و کتاب منصوري است. بعـلاوه، رسالا تي در باب بعـضي امراض دارد که معـروفترين آنها کتاب الجدري و الحصبه است که مورد اعجاب و تحسين اروپايي ها بوده است و از بهترين رساله هاي طبي قديم به حساب مي آيد. رساله اي هم دربارهً سنگ مثانه و کليه دارد که به زبان فرانسه در لندن منـتشر شده است.
    رازي در فلسفه و الهيات و ماوراء الطـبـيعـه و مجادلات مذهبي و فـلسفي نيز کتـبي نوشته است. آثار فـلسفي رازي قرنها در دست فراموشي بود، تا آنکه در قرن بـيستم ميلادي اهميت آنها ديگر بار مورد توجه قرار گرفت. بر طبق مقاله دايرة المعـارف اسلام در باب رازي، وي مدعـي است که اغـلب فلاسفه قديم پـيشتر رفته است و حتا خود را برتر از ارسطو و افلاطون مي داند. در طب هم پايه بقراط است و در فلسفه مقامش نزديک به سقراط.
    رازي در اواخر عـمر در نـتـيجه مطالعـه زياد دربارهً کيمياگري به بـيماري چشم مبتلا و بالاخره کور شد و در سال 313 هجري قمري درگذشت.

  5. #35
    Registered User amin gholi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    نیمکت پارک ملت مشهد
    نگارشها
    760

    پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف

    سلام اينو البته گذاشته بودن ولي منم دوست دارم بذارم با اجازه:

    آدولف هیتلر
    آدولف هیتلر رهبر افسانه ای رایش سوم را می توان بزرگترین مرد اروپا در کل تاریخ اروپا دانست. کسی که در جوانی خرج خود را با کشیدن نقاشی بدست آورده و سپس در جنگ جهانی اول به عنوان سرباز در ارتش آلمان خدمت کرد و پس از شکست آلمان در جنگ جهانی دوم همانند هر آلمانی میهن پرست دیگری خشمگین شده و پس از همکاری با یک حزب با ارده ای نیرومند خود را به رهبری آلمان رساند و برای چند سال آلمان را در بهترین دوره ی تاریخ خود قرار داد.
    آدولف هیتلر فرزند آلویز هیتلر در 20 آوریل 1889 در براناو ام این در اتریش- مجارستان چشم به جهان گشود. نام هیتلر را به گونه های مختلفی از جمله هیدلر، هویتلر و تلفظ می شده است. پس از مرگ پدر و مادرش و عدم قبولی در آکادمی هنر های زیبا به آلمان رفت. هیتلر مدت ها بیکار بود و تنها از راه نقاشی پول بدست می آورد.
    با آغاز جنگ جهانی اول آدولف هیتلر به ارتش آلمان و هنگ باواریا پیوست. او در نبرد های مختلفی در جبهه غرب شرکت کرد و به درجه ی سرجوخگی رسید. او در جنگ به عنوان امربر کار می کرد و از نظر همه امربر ها و افسران او سرباز بی باکی بود و هر زمان که برای انجام ماموریت به یک داوطلب نیاز بود او داوطلب می شد. او دو بار در جنگ مجروح و مدتی نیز کور بود و تا پایان جنگ بخاطر دلاوری هایش شش نشان جنگی دریافت کرد که نشان صلیب آهنین درجه یک را می توان مهم ترین آن ها دانست. نشانی که به کمتر سرجوخه ای داده می شد.
    با شکست آلمان در جنگ جهانی اول (در سال 1918) هیتلر به حزب کارگر پیوست و سپس با سخنرانی های آتشینش توانست تعداد اعضای حزب را بیشتر کند. بخاطر سخنرانی هایش به عنوان مسئول تبلیغات حزب منصوب شد و با وارد کردن همرزمانش به حزب آن را تا حد زیادی گسترش داد و سرانجام به رهبری حزب رسیده و نام حزب را به « ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان» تغییر داد و پرچم صلیب شکسته را به عنوان پرچم حزب انتخاب نمود. پس از اینکه وی به رهبری حزب رسید با پشتیبانی ژنرال لودندورف ژنرال نامی آلمان در جنگ جهانی اول اقدام به یک کودتا در باواریا کرد اما در کودتا شکست خورده و در سال 1924 به زندان محکوم شد. او در دادگاه نطق آتشینی ایراد کرد که همه را به تحسین واداشت. هیتلر در زندان جلد اول کتاب معروفش نبرد من رو نوشت و نه ماه پس از حبس از زندان آزاد شد. کتاب نبرد من در آلمان از محبوبیت به سزایی برخوردار بود به طوری که پس از انجیل پرفروس ترین کتاب آلمان شد.
    پس از آزادی از زندان هیتلر متوجه شد که باید به شیوه ی قانونی پیش برود. در نتیجه تا حد امکان فعالیت سازمان های نظامی حزب را کنترل کرد و مجددا فعالیت حزب را گسترش داد و سرانجام در سال 1933 به صدارت اعظمی آلمان رسید و با مرگ رئیس جمهور هیندنبورگ در سال 1934 رسما پیشوا و صدراعظم آلمان شد.
    هیتلر پس از قدرت یابی پیمان ورسای را آرام آرام لغو کرد. ارتش آلمان را از صد هزار نفر به سیصد هزار نفر گسترش داد و نیروی هوایی را در 1935 تاسیس کرد و طولی نکشید که آلمان را به یکی از بزرگترین قطب های نظامی و اقتصادی جهان کرد.


    برخی از ویژگی های هیتلر:
    هیتلر ویژگی های منحصر به فردی داشت. در مدرسه او در رشته تاریخ دانش آموزش قابلی بود و پس از آن در نقاشی و به ویژه معماری استعدادی از خود نشان داد. از ویژگی های منحصر به فرد او می توان اراده ی خارق العاده ی او را مثال زد. اراده ای که او را از خیابان های وین به نبرد های سخت فرانسه در جنگ جهانی اول و سپس به رهبری آلمان رساند. اراده ای که باعث شد حداقل برای مدتی کوتاه به اتحاد تمام سرزمین های آلمانی عمل جامه ی عمل بپوشاند. چنین رویدادی در تاریخ آلمان تنها در دوره هیتلر روی داد. هیتلر حیوانات را نیز بسیار دوست داشت و یک سگ به نام « بلوندی» هم داشت. زمانی که هیتلر به دیدن فیلم می پرداخت هنگام شکار یک حیوان در فیلم چشمانش را با دستانش می گرفت. زمانی که قناری کاخ صدارت اعظمی مرد هیتلر مدت ها ناراحت بود و برای قناری گریه می کرد. علاقه ی هیتلر به پول بسیار کم بود. او نه در جوانی که فقیر بود و نه در دوران صدارت اعظمی و رهبری خود به پول علاقه ای
    نشان نمی داد و حتی حقوق صدارت اعظمی خود را دریافت نمی کرد و تنها در آمدش پول حاصل از فروش کتاب نبرد من بود و اگر هم در ساختمان های مجلل زندگی می کرد نه بخاطر علاقه اش به پول بلکه بخاطر عظمت و بزرگی آلمان بود. هیتلر خود را سرباز می دانست و غذای ساده می خورد، نه سیگار می کشید و نه مشروب میاشامید و گوشت هم نمی خورد زیرا معتقد بود که گوشت انسان ها را مانند حیوانات وحشی می کند. نفرت هیتلر از سیگار به حدی بود که بار ها به این فکر می کرد که در جیره سربازان به جای سیگار به آن ها شکلات بدهد اما اطرافیانش با این کار مخالفت کردند. در مسئله دین هیتلر را می توان یک کاتولیک معتقد دانست. البته او مذهبی و متعصب نبود اما با توجه به آن چه از وی می دانیم وی به خدا و مذهب کاتولیک معتقد بود و البته علاقه ای هم به دین شینتو و اسلام داشت به طوری که در زمان وی برلین مرکز گروه های اسلامی ضد استعمار شده بود و حتی در اس اس یک لشگر اسلامی تاسیس شد. نفرت هیتلر از یهودی بسیار زیاد بود. هیتلر که خود از سربازان جبهه ی جنگ جهانی اول بود و چهار سال به سختی نبرد کرده بود یهودیان را دلیل شکست آلمان می دانست و معتقد بود یهودیان خود را آلمانی نمی دانند. هیتلر زمانی که زخمی شده بود و سفری به خاک آلمان کرد در نهایت تعجب دید که تقریبا تمام یهودیان منشی و تمام منشیان یهودی هستند و بر عکس در میدان نبرد کمتر یهودی دیده می شود. این وضع او را به قدری خشمگین کرد که تصمیم گرفت به جای استراحت فورا به جبهه بازگردد. علاوه بر اراده دلاوری هیتلر بر همگان آشکار است به طوری که برخی می گویند در جنگ جهانی اول چهار سرباز و به گفته ی برخی دیگر پانزده سرباز متفقین را در یک مرتبه اسیر کرد!!! هیتلر به داشتن زن و فرزند علاقه نداشت زیرا معتقد بود اگر زن و فرزند داشته باشد توجهش از سرزمینش آلمان منحرف می شود و باید ماموریت الهی خود را به پایان برساند. از ویژگی های بارز دیگر آدولف هیتلر عشق او به آلمان بود و در واقع او در عشق به آلمان فنا شده بود. همانند بعضی شاهان و دیکتاتور ها سرزمینش را برای خود نمی خواست بلکه بر عکس خود را برای سرزمینش می خواست. به همین دلیل زمانی که نیروهای شوروی در نزدیکی کاخ او بودند و فهمید که دیگر نمی توان پیروز شد با اوا براون ازدواج و سپس خودکشی کرد. با وجود اینکه پیش از خودکشی عده ی بسیار زیادی از او خواستند برلین را ترک کند اما او خود را یک سرباز می دانست و معتقد بود باید عقب نشینی نکرده و از دستور اطلاعت کند. در نتیجه تصمیم چون از نظر بدنی خود را بسیار ضعیف می دانست و قادر به گرفتن سلاح بدست و رزم با دشمن نبود خودکشی کرد. هیتلر با خودکشی خود ایمان به ناسیونال سوسیالیسم، اطاعت از دستور و جان دادن در راه میهن را نشان داد.

    آخر كار
    هيتلر به راديو گوش می دهد......... نيروهای ارتش سرخ تا دروازه های برلين پيش آمده اند ... ژنرال ژوکف: تا فردا ٬ برلين را فتح خواهيم کرد......
    اما هيتلر همچنان در پناهگاه زيرزمينی خود در برلين بسر می برد...... تمامی دوستان و اطرافيانش از او خواهش می کنند که با يک فروند هواپيما از برلين خارج شود و رهبری را در مقری دورتر از جبهه های جنگ ادامه دهد........ اما هيتلر فهميده است که ديگر به پايان راه رسيده است.

    از منشيهايش که در آن لحظات هولناک هنوز او را رها نکرده اند می خواهد که ماشينهای تایپ خود را آماده کنند. او می خواهد وصيتنامه خود را بگويد....... وصيتنامه ای که در آن لحظات آخر نيز می گويد که ما قربانی دسيسه چينی يهوديان شديم ........ او از يهوديان چه چيزی می دانست که ديگران نمی دانستند.......... همه جهان او را مسئول اين جنگ خانمان برانداز ميدانند....... اما او طوری سخن می گويد که انگار از مسائلی با خبر است که ديگران نمی دانند.......... او باز هم يهوديان را مسئول آتش جنگ می داند.
    همه فکر می کردند که فيلد مارشال گورينگ يا هيملر جانشينان او خواهند شد......... اما آن دو به گفته خود هيتلر به او خيانت کرده بودند......... گورينگ و هيملر که بازی را تمام شده می ديدند٬ به خيال خود در پی کنار آمدن با متفقين شده بودند...... زهی خيال باطل........ صلح... آن هم در شرايطی که متفقين وارد آلمان شده بودند؟.......... چندی قبل گورينگ از طرف پيشوا عزل گرديده بود...... و هيملر نيز شرايط بهتری نداشت........
    هيتلر در وصيتنامه خود٬ درياسالار دونتيس که مردی خوش نام در ارتش آلمان بود را جانشين خود قرار داد و از او خواست تا برای سرافرازی آلمان هر چه می تواند انجام دهد و ديگران را نيز به فرمانبرداری او امر کرد.
    پس از مرور وصيتنامه اش و طبق عادت هميشگی اش٬ اصلاح بعضی عبارات٬ به همگی فرمان داد تا برلين را ترک کنند.هواپيمايی که در ميان آنهمه آتش برای بردن پيشوای آلمان آمده بود٬ نبايد دست خالی باز ميگشت....... برای هيتلر اهميت داشت که وصيتنامه اش به دست بيگانگان نرسد.. پس وصيتنامه اش را بهمراه ديگر ياران نزديکش بهمراه آن هواپيما فرستاد تا هم يارانش رهايی يابند و هم وصيتنامه اش ايمن باشد.
    او از گوبلس و خانواده اش و حتی اوا براون نيز خواست که ترکش کنند... اما آنها ماندند تا نامشان در کنار هيتلر باقی بماند.
    هواپيما به پرواز در آمد و هيتلر ٬دستانش را از پشت کمر به هم گره زده بود و به آن هواپيما می نگريست......... خلبان چالاک آن هواپيما از ميان کوهی از آتش توانست عبور کند و دور و دورتر شد...... دقايقی پس از آنکه هواپيما از ديدها ناپديد شد..کماکان هيتلر ايستاده بود و به آسمان مينگريست......... لحظه ای به خود آمد و به اطرافش نگاه کرد........ همه مانند او داشتند به آسمان نگاه می کردند....... صدايش را صاف کرد و رو کرد به اوابراون که در نزديکيش ايستاده بود.......... و بلند گفت که ديگر زمان آن شده است که ازدواج کنم.... آيا همسری مرا قبول خواهی کرد؟........ اوا براون که سالها آرزوی چنين پيشنهادی را داشت....... اشک در چشمانش حلقه زد و با لبخندی بر لب٬ سرش را به نشانه تاييد تکان داد.
    گوبلس دستور داد تا سريعا کشيشی بيايد و مراسم ازدواج را به اجرا بگذارد........ به سرعت تدارک جشن عروسی را ديدند و مقدار مختصری غذا و شيرينی نيز مهيا گرديد ........ در آن لحظات ٬ شادی غير قابل وصفی برقرار شد....... کشيش خطبه مربوط به ازدواج را خواند و از هيتلر پرسيد که آيا حاضر است در سختيها و خوشيها در کنار همسرش باشد؟... هيتلر پاسخ داد:آری........ از اوا براون نيز سوالی مشابه پرسيد که جواب او نيز مثبت بود........ در دفتر ثبت اسناد پس از امضای هيتلر و اوا براون٬ گوبلس از طرف هيتلر و همسر گوبلس از طرف اوا امضا کردند.
    پس از ساعتی شادمانی....... ديگر زمان استراحت تازه داماد و نو عروس گشته بود....... اما هيتلر قبل از آنکه به اتاقش برود از گوبلس خواست تا بطور خصوصی با او صحبت کند....... پس آندو به دفتر کار هيتلر رفتند ٬ اما برعکس جلسات ديگر ٬ اين جلسه زياد طولانی نبود....... پس از آن هيتلر با همگی خداحافظی کرد و از آنها تشکر نمود که تا اين لحظه او را ترک نکرده اند و پس از آنبازوی نو عروسش را گرفت و به اتفاق به اتاق هيتلر رفتند....... چشمان همه اشکبار بود......... اين آخرين باری بود که پيشوای آلمان زنده ديده شد.

    همه نگران بودند و خواب به چشمان هيچ کس راه نميافت.......... ساعاتی گذشت تا اينکه صدای تيری از اتاق پيشوا به گوش رسيد...... همه سراسيمه به اتاق پيشوا رفتند ........
    داستان زندگی پر فراز و نشيب هيتلر به پايان رسيد ...
    به دستور گوبلس چاله ای که از خمپاره های متفقين درست شده بود را پر از بنزين کردند و جسد هيتلر و اوا براون را درون آن سوزاندند....... سپس گوبلس و همسرش و دختران خردسالش به پيشوايشان اقتدا کردند و آنها نيز خودکشی نمودند.
    مارتين بورمان٬منشی خصوصی هيتلر٬ و تنها کسی از سران نازی که هيچگاه دستگير نشد...... دستور سوزاندن جسد آنها را نيز صادر کرد و پس از آن مشغول جمع آوری و سوزاندن اندک مدارکی که باقی مانده بود شد.زمانی که روسها پناهگاه هيتلر را تصرف کردند تنها تکه هايی از استخوان هيتلر را يافتند و اين همه یپايان داستان بود.
    ویرایش توسط alitopol : 06-15-2008 در ساعت 05:42 PM
    قایقی خواهم ساخت ... دور خواهم شد از این خاک غریب
    “اگر بار گران بودیم،رفتیم و گر نا مهربان بودیم،رفتیم”.
    خب حالا بعضی وقتا میام ... مگه چیه؟

  6. #36
    Registered User AZOG آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2008
    محل سکونت
    کوه های مه آلود
    نگارشها
    546

    پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف

    من شخصا" جزو کسانی هستم که بابک را با تمام وجود دوست دارم و حتی موقع خوندن داستان زندگی و کتاب آن گریه هم کردم.
    بابَکِ خُرَّم‌دین،



    فایل پیوست 24389فایل پیوست 24390
    رهبر جنبش خرّمیان در نیمه نخست سده 3ق/ 9م بود.
    با وجود همه شهرت وی، آنچه به خانواده و تبار و عقاید و اهداف او مربوط می‌شود، در منابع تاریخی، بسیار اندک است و در مجموع نمی‌توان به نتیجه قانع کننده‌ای دست یافت؛
    درباره اصل و نسب بابک مفصل‌ترین روایت از سوی واقد بن عمرو تمیمی است.
    ابن ندیم و احتمالاً مقدسی از اثر او نقل می‌کنند پدر بابک روغن فروشی دوره گرد و اهل مداین بود. وی در روستای بلال‌آباد از میمد در آذربایجان، دلباخته زنی یک چشم شد و فسق آن دو بر اهالی آشکار گردید، اما بعدها ازدواج کردند و بابک به دنیا آمد. بابک فرزند ازدواجی غیر شرعی شمرده شده، و یکی از راهزنان ادعای پدری اورا کرده است؛ روشن است که در این روایت قصد تحقیر و طعن بابک در میان بوده است. در روایتی دیگر، وی را فرزند مطهر بن فاطمه خوانده،‌ و این فاطمه را دختر ابو مسلم خراسانی دانسته‌اند.
    بابک در آذربایجان به دنیا آمد و در آنجا فعالیت خود را آغاز کرد؛ حتی گفته‌اند زمانی که هنوز جوان بود، «اعجمی» را به خوبی تکلّم نمی‌کرد. اگر این نکته درست باشد، می‌توان حدس زد که زبان مادری بابک آذری، زبان آذربایجان باستان بوده است. در منابع موجود، روایتی که بتوان با توجه بدان سالزاد بابک را تعیین کرد، وجود ندارد.
    به نظر می‌رسد خانواده بابک ظاهراً در زمره مسلمانان محسوب می‌شده‌اند، زیرا به نوشته مسعودی بابک حسن نام داشت و از برادر او به نام عبدالله هم در مآخذ، بسیار یاد شده است. البته وی شاید مقارن آغاز جنبش، نام ایرانی بابک به معنای پدر را برگزید که در ایران پیش از اسلام هم سابقه داشت و از جمله، نام نیای ساسانیان بود.
    بابک پس از مرگ پدرش تا 18 سالگی در شهرهای سراب و تبریز به کار تیمارداری چارپایان برای یکی دو تن از عربهای ازدی که در آن نواحی صاحب اموالی بودند می‌پرداخت.
    این روایت نشان می‌دهد که منطقه بذّ و قعله آن ـ‌ اکنون مشهور به «جمهور» واقع در آذربایجان شرقی در شمال شهرستان اهر و جنوب غربی کلیبر ـ از دیرباز مرکز تجمع خرم‌دینان که یک فرقه مزدکی محسوب می‌شدند، بوده است. از برخی تحرکات ایشان در دوره هارون‌الرشید و امین نیز در مآخذ یاد شده است در زمان کودکی و نوجوانی بابک، ریاست بر خرمیان در همین ناحیه، موضوع رقابت میان دو تن از بزرگان ایشان به نامهای جاویدان بن سهرک و ابو عمران بوده است. جاویدان که مالدار نیز بود، یک بار بر سر راه خود در زمستانی سخت، ناچار در قریه بلال‌آباد میمد در منزل مادر بابک ـ که بسیار فقیر بود ـ فرود آمد. بابک به خدمتکاری جاویدان پرداخت و او کاردانی و فراست بابک را پسندید و از مادرش خواست تا در قبال دریافت دستمزد، او را برای سرپرستی اموال و زمینهایش استخدام کند و مادر بابک پذیرفت. مدتها بعد میان ابو عمران و جاویدان جنگی درگرفت که ابو عمران در طی آن کشته شد، و جاویدان نیز زخمی برداشت که بر اثر آن درگذشت. بنا بر همان روایت، همسر جاویدان که با بابک روابط عاشقانه داشت، با این ادّعا که روح جاویدان در بابک حلول کرده است، یاران جاویدان را گرد آورد و طی مراسمی او را به عنوان رهبر خرم‌دینان جانشین جاویدان کرد و از قول وی گفت: هموست که خرمیان را به پیروزی می‌رساند. اما برخی از خرمیان گویا این موضوع را با نظر شک و تردید تلقّی کردند.
    مورخان سال آغاز جنبش بابک را 200 یا 201ق نوشته‌اند. به روایت مقدسی، بابک کار خود را با خون‌ریزی و ایجاد رعب و وحشت در اهالی آن ناحیه آغاز کرد. توجه به اوضاع دستگاه خلافت عباسی در این زمان، برای درک علل پیشرفت کار بابک مهم و اساسی است: از حدود سال 195ق که امین و مأمون برای دست یافتن به خلافت با یکدیگر نزاعها و جنگهای خونین داشتند، تا 198ق که سرانجام امین به قتل رسید، دستگاه خلافت چنان آشفته و درگیر مسائل و دشواریهای بزرگ‌تر بود که فرصتی برای توجه کافی به بابک باقی نمی‌ماند؛ ظاهراً اقدامات شخص داعیه‌داری چون حاتم بن هرثمة بن اعین نیز در مناسب جلوه دادن اوضاع برای بابک بی‌تأثیر نبوده است. از سوی دیگر اقدامات مأمون، حتی در بغداد برای او دردسرهای بزرگی فراهم آورد، چندان که در 201ق او را از خلافت عزل، و با ابراهیم بن مهدی بیعت کردند.
    بنابر این، پیشرفت‌های اولیه بابک در گسترش جنبش و پایداری آن، در درجه نخست مرهون وجود بحران در دستگاه رهبری خرمیان بود و سپس آشفتگی و درگیریهای داخلی در ارکان خلافت عباسی. همچنین جایگاه اصلی وی در قعله بذ که بر سر کوهی با راههای کوهستانی و صعب‌العبور واقع بود و زمستانهای سخت داشت، دسترسی لشکریان خلافت را به او دشوار و ناممکن می‌نمود، چنانکه خلیفه معتصم نیز بعدها بر نکته اخیر تأکید کرد.
    احتمالاً نخستین اقدام جدی برای سرکوبی جنبش بابک در دوره خلافت مأمون در حدود سال 204ق/ 819م صورت گرفت که یحیی بن معاذ به آن ناحیه لشکر کشید، گرچه کار چندانی از پیش نبرد. پس از او در 205ق/ 820م عیسی بن محمد بن ابی خالد و در 207ق طاهر بن ابراهیم و در 209ق علی بن صدقه هر یک به عنوان والی آذربایجان و جبال مأمور سرکوب این جنبش شدند.
    در حدود سال 212ق/ 827م مأمون، محمد بن حُمید طوسی را مأمور سرکوب جنبش بابک کرد، اما وی در جنگی که در ناحیه هشتاد سر در جنوب قلعه بذ، میان او و سپاهیان بابک در 214ق صورت گرفت، شکست خورد و کشته شد.
    سپس مأمون عبدالله بن طاهر را در همان سال به جنگ بابک گسیل داشت و عبدالله در طی حدود 9 ماه که غالباً در دینور اقامت داشت، لشکریانی پی در پی برای سرکوب بابک می‌فرستاد.
    به هر حال، مأمون که در اواخر دوره خلافت خود سرگرم پیکار با رومیان بود،‌ نتوانست از عهده کار بابک برآید، و در وصیت خود به معتصم بر سرکوب خرمیان تأکید کرد. در این زمان کار بابک و هواداران او چنان بالا گرفته بود که در حدود سال 218ق/ 933م در ناحیه جبال از همدان و اصفهان و دیگر مناطق، کسان بسیاری حتی از والیان و مشاهیر دست کم در ظاهر با او همراه شده بودند؛‌ احتمالاً وی در خراسان نیز هوادارانی یافته بود و مقاومت طولانی او بر شمار هوادارانش می‌افزود. معتصم از آغاز خلافت،‌ همت بر از میان برداشتن بابک گماشتن و از بذل اموال هنگفت و فرستادن سپاهیان متعدد برای سرکوب او دریغ نورزید: اما این لشکرکشیها اگر چه موجب نابودی و شکست بسیاری از هوادارن بابک می‌شد، از حیث سرکوب کامل جنبش او کاری از پیش نمی‌برد.
    سرانجام خلیفه بر آن شد تا یک سردار ایرانی به نام افشین را که قبلاً رشادتهایی نشان داده بود، برای سرکوب بابک گسیل کند. افشین در جمادی الآخر 220 با سمت والیگری آذربایجان و ارمنستان، با لشکری گران و مجهز که گروهی داوطلب جهاد با کفار نیز با آن همراه شده بودند، به قصد سرکوب جنبش به سوی بابک به راه افتاد. افشین که می‌دانست با جنگی فرسایشی و دشوار رو به روست و موقعیت بابک موجب برتری او بوده است، در برزند اردو زد و نخست دست به کار استحکام موقعیت خویش از طریق حفر چندین خندق و نصب منجنیق در اطراف منطقه استقرار بابک شد و سپس به پاک‌سازی آن نواحی از هواداران و جاسوسان بابک و حفظ یا تصرف یا استحکام قلعه‌ها و بناهای نظامی منطقه پرداخت؛ آنگاه به حیله چنین شایع کرد که یکی از سرداران خلیفه با اموالی هنگفت از جانب اردبیل به سوی اردوگاه افشین در حرکت است. این حیله مؤثر افتاد و بابک به قصد تصرف این اموال بیرون آمد و جنگی که در ناحیه ارشق درگرفت، به سختی شکست خورد و به شهر موقان گریخت و سپس در بذ موضع گرفت.
    پس از آن تا حدود دو سال بعد، افشین با نبردهای پراکنده در وضعی سخت و فرساینده با زمستانهای سرد و راهها و ارتفاعات ناآشنا کوشید قدم به قدم به قلعه بذ دست یابد و یاران بابک را از اطراف او پراکنده کند.
    از سوی دیگر، بابک نیز در طول این مدت با رومیان مکاتبه داشت و می‌کوشید با تحریک آنان به جنگ با مسلمانان در دیگر سرزمینهای اسلامی، از فشار بر خود بکاهد.
    گفته شده است که در گیرودار نبردی که به تصرف بذ انجامید، بابک با افشین دیدار، و از خلیفه تقاضای امان کرد، اما با توجه به روحیه‌ای که بابک بعدها از خود نشان داد، می‌توان حدس زد که از جانب او حیله‌ای در کار بوده است. به هر حال، احتمالاً در رمضان 222 مردان افشین موفق شدند، قلعه بذ را با تلاش بسیار به تصرف خویش درآورند و بسیار از اطرافیان بابک را دستگیر کنند، اما بابک با شمار اندکی از یاران خود ـ ظاهراً بدین قصد که به روم پناهنده شود ـ به سوی بیشه‌ای میان آذربایجان و ارمنستان گریخت که به سبب انبوه درختان امکان تعقیب و گریز در آن میسر نبود. افشین که سراسر ناحیه را در محاصره گرفته بود و از طریق جاسوسان خود بر جایگاه بابک آگاهی داشت، کوشید با ارائه امان‌نامه‌ای همراه با نامه‌ای از پسر بابک برای پدرش، وی را دستگیر کند، اما بابک یکی از فرستادگان را گردن زد و پسرش را سخت ناسزا گفت. از آن سوی، افشین با بطریقان و سرکردگان ارمنستان که ظاهراً از بابک چندان دلخوشی هم نداشتند، نامه‌نگاری کرد تا اجازه ندهد بابک از طریق سرزمینهای آنان بگریزد.
    سرانجام، بابک که پس از دستگیری چند تن از اعضای خانواده‌اش، بی‌یاور مانده بود، به دعوت یکی از بطریقان ارمنستان به نام سهل بن سنباط مخفیانه در منزل او فرود آمد و برادرش عبدالله را به نزدیکی دیگر از بطریقان آن ناحیه گسیل کرد اما سهل بن سنباط که بعدها ارتقای مقام و پاداش بسیار یافت، خبر بابک را به اطلاع افشین رسانید و سرانجام با همکاری صمیمانه سهل به سنباط بابک دستگیر شد.
    بابک را در 10 شوال 222 به اردوگاه افشین در برزند آوردند و چون برادرش نیز اندکی بعد دستگیر شد، هر دو را در یک خانه به زندان افکندند.
    افشین، بابک و برادرش را در 3 صفر 223ق به سامرا آورد و بابک را در قصر خود جای داد. خلیفه خود به دیدن بابک آمد گفته‌اند که بابک سرانجام به امر خلیفه به دست شمشیردار خود با شکنجه بسیار از پای درآمد. سر بابک را به خراسان فرستادند و پیکرش را در سامرا به دار کشیدند و با برادرش نیز در بغداد چنین کردند.
    معلوم نیست بابک تا چه اندازه به عقاید خرمیان پایبند بوده است، زیرا گفته‌اند که خرمیان اهل خون‌ریزی و قتال نبوده‌اند و بابک جنگ و خون‌ریزی را پیشه گرفته بود. به هر حال، می‌توان گفت که اگر هم عقاید خرمی موجب اعتلای بابک در میان پیروان این فرقه شد، ادامه و توفیق نسبی جنبش 20 ساله او، نه در جاذبه‌های اعتقادی، بلکه در وجود زمینه‌های اجتماعی و سیاسی آن عهد بوده است. در مآخذ موجود، نشانه‌ای از چگونگی پیشرفت کار بابک و از شیوه‌های او برای جلب هوادار دیده نمی‌شود. از ملاحظه مجموع روایتهای مربوط به آن عهد می‌توان حدس زد که در میان ایرانیان نوعی احساس استقلال‌طلبی از عنصر عرب و حتی برپایی گونه‌ای پادشاهی همچون ساسانیان وجود داشت که در وجوه گوناگون سیاسی و مذهبی مجال ظهور می‌یافت. چنان که محققان به درستی گفته‌اند، خرمیان و در رأس ایشان بابک در این عهد ـ دست‌کم نزد بخشی از مردم ـ نماینده چنین احساس شمرده می‌شدند.
    البته اصل و نسب و خاستگاه بابک سخت در پرده ابهام است، اما از لابه‌لای روایات می‌توان حس برتری جویی و جاه‌طلبی او را دریافت. حتی از پیغامی که او در مخفی‌گاه خود پس از فتح قلعه بذ به دست افشین، برای پسرش فرستاد، چنین بر می‌آید که در سودای پادشاهی بوده، زیرا از خود به عنوان «پادشاه» یاد کرده و گفته است که اگر پسر به او می‌پیوست، سروری بدو می‌رسید. همچنین گفته‌اند که بابک به هنگام قدرت، دختران و خواهران زیباروی بطریقان ارمنستان را به زور به زنی می‌خواست، چنانکه ابن سنباط نیز به او گفت: بطریقان این سرزمین همگی با تو خویشی دارند و تو از طریق ایشان فرزند یافته‌ای و همین امر احتمالاً در ناخشنودی اهالی آن سرزمین از بابک سخت مؤثر افتاد.
    با کشته شدن بابک،‌کار خرمیان به پایان نیامد و سالها و حتی قرنها بعد در همان ناحیه و نواحی دیگر ایران، نشانی از تحرکات ایشان وجود داشته است.
    پی‌نوشت‌ها:
    1ـ دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی، ج 11، ص 23 ـ‌26، با تلخیص.
    آخرین حماسه بابک

    چون خليفه اندر آمد، همگان خم شدند و كرنش كردند جز بابك، كه بسان كوهي استوار ايستاده بود. پس از چند گاه خاموشي هراس انگيز، سرانجام خليفه نشست و به پرخاش گفت:" اي سگ، چرا در جهان فتنه انگيختي؟"بابك خاموش و استوار ايستاده بود و هيچ واكنشي از خود نشان نداد!
    معتصم بار ديگر گفت: " اي سگ، با توام !" بابك همچنان استوار و خاموش بود...
    در اين هنگام " افشين" سر نزديك گوش بابك كرده و گفت:" واي بر تو ، خليفه اميرالمؤمنين از تو پرسد و تو خاموشي ؟"خليفه در حاليكه از خشم سرخ شده بود گفت: " اي بابك، تو كاري كردی كه هيچكس نكرده بود ، پس اينك تحمل مجازاتي را بكن كه هيچكس تا كنونم تحمل نكرده است"
    بابك گفت: " پس بزودي تاب مرا خواهي ديد" دژخيم وارد شد و سفره ئ خود گسترد ، تن بابك را برهنه كردند و خليفه دستور داد كه دست راستش را از مچ ببرند.
    هيچ اثري از درد در سيماي اين قهرمان ديده نشد و او گفت : " زهي آساني "!
    همه ئ تاريخ نويسان نوشته اند كه چون دست بابك از پيكرش جدا شد، وي مچ خون آلود خود را به چهره اش ماليد و با دست چپ، همه ئ چهره اش را بخون شست.
    معتصم گفت: " بپرسيد كه از چه رو چنين كرد ؟"
    از او پرسيدند و گفت:" چون چهره ام از رفتن خون زرد شود، مبادا كه پندارند كه از ترس بوده است !"در ضمن بعد از بریدن مچ دست راست بابک دست چپ او ونیز پای اورا اززانو قطع کردندکه دراین هنگام بابک خود رااز پشت به زمین انداخت تا نکند دیگران افتادن اورا به جلودلیل برزانو زدن وافتادن به پای خلیفه بدانند ودر آخر پای چپ وکشتن این دلاورمرد ایرانی ومن هرزمان به این قسمت از داستان میرسم ناخودآگاه اشکم سرازیر می شود نه تنها به خاطر آن دلاور مرد بلکه به این خاطر که چرا ما نتوانستیم راه این دلاورمردان را ادامه دهیم.
    یه کسایی رو تو زندگیم گم کردم.
    خدایا کمکم کن یا پیداشون کنم یا فراموششون
    .

  7. #37
    همکار بازنشسته بخش Dark Side of Eden mana sama آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    konoha
    نگارشها
    714

    پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف

    زندگينامه كوروش كبير

    كوروش دوم، معروف به كوروش بزرگ، (۵۷۶ - ۵۲۹) شاه پارسي, به‌خاطر جنگجويي و بخشندگي‌اش شناخته شده‌است. كوروش نخستين شاه ايران و بنيان‌گذار دوره‌ي شاهنشاهي ايرانيان مي باشد. واژه كوروش يعني "خورشيدوار". كور يعني "خورشيد" و وش يعني "مانند". پاسارگاد: «اى رهگذر هر كه هستى و از هر كجا كه بيايى مى دانم
    سرانجام روزى بر اين مكان گذر خواهى كرد. اين منم، كوروش، شاه بزرگ، شاه چهارگوشه جهان، شاه سرزمين ها، برخاك اندكى كه مرا در برگرفته رشك مبر، مرا بگذار و بگذر.» تبار كوروش از جانب پدرش به پارس‌ها مي رسد كه براي چند نسل بر انشان, در جنوب غربي ايران, حكومت كرده بودند. كوروش درباره خاندانش بر سنگ استوانه شكلي محل حكومت آن‌ها را نقش كرده است. بنياد‌گذار دودمان هخامنشي, شاه هخامنش انشان بوده كه در حدود ۷۰۰مي‌زيسته است. پس از مرگ او, تسپس انشان به حكومت رسيد. تسپس نيز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش كوروش اول انشان و آريارمنس فارس در پادشاهي دنبال شد. سپس، پسران هر كدام, به ترتيب كمبوجيه اول انشان و آرسامس فارس, بعد از آن‌ها حكومت كردند. كمبوجيه اول با شاهدخت ماندانا دختر آژدهاك پادشاه قبيله ماد و دختر شاه آرينيس ليديه, ازدواج كرد و كوروش نتيجه اين ازدواج بود. تاريخ نويسان باستاني از قبيل هردوت, گزنفون, و كتزياس درباره چگونگي زايش كوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر يك سرگذشت تولد وي را به شرح خاصي نقل كرده‌اند, اما شرحي كه آنها درباره ماجراي زايش كوروش ارائه داده‌اند, بيشتر شبيه افسانه مي باشد. تاريخ نويسان نامدار زمان ما همچون ويل دورانت و پرسي سايكس, و حسن پيرنيا شرح چگونگي زايش كوروش را از هردوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هردوت, آژدهاك شبي خواب ديد كه از دخترش آنقدر آب خارج شد كه همدان و كشور ماد و تمام سرزمين آسيا را غرق كرد. آژدهاك تعبير خواب خويش را از مغ‌ها پرسش كرد. آنها گفتند از او فرزندي پديد خواهد آمد كه بر ماد غلبه خواهد كرد. اين موضوع سبب شد كه آژدهاك تصميم بگيرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد, زيرا مي ترسيد كه دامادش مدعي خطرناكي براي تخت و تاج او بشود. بنابر اين آژدهاك دختر خود را به كمبوجيه اول به زناشويي داد. ماندانا پس از ازدواج با كمبوجيه باردار شد و شاه اين بار خواب ديد كه از شكم دخترش تاكي روييد كه شاخ و برگهاي آن تمام آسيا را پوشانيد. پادشاه ماد، اين بار هم از مغ ها تعبير خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبير خوابش آن است كه از دخترش ماندان فرزندي بوجود خواهد آمد كه بر آسيا چيره خواهد شد. آژدهاك بمراتب بيش از خواب اولش به هراس افتاد و از اين رو دخترش را به حضور طلبيد. دخترش به همدان نزد وي آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهايي كه ديده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زاده‌ي دخترش را به يكي از بستگانش هارپاگ، كه در ضمن وزير و سپهسالار او نيز بود، سپرد و دستور داد كه كوروش را نابود كند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در ميان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت كوروش، هارپاگ پاسخ داد وي دست به چنين جنايتي نخواهد آلود, چون يكم كودك با او خوشايند است. دوم چون شاه فرزندان زياد ندارد دخترش ممكن است جانشين او گردد, در اين صورت معلوم است شهبانو با كشنده فرزندش مدارا نخواهد كرد. پس كوروش را به يكي از چوپان‌هاي شاه به‌ نام ميترادات (مهرداد) داد و از از خواست كه وي را به دستور شاه به كوهي در ميان جنگل رها كند تا طعمه‌ي ددان گردد. چوپان كودك را به خانه برد. وقتي همسر چوپان به نام سپاكو از موضوع با خبر شد, با ناله و زاري به شوهرش اصرار ورزيد كه از كشتن كودك خودداري كند و بجاي او, فرزند خود را كه تازه زاييده و مرده بدنيا آمده بود, در جنگل رها سازد. ميترادات شهامت اين كار را نداشت, ولي در پايان نظر همسرش را پذيرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستي كوروش را به گردن گرفت. روزي كوروش كه به پسر چوپان معروف بود, با گروهي از فرزندان اميرزادگان بازي مي كرد. آنها قرار گذاشتند يك نفر را از ميان خود به نام شاه تعيين كنند و كوروش را براي اين كار برگزيدند. كوروش همبازيهاي خود را به دسته‌هاي مختلف بخش كرد و براي هر يك وظيفه‌اي تعيين نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را كه از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وي فرمانبرداري نكرده بود تنبيه كنند. پس از پايان ماجراي, فرزند آرتم بارس به پدر شكايت برد كه پسر يك چوپان دستور داده است وي را تنبيه كنند. پدرش او را نزد آژدهاك برد و دادخواهي كرد كه فرزند يك چوپان پسر او را تنبيه و بدنش را مضروب كرده است. شاه چوپان و كوروش را احضار كرد و از كوروش سوال كرد: "تو چگونه جرأت كردي با فرزند كسي كه بعد از من داراي بزرگترين مقام كشوري است, چنين كني؟" كوروش پاسخ داد: "در اين باره حق با من است, زيرا همه آن‌ها مرا به پادشاهي برگزيده بودند و چون او از من فرمانبرداري نكرد, من دستور تنبيه او را دادم, حال اگر شايسته مجازات مي باشم, اختيار با توست." آژدهاك از دلاوري كوروش و شباهت وي با خودش به انديشه افتاد. در ضمن بياد آورد, مدت زماني كه از رويداد رها كردن طفل دخترش به كوه مي گذرد با سن اين كودك برابري مي كند. لذا آرتم بارس را قانع كرد كه در اين باره دستور لازم را صادر خواهد كرد و او را مرخص كرد. سپس از چوپان درباره هويت طفل مذكور پرسشهايي به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "اين طفل فرزند من است و مادرش نيز زنده است." اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول كند و دستور داد زير شكنجه واقعيت امر را از وي جويا شوند. چوپان در زير شكنجه وادار به اعتراف شد و حقيقت امر را براي آژدهاك آشكار كرد و با زاري از او بخشش خواست. سپس آژدهاك دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه ديد, موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژدهاك كه از او پرسيد: "با طفل دخترم چه كردي و چگونه او را كشتي؟" پاسخ داد: "پس از آن كه طفل را به خانه بردم, تصميم گرفتم كاري كنم كه هم دستور تو را اجرا كرده باشم و هم مرتكب قتل فرزند دخترت نشده باشم". كوروش در دربار كمبوجيه خو و اخلاق والاي انساني پارس‌ها و فنون جنگي و نظام پيشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌هاي سختي كه سربازان پارس فرامي‌گرفتند پرورش يافت. هارپاگ بزرگان ماد را كه از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضي بودند بر ضد آژدهاك شورانيد و موفق شد, كوروش را وادار كند بر ضد پادشاه ماد لشكركشي كند و او را شكست بدهد. با شكست كشور ماد بوسيله پارس كه كشور دست نشانده و تابع آن بود, پادشاهي ۳۵ ساله آژدهاك پادشاه ماد به انتها رسيد, اما كوروش به آژدهاك آسيبي وارد نياورد و او از را نزد خود نگه داشت. كوروش به اين شيوه در ۵۴۶ پادشاهي ماد و ايران را به دست گرفت و خود را پادشاه ايران اعلام نمود.
    ویرایش توسط alitopol : 07-25-2008 در ساعت 09:22 PM

  8. #38
    همکار بازنشسته بخش Dark Side of Eden mana sama آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    konoha
    نگارشها
    714

    پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف

    كمبوجيه :

    تاريخ درگذشت : 522 قبل از ميلاد

    بيوگرافي : شاهنشاهي کمبوجيه(29-37)(530-522 پيش از ميلاد مسيح) کورش دو پسر داشت يکي کمبوجيه که بزرگتر بود( گونه ي يوناني نام وي کامبيز است) و ديگري برديا که کهتر بود. کورش کمبوجيه را جانشين خود کرد و وي را پس از مرگ گئوبروو گمارده ي کورش در بابل ، شاه بابل کرد. همچنين برديا را به فرمانروايي بسياري از کشورهاي ايران خاوري گمارد. کمبوجيه با فيدايميا دختر هوتن، يکي از بزرگان پارسي ازدواج کرد. برديا پس از برتخت نشستن، وي را به همسري خود درآورد و برپايه ي گاهنويسان يوناني وي کسي بود که دريافت آنکه برتخت نشسته، برديا نيست. کمبوجيه در جنگ واپسين کورش بزرگ با بيابانگردان، همراه وي بوده و پس از کشته شدن کورش به عنوان جانشين وي راهي پارس شده است. اين احتمال هست که کمبوجيه براي جلوگيري از تاخت وتاز بيابانگردان چند ماه نيروهاي خود را درانجا نگاه داشته است. باري پس از کشته شدن کورش ،کمبوجيه شاهنشاه شد و برديا همچنان فرمانرواي ايران خاوري ماند. پيروزي بر مصر با آگاهي از درگذشت کورش، فرعون مصر پسرش پسامتيک را براي بازيابي فلسطين و سوريه با سپاه بزرگي به آنجا فرستاد. کمبوجيه لشکرکشي خود را پس از يک تدارک جنگي و سياسي گسترده آغاز کرد.چشمه هاي مصري آمدن هخامنشيان را تهاجم چندين کشور نگاشته اند، هرودت نيز مي گويد بيشتر مردم کشورهاي پيرو هخامنشيان، سربازاني در لشکر وي داشتند. کمبوجيه را مي توان بنيادگذار نيروي دريايي ايران دانست. اين ناوگان، نخست از مردان و ابزاري پديد آمده بود که از آسياي کوچک و فنيقيه گرفته شده بود، قبرس نيز به ايران پيوست که در لشکرکشي به مصر کشتي هايي فرستاد. در درياي کاسپين نيز نيروي دريايي پديد آمد تا از تاخت و تاز مردم دشت نشين فراي دريا به سرزمين هاي هخامنشي جلوگيري شود که درينجا ساختاري ايراني داشت. کمبوجيه خود براي جنگ با مصريان به شام لشکر کشيد. در رويارويي دو سپاه ، کمبوجيه پيروز شد و پسامتيک به فلسطين عقب نشست. درين هنگام پسامتيک از درگذشت پدرش( شايد آبان سال 33 پس از برتخت نشستن کورش يا نوامبر 526) آگاه شد و با شتاب به مصر بازگشت. کمبوجيه به دنبال وي راهي مصر شد. باري شش ماه پس از درگذشت فرعون پيشين، ارتش ايران به پلوزيم، دروازه ي مصر، در دهانه ي خاوري دلتاي نيل (اسماعيليه ي کنوني) رسيد( بهار سال 34). چنين بر مي آيد که درياسالار مصري و گروهي روحاني انگيزه اي براي پايداري نداشته اند چرا که جنگي دريايي روي نداده است. هم چنين فرمانده ي مزدوران يوناني لشکر مصر بر سر اندازه ي دستمزد با کارگزاران مصري به هم زده به کمبوجيه پيوست. وي رازهاي لشكري مصريان را براي ايرانيان بازگو کرد. سپاه مصر در نزديکي پلوزيم جاي گرفته بود. سپاه ايران نيز در همان نزديکي اردو زد. در نبرد پي آمد که کشته ي بسيار براي هردو سوي نبرد به همراه داشت ارتش ايران به پيروزي رسيد. هرودت که هفتاد سال پس از نبرد، آوردگاه پلوزيم را ديده مي گويد که هنوز مي توان استخوان هاي سربازان را در آنجا ديد. پس از آن فرعون به ممفيس پايتخت مصر عقب نشست. کمبوجبه به پيشروي ادامه داد و در نزديکي ممفيس اردو زد. کمبوجيه فرستاده اي را با يک کشتي به ممفيس فرستاده، خواهان تسليم آن شد، ولي مصريان کشتي را آتش زده پيک را کشتند؛ اين کار نشان مي دهد که فرعون اميدوار بود که در پناه ديوار سپيد شهر به پايداري درازمدت بپردازد. کمبوجيه به محاصره ي شهر پرداخت و پس از چندي به شهر درآمد و پادگاني در کاخ سپيد به پاکرد. مردم شهر بي درنگ امان يافتند و فرعون را دستگير کردند. هرودت مي نويسد که آيين شاهنشاهان ايران در همه جا چنين بود که شاه شکست خورده را يا يکي از فرزندان يا نزديکان وي را به فرمانروايي آنجا مي گماردند، و کمبوجيه فرعون را نزد خود نگاه داشت تا فرمانروايي مصر را به اوبازگرداند. کمبوجيه گنجينه ي فرعون را ضبط کرد. بسياري از اموال توقيف شده ي فرعون را در گنجينه ي تخت جمشيد يافته اند. با فرارسيدن تابستان همه ي مصر به پيروي کمبوجيه درآمد. در اسناد مصري کمبوجيه بنيادگذار دودمان بيست و هفتم مصر برشمرده اند و برپايه ي اين اسناد وي پيروزي خود را گونه اي يگانگي مشروع با مصر برشمرده است. مردم ليبي و تونس خود به پيروي ايران درآمدند. کمبوجيه که در صدد پيروزي بر همه ي آفريقاي با فرهنگ بود لشکري به سوي خوربران(غرب) مصر فرستاد ولي اين لشکر در بيابان دچار توفان شده و گم شد و هيچ گاه به مصر بازنگشت. کمبوجيه به همراهي بخشي از ارتش به نيمروز(جنوب) مصر رفته و پايتخت مصر بالا، تبس را نيز گرفت. بخشي از ارتش در راستاي رود نيل به سوي نيمروز تا ژرفاي افريقا پيشروي کردند . گاهنويسان کلاسيک از جايي به نام انبار کمبوجيه در آبشار دوم ياد کرده اند که در روزگار روميان نيز به همين نام خوانده مي شد. همچنين پيکي براي تبعيت نوبيا يا حبشه ي کنوني به آنجا فرستاده شد و از آن پس حبشيان به دولت ايران خراج مي پرداختند . آنها در نگاره هاي تخت جمشيد نموده شده اند که براي شاه بزرگ خوشبوکننده و عاج و کاپي( جانوري مانند زرافه) مي آورند. هنگامي که کمبوجيه در نيمروز مصر بود، فرعون مصر درصدد شورش برآمد که با شکست روبرو شد و پس از آن به گفته ي هرودت و کتزياس به دستور شاهنشاه خودکشي کرد. کمبوجيه يک هخامنشي به نام آرياند را به شهرباني مصر گماشت و خود پس از سه سال ماندن در مصر به سوي فلسطين و سوريه رفت تا از آنجا به ايران بازگردد. در نوشته ي گاهنويسان يوناني کمبوجيه را بدسرشت و ديوانه برشمرده اند( برخي برين باورند که اين بدگويي ريشه در دربار فرزندان داريوش دارد) که آيين مصريان را گرامي نمي داشت.ولي از داده هاي باستان شناسي آشکار شده است که نه تنها رفتار وي بدين گونه نبوده ، که وي آيين هاي مصري را به جا آورده و دستوربازسازي ويراني هايي که بر اثر جنگ پديد آمده بود را داده است. از سندهاي ديواني سال نخست فرمانروايي کمبوجيه در مصر برمي آيد که اقتصاد کشور کم ترين آسيبي نديده است. کمبوجيه به پيروي از پدر، مصريان را در انجام آيين هاي ديني خود آزاد گذارد و به فرهنگ کهن سال آنان خدشه اي وارد نياورد. در پايان شاهنشاهي کمبوجيه، فرمانروايي هخامنشي همه ي پادشاهيهاي جهان آن روز را در بر مي گرفت و مرزهاي ايران از يک سودر خاور، به بيابانگردان و هند مي رسيد و از سوي ديگر شهرهاي يوناني را در همسايگي داشت. در روزگار داريوش شاهنشاهي هخامنشي، همه ي جهان با فرهنگ باستان را کمابيش در بر مي گرفت.



    داريوش اول :

    تاريخ تولد : 551 قبل از ميلاد
    تاريخ درگذشت : 486 قبل از ميلاد
    محل دفن : مرودشت فارس - نقش رستم
    بيوگرافي : پس از ديوکس ( ديااکو ) پسرش فرورتيس که نام نياي خود را داشت به تخت پادشاهي نشست . او با پرداخت منظم خراج به دولت آشور که در آن هنگام آشور بانيپال پادشاه آن بود . سياست پدر را که حفظ مناسب حسنه با آشور بود ادامه داد و نيز مانند پدر به فتح و جذب ديگر قبايل ماد که در فلات ايران مستقر شده بودند پرداخت . مادها در اين راه ولايت پارس را که با سکنه آن خويشاوند بودند متصرف شدند . آنها که با اين پيروزيها شجاع و دلير شده بودند کوشيدند تا يوغ بندگي را از گردن خويش بردارند و در رسيدن به اين هدف به آشور حمله بردند ؛ اما سپاهيان کار آزموده آشوري که سر انجام دولت ايلام را مغلوب و مطيع کرده بودند و از انضباط شديدي برخوردار بودند و نيز با جنگ افزار بزرگ مي شدند ؛ براي مادهاي مشهور و جسور ؛ بسيار خطرناک بشمار مي رفتند . در نتيجه سعي مادها ثمر بخش نبوده و عاقبت در برابر دشمن شکست خوردند و فرورتيس ( فرااورت ) ؛ پس از بيست و دو سال پادشاهي به هلاکت رسيد و بيشتر سپاهيانش نابود گرديدند . پس از کشته شدن فرورتيس ؛ هوخشتره ( کياکسار ) که مديري قابل و سرداري فاتح بود به پادشاهي رسيد . شکستي که به قيمت جان فرااورت ( فرورتيس ) تمام شده بود به او آموخت سربازاني که روساي زمين دار جمع مي کنند هرگز از عهده سپاهيان منظم بر نمي آيند ؛ از اين رو بر آن شد تا سپاهي از روي نمونه سپاه آشور تشکيل دهد ؛ پيادگاني که هر يک به کمان و شمشير و يک يا دو زوبين مسلح بودند و سواراني که در سايه پرورش اسب که در ميان مادها رايج بود ؛ پيش از سواره نظام دشمن بودند . لشکرياني که به تير و کمان مسلح بودند که در همه شرايط ؛ در حمله و عقب نشيني بسوي دشمن تيراندازي کنند .



    هيچ وقت از خدا نخواه که همه ي دنيا مال تو باشه ... هميشه از خدا بخواه کسي که همه ي دنياي توست مال کسي ديگه نباشه

  9. #39
    همکار بازنشسته بخش Dark Side of Eden mana sama آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    konoha
    نگارشها
    714

    پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف

    مهاتما گاندی




    در این سوی جهان، ما سعی کردیم تا پلی میان دو جهان بزنیم که بتوان از آن بالا رفت و به آرامش رسید، آرامشی که شما نتوانستید در جهان برقرار کنید. ما می‌دانیم که چنین چیزی تنها با حقیقت ممکن است، با آگاهی و ارتباط میان زندگان و مردگان. رهایی جهان در این نهفته است.

    مهاتما گاندی

    سی ام ژانویه ۲۰۰۸ شصتمین سالروز ترور مهاتما گاندی توسط یک هندوى افراطى است که فکر مى کرد گاندى نسبت به مسلمانان بدلیل تز «وحدت روح» ادیان، بیش از حد تساهل و مدارا به خرج مى دهد.
    موهنداس کَرُمًچند گاندی در تاریخ ۲ اکتبر ۱۸۶۹ در پوربندر هند به دنیا آمد. پدرش کارمند دولت و مادرش زنی نجیب و فداکار بود. گاندی به پیروی از خانواده، به آیین هندو- بودایی«جُین Jains» گروید. گاندی تا زمان دانشگاه در هند بود و هنوز سیزده سال بیشتر نداشت که ازدواج کرد. در حالی پا به ۱۹ سالگی گذاشت که با چهار فرزند راهی انگلستان شد و در رشته حقوق ادامه تحصیل داد. در ۲۴ سالگی مدتی بعد از فوت مادرش به آفریقای جنوبی رفت و بعد از سه سال تجربه ی روزنامه نگاری و وکالت، با اندیشه ی مبارزه با ظلم و بی عدالتی به هند بازگشت. او در این دوران مقاله هایی در مورد آنچه استعمار به جهان سوم تحمیل می کند نوشت که باعث شد بارها به زندان برود و خشم استعمارگران اروپایی را برانگیزد.
    در سال ۱۹۲۱ رهبری کنگره ملی هند را بدست گرفت. او در این دوران توانست اندیشه ی مبارزه بدون اسلحه خود را به مردمش بیاموزد و اسلحه ی استقلال و خودکفایی در سایه ی حقیقت را به جامعه اش هدیه دهد. یکسال بعد اولین نشانه های اندیشه ی مبارزاتی خویش را که تحریم کالاهای خارجی بود را بروز داد و در برابر همه اتهاماتی که به او وارد بود، سکوت را اختیار کرد و با در پیش گرفتن مقاومت منفی، محکوم به شش سال زندان شد.
    هرچند بیماری آپاندیس او باعث آزادی اش در سال ۱۹۲۴ گشت ولی این دوره طولانی در زندان باعث شد تا گاندی آثار اندیشمندان بزرگی همچون بیکن، کارلایل، راسکین، امرسون، تورو و تولستوی را در یک برنامه منظم مطالعه کند. خلقیاتی همچون دوری از زنان و گیاهخواری در همین ایام شخصیت گاندی را به سمت و سویی برد که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
    در سال ۱۹۲۵ اولین روزه سیاسی خود را که هفت روز به طول انجامید را در اعتراض به همپیمانانش که نافرمانی می کردند، آغاز کرد. نقطه عطف مبارزات او در سال ۱۹۳۰ روز ۱۲ مارس بود که مردم هند را دعوت به اعتراض برای انحصار نمک توسط بریتانیا کرد. قدرت مردم هند اولین بار در این روز که یک راهپیمایی ۲۰۰ مایلی تا ساحل دریا بود، برای جهانیان به نمایش درآمد. گاندی و تعداد زیادی از معترضین در این روز دستگیر شدند.
    در ژانویه ۱۹۳۰ پس از آزادی از زندان راهی انگلستان می شود تا در یک کنفرانس شرکت کند. این سفر باعث ملاقات او با رومن رولان و موسولینی شد. دو سال بعد از آن او با روزه های طلانی مدت که ضعف بدنی او را باعث شدند، کوشید تا نگاه نجس بودن که نسبت به "کاستیها" در هند وجود داشت را از اجتماع کشورش بزداید. چون او معتقد بود که استقلال سیاسی و تغییر روش زندگی مردم بدون تغییر دادن ذهنیات و روحیه و اخلاق آنان ممکن نخواهد شد. او همزمان در اجتماع خویش نیز با افکار منحط و عقب مانده مبارزه میکرد. در لابه لای همین مبارزات اجتماعی او بارها توسط بریتانیاییها دستگیر و زندانی شد.
    تا سال ۱۹۴۸ او بارها با انگلیسیها در مورد استقلال هند به مذاکره نشست و بالاخره توانست در ۱۵ اوت ۱۹۴۷ استقلال هند را بدست آورد ولی در همین روزگار بود که اختلافهای درونی برای تقسیم کشور به دو بخش هند و پاکستان آغاز شد. در پی کشته شدن هزاران نفر و آواره گیهای بسیار این تجزیه صورت گرفت و او نتوانست مردمی که دوستش داشتند را با هم آشتی دهد.
    سرانجام مهاتما گاندی که او را روح هند می خواندند در سی ام ژانویه ۱۹۴۸ در معبد بیرلا به قتل رسید.
    بعضی از آثار گاندی بدین شرح است:
    · تجربیات من با راستی
    · صد درصد ساخت هند
    · وحدت جماعت و فرق
    · برنامه خلاقه
    · خاطرات دهلی
    · کلید بهداشت
    · عدم تشدد در صلح و جنگ
    · کفّ نفس
    · بانوان و ظلم اجتماعی که به ایشان روا می شود

  10. #40
    همکار بازنشسته بخش Dark Side of Eden mana sama آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    konoha
    نگارشها
    714

    پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف


    یوتاب:
    سردار زن ايراني كه خواهر آريوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشــــــاهی داريوش سوم بوده است. وی در نبرد با اسكندر گجــسته (به معنی ملعون به زبان اوستایی) در کنار برادرش آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است او در كوهـهای بختياری راه را بر اسكندر بست . ولی يک یونانی راه را به اسكندر نشان داد و او از مسير ديگری به ايران هجوم آورد. با اين حال هم آريوبرزن و هم يوتاب در راه ميهن كشته شدند و نامی جاويدان از خود بر جای گذاشتند.



    دریاسالار بانو ارتمیز:
    نخستين و تنها بانوی درياسالار جهان تا به امروز . او به سال 480 پيــش از ميلاد به مقام درياسالاری ارتش شاهنشاهی خــشايارشاه رسيد و در نبرد ايران و يونان ارتش شاهنشاهی ايران را از مرزهای دريايی هدايت ميكرد .تاريخ نويسان يونان اورا در شجاعت و متانت سر آمد تمامی زنان آن روزگارناميدند


    ملکه آتوسا:
    دختر کوروش هخامنشی و همسر امپراطور داریوش بزرگ
    ملكه بيش از 28 كشور آسيايی در زمان امپراطوری داريـوش بزرگ هرودت پدر تاريخ از وی به نام شهبانو ی داريـــــوش بزرگ ياد كرده است وآتوسا را چندين بار در لشكر كشی های امپراطور ياور فكری و روحی داريوش بزرگ دانسته است به طوری که داریوش در تمامی لشگرکشی هایش با آتوسا هم فکری می کرد و از راهنمایی های او بهره می برد.

    آرتادخت:
    وزير خزانه داری و امور مالی دولت ايران در زمان شاهنشاهی اردوان چهارم اشكانی. به گفته كتاب اشكانيان اثر دياكونوف روســــی خاور شناس بزرگ او ماليات ها را سامان بخشيد و در اداره امور مالی كوچكتـــــرين خطايی مرتكب نشد و اقتصاد امپراطوری پارتيان را رونق بخشيد.

    آزرمی دخت:
    شاهنشاه زن ايرانی در سال 631 ميلادی. او دختر خـسروپرويز پس از " گشناسب بنده " بر چندين كشور آسيايی پادشاهی كرد
    .
    آذرناهيد :
    ملكه ی ملكه های امپراطوری ايران در زمان شاهنـــــــشاهی شاپور يكم بنيانگذارسلسله ساسانی. نام اين ملكه بزرگ واقتدارات دولتی او در قلمرو ايــــران دركتيبه های كعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستايـش كرده است.

    پرین:
    بانوي دانشمند ايرانی . او دختر کی قباد بود كه در سال ۹۲۴ قبل از مــيلادهزاران برگ از نسخه ها ی اوستا را به زبان پهلوی برای آيندگان از گوشه و كنار ممالک آريايی گردآوری نمود و يكبار كامل آن را نوشت و نامش در تاريخ ايران زمين برای هميشه ثبت گرديده است.

    فرخ رو:
    نام او به عنوان نخستين بانوی وزير در تاريـــــخ ايران ثبت شده است وی از طبقه عام كشوری به مقام وزيری امپراطوری ايران رسيد و وزارت را به بهترین شکل اداره نمود.

    آریاتس:
    يكي از سرداران مبارز و دلير هخامنشيان در سالهای پيش از ميلاد. مورخــين يونانی در چندين جا نامی از وی به ميان آورده اند و از دلاوریهایش در جنگ در نسخ یونانی بسیار آمده است.

    هلاله:
    پادشاه زن ايرانی كه به گفته كتاب دينی و تاريخی ( ۳۹۱ يشتا- اوستا)در زمان كيانيان بر اريكه شاهنشاهی ايران نشست . از او به عنوان هفتـــمين پادشاه كيانی ياد شده است كه نامش را " همای چهر آزاد" نيز گفته اند.

    اِستر مردخای:
    همسر یهودی خشایارشا که به خاطر علاقه ی بسیارش به شاه زرتشتی می شود.البته در رابطه با وجود استر بین مورخین اختلاف نظر بسیار است

Tags for this Thread

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ