-
Registered User
بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف
بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف
-
-
Registered User
پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف
ژوزف استالین
ژوزف استالین (به روسی: иосиф сталин) (زاده ۱۸ دسامبر ۱۸۷۸-درگذشته ۵ مارس ۱۹۵۳) رهبر و سیاستمدار کمونیست شوروی بود که از اواسط دهه ۲۰ تا مرگش در ۱۹۵۳ رهبر عملی حزب کمونیست اتحاد شوروی و نتیجتا رهبر دو فاکتوری کل این کشور بود. بسیاری او را مسئول مرگ انسانهای بسیاری میدانند و رقم «قربانیان» او را از ۴ تا ۲۰ میلیون رقم میزنند. (در این زمینه اختلافات بسیاری وجود دارد)
او با نام یوسف ویسارینویچ جوگاشویلی (به گرجی: იოსებ ბესარიონის ძე ჯუღაშვილი) به دنیا آمد و در ۱۹۲۲ به مقام دبیر کل حزب کمونیست اتحاد شوروی رسید. پس از مرگ ولادیمیر لنین، استالین موفق شد در مبارزه قدرت در دهه ۲۰ بر لئون تروتسکی پیروز شود و رهبری حزب را در دست گیرد. در دهه ۱۹۳۰ استالین تصفیه کبیر را آغاز کرد که به کمپینی از سرکوب سیاسی، دستگیری و قتل مخالفان معروف است که در ۱۹۳۷ به اوج رسید.
حکومت استالین آثار ماندگار بسیاری داشت که تا پایان دولت شوروی در آن باقی ماندند گرچه مائوئیستها، خوجه ئیستها، آنتی رویزیونیستها و بسیاری دیگر او را آخرین رهبر سوسیالیست واقعی در تاریخ اتحاد شوروی میدانند و عروج خروشچف و استالین زدایی پس از استالین را «رویزیونیسم» میخوانند. استالین مدعی بود که سیاستهایش بر مارکسیسم-لنینیسم بنا شدهاند اما اکنون نظام اقتصادی و سیاسی او را بیشتر استالینیسم میخوانند. (گرچه بعضی از طرفداران استالین با این عنوان مخالفند).
استالین در ۱۹۲۸ سیاست نپ (nep) (سیاست جدید اقتصادی) که در دهه ۲۰ جریان داشت را با «برنامههای پنج ساله» و «کشاورزی کلکتیو» تعویض کرد. با این سیاستها و تحت رهبری استالین، اتحاد شوروی تا پایان دهه ۳۰ از کشوری با جمعیت غالب دهقانی به یکی از قدرتهای صنعتی جهان بدل شد.
مصادره گندم و غذاهای دیگر توسط مقامات شوروی به دستور استالین از عوامل قحطی بین سالهای ۱۹۳۲ تا ۱۹۳۴ بود (بخصوص در اکراین، قزاقستان و قفقاز شمالی). بسیاری از دهقانانی که با مصادره و کلکتیویزاسیون مخالفت میکردند با برچسب «کولاک» سرکوب و دستگیر میشدند.
استالین رهبر اتحاد شوروی در زمان جنگ جهانی دوم بود و تحت رهبری او این کشور نقشی حیاتی در شکست آلمان نازی در آن جنگ داشت (این جنگ در شوروی با نام جنگ کبیر میهنی شناخته میشود). پس از جنگ، استالین اتحاد شوروی را به عنوان یکی از دو ابر قدرت جهانی مطرح کرد و تقریباً چهار دهه پس از مرگ او در ۱۹۵۳ این موقعیت همچنان برجا بود.
حکومت استالین را بسیاری به «کیش شخصیت پرستی» و شیوههای مخفی حذف مخالفین محکوم میکنند. نیکیتا خروشچف، جانشین استالین، حکومت و کیش شخصیت استالین را در کنگره معروف حزب کمونیست شوروی در ۱۹۵۶ محکوم کرد و پروسه استالین زدایی را آغاز کرد که بعدها به جدایی چین و شوروی انجامید.
کودکی و ایام آغازین
منابع قابل اعتماد راجع به جوانی و کودکی استالین زیاد نیستند. بعضیها نوشتههای دختر استالین، اسوتلانا آلیلویوا را معتبرترین منابع میدانند.
او با نام یوسف ویسارینویچ جوگاشویلی در گوری، گرجستان، امپراتوری روسیه به دنیا آمد. پدر و مادرش به ترتیب ویساریون جوگاشویلی و اکاترینا گلادزه نام داشتند. مادر او هنگام تولد، یک سرف بود. در کودکی او را «سوسو» میخواندند که نام مستعاری گرجی برای «جوزف» است. در ۱۹۱۳ او نام «استالین» (در روسی: مرد پولادین) را برگزید. سه خواهر و برادر استالین در سنین پایین از دنیا رفتند و جوزف عملا تک فرزند بود. پدرش، ویساریون، خیاط بود و مغازه خود را باز کرد که با ورشکستگی سریع آن مجبور شد به کار کردن در یک کارخانه کفاشی در تفلیس روی آورد.
پدر استالین کمتر به خانواده توجه داشت، مدام مست میکرد و همسرش و پسر کوچکش را کتک میزد. یکی از دوستان کودکی استالین مینویسد: «آن کتک زدنهای بیهوده و ترسناک پسر را به سختی و بی قلبی پدر ساختند.» همین دوست مینویسد که هرگز گریه استالین را ندیدهاست.
اکاترینا، مادر استالین، در خانه مردم کار میکرد و لباس میشست و یکی از مشتریانش یکی از یهودیان گوری به نام دیوید پاپسیمدوف بود. پاپسیمدوف به جوزف (که به همراه مادرش به کمک میرفت) پول و کتاب میداد و مشوق او بود.(دههها بعد پاپسیمدوف به کرملین رفت تا ببیند «سوسو»ی کوچولو به کجا رسیدهاست. استالین نه تنها به گرمی از او استقبال کرد که با لبخند در اماکن عمومی به گفتگو با او میپرداخت.)
در ۱۸۸۸ پدر استالین به تفلیس مهاجرت کرد و خانواده را بدون حمایت رها کرد. شایعاتی هست که میگویند او در دعوایی بین مستها کشته شدهاست و بعضیها میگویند تا ۱۹۳۱ هنوز در گرجستان دیده شدهاست.
جوزف در هشت سالگی و در مدرسه کلیسای گوری تحصیلاتش را آغاز کرد. مثل بقیه کودکان گرجی که مجبور بودند در امپراتوری روسیه آن زمان به مدرسه روسی بروند، او نیز به خاطر لهجه گرجی و ملیتش مورد تمسخر قرار میگرفت.می گویند استالین در این دوره جذب مبارزان کوهستانی گرجستانی که برای استقلال گرجستان میجنگیدند بودهاست. یکی از قهرمانان محبوب او کوهنوردی افسانهای به نام کوبا بود و همین اولین نام انقلابی شد که جوزف بر خود نهاد.
جوزف در کلاس خود، شاگرد اول شد و در ۱۴ سالگی بورسیهٔ مدرسه علوم دینی تفلیس را دریافت کرد و از ۱۸۹۴ مشغول تحصیل در آن جا شد. (یکی از همکلاسیهایش در این دوره، کریکور بدروس آغاجاریان بود). گرچه مادرش همیشه (حتی پس از رسیدن او به رهبری شوروی) میخواست که او کشیش شود ولی علت رفتن او به مدرسه دینی تنها نبود دانشگاه مناسب بود. استالین در این دوره هم کمک تحصیلی دریافت میکرد و هم بابت خواندن در گروه کر، مزد میگرفت.
استالین در همین سالها و در همان مدرسه علوم دینی فعالیتهای چپ خود را آغاز کرد. او به یکی از سازمانهای سوسیال دموکرات گرجستان پیوست و به تبلیغ مارکسیسم پرداخت. نتیجتا در ۱۸۹۹ از مدرسه دینی اخراج شد. او سپس یک دهه با سازمانهای زیرزمینی سیاسی در قفقاز کار میکرد و از ۱۹۰۲ تا انقلاب (۱۹۱۷) بارها دستگیر و تبعید (به سیبری) شد.
استالین در دعواهای حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه طرفدار بحثهای لنین بود و در کنگره پنجم این حزب در ۱۹۰۷ در لندن شرکت کرد.
در دوره پس از انقلاب ۱۹۰۵ استالین سردسته گروههایی بود که برای تامین مالی حزب بلشویک، بانکها را سرقت میکردند. همین کارهای عملی بود که او را در حزب مطرح کرد و در ژانویه ۱۹۱۲ به کمیته مرکزی انتخاب شد.
تنها اثر تئوریک قابل ذکر او در این دوره مطلب بسیار مهمی بود که در زمان تبعیدش در وین نوشت. این مطلب «مارکسیسم و مسئله ملی» نام دارد و تا امروز به عنوان اثر مهمی در مورد مساله ملی و برخورد مارکسیسم به آن مطرح است و موافقها و مخالفان زیادی دارد. این جزوه احتمالاً از دلایلی بود که پس از انقلاب او را به عنوان کمیسر خلق برای امور ملیتها گماشتند.
استالین در این دوره شعر هم میگفت (غالبا به زبان گرجی). بعضی اشعار او در موزه استالین در گوری موجود است.
ازدواجها و خانواده
همسر اول استالین، اکاترینا سوانیدزه، در ۱۹۰۷ تنها چهار سال پس از ازدواج درگذشت. معروف است که استالین در تشیع جنازه او گفته که با مرگ او دیگر هیچ احساسات گرمی برای مردم نخواهد داشت زیرا تنها او میتوانسته «قلب سنگی» استالین را آب کند. میگویند استالین اکاترینا را بسیار دوست داشت و در زندگی تنها مایه خوشنودی اش بود. آنها با هم فرزندی به نام یاکوف جوگاشویلی به دنیا آوردند که بعدها رابطه خوبی با استالین پیدا نکرد.
میگویند سختیهای استالین نسبت به فرزندش تا حدی بود که او به خودکشی روی آورد و به خودش شلیک کرد اما جان سالم به سر برد. استالین در مورد این واقعه گفت:«حتی نمیتواند مستقیم شلیک کند.» یاکوف بعدها در ارتش سرخ خدمت کرد و به دست آلمانها افتاد. آلمانها پیشنهاد دادند که او را با یک ژنرال آلمانی تعویض کنند اما استالین این پیشنهاد را رد کرد. بعضی میگویند او در جواب به این پیشنهاد گفتهاست: «یک ستوان به اندازه یک ژنرال نمیارزد» و بعضی میگویند گفته «من پسر ندارم.» به هرحال یاکوف در اردوی آلمانها کشته شد. میگویند در حال تلاش برای فرار در سیمهای برقی گیر کرد و مرد. با این حال این بر طبق «گزارش رسمی» است و مرگ یاکوف هنوز در هالهای از ابهام است. بعضیها میگویند او دوباره خودکشی کردهاست.
زن دوم او، نادژدا آلیلویوا بود که در ۱۹۳۲ درگذشت. طبق گزارشهای رسمی او بر اثر مریضی درگذشت اما بعضی میگویند پس از دعوایی با استالین، خودکشی کردهاست و یادداشتی خودکشی به جا گذاشته که به روایت دخترشان «نیمی شخصی، نیمی سیاسی» بودهاست. او از استالین دو فرزند داشت. پسری به نام واسیلی و دختری به نام استولانا.
واسیلی تا مقامات بالای نیروی هوایی شوروی ترقی کرد و در جنگ جهانی دوم از نیروهای زبده هوایی بود. طبق گزارش رسمی در ۱۹۶۲ بر اثر الکلیسم مرد اما این هم مورد سوال و تردید قرار گرفتهاست. استولانا در ۱۹۶۷ به ایالات متحده مهاجرت کرد.
استوارت کاهان، ژورنالیست آمریکایی، در کتاب خود ، «گرگ کرملین»، مدعی شدهاست که استالین مخفیانه زن سومی به نام روسا کاگنویچ هم داشتهاست. روزا خواهر لازار کاگنوویچ، سیاست مدار شوروی بود. با این حال این ادعا ثابت نشده و بسیاری آن را تکذیب کردهاند. خانواده کاگنوویچ حتی هرگونه ملاقات استالین و رزا را تکذیب کردهاند.
مادر استالین در ۱۹۳۷ درگذشت. استالین حتی در تشیع جنازه شرکت نکرد و به فرستادن گلی بسنده کرد.
در مارس ۲۰۰۱، یکی از شبکههای تلویزیونی روسیه از کشف یکی از نوههای ناشناخته استالین خبر داد که در نووکوزنتسک زندگی میکرد. او یوری دایدوف نام داشت و مدعی شد که پدرش به او در مورد پدربزرگ واقعی اش خبر داده اما به علت کمپین علیه کیش شخصیت استالین، ماجرا مسکوت ماندهاست. الکساندر سولژنیتسن قبلا مدعی شده بود که استالین با زنی به نام لیدا بودهاست و در ۱۹۱۸ در تبعید در شمال سیبری با او صاحب پسری شدهاست.
عروج به قدرت
در ۱۹۱۲ استالین در کنفرانس حزبی پراگ شرکت داشت و به کمیته مرکزی بلشویکها انتخاب شد. در ۱۹۱۷ در حالی که لنین و اکثریت رهبری بلشویکها در تبعید بودند، او سردبیر پراودا، روزنامه رسمی حزب، بود.
پس از انقلاب فوریه، استالین و هیئت تحریریه به دفاع از دولت موقت کرنسکی برخواستند و میگویند این تا جایی بودهاست که استالین گاه به گاه حاضر به چاپ مقالات لنین در طرفداری از سرنگونی دولت موقت نبودهاست.
در آوریل ۱۹۱۷ استالین سومین رای بالا را داشت و به کمیته مرکزی انتخاب شد و بعدها در مه ۱۹۱۷ به دفتر سیاسی کمیته مرکزی هم انتخاب شد. این عناوین تا آخر عمر برای او باقی ماندند.
بنا به گزارشهای بسیاری نقش استالین در روز انقلاب اکتبر، بسیار محدود بود. بعضی نویسندگان دیگر (همچون آدام اولام) ادعا میکنند که هر عضو کمیته مرکزی وظایف مشخصی در آن روز به عهده داشتهاست.
استالین در ۶ نوامبر ۱۹۱۸، سالگرد یک سالگی انقلاب، در پروادا در مورد انقلاب و نقش تروتسکی نوشت: «تمام کار عملی در ارتباط با سازمان دهی قیام زیر فرماندهی مستقیم رفیق تروتسکی، رئیس شورای پتروگراد انجام شد. میتوان با قاطعیت گفت که حزب اساسا و اصولا برای کشاندن وسیع سربازان به سمت شوروی و شیوه کارآی سازماندهی کمیته انقلابی نظامی، به رفیق تروتسکی مدیون است.» (این قطعه در کتاب «انقلاب اکتبر» از استالین در ۱۹۳۴ منتشر شد اما در مجموعه آثار استالین در ۱۹۴۹ حذف شده بود).
بعدها در ۱۹۲۴، استالین مدعی شد که در روز انقلاب، «مرکز حزب» بوده که تمام کار عملی شورش را «فرماندهی» میکردهاست و این مرکز متشکل از خود او، اسوردلوف، دژیرنسکی، اوریتسکی و بابنوف بودهاست. با این حال هیچ مدرکی برای وجود چنین «مرکز»ی ارائه نشدهاست و اگر هم چنین چیزی بوده قاعدتا باید تحت فرمان شورای انقلابی نظامی، به فرماندهی تروتسکی، میبودهاست.
استالین در جنگ داخلی روسیه و جنگ شوروی و لهستان به عنوان کمیسر سیاسی در جبهههای مختلف ارتش سرخ حضور داشت. اولین پست دولتی استالین «کمیسر خلق برای مسائل ملل» بود که از ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳ در اختیار داشت.
او در ضمن از ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۲ کمسیر خلق برای بازرسی کارگران و دهقانان، از ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۳ عضوی از شورای نظامی انقلابی، و از ۱۹۱۷ به بعد عضو کمیته اجرایی مرکزی کنگره شوراها بود.
کمپین علیه اپوزیسیون راست و چپ
در ۳ آوریل ۱۹۲۲ استالین به دبیر کلی کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه (بلشویکها) رسید، پستی که بعدها به بالاترین پست کشور بدل شد. بعضی میگویند که او ابتدا از قبول این سمت سرباز زده و تحت اصرار آن را قبول کردهاست. در آن زمان دبیر کلی سمت مهمی تلقی نمیشد اما پتانسیل خوبی برای استالین فراهم کرد تا حزب را پر از طرفداران خود کند.
محبوبیت استالین در حزب بلشویک به کسب قدرت سیاسی بسیاری توسط او انجامید. این باعث تعجب لنین در حال احتضار شد که در آخرین نوشتههایش خواهان برکناری استالین «بی نزاکت» شد. اعتبار این سند در کنگره حزب به رای گذشته شد و کنگره به اتفاق آرا به عدم اعتبار آن رای داد.
س از مرگ لنین در ژانویه ۱۹۲۴ استالین به همراه کامنف و زینوویف به رهبری عملی حزب پرداختند. آنها از نظر ایدئولوژیکی بین تروتسکی در چپ و بوخارین در راست بودند. در این دوره استالین تاکید سنتی بلشویکها بر انقلاب جهانی را کنار گذاشت و به جای آن به سیاست «سوسیالیسم در یک کشور» روی آورد که در تضاد با تئوری انقلاب مداوم تروتسکی بود.
در نبرد برای رهبری، یک لازمه از پیش مشخص بود. وفاداری به لنین. استالین تشیع جنازه لنین را سازمان داد و در سخنرانی خود تقریباً با عناوین مذهبی از لنین ستایش کرد و وفاداری نامیرایش را به او ابراز کرد. تروتسکی در آن زمان مریض بود و میگویند استالین در مورد تاریخ تشیع جنازه به او دروغ گفته تا او نتواند حاضر باشد. نهایتا با این که تروتسکی در روزهای اول رژیم شوروی، نزدیک ترین فرد به لنین بود، مبارزه را به استالین باخت. استالین از این واقعیت که تروتسکی درست قبل از انقلاب به بلشویکها پیوسته بود به نحو احسن استفاده کرد و توجه عموم را به اختلافات پیش از انقلاب بین تروتسکی و لنین جلب کرد. یکی از سایر دلایل قدرت گیری استالین این واقعیت بود که تروتسکی با انتشار وصیت نامه لنین مخالفت کرد. در این وصیت نامه لنین به ضعفها و قدرتهای استالین و تروتسکی و سایرین پرداخته بود و پیشنهاد کرده بود که پس از او، گروهی کوچک به رهبری حزب گماشته شوند.
یکی از جنبههای مهم قدرت گیری استالین شیوهای بود که او بین رقبایش اختلاف ایجاد میکرد. او ابتدا با زیوونیف و کامنف «ترویکاًیی علیه تروتسکی تشکیل داد. وقتی تروتسکی کنار زده شد، استالین با بوخارین و رایکوف علیه زیوونیف و کامنف متحد شد (در این جا او بر رای آنها علیه قیام در ۱۹۱۷ تاکید کرد). زیوونیف و کامنف سپس به بیوه لنین، کروپسکایا، روی آوردند و در ژولای ۱۹۲۶»اپوزیسیون متحد را تشکیل دادند.
در ۱۹۲۷، در پانزدهمین کنگره حزب، تروتسکی و زیوونیف از حزب اخراج شدند و کامنف کرسیاش در کمیته مرکزی را از دست داد. استالین سپس به حساب «اپوزیسیون راست» و متحدان سابقش، بوخارین و رایکوف رسید.
استالین محبوبیت خود را مدیون معرفی خودش به عنوان «مرد خلق» از طبقات فقیر بود. مردم روسیه از جنگ جهانی و جنگ داخلی خسته بودند و سیاست استالین در تمرکز بر ساختمان «سوسیالیسم در یک کشور» پیغام ضدجنگی مثبتی در خود داشت.
استالین بعدها با ممنوع کردن ایجاد فراکسیون، نفع بسیاری برد زیرا عملا دیگر کسی نمیتوانست با سیاستهای رهبر حزب مخالفت کند. تا سال ۱۹۲۸ (سال اول از برنامههای پنج ساله) استالین بین رهبری، از همه بالاتر بود و سال بعد تروتسکی به جرم مخالفت، تبعید شد. استالین سپس از شر اپوزیسیون راست بوخارین هم خلاص شد و با دفاع از کلکتیوازیسیون و صنعتی سازی، کنترل خود بر حزب و کشور را کامل کرد.
با این حال محبوبیت سایر سران شوروی همچون سرگئی کیروف و ماجرای ریوتین ثابت کرد که استالین هنوز قدرت کامل را به دست نیاوردهاست و این تا تصفیه کبیر در سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ طول کشید.
فعالیتهای جاسوسی و پلیس مخفی استالین
قدرت نیروهای پلیس مخفی شوروی در زمان استالین به اوج خود رسید. گرچه پلیس مخفی شوروی، چکا (بعدها گپو و اوگپو) در زمان لنین هم از قدرت برخوردارد بود اما در زمان استالین به اوج خود رسید.
استالین در ضمن فعالیتهای بین المللی پلیس مخفی و اطلاعات خارجی را افزایش داد. تحت رهبری او بود که شبکههای اطلاعات در اکثر کشورهای مهم دنیا تأسیس شدند: آلمان (حلقه جاسوسی معروف روته کاپله)، بریتانیای کبیر، فرانسه، ژاپن و آمریکا. استالین فرقی بین جاسوسی، پروپاگاندای سیاسی کمونیستی، و خشونت دولتی نمیدید و تمام اینها را به ان.ک.و.د (کمیساریای خلق برای مسائل داخلی) سپرد. استالین در ضمن از جنبش بین الملل سوم هم برای این اهداف استفاده میکرد و همیشه اطمینان کسب میکرد که احزاب کمونیست خارجی پروشوروی و پرواستالین باقی بمانند.
یکی از اولین نمونههای کار پلیس مخفی استالین در خارج از کشور در ۱۹۴۰ اتفاق افتاد. پلیس مخفی به دستور او در این سال لئون تروتسکی را در مکزیک به قتل رساند.
استالین و تغییرات جامعه شوروی
صنعتی سازی
جنگ داخلی روسیه و «کمونیسم جنگی» تأثیر مخربی بر اقتصاد کشور داشت. بازده صنعتی در ۱۹۲۲ سیزده درصد ۱۹۱۴ بود. طرح نپ (سیاست نوین اقتصادی) وضع را بهتر کرد.
تحت رهبری استالین این طرح در اواخر دهه ۲۰ با نظامی از «برنامههای پنج ساله» تعویض شد. این برنامه ها، برنامههایی بسیار جاه طلبانه برای صنعتی سازی دولتی و اشتراکی سازی کشاورزی بودند.
با تجارت بین المللی محدود و عدم وجود هرگونه بنیاد مدرن، دولت استالین هزینه صنعتی سازی را با اعمال محدودیت بر شهروندان شوروی و با گرفتن ثروت کولاکها تامین میکرد.
در ۱۹۳۳ درآمد واقعی کارگران به یک دهم سال ۱۹۲۶ رسید. در ضمن کار بدون مزد در اردوگاههای کار اجباری و کمپینهای «بسیج» کار کمونیستها و اعضای کومسومول برای پروزههای مختلف ساختمانی برپا بود. اتحاد شوروی در ضمن از متخصصان خارجی هم استفاده میکرد برای مثال مهندس بریتانیایی، استفن آدامز، که در توصیه به کارگران و پیشرفت روند ساخت کمک میکرد.
با وجود شکستهای اولیه دو برنامه پنج سالهٔ اول از پایه بسیار پایین اقتصادی به صنعتی سازی بسیار سریعی رسیدند. گرچه تمام تاریخ دانان موافقند که اتحاد شوروی در زمان استالین به رشد خیره کننده اقتصادی رسیده است، نرخ دقیق این رشد مورد اختلاف است.
تخمینهای رسمی شوروی حدود ۱۳٫۹ درصد است، تخمینهای روسی و غربی حدود ۵٫۸ درصد و حتی ۲٫۹ درصد. حتی یکی از تخمینها میگوید که رشد شوروی پس از مرگ استالین بیشتر بودهاست.
اشتراکی سازی (کلکتیویزاسیون)
رژیم استالین به اشتراکی سازی اجباری در کشاورزی پرداخت. هدف این امر افزایش بازده کشاورزی از مزارع بزرگ و مکانیزه بود. و در ضمن اعمال کنترل سیاسی بیشتر روی دهقانان و کارآ ساختن روند جمع آوری مالیات. اشتراکی سازی به معنای تغییرات عظیم اجتماعی بود که از لغو نظام سرفی در ۱۸۶۱ به اینطرف دیده نشده بود. اشتراکی سازی در ضمن به معنای سقوط سطح زندگی بسیاری از دهقانان بود و باعث واکنش خشونت آمیز بعضی از آنها شد.
در سالهای اول کشاورزی تخمین زده شده بود که تولید صنعتی و کشاورزی به ترتیب ۲۰۰ درصد و ۵۰ درصد رشد میکند اما تولید کشاورزی در حقیقت سقوط کرد. استالین تقصیر این سقوط را به گردن کولاکها (دهقانان ثروتمند) انداخت که با اشتراکی سازی مخالفت میکردند. (کولاکها تنها ۴ درصد جمعیت دهقانان را تشکیل میدادند.) از همین رو هر کسی که با برچسب «کولاک»، «حامی کولاک» و یا «کولاک سابق» دستگیر میشد یا به قتل میرسید یا به اردوگاههای کار اجباری گولاگ میرفت و یا به مناطق دور کشور تبعید میشد.
بعضی از تاریخ دانان معتقدند اشتراکی سازی از دلایل اصلی قحطیهای بزرگ پس از آن بودهاست. (مائو زدونگ در چین هم با سیاست گام بزرگ به جلو باعث به وجود آوردن قحطی مشابهی از ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۱ شد).
در سالهای قحطی ۱۹۲۲ و ۱۹۲۳ در اکراین و منطقه کوبان، این تنها «کولاک»ها نبودند که به قتل میرسیدند و زندانی میشدند. کتابهای مختلف و از جمله کتاب جنجالی «کتاب سیاه کمونیسم» بر نقش مقامات شوروی در گسترش قحطی و مرگ و میر مردم در این منطقه تاکید داشتهاند.
با این حال قحطی بر بخشهای دیگر هم اثر داشت و بعضی منابع تلفات آن را بین پنج تا ده میلیون بیان میکنند.
مقامات شوروی و بعضی تاریخ نویسان مدعی هستند که اقدامات خشن و اشتراکی سازی سریع کشاورزی برای صنعتی سازی سریع شوروی و نهایتا پیروزی در جنگ جهانی دوم، ضروری بود. تاریخ نویسان دیگری همچون آلک نووه، مدعی هستند که کشاوری کلکتیو بیشتر به ضرر صنعتی شده شوروی بوده تا به نفع آن.
علوم
علوم در اتحاد شوروی همچون هنر و ادبیات تحت کنترل شدید بود. در علوم «امن از نظر ایدئولوژیک» با توجه به تحصیلات رایگان و تحقیقات دولتی، پیشرفت بسیاری دیده میشد اما فشار ایدئولوژیک پیامدهای متاسف کنندهای هم داشت. مثلاً ژنتیک و سایبرنتیک به عنوان «شبه علم بورژوایی» محکوم میشدند.
در اواخر دهه ۱۹۴۰ تلاشهایی برای سرکوب نسبیت خاص و نسبیت عام و مکانیک کوانتوم به جرم «ایده آلیسم» بود. اما دانشمندان شوروی اعلام کردند که بدون استفاده از این تئوریها قادر به ساختن بمب اتم نخواهند بود.
تنها بخش علمی که استالین شخصا در آن فعالیت داشت، زبان شناسی بود. در ابتدای حکومت استالین، چهره اصلی زبان شناسی در شوروی، نیکولای یاکوولویچ مار بود که مدعبی بود زبان ساختاری طبقاتی دارد و ساختار زبان توسط ساختار اقتصادی جامعه تعیین میشود. استالین که قبلا به عنوان کمیسر خلق برای امور ملل در مورد سیاست زبان نوشته بود، با این فورمالیسم ساده مارکسیستی مخالفت کرد و این پایانی بر نفوذ ایدئولوژیک مار بر زبان شناسی در شوروی بود. اثر اصلی استالین در مورد زبان شناسی مقاله کوتاهی با عنوان «مارکسیسم و مسائل زبان شناسی» است.
گرچه استالین درافزوده یا درخشش خاصی در زبان شناسی نشان نداد اما ایراد مشخصی هم در فهم مسائل زبان شناسی نداشت. حتی میتوان گفت که نفوذ او عملا زبان شناسی شوروی را از دست ایدئولوژی بازی نجات داد.
تحقیقات علمی با وجود حضور عملی بسیاری از دانشمندان در اردوگاههای کار اجباری، کند شده بود. (برای مثال لو لاندائو که در سالهای ۳۸ و ۳۹ در زندان بود و بعدها برنده جایزه نوبل شد). بعضی از دانشمندان هم اعدام میشدند (مانند لو شوبنیکوف در ۱۹۳۷). با این حال علوم و تکنولوژی در زمان استالین در بعضی زمینهها رشد بسیاری داشتند. این پایهای برای دستاوردهای معروف علمی شوروی در دهه ۵۰ بود. مثلاً ساخت کامپیوترهای بزرگ بی ای اس ام وان در ۱۹۵۳ یا برپایی اسپوتنیک ۱ در ۱۹۵۷.
در واقع بسیاری از سیاستمداران در ایالات متحده پس از «بحران اسپوتنیک» نگران بودند که در علم و تحصیلات عمومی از شوروی عقب مانده باشند.
خدمات اجتماعی
مردم شوروی در زمان استالین به درجهای از لیبرازیسیون اجتماعی رسیدند. زنان تحصیلات کافی و مساوی و حقوق برابر کار داشتند. در ضمن پیشرفتهای پزشکی زمان استالین طول عمر متوسط شهروند شوروی و کیفیت زندگی را وسیعا افزایش داد. سیاستهای استالین حق تحصیلات و دسترسی به پزشکی رایگان را وسیعا در اختیار مردم قرار داد و عملا اولین نسل رها از ترس تیفوس و مالاریا را به وجود آورد. این مریضیها شدیدا کاهش داده شدند و طول عمر متوسط تا چند دهه افزایش یافت.
در زمان استالین در ضمن برای اولین بار زنان میتوانستند بچهها را در فضای امن بیمارستان به دنیا بیاورند. نسلی که در زمان استالین متولد میشد، اولین نسلی بود که تقریباً تماما باسواد بود. مهندسان برای آموزش تکنولوژی صنعتی به خارج فرستاده میشدند و صدها مهندس خارجی با قرارداد به روسیه میآمدند. راههای حمل و نقل پیشرفت یافت و راه آهنهای جدید بسیاری ساخته شد. کارگرانی که بیشتر از حد مقررشان تولید میکردند، استاخانویست ها، پاداشهای ویژهٔ بسیاری دریافت میکردند و در نتیجه میتوانستند کالاهایی را بخرند که اقتصاد در حال رشد شوروی فراهم میکرد.
با وجود صنعتی سازی و تلفات عظیم انسانی در جنگ جهانی دوم و سرکوب ها، نسل زمان استالین شاهد رشد موقعیتهای شغلی، بخصوص برای زنان، بود.
مذهب و فرهنگ و هنر
در زمان استالین سبک هنری «رئالیسم سوسیالیستی» در نقاشی، مجسمه سازی، موسیقی، نمایشنامه نویسی و ادبیات تثبیت شد. بسیاری از سبکهای «انقلابی» پیشین مانند اکسپرسیونیسم، انتزاعی، و تجربه گرایی آوانگارد به عنوان «فرمالیسم» طرد شدند. بسیاری از شخصیتهای مشهور هنری سرکوب و در بعضی مواقع دستگیر، شکنجه و اعدام شدند. کسانی چون ایزاک بابل و وسولود مایرهولد و اوسیپ ماندلستام از این سری هستند.
شخصیتهای جدیدی چون آرکادی گایدار، نویسنده کودکان، پیشرفت کردند و محبوب شدند و از روسیه پیشا انقلابی کسانی چون کنستانتین استانیسلاوسکی مطرح شدند. بعضی از هنرمندان مهاجر سابق به اتحاد شوروی بازگشتند. از جمله الکسی تولستوی در ۱۹۲۵، الکساندر کوپرین در ۱۹۳۶، و الکساندر ورتینسکی در ۱۹۴۳.
شاعر معروف روس، آنا آخماتووا، زیر فشار و سرکوب بود اما هرگز دستگیر نشد. شوهر اولش، نیکولای گومیلیف (شاعر و نظامی)، در ۱۹۲۱ تیرباران شد و پسرش، لف گومیلیف (تاریخدان)، دو دهه در گولاگی اسیر بود.[نیاز به ذکر منبع]
این که استالین شخصا چقدر درگیر مسائل بودهاست مورد بحث است اما مسلما او در مسائل فرهنگی هم مثل بقیه چیزها اظهار نظر میکرد و در بسیاری از موارد حکم آخر، حرف او بود.
مثل بقیه زندگی استالین موارد عجیب و غریب شخصی نیز موجود هستند. مثلاً میخائیل بولگاکوف، نویسنده و نمایشنامه نویس معروف، همواره سرکوب شده بود و کارش حتی به فقر کشیده بود اما پس از درخواستی شخصی از استالین به او مجدداً اجازه کار داده شد. نمایشنامه اش، روزهای توربینها، که قهرمانانش خانوادهای آنتی بلشویک بودند که در جنگ داخلی دستگیر شده بودند، نهایتا روی صحنه رفت و یک دهه بدون وقفه در تئاتر هنرهای مسکو اجرا شد.
میگویند رمان مورد علاقه استالین «فرعون» اثر نویسنده لهستانی، بولسلاو پروس بودهاست. این رمانیتاریخی در مورد مکانیسمهای قدرت سیاسی است. بعضیها به شباهتهای این رمان و فیلمی که آیزنشتاین به سفارش استالین ساخت (ایوان مخوف) اشاره کردهاند.
در معماری، شیوه امپراتوری استالینیستی (که نوعی نئوکلاسیسیسم به روز شده در سطحی بسیاری بزرگ بود که با هفت آسمان خراش مسکو تداعی میشود) جای کانستراکتیویسم دهه ۲۰ را گرفت.
نقش استالین در رابطه با کلیسای ارتدوکس روسیه مورد اختلاف و پیچیدهاست. سرکوب مداوم در دهه ۳۰ کار را تقریباً به انحلا کلیسا رسانده بود. تا ۱۹۳۹ تعداد کلیساهای فعال (که در ۱۹۱۷ حدود ۵۴۰۰۰ بود) به چند صد عدد کاهش یافته بود و دهها هزار کشیش و راهبه دستگیر شده بودند. اما در جنگ جهانی دوم از کلیسا به عنوان سازمانی میهن پرستانه احیا شد. کلیساها مجدداً در زمان خروشچف سرکوب شدند.
پذیرش دولت شوروی و شخص استالین توسط کلیسای ارتدوکس روسیه باعث اختلاف و انشعاب این کلیسا از کلیسای ارتدوکس روسیه خارج از این کشور شد که تا امروز نیز پابرجاست.
مذاهب دیگر در اتحاد شوروی همچون کلیسای کاتولیک رومی، باپتیستها، اسلام، بودیسم، یهودیت و غیره نیز دچار مشکلات و سرکوبهای مشابهی بودند. هزاران راهب و فرد مذهبی دستگیر شدند و صدها کلیسا، کنیسه، مسجد، معبد، و سایر اماکن مذهبی تخریب شدند.
تصفیه
استالین به عنوان صدر دفتر سیاسی در اواسط دهه ۳۰ با «تصفیه کبیر» در حزب تقریباً تمام قدرت را در دست خود گرفت. او این کار را به عنوان تلاش برای اخراج اپورتونیست ها و ضد انقلابیون توجیه میکرد. قربانیان تصفیه معمولاً از حزب اخراج میشدند اما مجازاتهای بیشتری از اردوگاههای کار اجباری و گولاگ تا محاکمه توسط ان.ک.و.د و اعدام انتظار بسیاری را میکشید.
دوره اصلی تصفیه پس از قتل سرگئی کیروف، رهبر محبوب حزب در لنینگراد آغاز شد. کیروف بسیار نزدیک به استالین بود و قتل او حزب بلشویک را تکان داد. استالین، که میگویند میترسید خود او قربانی بعدی باشد، شروع به محکم کردن امنیت کرد و مخالفان خود را به «جاسوسی» و «ضدانقلابی» متهم کرد.
محاکمههای اصلی به «محاکمههای مسکو» معروف شدند، اما محاکمههای مشابهی در تمام کشور برگزار شد. چهار محاکمه در این مدت از اهمیت خاصی برخوردار است. محاکمه شانزده نفر (آگوست ۱۹۳۶)، محاکمه هفده نفر (ژانویه ۱۹۳۷)، محاکمه مارشال توخاچاوسکی و سایر ژنرالهای ارتش سرخ (ژوئن ۱۹۳۷) و نهایتا محاکمه ۲۱ نفر (منجمله بوخارین) در مارس ۱۹۳۸.
یکی از نمونههای مهم محاکمه توخاچاوسکی به عنوان همکاری با نازیها بود. بعضی معتقدند محاکمه بسیاری از مهم ترین رهبران نظامی بعدها در جنگ جهانی دوم و اشغال روسیه توسط آلمان نقشی منفی داشت.
سرکوب بسیاری از انقلابیون و اعضای برجسته حزب باعث شد که لئون تروتسکی اعلام کند رژیم استالین با «رودخانهای از خون» از رژیم لنین جدا است. کسانی مثل سولژنیتسن معتقدند که استالین عقاید خود را از لنین و اعمالی مثل اعدام مخالفان سیاسی در جنگ داخلی روسیه گرفتهاست. قتل تروتسکی در آگوست ۱۹۴۰ در مکزیک (جایی که او از ژانویه ۱۹۳۷ در تبعید زیسته بود) آخرین و مشهورترین مخالف استالین در رهبری قدیمی حزب را نیز از جای برداشت. حالا تنها سه نفر از «بلشویکهای قدیمی» (دفتر سیاسی زمان لنین) به جا مانده بودند. خود استالین، میخائیل کالینین، و مولوتوف. [نیاز به ذکر منبع]
دوران تصفیه مختص به مقامات حزبی نبود و بسیاری به جرم «فعالیت ضد شوروی» و به عنوان «دشمن خلق» دستگیر و محاکمه میشدند.
در اواخر تصفیه. دفتر سیاسی نیکولای یژوف، رئیس وقت ان.ک.و.د را برکنار و بعدها اعدام کرد. بعضی تاریخ دانان همچون امی نایت و رابرت کانکوئست معتقدند که این عمل از سوی استالین و برای پاک کردن جرم از نام خود بودهاست.
ضمن تصفیه تلاشهای بسیاری برای عوض کردن تاریخ در کتابهای درسی شوروی و منابع تبلیغی بود. بسیاری از قربانیان اعدامی از کتابها و عکسها بیرون گذاشته میشدند که گویی هرگز وجود نداشتهاند. نهایتا تاریخ انقلاب جوری روایت میشد که گویی تنها دو شخصیت داشتهاست. لنین و استالین.
تبعیدها
استالین، بخصوص در زمان جنگ جهانی دوم، دست به تبعیدهای جمعی بزرگی شد که نقشه قومی اتحاد شوروی را عوض کردند.
بیش از یک و نیم میلیون نفر به سیبری و جمهوریهای آسیای مرکزی تبعید شدند. دلایل رسمی تبعید جدایی طلبی، مقاومت در مقابل دولت شوروی و همکاری با آلمانیهای اشغال گر عنوان میشدند.
گروههای قومی ذیل بیش تر از همه قربانی این تبعیدها شدند: اکراینیها، لهستانیها، کرهایها، آلمانیهای ولگا، تاتارهای کریمه، کالمیکها، چچنیها، بالکارها، کاراچایاها، ترکهای مشکیتی، فنلاندیها، بلغاریها، یونانیها، ارمنیها، لاتویاییها، لیتوانیاییها، استونیاییها و یهودیها. بسیاری از کولاکها نیز به سیبری و آسیای مرکزی تبعید شدند.
در فوریه ۱۹۵۶ نیکیتا خروشچف به محکومیت این تبعیدها پرداخت و آنها را در مخالفت با اصول لنینیستی خواند و اکثر آنها را به جای خود بازگرداند.
اهمیت تاریخی این تبعیدهای دسته جمعی بسیار است و همین امروز نیز اهمیت خاصی برای جنبشهای جدایی طلب در دولتهای بالکان، تاتارستان، و چچن دار
تعداد قربانیان
تعداد قربانیان پروسههایی که در بالا توضیح داده شد مورد اختلاف بسیار است. در زمان جنگ سرد بسیاری رقم کشته شدگان را تا حدی خیالی مانند ۶۰ میلیون بالا میبردند. با سقوط اتحاد شوروی در ۱۹۹۱ بایگانی اسناد شوروی بالاخره در اختیار عموم قرار گرفت و ارقام متفاوتی منتشر یافت. در این ارقام صحبت از ۸۰۰ هزار اعدامی (سیاسی و غیر سیاسی) در زمان استالین بود که با قربانیان عملی کلکتیوازیسیون و تبعید کولاکها و غیره به ۳ میلیون نفر میرسید.
بهرحال هنوز اختلافات بسیاری در این زمینه موجود است و خط عمومی این است که «رقم دقیقی نمیشود داد». این جا به تخمینهای مختلف اشاره میشود.
نویسنده روسی، وادیم ارلیکمان، از کسانی است که کل کشته شدگان را حدود ۹ میلیون نفر میداند. ۱٫۵ میلیون نفر اعدام، ۵ میلیون قربانی گولاگ، ۱٫۷ میلیون قربانی تبعید دسته جمعی (از مجموع ۷٫۵ میلیون تبعیدی)، و ۱ میلیون سایر. رابرت کانکوئیست تعداد کل قربانیان را ابتدا ۳۰ میلیون میدانست و بعدها ۲۰ میلیون اعلام کرد.
طرفداران استالین نظرات متفاوتی در زمینه تعداد کشتهها و همچنین روند عملی محاکمهها و تاریخ تصفیه کبیر دارند. برای مثال حزب کار ایران (طوفان) کتابی با نام «افسانه استالینیسم» در این زمینه انتشار دادهاست و از استالین دفاع کرده و مدعی شده تمامی محاکمهها عادلانه بودهاند.
جنگ جهانی دوم
پس از بی نتیجه ماندن مذاکرات شوروی با بریتانیا و فرانسه در مسکو بر سر معاهدهای دفاعی، استالین به هیتلر روی آورد و با او پیمانی امضا کرد. او در ۱۹ آگوست ۱۹۳۹ در سخنرانی معروفی رفقایش را آماده این چرخش بزرگ در سیاست شوروی کرد و نهایتا قرارداد مولوتوف-ریبن تروپ با آلمان نازی امضا شد. ویکتور سووروف، نویسنده جنجالی روسی ساکن انگلستان، مدعی است که استالین در این سخنرانی اعلام کرده که جنگ بهترین موقعیت است که هم دولتهای غربی و هم آلمان نازی تضعیف شوند و آلمان آماده «شورویزه» شدن میشود. سندی بر این ادعا در دست نیست.
با این که معاهده مولوتوف-ریبن تروپ رسما تنها قول عدم اشغال مقابل بود اما بندی مخفی نیز در آن موجود بود که بر طبق آن اروپای مرکزی به دو منطقه کنترل بین دو قدرت تقسیم میشد. قرار بود که اتحاد شوروی بخش شرقی لهستان (که عموماً اکراینیها و بلاروسها در آن زندگی میکردند) و لیتوانی و لاتویا و استونی و فنلاند را در اختیار گیرد. بند مخفی دیگر در مورد بساربیا، بخشی از رومانی، بود که قرار بود به شوروی اضافه شود.
در ۱ سپتامبر ۱۹۳۹ آلمان با اشغال لهستان جنگ جهانی دوم را آغاز کرد. بدین ترتیب استالین تصمیم به دخالت گرفت و در ۱۷ سپتامبر ارتش سرخ شرق لهستان و دولتهای بالتیک را اشغال کرد.
در نوامبر ۱۹۳۹ استالین نیروها را به مرز فنلاند فرستاد تا جنگی راه بیاندازد. جنگ زمستانی بین اتحاد شوروی و فنلاند سخت تر از آن چه استالین فکر میکرد از آب در آمد و شوروی تلفات زیادی داد. شوروی در مارس ۱۹۴۰ نهایتا پیروز شد اما مشکلات و محدودیتهای ارتش شوروی به بقیه دنیا و خصوصا آلمان لو رفته بود.
در ۵ مارس ۱۹۴۰ رهبری شوروی حکم به اعدام بیش از ۲۵۷۰۰ فعال «ناسیونالیست و ضدانقلابی» لهستانی در بخشهایی از جمهوریهای اکراین و بلاروس (که از خاک لهستان به شوروی اضافه شده بودند) داد. این به عنوان قتل عام کاتین مشهور است. [نیاز به ذکر منبع]
در ژوئن ۱۹۴۱ هیتلر معاهده مولوتوف-ریبن تروپ را نقض کرد و در عملیات بارباروسا اتحاد شوروی را اشغال کرد. استالین گرچه جنگ با آلمان را محتمل میدانست اما آماده اشغالی به این سرعت نبود. ویکتور سووروف در این زمینه نیز نظری متفاوت دارد. او مدعی است که استالین از اواخر دهه ۳۰ آماده شده بود و خود تصمیم داشت در تابستان ۱۹۴۱ آلمان را اشغال کند. از این رو سووروف معتقد است حمله هیتلر به نوعی «اقدام پیشگیرانه» بودهاست. این تئوری مورد قبول ایگور بونیچ، میخائیل ملتویکوف، و ادوارد رادزینسکی بودهاست اما اکثر تاریخ دانان غربی با آن مخالفند.
ژنرال فدور فون بوخ در خاطراتش میگوید که ارتش آلمان (آب ور) کاملاً آماده حمله شوروی علیه نیروهای آلمان در لهستان بودهاست و این حمله را تا حداکثر ۱۹۴۲ انتظار میکشیدهاست. نبرد مرگبار با فاشیسم زندگی ۲۷ میلیون از مردم شوروی را بلعید.
-
-
Registered User
پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف
وینستون چرچیل
سر وینستون لئونارد اسپنسر چرچیل (به انگلیسی: Sir Winston Leonard Spencer-Churchill) (تولد: ۳۰ نوامبر ۱۸۷۴ - درگذشت: ۲۴ ژانویه ۱۹۶۵) سیاستمدار و نویسندهٔ بریتانیایی است که بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵ یعنی در طول جنگ جهانی دوم و بار دیگر بین سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۵ نخست وزیر بریتانیا بود. او افسر ارتش بریتانیا نیز بود. چرچیل جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۵۳ را به خاطر نوشتههایش بدست آورد.
مجلهٔ تایم در سال ۱۹۴۹، وینستون چرچیل را به عنوان «مرد نیمهٔ اول قرن بیستم» انتخاب کرد. چرچیل سال ۱۹۴۰ نیز به عنوان مرد سال تایم انتخاب شده بود
سال های اولیه و خدمت در ارتش
چرچیل در ۳۰ نوامبر ۱۸۷۴ در «بلنهایم پالاس» در آکسفوردشایر انگلستان در خانواده معروف اسپنسر به دنیا آمد. پدر وی «لرد راندولف چرچیل» یک سیاستمدار و مادر او «لیدی راندولف چرچیل» دختر یک میلیونر آمریکایی بود. او همچنین برادری به نام «جان استرنج اسپنسر چرچیل» داشت.
چرچیل ابتدا به مدرسه «هارو» و پس از آن به «آکادمی نظامی سلطنتی سندهرست» ملحق شد.
در سال ۱۸۹۳ به ارتش بریتانیا پیوست و در ۱۸۹۸ به عنوان افسر ارتش در جنگی در سودان شرکت کرد. در سال ۱۸۹۹ ارتش را به قصد انجام فعالیت های سیاسی ترک کرد ولی قبل از آن به عنوان روزنامه نگار به آفریقای جنوبی که در آن «جنگ دوم بوئر» در جریان بود رفت ولی در آنجا توسط بوئرها به دعنوان اسیر جنگی دستگیر و زندانی شد ولی چرچیل توانست از آنجا فرار کند
پارلمان و نخست وزیری
وینستون چرچیل در سال ۱۹۰۰ به عنوان عضو حزب محافظه کار وارد پارلمان اولدهام شد ولی بعد از مدتی از حزب جدا شد و در سال ۱۹۰۴ به حزب لیبرال پیوست.
در ماه می ۱۹۴۰ نویل چمبرلن از سمت نخست وزیری کناره گرفت و وینستون چرچیل در سن ۶۵ سالگی در جای او به عنوان نخست وزیر و وزیر دفاع قرار گرفت. در زمان جنگ جهانی دوم همزمان با پادشاهی جرج پنجم، رهبری بریتانیادر دست وینستون چرچیل بود. چرچیل در طول جنگ به برقراری روابط قوی با رئیس جمهور آمریکا، فرانکلین روزولت پرداخت.چرچیل قدرت را در انتخابات بعد از جنگ در سال ۱۹۵۰ از دست داد با این حال رهبر اپوزیسیون باقی ماند. چرچیل اروپا و آمریکا را به اتحاد در مقابل کمونیسم تشویق می کرد. (اصطلاح «پرده آهنین» نیز اولین بار توسط او به کار برده شد.)
چرچیل دوباره در سال ۱۹۵۱ به عنوان نخست وزیر انتخاب شد و در سال ۱۹۵۵ برکنار شد. با این حال تا اواخر عمر به عنوان عضو پارلمان بریتانیا باقی ماند.
چرچیل در دنیای سیاست بریتانیا نقش بزرگی به عهده داشت چرا که نقش و دخالت سلطنت را در سیاست بریتانیا به تدریج تقلیل داد و تأثیرات این عملکرد از دوران ملکه ویکتوریا تا ملکه الیزابت دوم به چشم میخورد.
مرگ
وینستون چرچیل در صبح یکشنبه، ۲۴ ژانویهٔ ۱۹۶۵ بعد از ۱۰ روز نگرانی عمومی از وضعیت سلامتیاش، در اثر سکته مغزی در سن ۹۰ سالگی در منطقه هایدپارک گیت در شهر لندن درگذشت به دستور ملکه الیزابت دوم برای وی مراسم تشییع رسمی در کلیسای سنت پال با حضور ملکه برگزار شد. این اولین مراسم رسمی از سال ۱۹۱۴ در بریتانیا بود که برای فردی خارج از خاندان سلطنتی انجام می شد. این مراسم همچنین بزرگ ترین مراسم از این دست در بریتانیا بود به طوری که افرادی از بیشتر از صد کشور جهان شامل افرادی چون رئیس جمهور فرانسه، شارل دوگل، و رئیس جمهور آمریکا، دوایت آیزنهاور، حضور یافته بودند
افتخارات
وینستون چرچیل در طول مدت خدمت سیاسی و فعالیتش به عنوان نویسنده افتخارات زیادی کسب کرده است.
چرچیل در ۹ آوریل ۱۹۶۳ با درخواست ریاست جمهور آمریکا، جان اف. کندی، و با تصویب کنگره آمریکا به عنوان «اولین شهروند افتخاری ایالات متحده آمریکا» انتخاب شد. ولی به دلیل ناتوانی جسمی در مراسم کاخ سفید حاضر نشد و پسر و نوهٔ او این افتخار را برای او دریافت کردند.
مردم بریتانیا در رای گیری نوامبر ۲۰۰۲ بیبیسی، سر وینستون چرچیل را به عنوان «بزرگترین بریتانیایی تمام تاریخ» انتخاب کردند.
-
-
Registered User
پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف
النور روزولت
آنا النور روزولت (به انگلیسی: Anna Eleanor Roosevelt) متولد: ۱۱ اکتبر ۱۸۸۴ در نیویورک ، درگذشت: ۷ نوامبر ۱۹۶۲ در نیویورک، او همسر فرانکلین روزولت رئیس جمهور ایالات متحده امریکا ، اولین رئیس کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد و یکی از فعالترین شخصیتهای قرن بیستم در ترویج و توسعه حقوق بشر و گسترش فعالیتهای انسان دوستانه نهادهای بین المللی بود.
بانو النور روزولت در ماههای پایانی عمر همسرش هنگامی که او فلج شده و روی صندلی چرخدار خود میخکوب شده بود، بسیاری از وظایف او را بر عهده گرفت. النور که بیشتر دوران کودکی خود را در انزوا و به تنهایی گذرانده بود ، علی رغم نداشتن تحصیلات دانشگاهی به شریک و مشاور مطمئن یکی از استثنایی ترین سیاستمداران تاریخ تبدیل شده بود.
النور روزولت و اعلامیه جهانی حقوق بشر
پس از مرگ فرانکلین دلانو روزولت، جانشین او هری ترومن از خانم روزولت درخواست کرد به نخستین هیأت نمایندگی ایالات متحده در ملل متحد بپیوندد. او این هدف آشکار سیاسی را دنبال میکرد که النور روزولت را در گروه خودش داشته باشد و در عین حال او را از مسائل سیاسی حساس دور کند.
النور روزولت از سوی دیگر اعضای هیأت نمایندگی به شورای اقتصادی و اجتماعی ملل متحد فرستاده شد.در حالی که حضور النور روزولت در کمیسیون حقوق بشر از سوی بسیاری امری کم اهمیت تلقی میشد، او توانست با تلاش وصف ناپذیری که از خود نشان داد یکی از مهمترین اقدامات سارمان ملل در سالهای اغازین فعالیت خود یعنی نگارش و تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر را به انجام رساند.
النور روزولت نه فردی دانشگاهی بود و نه روشنفکری برجسته، مشارکت او در نگارش اعلامیه جهانی حقوق بشر ربطی به تحلیل فلسفی یا حقوقی نداشت. او اهل عمل بود، دیگران را تشویق میکرد، برای رسیدن به هم نظری تلاش میکرد و همین خصوصیات به همراه اعتبار عامی که در ایالات متحده و کشورهای دیگر داشت، او را در انجام موفقیت آمیز وظیفه ریاست کمیسون حقوق بشر و کمیته نگارش آن یاری داد.
او خود در این مورد فروتنانه نوشته بود:«نگارش پیش نویس اعلامیه حقوق، برای همکارانم در گروه نگارش ، به ویژه برای دکتر پ.س.چانگ، دکتر چارلز مالک و جان هامفری که همگی اشخاص بسیار فرهیختهای هستند، ممکن است چندان دشوار و سهمگین جلوه نکند. اما این کار در نظر من وظیفه ایست که برای آن به هیچ وجه آمادگی ندارم.
با این همه امیدوارم بتوانم به آنان در یافتن واژگانی که از دل تاریخ و نیز از اوضاع روز و واقعیتهای معاصر بیرون میکشند به نحوی یاری رسانم که همگان بتوانند اهداف ما را دریابند و برای آنها بسیج شوند. اغلب به همسرم میگفتم که اگر بتواند موضوعی را به من بفهماند، دیگر آن موضوع برای همه افراد کشور روشن خواهد بود. شاید اساس نقش من و ارزش واقعی مشارکتم در کمیته نگارش اعلامیه جهانی در همین نکته باشد.»
حضور روزولت به حدی راهگشا بود که بسیاری از جمله جان هامفری مدیر بخش حقوق بشر دبیرخانه ملل متحد، نگارش این اعلامیه را بدون حضور النور روزولت ناممکن میدانستند.
-
-
Registered User
پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف
بیل کلینتون
ویلیام جفرسون «بیل» کلینتون (زاده شده به نام ویلیام جفرسون بلایت سوم ۱۹ اوت ۱۹۴۶) چهل و دومین رییس جمهور ایالات متحده آمریکا از سال ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۱ بودهاست. او که عضو حزب دموکرات ایالات متحده آمریکا است پیش از انتخاب به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا به مدت ۱۲ سال فرماندار پنجاهم و پنجاه و دوم ایالات جنوبی آرکانزاس را بر عهده داشت. او بعد از فرانکلین روزولت و جان کندی جوانترین شخصی است که به عنوان رئیس جمهور خدمت کردهاست.
کلینتون سیاستمدار نئو دموکراتی است که مسئول اصلی فلسفه حکومتی «راه سوم» میباشد که دو دورهٔ ریاست جمهوری وی از مصداقهای این فلسفه به حساب میآیند. کلینتون رئیس جمهور دورانی بود که طولانی ترین دوره رشد اقتصادی در حال صلح به شمار میآمد که بودجهٔ میزان و مازاد کلی را در برداشت. در دورهٔ اول ریاست جمهوری وی، قانون گذاری هاو سیاستهای اقتصادی متعددی مشاهده شد. دورهٔ دوم ریاست جمهوری وی بیشتر تحت تأثیر رسوایی مونیکا لویینسکی بود. وی نهایتا توسط مجلس سنای ایالات متحده آمریکا تبرئه شد و در دفتر ریاست جمهوری برای تکمیل دوره ریاست جمهوری اش باقی ماند. از دیگر حوادث دوره دوم ریاست جمهوری کلینتون جنگ کوزوو بود.
کلینتون در حالی کاخ سفید را ترک میکرد که مردم توسط نظر سنجیها اخلاق و رفتار وی را زیر سوال برده بودند. هر چند، وی رضایت ۶۵ درصد را به دست آورده بود که بالاترین میزان در بین روسای جمهور بعد از جنگ جهانی دوم بود. بعد از ترک دفتر ریاست جمهوری، کلینتون در امور سخنرانی عمومی و فعالیتهای انسانی مشغول میباشد. وی نهاد ویلیام کلینتون را تأسیس کرد تا تبلیغ و پرداختن به مسائل جهانی از جمله رفتار و جلوگیری از بیماری ایدز و گرم شدن زمین را دنبال کند. در سال ۲۰۰۴، وی اتوبیوگرافی شخصی به نام «زندگی من» را منتشر کرد. همسر وی هیلاری رودهام کلینتون در سال ۲۰۰۰ به عنوان سناتور ایالت نیویورک انتخاب شد. کلینتون بنیاد کلینتون رو پایه گذاشت و ریاست آن را بهر عهده دارد.
جوانی و آموزش
ویلیام جفرسون بلایت سوم در شهر هوپ از ایالت آرکانزاس به دنیا آمد. نام او بعد از نام پدرش ویلیام جفرسون بلایت کوچک انتخاب شد. پدر وی که یک فروشنده در حال سفر بود، سه ماه زودتر از تولد پسرش در یک تصادف کشته شد. در سال ۱۹۵۰، مادر وی با شخصی به نام روگان کلینتون که در کار فروش اتومبیل شریک برادرش بود، ازدواج کرد.
تا به چهارده سالگی نرسیده بود، بیلی، نام خانوادگی پدرخوانده اش را برای نام خودش انتخاب نکرده بود. وی همیشه از پدر خوانده اش به عنوان یک قمارباز و الکلی یاد میکرد و بارها عنوان کرده که پدر خوانده اش همیشه با مادرش و برادرخوانده اش بدرفتاری میکردهاست.
کلینتون در کودکی به مدرسهٔ کاتولیک سنت جان و ابتدایی رمبل میرفت. کلینتون سپس به دبیرستان هات سپرینگ رفت، در جایی که یک دانش آموز فعال و رهبر بود. وی آنجا به ساکسیفون پرداخت و حتی برای مدت کوتاهی تصمیم گرفت در زندگی اش به موسیقی بپردازد. اما همان طور که در «زندگی من» توضیح میدهد:
«یک وقتی در شانزده سالگی، تصمیم گرفتم که به عنوان یک مسئول منتخب یک زندگی عمومی داشته باشم. من موسیقی را دوست داشتم و فکر میکردم میتوانم خیلی خوب باشم، اما میدانستم هیچ وقت نمیتوانستم جان کولترین باشم. من به دارو علاقه داشتم و فکر میکردم میتونم یک دکتر خوب باشم اما میدونستم که نمیتونستم مایکل دیباکی شوم. ولی میدونستم میتونم در خدمت عمومی میتوانم بسیار عالی باشم.»
در سال ۱۹۶۳ دو لحظهٔ بسیار تأثیر گذار در جوانی کلینتون رخ داد که به وی در تصمیم برای خدمت عمومی کمک کردند. اولی دیدار وی از کاخ سفید به عنوان عضو مجلس دانش آموزی کشور و دیدن رئیس جمهور جان کندی بود و دومی سخنرانی بسیار معروف مارتین لوتر کینگ کوچک با نام «من رویایی دارم» بود که کلینتون این سخنرانی را تماما حفظ کرد.
کلینتون مدرک کارشناسی اش را از مدرسهٔ والش وابسته به وزارت خارجه گرفت و برای سناتور فولبرایت کار کرد. وی مشمول بورسیه ای(بورسیه رودس) برای تحصیل در کالج آکسفورد انگلیس شد. وی در دههٔ شصت بازیهای تیم فوتبال چلسی را میدید و به طرفدار این تیم تبدیل شد.
بعد از آکسفورد، کلینتون مدرک وکالتش را در سال ۱۹۷۳ از مدرسهٔ حقوق دانشگاه ییل گرفت. در این مدرسه با دختری به اسم هیلاری رودهام آشنا شد و در سال ۱۹۷۵ با او ازدواج کرد. تنها حاصل این ازدواج دختری به اسم چلسی است که در سال ۱۹۸۰ به دنیا آمد.
فعالیت سیاسی در آرکانزاس
در سال ۱۹۷۴ بعد از یک سال استادی در دانشگاه حقوق آرکانزاس ، وی نامزد مجلس نمایندگان شد که رقیب وی با ۵۲ درصد آرا وی را شکست داد.
بیل کلینتون به عنوان جوان ترین فرماندار از سال ۱۹۳۸ برای فرمانداری ایالت آرکانزاس انتخاب شد.
وی در انتخابات سال ۱۹۸۰ برای فرمانداری شکست خورد. اما طولی نکشید که دو سال بعد دوباره به عنوان فرماندار انتخاب شد و در طول دههٔ پیش رو به اقتصاد ایالت کمک کرد. وی به چهرهٔ مهمی بین نئو دموکراتها، شاخهای حزب دموکرات، تبدیل شد. نو دموکراتها به اصلاحات بهداشتی و کوچک شدن دولت اعتقاد داشتند که مورد حمایت دموکراتها و جمهوری خواهها بود.
رقابت و فعالیت انتخاباتی برای نامزدی
در سال ۱۹۸۷ گمانه زنیهای رسانهای از شانس کلینتون برای رقابت با آقای کومو فرماندار وقت ایالت نیویورک برای کاندیداتوری ریاست جمهوری حزب دموکرات خبر دادند. وی تا سال ۱۹۹۲ خود را به عنوان عضو برجسته و پیشروی جناح نو دموکراتها در حزب دموکرات معرفی کرد.
انتخابات ریاست جمهوری
کلینتون در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا سال ۱۹۹۲ پیروز شد (۴۳٫۰ درصد) در مقابل رقیب جمهوری خواهش رئیس جمهور وقت جورج هربرت واکر بوش و (۳۷٫۴ درصد) و رقیب ملیاردر و پوپولیست راس پروت که به عنوان نامزد مستقل رقابت میکرد. دلیل شکست رئیس جمهور وقت جورج اچ بوش کاهش حمایت و تایید مردم به ۴۰ درصد بود.
انتخاب کلینتون به اقامت ۱۲ سالهٔ پی در پی و اقامت ۲۰ سال از ۲۴ سال گذشته روسای جمهوری آمریکا از حزب جمهوریخواه ایالات متحده آمریکا در کاخ سفید پایان داد.
ریاست جمهوری
به محض در اختیار گرفتن پست ریاست جمهوری کلینتون قانونی را امضا کرد که به موجب آن کارفرمایان را مجبور میکرد به کارمندان خود اجازه بدهند برای حاملگی یا وضعیت پزشکی جدی مرخصی بدون حقوق بدهند. در حالی که این اقدام یک اقدام مردم پسند بود وی تلاشش را برای عملی کردن یکی دیگر از قولهایی که در تبلیغات انتخاباتی داده بود آغاز کرد. بیل کلینتون به همجنس گرایان مرد و زن اجازه داد که بتوانند در نیروهای نظامی آمریکا خدمت کنند. هر چند این اقدام انتقادات زیادی از جبهههای راست و چپ به بار آورد. در نهایت کنگره ایالات متحده آمریکا با سیاست «نپرس، نگو»، قانون را به اجرا درآورد. به این ترتیب همجنسگرایان آمریکایی میتوانستند تا زمانی که علایق جنسی شان مخفی است در ارتش مشغول به خدمت باشند.
مورد دیگری که کلینتون به آن پرداخت تجارت آزاد بود. کلینتون از توافقنامهٔ تجارت آزاد آمریکای شمالی(نفتا) حمایت میکرد و برای به دست آوردن حمایت جمهوری خواهان و دموکراتها با آنان مذاکره کرد. این توافقنامه مخالفانی در دو اردوگاه جمهوری خواه و دمکرات داشت اما در نهایت توافقنامه تایید شد.
کلینتون همچنین قانونی را تصویت کرد که به موجب آن خریدار برای خرید اسلحهٔ دستی میبایست پنج روز صبر کرد.
کلینتون همین طور قانون مالی ای را تصویب کرد که به خانوادههای با کلاس متوسط و فرزندان مستقل امکان را میداد تا به فراخور شرایط خاص مورد نظر مقداری از مالیات بر درآمد پس بگیرند.
-
-
Registered User
پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف
آبراهام لینکلن
آبراهام لینکلن(زاده ۱۲ فوريه ۱۸۰۹ و يايكشنبه ۲۳ بهمن ۱۱۸۷ خورشيدي-درگذشته ۱۵ آوریل ۱۸۶۵ و يا جمعه ۲۶ فروردين ۱۲۴۴ خورشيدي) شانزدهمین رئیسجمهور آمریکا بود.
لینکلن در سال ۱۸۵۵ برای حضور در مجلس سنای آمریکا نامزد شد و یک سال پس از آن به حزب جدید جمهوریخواه پیوست. وی توانست با وجود شکست از فریمونت نامزد این حزب در رقابتهای انتخاباتی سال ۱۸۵۶، در سمت معاون بالقوه وی به محبوبیت فراوانی در میان افکار عمومی آمریکا دست یابد. وی توانست در کنوانسیون جمهوری خواهان برای رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۸۶۰ به کسب نامزدی این حزب نایل آید و بالاخره در این انتخابات به پیروزی برسد.
لینکلن از آغازین ماههای زمامداریاش نشان داد که به رغم نظر جیمز بوکانان، معتقد است که دولت ملی قدرت مواجهه با شورشیان را داراست. او گرچه با نظام بردهداری مخالفت نمیورزید، اما به سرعت دریافت که جنگ داخلی، در کشورش، نمیتواند بدون آزادی بردهها، به سرانجامی مطلوب برسد. او از یک سو با مخالفت جمهوریخواهان تندرو مواجه بود و از سوی دیگر باید تلاش میکرد تا دموکراتهای طرفدار صلح را با خود همراه کند. تلاشهای وی برای یافتن راهی میانه در سال ۱۸۶۴ به ثمر نشست و وی برای بار دوم سمت ریاست جمهوری در کشورش را بر عهده گرفت. لینکلن در مراسم تحلیف بر مسامحه با جنوب صحه گذاشت، اما پیش از اینکه این اندیشه وی به بوته آزمایش گذاشته شود، توسط یک بازیگر تئاتر به نام «جان ویلکس بوث» مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در صبح روز ۱۴ آوریل ۱۸۶۵ درگذشت.
آبراهام لینکلن در خانوادهای فقیر در کنتاکی بدنیا آمد. پدرش، در حالی که تنها تبری برای گذران زندگی بهمراه داشت، از آنجا به همراه خانواده خود مهاجرت کرد، و بسوی شهر ایندیانا پیش رفت، پس در شهر ایندیانا، کلبهای چوبی، بدون در و پنجره ساخت که کف آن پر از علفهای وحشی بود. او برای آنها، رختخوابهائی، که تشک آن را با برگ خشک پرکرده بودند به همراه، یک یا دو چهار پایه، یک میز و یک کتاب مقدس فراهم آورد، که همه اثاثیه و دارایی آنها را تشکیل میداد.
-
-
Registered User
پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف
جان اف. کندی
جان فیتزجرالد کِنِدی (به انگلیسی: John Fitzgerald Kennedy) (زادهٔ ۲۹ مه ۱۹۱۷ و یا سه شنبه ۸ خرداد ۱۲۹۶ خورشیدی - درگذشتهٔ ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ و یا جمعه ۱ اذر ۱۳۴۲ خورشیدی) سی و پنجمین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا میباشد.
او از ۱۹۶۱ تا زمان به قتل رسیدنش در ۱۹۶۳ ریاست جمهوری را به عهده داشت. او که عضوی از خانوادهٔ سیاسی و مشهور کندی بود به عنوان نمادی از لیبرالیسم آمریکایی مشهور است. در طول جنگ جهانی دوم او در اقیانوس آرام ناوبان بود و به خاطر شجاعت در نجات جان سربازانش مدال گرفت. کندی هنگام آغاز ریاست جمهوری ۴۳ سال داشت و از این رو جوانترین رئیس جمهور تاریخ آمریکاست (پیش از او تئودور روزولت این عنوان را در دست داشت.).
از اتفاقات مهمی که در دوران ریاست جمهوری او افتاد میتوان به تهاجم ناموفق به خلیج خوکها، بحران موشکی کوبا، ساخته شدن دیوار برلین، آغاز مسابقه فضایی، اولین اتفاقات جنگ ویتنام و جنبش حقوق مدنی آمریکا اشاره کرد.
کندی رکوردهای دیگری نیز دارد. او تنها کاتولیک رومی است که به ریاست جمهوری رسیده، اولین رئیس جمهور آمریکا که متولد قرن بیستم بود، آخرین رئیس جمهوری که در طول دورهاش به قتل رسید، آخرین کاندید حزب دموکرات از شمال آمریکا که به ریاست جمهوری رسید و آخرین کسی که هنگام انتخاب شدن عضو مجلس سنا بود.
کندی در ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ با ۴۶ سال و ۱۷۷ روز سن به قتل رسید. این جوانترین سن مرگ برای یک رئیس جمهور آمریکاست. قتل او را از مهمترین اتفاقات تاریخ آمریکا میدانند، زیرا این قتل باعث مطرح شدن و به نوعی محبوبیت بیشتر او در آمریکا شد و باعث شد او الهام بخش نسلهای متعددی باشد.
تولد، کودکی و تحصیلات اولیه
کندی در بروکلین، ایالت ماساچوست به دنیا آمد. والدین او جوزف پ. کندی پدر و رز فیتزجرالد بودند.
بعدها فاش شد که کندی در جوانی از یک بیماری کمیاب به نام «آدیسون» رنج میبردهاست. این بیماری و دیگر بیماریهای او در زمان زندگیاش از عموم پنهان نگاه داشته میشد.
کندی در یکی از مهمترین مدارس آمریکا، مدرسهٔ «چوآته» درکانکتیکات، تحصیلاتش را انجام داد و در سال ۱۹۳۵ فارغالتحصیل شد. قبل از ثبت نام در کالج او یک سال را در لندن و در «مدرسهٔ اقتصاد لندن» دورهای در اقتصاد سیاسی زیر نظر پروفسور «هارولد لاسکی» گذراند. در پاییز ۱۹۳۵ او به دانشگاه پرینستون رفت اما به علت بیماری یرقان مجبور به ترک آنجا شد. پاییز سال بعد او به کالج هاروارد رفت. او در خلال مدتی که در هاروارد درس میخواند دوبار به اروپا و بریتانیا رفت. در این مدت پدر او سفیر آمریکا در دربار سلطنتی بود.
در ۱۹۳۸، کندی پایاننامهٔ خود تحت عنوان «چرا انگلستان خوابید؟» را نوشت. این اثر در مورد نقش انگلستان در توافقنامه مونیخ بود. او در ژوئن ۱۹۴۰ با نشان «کام لائود» و لیسانس مسائل بینالملل از هاروارد فارغالتحصیل شد. در همین سال پایاننامهٔ او به عنوان کتاب انتشار یافت و از پرفروشترین کتابهای سال شد.
خدمت نظامی
در بهار ۱۹۴۱، کندی برای ارتش آمریکا داوطلب شد، اما تقاضای او به علت مشکلات پزشکیاش رد شد. اما در سپتامبر همان سال او در نیروی دریایی آمریکا استخدام شد. این استخدام به این علت ممکن شد که کندی از از نفوذ مدیر «او ان آی» (دفتر اطلاعات نیروی دریایی) که زمانی کارمند جوزف کندی در سفارت بود، استفاده کرد. او در این دوران با درجهٔ سربازی (درجهٔ انساین) در دفتری خدمت میکرد که کارش تهیهٔ بولتن و اطلاعات برای دبیرخانهٔ نیروی دریایی بود. در همین زمان بود که پرل هاربر مورد حمله قرار گرفت. همچنین در همین دوران بود که کندی رابطهٔ عاشقانهای را با «اینگا آرواد»، جاسوس نازی، آغاز کرد. گرچه این رابطه مدتی بعد و پس از انتقال کندی به دفتر «او ان آی» در کارولینای جنوبی پایان یافت.
کندی ابتدا دورههایی در مدرسهٔ آموزشی دفترداران ذخیرهٔ نیرودریایی و مرکز آموزشی اسکادران قایقهای «پی تی» گذراند و پس از آن به پاناما و جبههٔ اقیانوس آرام در جنگ اعزام شد. او در جبههٔ اقیانوس آرام در چندین نبرد شرکت کرد، به درجهٔ ستوانی رسید و فرماندهی یک قایق پی تی را در دست داشت.
در ۲ آگوست ۱۹۴۳ قایق کندی، پی تی ۱۰۹، در نزدیکیهای نیو جورجیا (نزدیکی جزایر سلیمان) مشغول انجام عملیاتی نظامی بود که توسط یک ناو ژاپنی نابود شد. در این حادثه پشت کندی که از قبل نیز دچار مشکلاتی بود بیشتر مصدوم شد. با این حال و با همین پشت آسیب دیده کندی یک مرد زخمی دیگر را نیز به دوش کشید و سه مایل در اقیانوس شنا کرد تا به جزیرهای برسد. بخاطر این اقدام او مدال نیروی دریایی را دریافت کرد.
او در زمان خدمت در جنگ جهانی دوم همچنین نشانهای «قلب ارغوانی»، «مدال کمپین آسیا-اقیانوس آرام» و «مدال پیروزی جنگ جهانی دوم» را کسب کرد. او در اوایل سال ۱۹۴۵، چند ماه پیش از تسلیم ژاپن از خدمت مرخص شد.
سالها بعد در ماه مه ۲۰۰۲ در یک سفر اکتشافی در جزایر سلیمان بقایای کشتی پی تی ۱۰۹ یافت شد.
آغاز فعالیت سیاسی
پس از جنگ جهانی دوم کندی وارد جهان سیاست شد. این تا حدودی به علت پر کردن جای خالی برادرش، «جوزف پ. کندی پسر» بود که علیرغم امیدهای زیادی که خانواده به او بسته بود، در جنگ کشته شد. در ۱۹۴۶، «جیمز مایکل کورلی» نمایندهٔ مجلس منطقهای که کندی در آن زندگی میکرد و جوی شدیداً طرفدار حزب دموکرات داشت، شهردار بوستون شد و از نمایندگی استعفا داد. کندی خود را کاندید مجلس کرد و با اختلاف زیادی رقیبش از حزب جمهوریخواه را مغلوب کرد. کندی دو بار دیگر نیز انتخاب شد اما در این مدت با رهبری حزب دموکرات و هری س. ترومن اختلافاتی داشت.
کندی در ۱۲ سپتامبر ۱۹۵۳ با «ژاکلین لی بوویر» ازدواج کرد. او در دو سال اول ازدواجش عملهای نخاعی بسیاری انجام داد و بارها به مرگ نزدیک شد و معمولاً در سنا حاضر نمیشد. در این دوره او کتابی تاریخی به نگارش در آورد که در سال ۱۹۵۷ جایزه پولیتزر را بخاطر آن دریافت کرد.
پشتیبانی خانواده کندی از مک کارتی
سناتور جوزف مک کارتی با خانوادهٔ کندی ارتباط خوبی داشت. حتی قبل از شهرت مک کارتی او از دوستان نزدیک جوزف پ. کندی بود. جوزف کندی هزاران دلار به مک کارتی کمک کرده و یکی از مهمترین طرفدارانش بود. مک کارتی در اواخر دههٔ ۴۰ میلادی، بارها مهمان کندیها بود و در دورهای با «پاتریشیا کندی» (خواهر جان کندی) رابطه داشت.
در سال ۱۹۵۳ به درخواست جوزف پ. کندی، مک کارتی، رابرت کندی را در سن ۲۷ سالگی در ردهای بالا استخدام کرد. در ۱۹۵۴ وقتی سنا تصمیم به محکومیت مک کارتی داشت، سناتور کندی به تناقضی برخورد. او در این زمان گفت: «چگونه میتوانم رای به اخراج جو مک کارتی بدهم، آن هم برای کارهایی که او در زمانی انجام داده که برادر خودم جز خدمهاش بوده است؟»
گرچه در آن زمان رابرت کندی با یکی از خدمهٔ مک کارتی، روی کوهن، مشکلاتی پیدا کرده بود و از همکاری با مک کارتی استعفا داده بود. جان کندی پیش نویسی از سخنرانی در دفاع از اخراج مک کارتی را نوشت اما هرگز آن را ایراد نکرد. وقتی سنا در ۲ دسامبر ۱۹۵۴ به اخراج مک کارتی رای داد کندی در بیمارستان بود و هرگز، چه در آن زمان و چه بعدها، اعلام نکرد که اگر در سنا بود به چه چیز رای میداد.
دورهٔ سناتوری در دههٔ ۵۰ میلادی
کندی از ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۰ به مدت هفت سال سناتور بود.
در ۱۹۵۲، کندی با شعار «کندی بیشتر به ماساچوست خدمت خواهد کرد» خود را کاندید سنا کرد. او با حدود ۷۰ هزار رای بیشتر بر «هنری کابوت لودج پسر»، کاندید حزب جمهوریخواه، پیروز شد و به سنا راه یافت.
در ۱۹۵۶ کندی در مجمع ملی حزب دموکرات خود را کاندید نیابت ریاست جمهوری کرد، اما شکست خورد و به جای او سناتور ایالت تنسی، «استس کفائوور»، انتخاب شد. اما تلاشهای انتخاباتی او برای گرفتن این مقام باعث افزایش شهرتش در درون حزب گردید.
در ۱۹۵۸، کندی اولین ویراست از کتابش، «ملت مهاجرین» را منتشر کرد.
انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۶۰
در ۱۹۶۰، کندی اعلام کرد که قصد دارد برای ریاست جمهوری آمریکا کاندید شود. در انتخابات اولیهٔ درون حزبی او رقبایی چون سناتور هیوبرت هامفری از مینه سوتا، سناتور لیندون ب. جانسون از تکزاس و «آدلای استیونسون»، کاندید حزب دموکرات در انتخاباتهای ۱۹۵۲ و ۱۹۵۶ را در مقابل خود میدید. کندی در چند منطقهٔ کلیدی مانند ویسکانسین و ویرجینیای غربی در انتخابات اولیه پیروز شد. از آنجایی که ویرجینیای غربی به ایالتی با مردم محافظهکار و غالباً پروتستان مشهور بود که احتمال میرفت که به کندی کاتولیک رای ندهند او به معدنی در این ایالت رفت و از کارگران معدن خواست به او رای دهند. پس از پیروزی کندی در ویرجینیا بسیاری بر سر قبول او به عنوان کاندیدا موافقت کردند.
در ۱۳ ژوئیه ۱۹۶۰ حزب دموکرات رسماً اعلام کرد که کندی کاندید ریاست جمهوری این حزب است. کندی علیرغم جدالهایی که با جانسون در انتخابات اولیه داشت از او تقاضا کرد که به عنوان نایب رییس جمهور به همراه او کاندید شود. او برای پیروزی در انتخاباتی که به نظر میآمد از سال ۱۹۱۶ به این طرف نزدیکترین انتخابات باشد، به محبوبیت جانسون در جنوب نیاز داشت. مهمترین مسائل انتخاباتی در آن سال شامل چگونگی به حرکت در آوردن دوبارهٔ اقتصاد، کاتولیک بودن کندی، کوبا و چگونگی رقابت فضایی و موشکی با شوروی میشد. او برای اینکه اذهان را از فکر اینکه کاتولیسیسم رومی او بر تصمیمگیریهایش تأثیر میگذارد رها کند، در ۱۲ سپتامبر ۱۹۶۰ سخنرانی معروفی در هوستون، تگزاس ایراد کرد؛ «من کاندیدای کاتولیک نیستم. من کاندیدایی از حزب دموکرات هستم که اتفاقاً کاتولیک نیز هست! در مسائل عمومی من از طرف کلیسایم صحبت نمیکنم و کلیسا نیز از طرف من صحبت نمیکند.»
در سپتامبر و اکتبر کندی به همراه کاندیدای حزب جمهوریخواه، ریچارد نیکسون که پیشتر سمت معاون آیزنهاور را داشت، مناظراتی تلویزیونی برگزار کرد که اولین مناظرات تلویزیونی ریاست جمهوری در تاریخ آمریکا بودند. معروف است که نیکسون در این مباحثات عصبی و خیس عرق بود در حالی که کندی آرام و با متانت بود و همین از عوامل پیروزی او شد. بعضیها حتی میگویند در مباحثات رادیویی نیکسون تأثیرگذارتر از کندی بود اما در تلویزیون این برعکس بود. بهرحال این مناظرات تلویزیونی نقطهٔ مهمی در تاریخ سیاسی آمریکا هستند زیرا از این به بعد بود که تلویزیون نقش مهمی در سیاست بازی کرد و جلوهٔ خوب مقابل دوربین از ملزومات کاندیداهای ریاست جمهوری شد.
در انتخابات نهایی در ۸ نوامبر ۱۹۶۰، کندی در جدالی بسیار نزدیک، نیکسون را مغلوب کرد. بسیاری میگویند که تقلب در ایالات تگزاس و ایلینویز باعث شد که نیکسون ریاست جمهوری را از دست بدهد.
ریاست جمهوری
کندی در ۲۰ ژانویه ۱۹۶۱، به عنوان سی و پنجمین رئیس جمهور آمریکا سوگند یاد کرد. او در سخنرانی افتتاحیهٔ معروفش از آمریکاییها خواست که شهروندانی فعال باشد. او گفت: «نپرسید کشورتان چه میتواند برای شما بکند، بلکه بپرسید شما چه میتوانید برای کشورتان بکنید». او همچنین از ملل دنیا خواست که به هم بپیوندند تا با «دشمنان مشترک انسان: استبداد، فقر، بیماری و خود جنگ» بجنگند.
سیاستهای خارجی
در ۱۷ آوریل ۱۹۶۱، کندی دستور حمله به کوبا به منظور تسخیر این کشور را صادر کرد. با همکاری سازمان سیا، ۱۵۰۰ تبعیدی کوبایی که در آمریکا آموزش دیده بودند تحت عنوان «بریگاد ۲۵۰۶» به قصد براندازی حکومت کاسترو به جزیره رفتند اما سیا پشتیبانی مردمی کاسترو را دست کم گرفته بود. مردم بر خلاف انتظار از این حمله استقبال نکردند. در دو روز بعد و تا ۱۹ آوریل، دولت کاسترو اکثر تبعیدیهای مهاجم را دستگیر کرده و یا کشته بود و کندی برای آزادی ۱۱۸۹ نفر باقی مانده مجبور به مذاکره با کوبا شد. پس از گذشت ۲۰ ماه کوبا با دریافت محمولههای غذا و دارو به ارزش ۵۳ میلیون دلار مهاجمان را آزاد کرد. این یک رسوایی بزرگ برای کندی بود اما او تمام مسئولیت آن را پذیرفت.
در ۱۳ اوت ۱۹۶۱، دولت آلمان شرقی شروع به ساختن دیوار برلین و جدایی برلین شرقی از قسمت غربی این شهر کرد. این امر به علت حضور نظامی آمریکا در برلین غربی بود. کندی مدعی شد که این بر خلاف توافقات «چهار قدرت» است ولی با این حال جلوی احداث و پیشروی آن تا طول ۱۵۵ کیلومتری را نگرفت و مخالفتی جدی با این قضیه نکرد.
بحران موشکی کوبا در ۱۴ اکتبر ۱۹۶۲ شروع شد. این بحران وقتی شروع شد که هواپیماهای جاسوسی آمریکایی از پایگاههای موشکهای هستهای میانبرد شوروی در کوبا تصاویری تهیه کردند که استقرار موشکهای شوروی در کوبا را مشخص مینمود. کندی در مقابل دوراهی مهمی قرار گرفته بود. اگر آمریکا به این پایگاهها حمله میکرد جنگ جهانی هستهای با شوروی به سادگی آغاز میشد و اگر دست به هیچ اقدامی نمیزد باید خطر وجود سلاحهای هستهای در چند کیلومتری خودش را میپذیرفت. خطر دیگر این بود که آمریکا به عنوان نیروی ضعیفتر، آنهم در نیمکرهٔ خودش، شناخته شود. بسیاری از مقامات نظامی و کابینهٔ کندی خواستار حملهٔ هوایی بودند اما کندی تنها دستور به قرطینهٔ دریایی داد و تمام کشتیها را مورد بازرسی قرار داد. او شروع به مذاکراتی با شوروی کرد و تنها یک هفتهٔ بعد با رهبر وقت شوروی، نیکیتا خروشچف، به توافق رسید. خروشچف توافق کرد که موشکها را از کوبا بیرون ببرد و آمریکا قول داد که هرگز به کوبا حمله نکند. همچنین در بند مخفی توافق قرار بر این شد که آمریکا تا شش ماه دیگر موشکهای خود را از ترکیه خارج کند. پس از این حادثه که بیش از هر زمانی (حتی تا به امروز) در تاریخ، جهان را به جنگ هستهای نزدیک کرد، کندی در مقابله با اتحاد شوروی بیشتر مراقب بود.
کندی با اعلام اینکه «آنانی که انقلاب صلحآمیز را غیرممکن کنند، انقلاب خشونتآمیز را گریزناپذیر میکنند» با کمونیسم در آمریکای لاتین مبارزه میکرد. او «اتحاد برای پیشروی» را تأسیس کرد و کمکهای مالی بسیاری به کشورهای آمریکای لاتین داد تا از انقلابهای کمونیستی در آنها جلوگیری کند. او برای جا افتادن «اتحاد برای پیشروی» با فرماندار وقت پورتوریکو، «لوئیز مونوژ مارین، » همکاری نزدیکی داشت.
مثال دیگری از باور ظاهری کندی به قدرت غیرنظامی برای پیشرفت جهان تأسیس «نیروهای صلح» بود. در این برنامه که تا به امروز نیز ادامه دارد، آمریکاییهای داوطلب به ملل در حال توسعهٔ جهان در اموری چون تحصیلات، کشاورزی، پزشکی و ساخت و ساز کمک میکردند.
کندی همچنین در مقابله با کمونیسم از نیروی نظامی محدودی استفاده میکرد، اما بهرحال او نیز همچون روسای جمهور قبلی در مقابله با گسترش کمونیسم مصمم بود و پیرو سیاستهای قبلی آمریکا حمایت اقتصادی، سیاسی و نظامی از حکومت ویتنام جنوبی را ادامه داد. این حمایت شامل فرستادن مشاوران نظامی و نیروهای ویژه به منطقه نیز میشد. حضور آمریکا در منطقه مدام افزایش مییافت تا اینکه در دورهٔ پس از کندی نیروهای رسمی آمریکا رسماً در جنگ ویتنام درگیر شدند.
در ۲۶ ژوئن ۱۹۶۳، کندی به دیدار برلین غربی رفت و سخنرانی بسیار معروفی در ضدیت با کمونیسم ایراد کرد. هنگام سخنرانی کندی بعضی از مردم در سمت دیگر دیوار در برلین شرقی تجمع کرده بودند و با تشویق کندی عدم تمایل خود به تحت کنترل شوروی بودن را ابراز میکردند. کندی ساخت دیوار برلین را به عنوان مثالی از شکست کمونیسم عنوان کرد و گفت: «آزادی مشکلات بسیار دارد و دموکراسی کامل نیست، اما ما هیچوقت مجبور به ساختن دیواری برای نگهداشتن مردممان در کشور نبودهایم!». این سخنرانی بخاطر جملهٔ «ایچ بین این برلینر» (در آلمانی: «من شهروندی از برلین هستم») که از سوی کندی ایراد شد، بسیار معروف است.
کندی همچنین پیشنهاد دهندهٔ اصلی «معاهدهٔ محدودیت آزمایش» را داشت که طبق آن آزمایش اتمی در زمین، در اتمسفر و زیر آب ممنوع بود و تنها آزمایشهای زیرزمینی مجاز شمرده میشدند. آمریکا، بریتانیا و شوروی هر سه این معاهده را امضا کردند و در اوت ۱۹۶۳ کندی آن را به قانون رسمی تبدیل کرد. او این معاهده را از بزرگترین دستاوردهای دوران خود میدانست.
او در سال ۱۹۶۳ در سفر به ایرلند به همراه رئیس جمهور وقت ایرلند، اآمون ده والرا، «بنیاد آمریکا و ایرلند» را تأسیس کردند. هدف این بنیاد ایجاد ارتباط بیشتر بین آمریکاییهای ایرلندیالاصل و کشور ایرلند بود.
سیاستهای داخلی
کندی برای اشاره به برنامهٔ داخلی خود از عبارت «خط مقدم جدید» استفاده میکرد. او از تخصیص بودجهٔ فدرال به تحصیلات و مراقبتهای پزشکی برای سالمندان و دخالت دولت در مبارزه با بحران اقتصادی خبر داد. کندی همچنین قول پایان تبعیض نژادی را داد.
دادگاه عالی آمریکا در ۱۹۵۴ حکم به ممنوعیت جداسازی نژادی در مدارس عمومی را داده بود، اما هنوز نه تنها بسیاری از مدارس از این قانون سرپیچی میکردند، بلکه هنوز بسیاری از اتوبوسها، رستورانها، سینماها و دیگر اماکن عمومی نیز جداسازی میشدند.
کندی مبارزهٔ رسمی برای حقوق مدنی را در کمپینی در سال ۱۹۶۲ برای رای دهندگان سیاهپوست آغاز کرد.
در ۱۹۶۲، «جیمز مردیث» تصمیم گرفت که در دانشگاه میسیسیپی تحصیل کند، اما دانشآموزان سفیدپوست مانع او شدند. کندی ۴۰۰ مارشال فدرال و ۳۰۰۰ نیروی رسمی را به دانشگاه فرستاد تا از اینکه مردیث به راحتی اولین کلاس خود را میگذراند، اطمینان کسب شود.
کندی همچنین مارشالهای فدرالی را برای دفاع از «رانندگان آزادی» منصوب کرد.
کندی از حقوق مدنی و انتگراسیون نژادی دفاع میکرد و در کمپین انتخاباتیاش در ۱۹۶۰ به «کورتا اسکات کینگ»، همسر مارتین لوتر کینگ پسر که در زندان به سر میبرد، تلفن کرد که باعث محبوبیت بیشتر او بین جامعهٔ سیاهپوستان شد. اما کندی وقتی به ریاست جمهوری رسید مخالفتهایی با جنبش حقوق مدنی ابراز کرد. او متعقد بود که این جنبش تنها سفیدپوستان جنوبی را بیشتر عصبانی میکند و تصویب قانونهای حقوق مدنی در کنگرهای که اکثریتش با دموکراتهای جنوبی بود را سختتر میکند.
در ۱۱ ژوئن وقتی فرماندار وقت آلاباما، جورج والاس از ورود دو دانشجوی سیاه به دانشگاه آلاباما جلوگیری کرد. کندی، مارشالهای فدرال خود را برای مقابله با او به آلاباما فرستاد. عصر همان روز کندی سخنرانی معروفی در تلویزیون و رادیو در دفاع از حقوق مدنی ارائه داد. کندی، تصویب قانونی را کرد که بعدها و پس از مرگ او به عنوان «اعلامیه حقوق مدنی ۱۹۶۴» معروف شد را پیشنهاد داد.
در ۱۹۶۳، کندی پیشنهاد اصلاحاتی مالیاتی را داد که در پس از مرگش و در ۱۹۶۴ توسط کنگره تصویب شدند. این یکی از بزرگترین کاهشهای مالیاتی در تاریخ آمریکا بود که حتی از کاهش مالیاتی ریگان در ۱۹۸۱ نیز فراتر است.
حمایت از برنامههای فضایی
کندی مصمم بود که آمریکا باید در مسابقهٔ فضایی پیروز باشد. اتحاد شوروری در دانش فضایی از آمریکا جلوتر بود و کندی دریافت که آمریکا نمیتواند به پای شوروی برسد. او در سخنرانی در دانشگاه رایس در ۱۹۶۲ گفت: «هیچ ملتی که انتظار رهبری ملل دیگر را داشته باشد نمیتواند از این مسابقهٔ فضایی عقب بماند» و «ما میخواهیم در این دهه به ماه برویم و اینها، نه بخاطر اینکه اینها کارهای آسانی هستند که به این خاطر که کارهایی سخت هستند!».
کندی از کنگره خواست که بودجهای به ارزش بیش از ۲ میلیارد دلار را برای پروژهٔ آپولو تصویب کند. هدف این پروژه فرستادن انسان به کرهٔ ماه پیش از پایان دهه بود. در ۱۹۶۹، شش سال پس از مرگ کندی و پس از صرف ۱۱ میلیارد دلار، این هدف با قدم گذاشتن نیل آرمسترانگ و باز آلدرین به کرهٔ ماه برآورده شد.
قطعههایی از سخنرانی روز ۲۵ مه ۱۹۶۱ کندی در مورد قصد آمریکا برای فرود آمدن بر ماه در ترانهٔ «آپولو» که توسط گروه آلن پارسونز پراجکت در ۱۹۹۶ خوانده شد استفاده شدهاند.
انتصابات در دادگاه عالی
کندی دو نفر را به دادگاه عالی آمریکا منصوب کرد؛ «بیران رایموند وایت» و آرتور جوزف گولدبرگ (هر دو انتصاب به سال ۱۹۶۲).
تصویر، زندگی اجتماعی و خانواده
کندی و همسرش «جکی» (ژاکلین) نسبت به رئیس جمهوریها و بانوان اول پیشین آمریکا بسیار جوان بودن و در محبوبیت بیشتر به ستارههای موسیقی و سینما میماندند تا سیاستمداران. مدلهای لباس آنان همه جا استفاده میشد و نشریات عامهپسند از عکسهای آنان پر بود.
کندی فضا و محیط کاخ سفید را عوض کرد. او باور داشت که کاخ سفید باید مکانی برای جشن گرفتن تاریخ، فرهنگ و دستاوردهای آمریکا باشد و هنرمندان، نقاشان، نویسندهها، دانشمندان، شاعران، موسیقیسازان، بازیگرها، برندگان نوبل و ورزشکاران بسیاری را به کاخ سفید دعوت میکرد. ژاکلین کندی نیز با تعویض فضای هنری و مبلمان کاخ سفید تقریباً تمام اتاقهایش را مجدداً تزئین کرد.
همچنین حضور دو فرزند جوان کندی، «کارولین» و «جان کندی پسر»، فضای کودکانهتری به کاخ سفید آورد. کندیها بیرون محوطهٔ کاخ سفید یک کودکستان، استخر شنا و خانهٔ درختی تأسیس کردند.
در پشت این ظاهر پر زرق و برق کندیها مشکلات کمی نیز نداشتند و با تراژدیهای خانوادگی بسیاری روبرو بودند. ژاکلین در ۱۹۵۵ موردی از سقط جنین داشت و در ۱۹۵۶ دختر مردهای به دنیا آورد. (این دختر بدون نام بود و در گورستان ملی آرلینگتون در کنار والدینشان به خاک سپرده شده اما میگویند که کندیها میخواستند نام او را «آرابلا» بگذارند). تراژدی دیگر مرگ کودک تازه به دنیا آمدهشان «پاتریک بوویر کندی» در اوت ۱۹۶۳ بود.
کاریزمای کندی و خانوادهٔ او باعث شد که دورهٔ ریاست جمهوری او را با نام «کاملوت» بشناسند. این نامگذاری وقتی اعتبار بیشتری یافت که بعدها بیوهٔ کندی از علاقهٔ شوهرش به نمایش موزیکالی به همین نام در برادوی صحبت کرد.
قتل و پیامدهای آن
کندی در روز جمعه ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ در ساعت ۱۲:۳۰ بعداز ظهر در دالاس، تگزاس به قتل رسید. «لی هاروی اسوالد» در ساعت ۷ بعداز ظهر همان روز به جرم قتل یک مامور پلیس دالاسی مجرم شناخته شد و در ساعت ۱۱:۳۰ شب بهعنوان قاتل رئیس جمهور معرفی شد. اسوالد تنها دو روز بعد در ایستگاه پلیس دالاس توسط «جک روبی» به قتل رسید.
«لی هاروی اسوالد» اعلام کرد که او به کسی تیراندازی نکرده و مدعی شد که دارند از او به عنوان «طعمه» استفاده میکنند. او مدعی شد که عکسی که او را با سلاح قتاله نشان میداد جعلی است و صورت او را به بدن کس دیگری چسباندهاند. بدلیل مرگ او، بیگناهی یا مجرمیاش هرگز در دادگاهی اثبات نشد. بعضی منتقدان میگویند که اسوالد هیچ نقشی در این ترور نداشتهاست.
پنج روز پس از مرگ اسوالد رئیس جمهور جدید، لیندون ب. جانسون، «کمیسیون وارن» را تشکیل داد تا پروندهٔ این ترور بیشتر بررسی شود. این کمیسیون نتیجه گرفت که اسوالد به تنهایی در قتل دست داشتهاست. تحقیقاتی که بعدهها در دههٔ هفتاد توسط «کمیتهٔ انتخابی مجلس برای ترورها» صورت گرفت نیز قاتل بودن اسوالد را تایید کرد، اما این کمیته ادعا کرد که او احتمالاً تنها بخشی از دسیسه برای قتل رئیس جمهور بودهاست. با این حال این کمیته مدرکی دال بر شرکت کس دیگری در این دسیسه ارائه نکرد.
منتقدان تئوریهای بسیاری در چگونگی دقیق قتل کندی و مسئولان آن ارائه کردهاند که با هم دیگر و با گزارشات رسمی دولت بسیار متفاوت هستند. از مهمترین مسائلی که مطح میشود میتوان به تعداد گلولهها، جهتی که گلولهها از آن شلیک شدند، و اینکه کدام یک از گلولهها به رئیس جمهور و کدام به فرماندار «جان کانلی» برخورد کرده، اشاره کرد.
تئوریهای مختلف هر کدام کسی را مسئول مرگ کندی میدانند. معروفترین این مسئولان فرضی از این قرارند: سیا، مافیا، کاگب، اشراقیون [1]، فیدل کاسترو [نیاز به ذکر منبع]، لیندون ب. جانسون (نایب رئیس جمهور)[نیاز به ذکر منبع] و نوعی ائتلاف نظامی-صنعتی به رهبری ژنرالهای ارتش.
میراث و خاطره
تلویزیون مهمترین منبع خبری آخرین اخبار از قتل جان اف. کندی بود تا جایی که روزنامههای فردا بیشتر از اینکه به عنوان منبعی برای اخبار باشند برای یادگاری مناسب بودند. شبکههای تلویزیونی آمریکا برای اولین بار به پوشش خبری ۲۴ ساعته روی آوردند. تشییع جنازهٔ کندی و قتل لی هاروی اسوالد به طور مستقیم از تلویزیون آمریکا و بعضی کشورهای دیگر پخش شدند. میتوان گفت که از همینجا بود که تلویزیون به عنوان یک منبع خبری مهم در مقابل روزنامهها قد علم کرد.
در ۱۴ مارس ۱۹۶۷ بدن کندی به قبر و مکان یادبودی همیشگی در گورستان ملی آرلینگتون انتقال داده شد. سفیر سازمان ملل، آدلای استیونسون، اعلام کرد که «همهٔ ما اندوه مرگش را تا روز مرگ خود به همراه خواهیم داشت». کندی به همراه همسر و کودک مردهشان به خاک سپرده شده و قبر برادرش رابرت نیز همان نزدیکیهاست. قبر او با «شعلهٔ جاودان» تزیین شدهاست.
بسیاری از سخنرانیهای کندی، بخصوص سخنرانی افتتاحیهاش، از معروفترین سخنرانیهای تاریخ به شمار میروند و با وجود دوران نسبتاً کم ریاست جمهوری وی و عدم تغییر قانونی مهمی در زمان او معمولاً در کنار آبراهام لینکلن، جورج واشنگتن و فرانکلین د. روزولت به عنوان یکی از بهترین رئیس جمهورهای تاریخ آمریکا از طرف مردم برگزیده میشود.
یاد کندی به طرق مختلفی در فرهنگ آمریکا زنده نگاه داشته شدهاست. به افتخار یاد او، در ۲۴ دسامبر ۱۹۶۳، فرودگاه بین المللی «آدلهواید» نیویورک به فرودگاه بینالمللی جان اف. کندی تغییر نام داد. ناو جنگی «یو اس اس جان اف. کندی» در ۳۰ آوریل ۱۹۶۴ به یاد او شروع به کار کرد. دانشگاه جان اف. کندی در ۱۹۶۵ در پلزنت هیل، کالیفرنیا تأسیس شد. خانهٔ او در بروکلین، ماساچوست جلوهای تاریخی و ملی به شمار میرود.
کیپ کاناورال در ۱۹۶۳ به کیپ کندی تغییر نام داد اما بعدها و در ۱۹۷۳ دوباره به نام اصلیاش برگشت. همچنین صدها مدرسه در سراسر دنیا به افتخار کندی نامگذاری شدهاند. «انجمن اخوت فی کاپا تتا» در انستیتو پلی تکنیک ووستر به کندی مقام «برادر» را اعطا کرد.
کندی پس از مرگ و در ۱۹۶۳ مدال رئیس جمهوری آزادی را دریافت کرد و چهرهٔ او هنوز زینتبخش سکهٔ نیمدلاری در آمریکاست.
انتقادات
با وجود اینکه میتوان کندی را از محبوبترین ریاستجمهوریهای تاریخ آمریکا خواند بسیاری از منتقدان بر این باورند که او لیاقت این محبوبیت را ندارد. آنان ادعا میکنند که او جوان و کاریزماتیک بود ولی فرصتی برای دستاوردهای بسیار در زمان ریاست جمهوری خود نیافت. با قبول این دلیل باید گفت که محبوبیت او بیشتر به این دلیل بود که بسیاری از برنامههایی که نهایتاً بسیار به نفع مردم آمریکا شدند در زمان او آغاز گشتند. بر خلاف اکثر رئیس جمهوران امریکا دوران ریاست جمهوری او تقریباً از جنجالها و رسواییهای مختلف به دور بود. اعلامیهٔ حقوق مدنی که او در ژوئن ۱۹۶۳ به کنگره داد بعدها توسط برادرش رابرت اف. کندی تا حدودی به کار بسته شد و در زمان لیندون ب. جانسون در ۱۹۶۴ کاملاً عملی شد.
زندگی خصوصی کندی نیز مورد انتقادات و گفتگوهای بسیاری است. مشکلات جدی سلامتی او که از عموم مردم پنهان میماند (برای مثال بیماری آدیسون او)، داروهای بسیاری که مصرف میکرد، سابقهٔ طول و درازش در روابط عشقی پس از ازدواج و ارتباطات غیرمستقیم با بعضی جنایتکاران از مسائلی است که منتقدان در مورد آنها نوشتهاند. کتاب «طرف سیاه کاملوت» (۱۹۹۸) از سیمور هرش اثری کاملاً انتقادی به زندگی خصوصی کندی است. «یک زندگی ناتمام» (۲۰۰۳) از «رابرت دالک» یک بیوگرافی بیطرفانهتر است اما اطلاعات و جزئیات بسیاری راجع به مسائل سلامتی کندی در بردارد.
یکی از معروفترین منتقدان کندی نوآم چامسکی است. کتاب او «تفکری دوباره به کاملوت: جی اف کی، جنگ ویتنام و فرهنگ سیاسی آمریکا» (۱۹۹۳) تصویری جدید و کاملاً متضاد با تصویر عمومی دوران کندی میدهد. این کتاب بیشتر سیاستهای کندی را نقد میکند و از زوایای تازهای به نقد کندی میپردازد. به طور مشخص، چامسکی و بسیاری دیگر افزایش حضور نظامی آمریکا در ویتنام تحت تأثیر کندی را از کارهای منفی او میدانند.
-
-
Registered User
پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف
جورج دبلیو بوش
جورج دبلیو بوش، چهل و سومین رئیس جمهور آمریکا که بهنمایندگی حزب جمهوری خواهان در سال ۲۰۰۰ انتخاب شد. زادروز وی ۶ ژوئیه ۱۹۴۶ است. وی فرماندار پیشین ایالت تگزاس و پیش از ورود بهصحنه سیاست، در صنایع نفت و مدیریت تجاری مربوط بهآن فعالیت داشته، همچنین مدیر یک تیم بیسبال بهنام رِنجرهای تکزاس بودهاست. او در دوم نوامبر 2004 با 61 ملیون رای که 52% مجموع آرا بود با شکست سناتور جان کری 47% و نامزد مستقل رلف نادر 1%، برای بار دوم به ریاست جمهوری برگزیده شد و کنترل مجلس کنگره و مجلس سنا نیز در اختیار حزب او، حزب جمهوریخواه، در آمد.
جرج بوش دوم از طرف مادر
باربارا پیرس همسر جرج بوش اول و مادر جرج بوش دوم از نوادگان ژنرال فرانکلین پیرس چهاردهمین رئیس جمهور آمریکا(۱۸۵۳-۱۸۵۷) است.[۶]
زندگینامه
جورج دبلیو بوش یکی از افراد برجستهٔ خانواده ثروتمند و بانفوذ بوش است؛ پدرش جرج هربرت واکر بوش، چهل و یکمین رییسجمهور آمریکا و هشت سال در پست معاون ریاست جمهوری و ریاست آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا - سیا (CIA) بود. برادرش جب بوش تا سال 2006 فرماندار ایالت فلوریدا بوده و پدربزرگش پرسکات بوش یک سناتور برجسته بودهاست.
او فرزند جرج هربرت واکر بوش و باربارا بوش است. او در نیو هیون در ایالت کنتیکت بهدنیا آمد و بههمراه سه برادر و تنها خواهرش (خواهر دیگرش در سه سالگی در سال ۱۹۵۸ مرده است) بزرگ شد. وی بهمدت هفت سال در مدرسه «سن خوزه جونیور های» حضور پیدا کرد و بعدها بهمدت دو سال در دبیرستان کینکاید (Kinkaid School) در هوستون ادامه تحصیل داد.
بعد از آن، همانند پدرش، به «فیلیپس آکادمی» (سپتامبر ۱۹۶۱ تا ژوئن ۱۹۶۴) و بعد به دانشگاه ییل (سپتامبر ۱۹۶۴ تا مه ۱۹۶۸) رفت. در ییل به انجمن دانشجویی دلتا کاپا اپسیلون (Delta Kappa Epsilon) پیوست (که از ۱۹۶۵ تا زمان فارغالتحصیلی در آنجا مقام ریاست را داشت). جرج هربرت واکر بوش پدر و پرسکات واکر بوش پدربزرگ جورج دبلیو بوش نیز در دوران دانشجویی از اعضای این انجمن بودهاند.
جرج بوش دوم(همچنین پدر و پدر بزرگش) فارغالتحصیل دانشگاه ییل میباشد. و به عنوان یکی از اعضای فرقه «جمجمه و استخوان»[۷] [۸] شناخته میشود. وی در سال ۱۹۶۸ به عضویت این فرقه درآمد.
جورج دبلیو بوش بهمدت شش سال در گارد ملی ایالات متحده آمریکا تعهد بهانجام وظیفه و در نیروی هوایی گارد ملی تگزاس با درجه ستوانی خلبان، خدمت نمود.
او مدرک کارشناسی تاریخ را در ۱۹۶۸ گرفته است و در سال ۱۹۷۳ بهمدرسهٔ بازرگانی هاروارد - از شاخههای دانشگاه هاروارد - وارد شد و در سال ۱۹۷۵ مدرک کارشناسی ارشد را از این مدرسه دریافت کرد. او اولین رئیسجمهور آمریکاست که دارای مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد در این رشته است.
بوش در سال ۱۹۷۷ با لورا ولش ازدواج کرد. آنها صاحب دو دختر (دوقلو) هستند، باربارا و جنا، که در سال ۱۹۸۱ بهدنیا آمدند.
جورج دبلیو بوش در سال ۱۹۸۶ فرقه مسیحی انگلیکنها را ترک گفته و بهفرقه متدیستها که همسرش نیز عضو آن بود گروید، در این هنگام چهل سال داشت. بوش تصمیم گرفت بهعنوان یک مسیحی پاک و تازه متولدشده، از استعمال الکل خودداری کند.
بوش، پنج فوت و یازده اینچ، معادل ۱۸۰ سانتیمتر، قد دارد. معروفترین نام مستعارش "Dubya" (دابْیا) است که از تلفظ محاورهای "W" (دبلیو)، حاصل شدهاست.
از فرمانداری تا ریاست جمهوری
بوش بهعنوان چهل و ششمین فرماندار تکزاس انتخاب شد و این سمت را دو دوره حفظ کرد. او در سال ۲۰۰۰ میلادی در حزب جمهوریخواه با شکست سناتور هم حزب، جان مک کین، بهعنوان پیشتاز این حزب در انتخابات شرکت کرد و ال گور، معاون اول رئیسجمهور ِحزب دموکرات ِدورهٔ پیشین را در رقابتی تنگاتنگ شکست داد. انتخابات سال ۲۰۰۰ نزدیک ترین انتخابات ریاست جمهوری در ایالات متحدهٔ آمریکا بود و تنها با اختلاف 500 رای بیشتر در ایالت فلوریدا و با تصمیم نهایی دیوان عالی ایالات متحده، بوش توانست با کسب اکثریت آرای کالج الکترال برنده انتخابات گردد. او در دور دوم ریاست جمهوری در سال 2004 توانست با کسب 55% آرای فلوریدا تمام آرای الکترال این ایالت را این بار بدون تردید از آن خود گرداند.
تبار
جرج بوش دوم از طرف پدر
اطلاعات موجود در باره خاندان بوش تنها به چهار نسل اخیر آن محدود است: ساموئل بوش[۱]، پرسکات بوش[۲]، جرج بوش اول و جرج بوش دوم.
پس از آنکه پرسکات بوش(پدر جرج بوش اول) در ایالات متحده سناتور شد مدعی نسبت اشرافی برای خانواده خود شد و خود را از تبار هنری سوم، پادشاه انگلستان از خاندان آنژو خواند. [۳] البته در مورد دقت ادعاهای مطرح شده تردیدهایی وجود دارد زیرا در تبارنامه ساموئل بوش از طرف پدر تنها تا پدربزرگ وی به نام «اوبادیا(احتمالاً از ریشه عبیدیه) بوش» نام برده شده. اما تبار وی از طرف مادرش که به خاندان «فای»(Fay) تعلق داشت، تا قرن ۹ میلادی پیگیری شده و به شاهان آنژو وصل میشود. از طرفی، در آمریکای قرن ۱۸ و ۱۹ هیچ سند و مدرکی برای ارتباط نام «بوش» با خاندانهای اصیل مسیحی موجود نیست. در عوض در آن دوره زمانی نام «بوش»[۴] بیشتر به خانوادههای یهودیای تعلق داشت که از آلمان مهاجرت کرده بودند.[۵]
-
-
Registered User
پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف
جرج واشنگتن
جرج واشنگتن (۱۷۹۹-۱۷۳۲) از رهبران انقلاب امریکا و نخستین رئیسجمهور آمریکا بود که این سمت را از سال ۱۷۸۹ تا سال ۱۷۹۷ در دست داشت.
او از مهمترین چهرههای تاریخ ایالات متحده است. نقش او بهخصوص در کسب استقلال برای مستعمرات آمریکایی و سپس متحد کردن آنها زیر پرچم حکومت فدرال ایالات متحده قابل توجه است.
او از گروهی از مردم مسلح به کمک دولتهای فرانسه و اسپانیا ارتش بزرگی ساخت که نهایتا موفق به شکست نیروهای بریتانیایی در جنگ انقلاب آمریکا (۱۷۸۳-۱۷۷۵) شدند.
شناسنامه
نام کامل جرج واشنگتن
معروف به پدر سرزمین خود
زادروز ۲۲ فوریه ۱۷۳۲
زادگاه ویرجینیا ,Pope's Creek، آمریکا
تاریخ مرگ ۱۴ دسامبر ۱۷۹۹
محل مرگ Mount Vernon، آمریکا
نام همسر مارتا داندریج کاستیس
فرزندان ندارد
دین اپیسکپال
اطلاعات سیاسی
تاریخ ریاست ۱۷۸۹-۱۷۹۷
ترتیب یکمین رئیس جمهور
قبل از جان آدامز
بعد از -
جناح سیاسی فدرالیست
-
-
Registered User
پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف
جنگ جهانی دوم
جنگ جهانی دوم یکی از بزرگترین و پرهزینهترین جنگها در تاریخ جهان میباشد.
آلمان در ۱ سپتامبر، ۱۹۳۹ به لهستان حمله کرد، این تاریخ متداول آغاز جنگ جهانی دوم در غرب میباشد. منابع دیگر حمله ژاپن به چین را در ۷ ژوئیه، ۱۹۳۷، آغاز جنگ میدانند، و همچنین حمله ژاپن به منچوری را در ۱۹۳۱ را نیز در این میان ذکر کردهاند.
دلایل آغاز جنگ
جنگ جهانی دوم به دلایل بسیاری آغاز شد. بعضی از اصلی تربن آنها، بحران اقتصادی و تورم، درخواست غرامت جنگی از جمهوری وایمار آلمان پس از جنگ جهانی اول. رکود اقتصادی و نیاز ژاپن به مواد اولیه بود که باعث ظهور و رواج اندیشه فاشیسم و ملی گرایی، ظهور اندیشه دیکتاتوری و محدود کردن فکر و اندیشه شد.
جنگ جهانی اول به پایان رسید، اما نظام سرمایهداری اروپا جنگ دیگری را آبستن بود. سرمایهداری اروپا از بازارهای پس از جنگ فربه شده بود. تنها چند ماه پس از جنگ جهانی اول بود که شوراهای انقلابی کارگری به ویژه در آلمان پدید آمده و شدیداً طبقهٔ حاکم را نگران کرده بودند. به همین خاطر طبقهی حاکم آلمان به تسلیح میلشیای ارتجاعی همت گمارد تا «خطر» انقلاب را برطرف کرده و بتواند روسیه را از حمایت کارگران اروپا محروم نماید. شوراهای انقلابی کارگری درهمکوبیده شدند و بحران اقتصادی بر جای ماند تا این که در سال ۱۹۲۹ میزان بیکاری به درجهای بیسابقه رسید. اشتهای استعماری قدرتهای بزرگ سرمایهداری و رقابتهایشان هم در این زمان به شدت تقویت شده بودند. دو اتفاق مهم آتش اولیه جنگ جهانی دوم را برافروخت، حمله ژاپن به چین (جولای ۱۹۳۷)و اشغال لهستان توسط آلمان (سپتامبر ۱۹۳۹). کشورهای درگیر جنگ جهانی دوم دو گروه بودند که به نام متفقین و متحدین شناخته میشوند.
پیش زمینه جنگ
در آلمان چهار میلیون نفر بیکار بودند و از آن جایی که این کشور مستعمره نداشت، نمیتوانست محصولاتش را به فروش برساند. هیتلر سال ۱۹۲۵ در کتابی به نام نبرد من (Mein Kampf) اعلام کرد که باید در فکر «فضایی برای حفظ موجودیت نژادژرمن» بود و باید برای این مهم «به شرق نگریست». او سپس برای به دست آوردن بازارهای جدید برای محصولات آلمانی مسئلهی نابودی «یهودیت – بلشویسم» را مطرح نمود. این تنها کارفرمایان آلمانی از قبیل زیمنس، بایر، کروپ یا بُش نیستند که از نظرات هیتلر پشتیبانی کردند، و صندوقهای نازیسم را پر از پول و امکانات نمودند. کارفرمای فولادسازی تیسن ۱۰۰ هزار مارک طلا به نازیها داد و هیتلر سال ۱۹۳۳ به قدرت رسید. ورث در کتابی که سال ۱۹۶۴ به نام (روسیه در جنگ، از استالینگراد تا برلین)، منتشر نمود، چنین نوشت:«مبارزه با بلشویسم جهانی هدف اصلی سیاست آلمان بود.» هیتلر سال ۱۹۳۹ به تاریخدانی به نام کارل بورکهاردت گفت:«هر چه من در نظر دارم برضد روسیهاست. اگر غرب آن قدر احمق است تا این موضوع را بفهمد، من مجبورم با روسها سازش کنم تا غرب را به صورت نظامی شکست دهم و سپس تجدید قوا کرده و اتحاد شوروی را نابود نمایم.» عملاً غرب در سال ۱۹۴۰ از پای درآمد و هیتلر یک سال بعد علیه شوروی وارد عمل شد.
جنگ در اروپا
آلمان در ۱ سپتامبر، ۱۹۳۹ به لهستان حمله کرد، این تاریخ متداول آغاز جنگ جهانی دوم در غرب میباشد. در پی این با اعلام جنگ کشورهای انگلیس، فرانسه و بلژیک به آلمان جنگ جهانی دوم آغاز گشت.
روز ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ عملیاتی با نام رمز بارباروسا آغاز گشت. پنج میلیون سرباز ارتش هیتلری (Wehrmacht) به شوروی حملهای برقآسا کردند. روز ۳ مارس همان سال هیتلر دستوری با این مضمون صادر کرده بود:«تمام شوراها باید نابود شوند، هر سرباز آلمانی که در این راه قوانین بینالمللی جنگ را زیرپا بگذارد عفو و بخشوده میشود.»
ارتش فرانسه در سال ۱۹۴۰ فقط ۲۸ روز در برابر ارتش هیتلری دوام آورد و نابود گردید. پس از این شکست بود که روزنامهی آمریکایی نیویورک پست در شماره ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ نوشت:«باید معجزهای به بزرگی نازل شدن انجیل روی دهد تا ارتش سرخ بتواند در مدت کوتاهی از یک شکست کامل رهایی یابد.» کمی بیش از یک ماه بعد، در ژوئیه، ارتش آلمان در مقابله با ارتش سرخ ۲۰۰ هزار کشته داد و این تعداد ۴ برابر کل کشتهشدگان این ارتش در حملاتش در غرب بین سالهای ۱۹۳۹ و ۱۹۴۰ بود. در سال ۱۹۴۲ نبرد استالینگراد ۳۳۰ هزار سرباز آلمانی را کنار زد، در سال ۱۹۴۳ ارتش هیتلری ۵۰۰ هزارنفر را در نبرد کورسک معروف به نبرد تانکها از دست داد. نخبگان اس اس در این زمان به کلی نابود شدند. ارتش سرخ موفق گردید که ۶۰۷ لشکر از ۷۸۳ لشکر هیتلری را در تمام جبهههای جنگ نابود نماید.
در ۶ ژوئن ۱۹۴۴ نیروهای متفقین مرکب از ارتشهای کشورهای انگلستان، کانادا و ایالات متحده آمریکا به اتفاق واحدهایی از ارتش فرانسه آزاد عملیات پیاده شدن در ساحل نرماندی(ساحل کانال مانش) را آغاز کردند. هدف این اردوکشی، آزاد کردن فرانسه و سپس اروپای غربی از چنگال هیتلر و سبک کردن بار جنگ از دوش ارتش روسیه شوروی بود تا روسها بتوانند به سرعت آلمانیها را از خاک خود برانند. در نتیجه از دو بخش شرقی و غربی اروپا هیتلر در محاصره قرار گرفت و برلین در ۸ مه ۱۹۴۵ پس از خودکشی هیتلر سقوط کرد.در پی مرگ هیتلر دریادار فون دونیتس که از سوی هیتلر پیشوای دولت نازی شده بود تسلیم بی قید و شرط را در برابر متفقین پذیرفت.
جنگ در آفریقا و خاورمیانه
در آفریقا
«ژنرال اروین رومل» که در فوریه ۱۹۴۱ که با ادوات زرهی ناکافی به شمال آفریقا فرستاده شده بود، در ابتدای پیاده شدن در آفریقا به پیروزیهای حیرت انگیزی در مقابل بریتانیاییها دست یافته بود. در اواخر سال ۱۹۴۱ و اوایل سال ۱۹۴۲ که سوخت کافی به نیروهای وی رسیده بود، رومل با یک حمله برق آسا در ظرف یک هفته، سیصد مایل پیشروی کرد و از مرز مصر گذشت، ولی در ایستگاهی کوچک به نام «العلمین» متوقف شد. این به آن دلیل بود که متفقین که کلیدهای رمز آلمان و ایتالیا را کشف کرده بودند. به هر کاروان تدارکاتی به سرعت حمله میشد. توقف آلمانیها در «العلمین» فرصتی به بریتانیا داد تا نیروهای خود را تجدید کند، «ژنرال برنارد لاو مونتگومری» به فرماندهی سپاه هشتم بریتانیا منصوب شد. نیروهای بریتانیا آماده ضد حمله به آلمانیها شدند. نخستین جنگ رومل و مونتگومری به «جنگ علم حلفا» مشهور شد. نیروهای رومل نمیتوانستند از سد آتش توپخانه انگلیسیها بگذرند. در ضمن بیشتر سوخت ارسالی به آفریقا به قعر دریا رفته بود. رومل تقاضای کمک سریع کرد، ولی این کمک هرگز به وی نرسید. مونتگومری در ۲۳ اکتبر، ضد حمله خود را با آتش شدید توپخانه آغاز کرد. این «نبرد دوم العلمین» بود که کار آفریکا کورپس رومل را یکسره کرد. غرق شدن چهار کشتی حامل بنزین در بندر «طبرق» سبب شد تا نیروی زرهی رومل از کار بیفتد. فاجعه دیگر زمانی رخ داد که نیروهای آمریکایی در مراکش و الجزایر در مسیر عقب نشینی رومل پیاده شدند. نیروهای آلمان و ایتالیا در شمال آفریقا که ۹۱ هزار نفر بودند تا ماه مه همان سال تسلیم شدند. در نوشتههای رومل که پس از مرگش چاپ شدهاست، این جمله به چشم میخورد:
«از دلاورترین مردان، بدون اسلحه کاری ساخته نیست، اسلحه بدون مهارت به هیچ دردی نمیخورد و در جنگ متحرک از اسلحه و مهمات کاری بر نمیآید، مگر وسیله نقلیه و سوخت کافی برای جابه جایی آنها وجود داشته باشد».
در خاورمیانه
اشغال ایران در جنگ جهانی دوم
پس از شروع جنگ جهانی دوم که در ۱ سپتامبر ۱۹۳۹ آغاز شده بود، ایران بیطرفی خود را اعلام کرد، اما به دلیل گستردگی مرز ایران با اتحاد جماهیر شوروی و درگیری با آلمان این بیطرفی ناپایدار بود. ارتش متفقین به بهانه حضور جاسوسان آلمانی در ایران به اشغال کشور مبادرت ورزید.
در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ نیروهای شوروی از شمال و نیروهای بریتانیا از جنوب به ایران حمله کردند و شهرهای سر راه را اشغال کردند و به سمت تهران آمدند. ارتش ایران به سرعت متلاشی شد. رضاشاه ناچار به استعفا شد. متفقین با انتقال سلطنت به پسر و ولیعهد او - محمدرضا - موافقت کردند.
پس از اشغال راهآهن سراسری ایران برای انتقال کمکهای نظامی به پشتجبهه شوروی، بر اساس قانون وام و اجاره مورد استفاده قرار گرفت.
پس از اتمام جنگ، ارتش بریتانیا ایران را ترک کرد ولی نیروهای نظامی کشور شوروی، همچنان در شمال غرب ایران باقی ماندند، که به تشکیل دو حکومت مستقل و کوتاهمدت جمهوری مهاباد در کردستان و فرقه دموکرات در آذربایجان انجامید.
سوم شهریور ۱۳۲۰، ایران به اشغال نیروهای نظامی شوروی و انگلیس درآمد. نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای انگلیس از جنوب و غرب، از زمین و هوا به ایران حمله کردند. این حادثه در کشاکش جنگ دوم جهانی رخ داد و این حمله حاصل سومین تبانی روسیه و انگلیس بود که به زیان حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران شکل میگرفت. قرن نوزدهم در پایان جنگهای طولانی روسیه با ایران، تبانی این کشور با انگلیس علیه ناپلئون در اروپا، سبب حمایت انگلیس از انعقاد پیمانهای گلستان و ترکمنچای و تحمیل آن بر ایران شد. اوایل قرن بیستم میلادی نیز، پیمانهای میلادی، ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ سبب تقسیم ایران به حوزه نفوذ دو کشور انگلیس و روسیه و زمینه ساز حضور نظامی آنان در ایران شد. سومین بار در جنگ دوم جهانی بود که بهانه حضور کارشناسان آلمانی در ایران، اشغال ایران را در پی داشت.
لحظات اولیه حمله، سفیر کبیر شوروی و وزیر مختار انگلیس در منزل علی منصور ـ نخست وزیر وقت ـ حضور یافته و طی یادداشتی حمله قوای خود را به کشور ابلاغ کردند. علی منصور متعاقباً در کاخ سعدآباد، رضاشاه را مطلع ساخت و سپس راهی مجلس شورای ملی شد و گزارش حمله نظامی شوروی و انگلیس را به اطلاع نمایندگان مجلس رساند.
نمایندگان شوروی و انگلیس، علت این مداخله را وجود تعداد زیادی کارشناس آلمانی در ایران ذکر کردند. دخالت نظامی شوروی و انگلستان در ایران متعاقب دو اولتیماتوم مشترک شوروی و انگلیس در ۲۸ تیر و ۲۵ مرداد ۱۳۲۰ راجع به حضور کارشناسان آلمانی به وقوع پیوست. این حمله همچنین به فاصله سه هفته قبل از تبعید رضاشاه به خارج از کشور رخ داد. شهرهای بی دفاع شمال و جنوب کشور در جریان حمله هماهنگ و مشترک شوروی و انگلیس، شدیداً بمباران شدند و نیروی دریایی ایران در خلیج فارس و دریای خزر ظرف چند ساعت مضمحل گشت. فرمانده نیروی دریایی نیز در همان روز اول حمله کشته شد.
عصر روز سوم شهریور ودرحالی که پیشروی قوای انگلیس و شوروی در شمال وجنوب خاک ایران ادامه داشت، علی منصور با مشاهده بحرانی بودن اوضاع تصمیم به استعفا گرفت. دریافت خبرهای مربوط به متلاشی شدن لشکرهای تبریز، رضائیه، گیلان، اردبیل، مشهد و کرمانشاه سبب شد تا رضاشاه لشکرهای دو پادگان مرکزی را در اطراف تهران به حالت دفاعی مستقر سازد. در همین روز رضاشاه طی تلگرافی به روزولت ـ رئیس جمهور امریکا ـ از وی خواست مانع پیشروی انگلیس و شوروی در داخل ایران شود، اما دولت امریکا با صراحت این درخواست را رد کرد و تأکید نمود که ایالات متحده، هدف بریتانیا را هدف خود میشمارد.
غروب سوم شهریور، رضاشاه که متعاقب دریافت پاسخ دولت امریکا، امیدی به توقف حملات انگلیس و شوروی نداشت و از جبههای جنگ دوم جهانی نیز اخبار مسرت بخش دریافت نمیکرد، سربازان احتیاط ۴ دوره ـ متولدین ۱۲۹۴ تا ۱۲۹۷ـ را به خدمت فراخواند. او در شامگاه همان روز، خبرهای مربوط به پیشروی قوای شوروی و انگلیس را به سوی تهران دریافت کرد.
روز ۵ اردیبهشت علی منصور نومیدانه از مقام رئیس الوزرائی استعفا داد و رضاشاه، مجید آهی وزیر دادگستری را مأمور تشکیل کابینه کرد، اما وی نیز از پذیرفتن این سمت امتناع ورزید و به ناچار مسئولیت نخست وزیری کشور به محمدعلی فروغی واگذار شد. ششم شهریور، فروغی در منزل خود با سفیران انگلیس و شوروی راجع به ترک مخاصمه و توقف جنگ، مذاکره کرد. در همین نشست فروغی از نیت انگلیس برای برکناری و تبعید رضاشاه باخبر شد. در نتیجه، فردای همان روز رضاشاه، همه اعضای خانوادهاش ـ به استثنای محمدرضا پهلوی ولیعهد ـ را روانه اصفهان کرد و خود نیز روز دهم شهریور تصمیم به استعفا را به اطلاع فروغی و اعضای کابینه اش رساند.
در آن روزها، شهرهای کشور و به ویژه تهران با کمبود نان و سایر ارزاق مورد نیاز مردم روبرو بود. کشوری که درجنگ جهانی دخالتی نداشت و بارها بی طرفی خود را به طرفین درگیری اعلام کرده بود، بیشترین صدمات جنگ را تحمل کرد.
هزاران غیرنظامی زیر بمباران شهرهای مختلف جان باختند و خسارات بسیار سنگینی به تأسیسات اقتصادی کشور و اماکن زندگی مردم وارد آمد. کشور دچار قحطی شد و مردم از لحاظ نان و ارزاق به شدت در مضیقه قرار گرفتند. این حملات تا استعفای رضاشاه و جایگزین شدن پسرش ـ محمدرضا پهلوی ـ در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، ادامه یافت. ۲۵ شهریور رضاشاه استعفا داد، راهی اصفهان شد و ولیعهد جانشین وی شد. فردای آن روز، همزمان با ورود نظامیان انگلیس و شوروی به تهران، محمدرضا شاه در مجلس، سوگند یاد کرد.
۳۰ شهریور، رضاشاه و خانوادهاش از اصفهان به یزد، کرمان و بندرعباس عزیمت کردند تا به یک کشتی انگلیسی که قرار بود آنها را به جزیره موریس ببرد، انتقال داده شوند.
اشغال ایران محدود به قوای انگلیس و شوروی نبود. پس از ورود آمریکا به جنگ، عدهای از نظامیان آن کشور نیز وارد ایران شدند، اما استقلال و تمامیت ارضی ایران، نخست با امضای یک پیمان سه جانبه بین ایران، انگلیس و شوروی در بهمن ۱۳۲۰ و سپس با صدور اعلامیهای که در پایان کنفرانس سران متفقین ـ روزولت، چرچیل و استالین ـ در تهران منتشر شد، تضمین گردید.
در پایان کنفرانس تهران که در آبان همین سال در تهران تشکیل شد، طرفین تعهد کردند نیروهای نظامی خود را ظرف ۶ ماه از ایران خارج کنند. دولت شوروی قبل از خاتمه جنگ درصدد به دست آوردن امتیاز استخراج نفت شمال در دریای شمال برآمد، اما چون با تصویب قانون منع اعطای امتیاز نفت به خارجیان در مجلس شورای ملی، از دریافت این امتیاز محروم شد، بنای مخالفت و ناسازگاری با دولت ایران را گذاشت و پس از خاتمه جنگ مقدمات شورش مسلحانه را در آذربایجان فراهم ساخت. نیروهای شوروی از حرکت واحدهای اعزامی ارتش برای سرکوبی این شورش جلوگیری کردند و موجبات تسلط حزب دمکرات را بر آذربایجان و سپس کردستان فراهم ساختند. نیروهای شوروی از تخلیه ایران در موعد مقرر خودداری کردند، اما پس از شکایت ایران به شورای امنیت و مسافرت قوام السلطنه ـ نخست وزیر وقت ـ به مسکو که به امضای موافقتنامهای درباره تشکیل شرکت مختلط نفت ایران و شوروی منجر شد، در اردیبهشت ۱۳۲۵ نیروهای خود را از ایران خارج کردند. حکومت خودمختار حزب دمکرات در آذربایجان و کردستان نیز بیش از ۷ ماه پس از خروج نیروهای شوروی دوام نیاورد. موافقتنامه مربوط به تشکیل شرکت مختلط نفت ایران و شوروی نیز، سال بعد در مجلس رد شد.
انگیزه ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم
ایالات متحده آمریکا در فاصله بین دو جنگ جهانی یعنی ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۹ در یک بحران فزاینده اقتصادی به سر میبرد، اما دولت آمریکا و صاحبان صنایع چرخ صنایع خود را در جاده تولید صنایع نظامی به حرکت درآوردند، به طوری که درطول جنگ دوم جهانی در اروپا، مصرف سلاحهای آمریکایی مانند هواپیما، کشتی جنگی و تجارتی، توپ و تانک درجنگ باعث رونق صنایع و اقتصاد آمریکا شد. دولت روزولت رئیس جمهور آمریکا که در ابتدای جنگ اعلان بی طرفی کرده بود در ۱۱ مارس ۱۹۴۱ قانونی از کنگره آمریکا به نام قانون وام و اجاره (The Lend Lease Act) به تصویب رسانید. به دنبال حمله ناگهانی ارتش آلمان به روسیه در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ و پیشرفت سریع ارتش هیتلر به سمت مسکو، لنینگراد و استالینگراد و اعلان جنگ میهنی در روسیه بر ضد تجاوز آلمان نازی، چرچیل نخست وزیر وقت بریتانیا با روزولت در عرشه کشتی «شاهزادهی ولز» (Prince of Wales) ملاقات کرد و ضمن محکوم کردن تجاوز به شوروی، روسها را به کمک آمریکا امیدوار ساخت. چرچیل از ایجاد مزاحمت زیردریاییهای آلمانی برای کشتیهای تجاری آمریکا برای تشویق آمریکا به پیوستن به متفقین استفاده زیادی کرد. از آن پس عملاً دولت آمریکا نیز به متفقین پیوست و در ۲۵ اوت ۱۹۴۱ برای انتقال کمکهای بریتانیا و آمریکا به شوروی، خاک ایران از شمال توسط نیروهای شوروی و از جنوب توسط نیروهای بریتانیایی اشغال شد، و سیل کمکهای تسلیحاتی از مسیر بندرعباس - تهران - بندر انزلی به سوی اتحاد شوروی سرازیر شد. ارتش رضاشاه پهلوی که نتوانسته بود در مقابل یورش خارجی مقاومت کند منحل شد و خود شاه توسط بریتانیاییها بازداشت و به آفریقای جنوبی و سپس جزیرهی موریس تبعید شد. واقعه حمله ژاپن که متحد آلمان بود، به بندر «پرل هاربور» در هاوایی و خسارت دیدن سنگین نیروی دریایی آمریکا مستقر در این جزیره، باعث شد که آمریکا در دسامبر ۱۹۴۱ به ژاپن اعلان جنگ دهد و کشور ایالات متحده در این مرحله رسماً و عملاً با آلمان و ژاپن و ایتالیا وارد جنگ و جنگ از محدودهی اروپا خارج شد و جنبه جهانی پیدا کرد.
تاریخچه تدارک جنگ جهانی دوم
در قطعنامهای که روز ۱۹ دسامبر ۱۹۲۷ در پانزدهمین کنگرهی حزب کمونیست شوروی تصویب شد، آمدهاست:«باید احتمال حملهی نظامی به شوروی را در نظر گرفت.» این تنها یک مصوبهی بیسرانجام برای کتابهای تاریخ نبود و دولت شوروی برای آن یک برنامهریزی دقیق کرد به طوری که ۱۵۲۳ کارخانه که سال ۱۹۴۱ با تهدید آلمان هیتلری روبهرو بودند به شرق کوههای اورال منتقل گشتند. استالین در سال ۱۹۳۷ تصمیم گرفت تا صفوف حزب را پاکسازی و تصفیه کنند. گوبلز در سال ۱۹۴۳ گفت:«ما گمان میکردیم که استالین با این کار ارتش سرخ را نابود میکند، اما عکس این قضیه اتفاق افتاد. بلشویسم قادر شدهاست تا تمام نیرویش را علیه دشمن خود به کار گیرد.» در ژوئن ۱۹۴۱ بود که حزب کمونیست شوروی ۹۵ هزار تن را بسیج کرد، در ۱۹۴۳ این حزب ۲ میلیون و ۷۰۰ هزار تن عضو داشت و تقریباً همین تعداد در سازمان جوانان بودند که در جبههها فعالیت داشتند. حزب کمونیست در مناطق اشغالی هم نیروهای پارتیزان را سازماندهی کرد. تعداد پارتیزانها یک میلیون نفر بود که در ۱۰۰۰ واحد مخفی متشکل شده بودند. یک آمریکایی به نام اورل هاریمان در کتابی که سال ۱۹۷۵ به نام فرستاده ویژه منتشر نمود، نوشت:«استالین از روزولت اطلاعات بیشتری داشت، از چرچیل واقعگراتر بود و از جنبههای مختلفی بهترین فرمانده جنگی بود.»
نتیجه جنگ
نتیجهی سیاست تجاوزگرانه آلمان هیتلری در چهار سالی که از پی آمد زندگی ۲۷ میلیون از مردم شوروی را بلعید[1]، یعنی روزی ۱۸ هزار نفر. پنجاه درصد این کشتهشدگان خارج از شرایط «عادی» جنگ جان خود را از دست دادند. به جز اینان، ۳ میلیون روس در اردوگاههای آلمان و به ویژه در اتاقهای گاز از پای درآورده شدند. در بلاروس یک میلیون و ۸۰۰ هزار نفر در پی اشغالگری ارتش هیتلری کشته شدند و در لنینگراد هم یک میلیون نفر قربانی ۹۰۰ روز محاصره گشتند. نتیجهی سیاست جنگی آلمان هیتلری در چهار سالی که از پی آمد ۵۰ میلیون کشته در دنیا و تقسیم مجدد جهان بود.
جنایات جنگ دوم جهانی
بزرگترین جنایت جنگ دوم چه بود؟ کشتن ۶ میلیون یهودی در اردوگاههای مرگ ، مرگ مردم در لنینگراد تحت محاصره، کشتار هزاران نفر در رم، کشتارهای دسته جمعی در پاریس، یا کشتار مردم شهر درسدن آلمان بر اثر بمباران وحشیانهی متفقین...؟
بمباران شهر درسدن
از ۱۳ تا ۱۵ فوریه ۱۹۴۵ (۲ماه قبل از پایان جنگ) در حالی که پیروزی متفقین قطعی مینمود، برای کمک به پیشرفت سریعتر نیروهای شوروی که از شرق به سوی آلمان درحال پیشروی بودند، بمبافکنهای سنگین نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا و نیروی هوایی ایالات متحده بیش از ۳۹۰۰ تُن بمب متعارف و آتشزا بر روی شهر درسدن فرو ریختند. شدت آتشسوزی به حدی بود که آسفالت خیابانها نیز ذوب شد. آمار دقیقی از تعداد کشته شدگان در دسترس نیست، اما قطعا دهها هزار نفر در طی ۳ روز بمباران جان خود را از دست دادند. فاجعه درسدن یکی از بدترین فاجعه جنگ دوم جهانی در اروپا دانست.
تلفات آلمان در جنگ جهانی دوم در برخی منابع ۵ میلیون نفر اعلام شد که ۳/۳ میلیون نفر آن سرباز و ۱/۷ میلیون آن (ت**********) مردم بیگناهی بودند که در بمباران کشته شدند. پس از پایان جنگ اعلام شد که ۱/۳ میلیون تن بمب بر سر ۱۳۱ شهر آلمان فرو ریخته شده که نتیجه آن بی خانمانی ۸ میلیون آلمانی بود.
پی آمد جنگ
پیروزی ارتش سرخ بر نازیسم و ارتش هیتلری تنها یک پیروزی برای مردم شوروی نبود، آثار آن در کشورهای غرب اروپا هم با نفوذ احزاب کمونیست در میان مردم پدیدار شد در سال ۱۹۴۶ نزدیک به ۲۸ ٪ به حزب کمونیست فرانسه رأی دادند. حزب کمونیست حتی در بلژیک در سال ۱۹۴۴ دوازده هزار عضو داشت و تعداد آنان یک سال بعد به ۱۰۳ هزار نفر افزایش یافت و از همین جا بود که طبقهی کارگر کشورهایی مانند ایتالیا، فرانسه، بلژیک و غیره توانستند دستاوردهای اجتماعی بسیاری را مطالبه کرده و به چنگ آورند.
چند سال پس از پیروزی ارتش سرخ بر آلمان هیتلری جنبشهای رهاییبخش ملی شکل گرفتند و یکی پس از دیگر بر استعمارگران پیروز شدند.
نویسنده آمریکا یی ارنست همینگوی پس از پیروزی شوروی بر آلمان هیتلری در جنگ جهانی دوم نوشت: «هر انسانی که آزادی را دوست دارد بیش از طول عمرش به ارتش سرخ و شوروی سپاسگزاری بدهکار است.» البته جنایت آمریکائیهارا نیز در دو شهر ناکازاکی و هیروشیما که بیش از ۲۰۰۰۰۰ نفر را در چند ثاینه نابود کردند نباید به سادگی فراموش کرد (س ج)
پایان جنگ
کنفرانس تهران با شرکت چرچیل، روزولت و استالین از ۲۸ نوامبر تا اول دسامبر ۱۹۴۳ به صورت سری برگزار شد. هدف کلی این کنفرانس توافق در مورد چهره جهان پس از پایان جنگ جهانی دوم بود.
جنگ در اروپا پس از تسلیم آلمان نازی در ۸ مه، ۱۹۴۵ پایان یافت، اما در آسیا و اقیانوس آرام تا بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی و بعد آن تسلیم ژاپن در ۲ سپتامبر، ۱۹۴۵ ادامه داشت.
اشتباهات جنگی هیتلر
بزرگترین اشتباهات هیتلر که منجر به تغییر سرنوشت جنگ شد:توقف ۴۸ ساعته دونکرک
حمله به روسیه
حمله به یوگسلاوی
فرسایش نیروهای آلمان بطور همزمان در چند جبهه
-
-
Registered User
پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف
آدولف هیتلر
پیشوای حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان (حزب نازی) و آلمان نازی از ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵. دارای مقاماتی همچون صدر اعظم آلمان، رئیس دولت، و ریاست ایالات، یک دیکتاتور مطلق و سخنرانی با استعداد، هیتلر یکی از مهمترین پیشوایان تاریخ جهان است و به همین دلیل مورد توجهاست. مجموعهٔ ارتشی- صنعتی او توانست آلمان را از بحران اقتصادی ناشی از جنگ جهانی اول خارج سازد و قوای تحلیل رفته آلمان را ترمیم نماید و آن را تبدیل به یکی از قدرتهای برتر اروپا نماید.
هیتلر مبادرت به ایجاد یک آلمان بزرگ نمود. یکی از دلایل اولیه و عمده وقوع جنگ جهانی دوم الحاق اتریش و تهاجم به چکسلواکی و لهستان در ۱۹۳۹ توسط او بود که در نتیجه بریتانیا و فرانسه به آلمان اعلام جنگ کردند. جنگی که بین دو قدرت محور و متفقین درگرفت و در طی این مدت خرابیهای بسیاری در اروپا به وجود آمد. هیتلر به طور مستقیم مسئول هدایت و رهبری سیاست نژادی آلمان نازی، کشتار و سوزاندن جمعی، مرگ و آوارگی میلیونها نفر است.او پس از این که متوجه نابودی نیروهای رایش سوم شد، قبل از رسیدن نیروهای ارتش سرخ در پناهگاه زیرزمینی خود در برلین دست به خودکشی زد.
دوران کودکی
آدولف هیتلر حدود ساعت ۰۶:۳۰ بعد از ظهر۲۰ آوریل ۱۸۸۹ دربراونا-آم-این، شهری کوچک در نزدیکی لینتز در ایالت اتریش شمالی، بین مرز اتریش و آلمان زاده شد. پدر او آلویس هیتلر ( ۱۸۳۷ – ۱۹۰۳)، یک کارمند پائین رتبه گمرک بود.
مادر هیتلر، کلارا هیتلر (زادهٔ پولزل)، دومین دختر عموی آلویس بود. او شش بچه به دنیا آورد. تنها آدولف، که دومین فرزندش بود، و خواهر کوچکش پاولا در کودکی زنده ماندند.
در کتابش نبرد من، که تا اندازهای تبلیغاتی نوشته شده بود، آدولف لحنی مودبانه درباره پدرش دارد، به هر حال او اظهار میکرد تصمیم جدی که برای نقاش شدن داشت باعث اختلاف نظرات بسیاری در بین آن ها شده بود. در ژانویه ۱۹۰۳ الویس درگذشت، و در دسامبر ۱۹۰۷ کلارا به دلیل ابتلا به سرطان سینه فوت نمود.
جوانی
هیتلر پس از بازگشت از جنگ اوّل جهانی با ارثیهٔ پدرش و پولی که مادرش به او داده بود تصمیم گرفت که در مدرسهٔ هنر ثبت نام کند.
از سال ۱۹۰۵ به بعد هیتلر در یک پرورشگاه یتیمان بوهامایی زندگی میکرد و مادرش را تحت حمایت خود داشت. او دو بار از موسسهٔ هنرهای زیبای وین (۱۹۰۷-۱۹۰۸) به خاطر «عدم صلاحیت در نقاشی» مطرود شد. به او گفته شد که تواناییهایش بیشتر در زمینهٔ معماری کاربرد دارد. وی درخاطراتش که نمایانگر مجذوبیتش به همین موضوع است میگوید:
«هدف من از این سفر بررسی گالری موزهٔ کرت بود. اما کمی بعد از اینکه به تابلویی دقت میکردم متوجه میشدم چیز دیگریست که توجه مرا به خود جلب میکند، خود موزه. از صبح تا نیمه شب، توجهم از موضوعی به موضوع دیگر عوض میشد اما این ساختمان موزه بود که بیشترین توجه من روی آن متمرکز شده بود.» (نبرد من، بخش ۲، بند سوم)
بنا به سفارش رئیس آموزشگاه، وی متقاعد شد که مسیر تحصیلیش را تغییر دهد. ولی وی تحصیلات لازم برای معماری را نگذرانده بود:
«ظرف چند روز من خودم متوجه شدم که بهتر است من روزی یک معمار شوم. مسلماً این راه واقعاً مشکل است. برای رشتهای که من از سر لجبازی به ریلشوله (Realschule) که شدیداً لازم بود بی توجهی کردم. کسی نمیتواند بدون گذراندن دورهٔ مقدماتی عمران، تحصیلان آکادمیک معماری را پی بگیرد و این دومی مدرک دبیرستانی لازم دارد. من هیچکدامش را ندارم. تحقق آمالهای هنری من در عمل غیر ممکن است.» (نبرد من، بخش۲ ، بند ۵٬۶)
در ۲۱ دسامبر ۱۹۰۷ مادرش با یک مرگ دردناک بر اثر سرطان سینه در سن ۴۷ سالگی فوت کرد. هیتلر از طریق دادگاهی در لینز تمامی سهم یتیمیش را به خواهرش پائولا (Paula) واگذار کرد. آدولف در ۲۱ سالگی وارث ثروت یکی از عمه(خاله) هایش شد. او به عنوان یک نقاش در وین مشغول کار شد. او از روی کارت پستالها طرح میکشید و به کاسبها و توریست ها میفروخت. تا قبل از جنگ جهانی اول وی حدود ۲۰۰۰ تابلوی اینچنینی نقاشی کرد.
بعد از دومین بار اخراج از موسسهٔ هنرهای زیبا هیتلر دچار فقر مالی شدیدی شد. در ۱۹۰۹ وی به دنبال سرپناهی میگشت و در ۱۹۱۰ در خانهای که برای کارگران فقیر در نظر گرفته شده بود سکنی گزید.
هیتلر میگوید وی در ابتدا در وین یهودستیز شد هنگامی که یک جامعهٔ بزرگ مسیحی را در سر میپروراند شامل مسیحیان ارتدوکسی که از روسیه بخاطر برنامههای جدید میگریختند. وین بستر و شروع اندیشههای تبعیض آمیز مذهبی و راشیسم در قرن نوزدهم بود. هیتلر احتمالاً تحت تأثیر نویسندهها، نظریه پردازان و یهودستیزانی چون لنز ون لیبن فیلز (Lanz von Liebenfels)و بحثهای سیاستمندارانی چون کارل لوگر (Karl Lueger)، موسس حزب جامعهٔ مسیحیان و شهردار وین قرار گرفته باشد. هیتلر در سالهای اقامت خود در وین به عضویت یک گروه فعال ضد یهود در آمد. در آن زمان اغلب، اهالی وین مردم یهودی را تحقیر میکردند.
علاوه بر این مخالفت با یهود ریشهای عمیق در فرهنگ کاتولیکهای اتریش داشت. وین دارای یک جامعه بزرگ یهودی، شامل بسیاری از یهودیهای ارتدکس اروپای شرقی بود. سرانجام هیتلر باور نمود که یهودیها دشمن فطری و مسلم آریاییها هستند و هم چنین عامل اصلی مشکلات اقتصادی آلمان هستند.
در سال ۱۹۱۳، هیتلر برای اجتناب از خدمت سربازی در ارتش اتریش - مجارستان به مونیخ نقل مکان کرد. بیشتر هم نژادان آلمانی او نیز این مشکل را داشتند. ارتش اتریش بعدها او را بازداشت کرد و مورد آزمایش جسمانی قرار داد که برای خدمت نامناسب تشخیص داده شد، او مجاز به بازگشت به مونیخ شد. اما وقتی در اوت ۱۹۱۴ امپراتوری آلمان جنگ جهانی اول را آغاز کرد، برای لشکر باواریَن داوطلب شد. او یک سرباز وظیفه فعال بود که به عنوان پیغام آور در فرانسه و بلژیک در معرض دید آتش دشمن خدمت کرد. اگر چه خدمت هیتلر قابل تقدیر بود ولی به خاطر این که تابعت آلمانی او مفقود شده بود هرگز به بالاتر از سرجوخه ترفیع نیافت. او دوبار برای شجاعت در جنگ نشان صلیب آهنی، درجه دو، در دسامبر ۱۹۱۵، و صلیب آهنی، درجه یک (به ندرت به سرجوخهها اعطا میشود)، در اوت ۱۹۱۸ را دریافت کرد.
در مدت جنگ هیتلر یک آلمانی میهن پرست دو آتشه شد، هرچند او تا سال ۱۹۳۲ تابعیت آلمانی نداشت. وقتی که مردم اعتقاد به شکست ناپذیری ارتش آلمان داشتند، آلمان در نوامبر سال ۱۹۱۸ تسلیم شد. هیتلر به خاطر تسلیم شدن آلمان دچار شوک شدیدی شد. او در آن زمان به خاطر حمله گازهای سمّی در بیمارستان صحرایی بود و به طور موقت دچار نابینایی شده بود. مانند بسیاری از میهن پرستان، او سیاست مداران غیرنظامی را در تسلیم شدن آلمان مقصر میدانست.
حزب نازی
پس از جنگ هیتلر در ارتش ماندگار شد، و وظیفه سرکوبی شورش سوسیالیستها را به خصوص در مونیخ، به عهده گرفت، چون او در سال ۱۹۱۹به آنجا بازگشته بود.
در همین زمان بود که فعالیت سیاسی هیتلر آغاز شد و وی به عنوان مأمور مخفی سازمان ضداطلاعات ارتش آلمان، و در رابطه با برخی رهبران افراطی نظامی چون ژنرال لودندروف، گروه کوچک خود را تأسیس کرد؛ همان گروهی که سپس به حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان (حزب نازی) بدل شد.
در نوامبر ۱۹۲۳ ژنرال لودندروف و هیتلر کودتای نافرجامی را ترتیب دادند که به کودتای مونیخ معروف است. (این کودتا را با نام کودتای آبجوفروشی نیز می شناسند.)
نتیجه جنگ جهانی اول برای آلمان شکستی فاجعه بار بود. کشورهای پیروزمند در «عهدنامه ورسای» شرایطی بس خفت بار را به این کشور تحمیل کردند. هیتلر مانند بسیاری از هم نسلان خود، تسلیم آلمان را رد میکرد، شکست آلمان را نتیجه اتحاد یهودیان و کمونیستها میدانست و خواهان جبران آن بود. هیتلر پس از جنگ در سی سالگی به فعالیت تشکیلاتی روی آورد و در سال ۱۹۱۹ به جریان فاشیستی حزب کارگری آلمان پیوست. در جریان فعالیتهای تبلیغاتی استعداد بی نظیر خود را در ایراد سخنرانیهای پرهیجان و تحریک آمیز نشان داد. او شعارهای ساده و تکراری را با لحنی تند و آتشین بیان میکرد و نفرت و کینه توزی را به جان هواداران میدمید.
در سال ۱۹۲۱ هیتلر و هواداران افراطی او جریانی به نام حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان با نام اختصاری (حزب نازی) تشکیل دادند. این حزب در سال ۱۹۲۳ در مونیخ دست به شورش مسلحانه زد. اقدام نازیها به شکست انجامید، هیتلر دستگیر شد و نه ماه به زندان افتاد.
هیتلر مرام سیاسی خود را به روشنی در کتاب «نبرد من» تشریح کردهاست. به عقیده او عناصر «بیگانه» یا «غیر آریایی» باید از میان ملت آلمان زدوده شود، تا پاکی و اصالت خون ژرمن تأمین گردد. ملت آلمان باید خود را برای سروری جهان آماده کند. نازیها حق خود میدانند که برای رسیدن به این هدف از هر وسیلهای استفاده کنند و تمام اقوام و ملتهای «پست و غیر اصیل» را از سر راه خود بردارند. ناسیونال سوسیالیسم بیان ایدئولوژیک ساده و در عین حال کاملی برای یک نظام تام گرا (توتالیتر) است، که سلطه مطلق و انحصاری شالوده آن است، با شعارهایی از قبیل: ملت واحد، رهبر واحد، ایدئولوژی واحد، حزب واحد. حزب نازی از سال ۱۹۲۵ سیاست تازهای در پیش گرفت . هیتلر در نطقهای آتشین خود وعده میداد که با تشکیل رایش سوم مردم آلمان به پیشرفت و بهروزی کامل دست خواهند یافت و تمام مشکلات جامعه حل خواهد شد. با شکست «رایش دوم» در جنگ جهانی اول، در آلمان «جمهوری وایمار» تشکیل شده بود، که در بحران غرقه بود. در جامعهای که لایههای گسترده مردم با بی کاری و فقر روبرو بودند، سخنان هیتلر برای برخی جذابیت داشت.
مسیر قدرت
در انتخابات سال ۱۹۳۲ حزب نازی ۳۰ درصد آرا را کسب کرد و نشان داد که به مهمترین نیروی کشور تبدیل شدهاست. در حالی که نیروهای مترقی و چپ نسبت به خطر قدرت گیری هیتلر هشدار میدادند. در سال ۱۹۳۳ بحران سیاسی عمیقی آلمان را فرا گرفته بود. حاکمیت راست گرای کشور بر آن شد که با استفاده از هیتلر به بن بست سیاسی خاتمه دهد و قدرت روزافزون نیروهای چپ را مهار کند. در آن سال هیتلر در رأس دولتی ائتلافی صدر اعظم آلمان شد.
رژیم نازی
هیتلر با رشتهای از عملیات خشن (مانند به آتش کشیدن رایش تاگ، پارلمان آلمان) به درهم شکستن مقاومت نیروهای دگراندیش، سرکوب مخالفان و تحکیم قدرت خود دست زد
رژیم نازی طی دوازده سال حاکمیت خود در داخل کشور به اختناق شدید، و در سیاست خارجی به تهدید و تجاوز ویرانگرانه دست زد.
حزب نازی برای سرکوب مخالفان سیاسی و عقیدتی، در پپگرد و کشتار یهودیان، یگان ضربتی ویژهای به نام اس آ را سازمان داد. این باندها در گسترش رعب و وحشت در سراسر آلمان و سرزمینهای اشغال شده، و برپایی نظامی وحشیانه و خفقان آلود فعال بودند.
تجدید تسلیحات و اتحاد دوباره
در مارس سال ۱۹۳۵ هیتلر با اعلام سربازگیری مجدد در ارتش قرارداد ورسای را زیر پا گذاشت. او مصمم به ساخت نیروی نظامی جدید، متشکل از نیروی دریایی و نیروی هوایی بود. نام نویسی بسیاری از مردان و زنان در ارتش جدید، برای حل مشکل بیکاری مناسب بود. ولی مشکلات اقتصادی آلمان بسیار جدی بودند.
در مارس سال ۱۹۳۶ او بار دیگر، با اشغال دوباره مناطق غیر نظامی راین لند به مفاد قرارداد ورسای تجاوز کرد. او جسورتر شد، چون بریتانیا و فرانسه هیچ کاری برای توقفش انجام ندادند. در ژوئیه سال ۱۹۳۶ جنگ داخلی اسپانیا آغاز شد در آن زمان ارتش اسپانیا تحت فرماندهی ژنرال فرانچسکو فرانکو بود. شورشیان مخالف دولت خواستار حکومتی فاشیستی در اسپانیا بودند. هیتلر یگان هایی از ارتش را برای کمک به شورشیان فرستاد. نیروهای مستقر در اسپانیا سلاح های جدید ارتش آلمان و شیوههای جنگی خود را آزمایش نمودند، که از آن جمله میتوان به بمباران شهرهایی همچون جورنیکا و نابودی آن توسط نیروی هوایی آلمان در آوریل سال ۱۹۳۷ اشاره کرد.
هیتلر در ۲۵ اکتبر سال ۱۹۳۶ با دیکتاتور فاشیست ایتالیا بنیتو موسولینی پیمان اتحاد بست. این اتحاد بعدها توسط کشورهایی چون ژاپن، مجارستان، رومانی و بلغارستان گسترش یافت. مجموعه تمام این کشورها، با نام نیروهای محور شناخته میشدند. پس از آن در ۵ نوامبر، سال ۱۹۳۷، آدولف هیتلر با مقام رایش جلسهای سری داشت که در آنجا طرح خود، یعنی بدست آوردن «فضای حیاتی» برای ملت آلمان را مطرح نمود. رژیم نازی در سال ۱۹۳۸ الحاق اتریش را به آلمان اعلام کرد. در اول سپتامبر ۱۹۳۹ با حمله برق آسای پیاده نظام مجهز آلمان (ورماخت) به لهستان، جنگ جهانی دوم آغاز گشت.
کشتار و سوزاندن جمعی
طبق آنچه از سرویس های خبری متفقین نقل شدهاست بین سال های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵، اِس اِس، با همکاری حکومت و نیروهای جدیدی که از کشورهای اشغالی بودند، با روشی معین در حدود سه و نیم میلیون یهودی را در اردوگاههای ایرا کشتند. گروهی دیگر نیز به دلیل گرسنگی و بیماری در حین کار اجباری جان میدادند.علاوه بر یهودیها، کمونیستها، همجنسگرایان، پروتستانها، عقب ماندگان ذهنی، اسیران جنگی شوروی،، پیروان یهوه، بیماران روانی، نیز جزو قربانیان بودند. این کشتارها که توسط نازیها انجام میشد، در حال حاضر به طور کلی کشتار و سوزاندن جمعی گفته میشوند. امروزه علی رغم منع قانونی در برخی کشورهای اروپایی، برخی از محققین واقع گرایانه بودن این ادعا ها را به شدت به چالش کشیده اند که به این واقعه انکار هولوکاست گفته می شود.
جنگ جهانی دوم
اول سپتامبر ۱۹۳۹ با حمله آلمان به لهستان، جنگ جهانی دوم آغاز گشت. هیتلر در در سال ۱۹۴۱ به خاک اتحاد شوروی حمله برد. در آخر سال ۱۹۴۱ با ورود آمریکا به جنگ، ارتشیان هیتلر در برابر جبهه وسیعی از نیروهای متفقین قرار گرفتند. ارتشیان نازی در سال ۱۹۴۳ در جبهه اتحاد شوروی (مقاومت استالینگراد) و در سال ۱۹۴۴ در جبهه غرب (پیاده شدن نیروهای متفقین در نورماندی) ضربات سنگینی متحمل شدند.
از اوایل سال ۱۹۴۵ ارتشهای متفقین راه خود را به درون سرزمین آلمان باز کردند. ارتش ایالات متحده از غرب و ارتش سرخ از شرق به سوی برلین، پایتخت رایش سوم پیشروی کردند. در ماه آوریل ارتش سرخ برلین را به محاصره گرفت و به طرف ستاد فرماندهی رایش پیش رفت. این جنگ که مسئولیت مستقیم آن با هیتلر بود، به بهای جان نزدیک پنجاه میلیون انسان تمام شد.
مسیر شکست
حمله آلمان به روسیه در آغاز برقآسا بود و پیروزی های چشمگیری را برای نازی ها به دست آورد ولی با آغاز سرما ورق برگشت. سازمان هواشناسی آلمان پیشبینی زمستان گرمی را کرده بود ولی در عمل چنین نشد، زمستان پیش رو بسیار سخت و سوزان بود. شهر استالینگراد انرژی سربازان آلمان را گرفت. استالین که از سوی ژاپن احساس آرامش کرده بود نیروهای شرقی شوروی را به جبهه غربی کشاند. حمله به ایران نیز آذوقه و سوخت و مهمات و جنگافزار غربیها و البته انبارهای آرد و گندم و سوخت ایران را به روسها رساند. فرماندهان و سپهبدان آلمانی تسلیم شدند و روسها به سوی آلمان پیشروی کردند. در غرب نیز نیروی های آمریکایی و بریتانیایی و تنی چند فرانسوی در روزی شناخته شده به روز دی(D-Day) در کرانه نرماندی پیاده شدند. هیتلر دستور سیاست جنگی سرزمین سوخته را داد که البته انجام نشد.
حقیقت های تازه آشکار شده در مورد حمله آلمان به شوروی
باور عمومی بر این است که هیتلر میخواست همه جا را اشغال کند و همهی کشورها هیچ دخالتی نداشتهاند واز فرشتگان پاک تر بوده اند.اما اسنادی پس از فروپاشی شوروی در کاخ کرملین وبایگانی شوروی سابق پیدا شده این احتمال را مطرح میکند که که آلمان در مورد حمله به شوروی فقط پیش دستی کرده است. در بخش «منابع» صفحه چند منبع فارسی وانگلیسی را در این مورد آورده شده است. «ادوراد راژیسکی» در کتابی به نام نخستین زندگی نامه استالین بر پایهی پرونده های مخفی شوروی چاپ در سال ۱۳۷۴ شواهدی را عرضه می کند مبنی بر اینکه استالین میخواست به المان حمله کند ولی هیتلر با پی بردن به این نقشه پیش دستی کرد
دیدار تاریخی
راژیسکی اسنادی را ارئه می دهد که طبق ان اکتبر سال 1939 میلادی استالین و هیتلر باهم در یک ایستگاه لهستان دوتکه شده با هم دیدار کردند وحتی یکی از کارکنان خطوط راه آهن لهستان در سال 1972 فاش کرد که در 17 اکتبر سال 1939 این دور رهبر سوار برا قطار زرهی خود در ایستگاه راه آهن شهر لووف با یکدیگر دیدار کردند. همچنین در سال 1979 مدرکی از بایگانی محرمانه وزرات امور خارجه آمریکا فاش شد که در آن ادگار هوور رییس وقتFBA در 19 ژوییه طی نامه به آدلف برل معاون وزیر امور خارجه آمریکا خبر دیدار استالین وهیتلر در 17 اکتبر در ایستگاه شهر لووف در لهستان با یکدیگر داده است. کتابچه فهرست های ملاقات های استالین که بعد از فروپاشی شوروی در آرشیو ریاست جمهوری روسیه در دسترس مردم قرار داده شده است.راژینسکی متوجه شد استالین در روزهای 17 و 18 اکتبر در کرملین حضور نداشته در حالی که این دوروز کاری در وسط هفته بوده است.(تمامی این مطالب از راؤینسکی در مورد استالین که به فارسی نیز ترجمه شده است ).اگر این مطلب صحت داشته باشد باید دیدار این دو رهبر جهان در آن کوپه قطار در آن شب تاریخی بیادماندنی ودیدنی باشد.ولی ادوارد راژینسکی معتقد است این پیمان عدم تجاوز تنها یک وقت اضافه برای استالین بود.ولادیمر رزون از افسران ضد اطلاعات کا.گ.ب .(سازمان جاسوسی شوروی )که بعد ها به غرب پناهنده شد می گوید او (رزون )در درس های دانشکده نظامی مربوط به استراژیک شنیده بود که اگر دشمن در تدراک حمله ناگهانی باشد باید ابتدا نیرو های خود در نزدیکی مرز متمرکز نماید و بعد فرودگاه هایش را هرچه نزدیک تر به خط جبه مستقر سازد.رزون در سخنرانی های مربوط به تاریخ نظامی شنیده بود استالین به دلیل اعتماد کردن به هیتلر برای جنگ آمادگی نداشت.اگر او مرتکب چنین اشتباه بسیار جدی شده بود پس چرا بهترین واحد های خود را در نزدیکی مرز مستقر کرده وفرودگاه های نظامی را نزدیک لهستان اشغالی دایر نموده بود؟
شکست و مرگ
آدولف هیتلر رهبر رایش سوم در شامگاه سی ام آوریل ۱۹۴۵ به زندگی خود پایان داد. هیتلر در زمان مرگ تنها ۵۶ سال داشت، اگرچه به گفته شاهدان عینی، در آخرین دوران زندگی پیرمردی خسته و تکیده و بیمار شده بود ارتشیان نازی در سال ۱۹۴۳ در جبهه اتحاد شوروی (استالینگراد) و در سال ۱۹۴۴ در جبهه غرب (پیاده شدن نیروهای متفقین در نورماندی در روزِ دیD-Day) ضربات سنگینی متحمل شدند. از آغاز سال ۱۹۴۵ ارتشهای متفقین راه خود را به درون سرزمین آلمان باز کردند. ارتشهای ایالات متحده آمریکا و بریتانیا از غرب و ارتش سرخ شوروی از شرق به سوی برلین، پایتخت رایش سوم پیشروی کردند. در ماه آوریل ارتش سرخ شوروی شهر برلین را به محاصره گرفت و به طرف ستاد فرماندهی رایش پیش رفت. هیتلر در مخفیگاه خود، به همراه همسر تازه اش اوا براون دست به خودکشی زد. اوا براون با شکستن کپسول سیانور و هیتلر نیز با سیانور و شلیک همزمان گلوله تپانچه به سرش دست به خودکشی زدند. پیکر بی جان آن دو را کسانی که در سنگر بودند به بیرون بردند و به خواست خود هیتلر که خواسته بود پیکرش چون موسولینی به دست دشمنان نیفتد سوزانده شد.
محبوبیت هیتلر
پس از پایان جنگ متفقین تمامی مسئولیت های جنگ را به عهده شخص هیتلر و تعدادی از اطرفیانش انداختند!آری این ساده ترین کار بود و یهودیان تا توانستند برایش حرف در آوردند افسرده،عقده ایی ،ترسو،نادان،ناقص الخلقه ،دروغ گوی بزرگ ،آدمی بد بخت و هزارن چیز دیگر ولی آیا اگر کسی داری چنین صفاتی باشد آیا می تواند در دل مردم جای داشته باشد؟!چگونه هیتلر در دل مردم جای گرفت و اگر هیتلر مردم را مجبور می کرد چگونه مردم آلمان بعد از مرگ پیشوای خود تا دم مرگ مقاومت می کردند و این مقاومت تا 15 روز ادامه یافته است؟شاید پاسخش این باشد مردم از ‘’’روح هیتلر’’’ می ترسیدند!!! با نگاهی به مدیریت و مهربانی هیتلر می توان فهمید چگونه مردم آلمان هیتلر را دوست داشته اند. پس پایان جنگ اول مردم آلمان سرشکسته و سرافکنده نجبور بودند تا آخرین قران هزینه گلوله کشور های پیروز را بدهند.آلمان اجازه نداشت نیروی هوایی ودریایی و نیروی زمینی داشته باشد.تورم زیاد(در روز 11 اكتبر 1923 یک دلار آمریکا برابر 4 میلیارد مارک شد[منبع])وبی کاری(نزدیک 6 میلیون نفر بی کار) و از سوی دیگر پوچ شدن مردم آلمان از سوی دیگر و فشار پیروز شدگان جنگ اول روز به روز آلمان به نابودی می رفت.در چنین زمانی گروهی میهن پرست واقعی و سربازان وطن دوست جنگ اول با تشکیل حزبی ملی شروع به کار کردند(حزب ناسوینال سوسیالیست آلمان) که در کودتای مونیخ دستگیر شدند و رهبر این حزب آدولف هیتلر بود دستیگر شد و 9 ماه در زندان بود و در این مدت کتاب معروف خود ‘’’نبرد من’’’ را نوشت و مخفیانه دوباره شروع به کار کرد.با ناتوانی جمهوری وایمار آدولف هیتلر شروع به تبلیغات حزب خود و جا افتادن در دل مردم کرد که او و هم حزبی هایش توانستند به مجلس آلمان راه یابند در دوره انتخابات بعدی نازیان آلمان قدرت بیشتری گرفتند حزب نازی شروع به ایجاد شغل و باز سازی کارخانه ها کردند و مردم روز به روز به قدرت اینان ایمان می آوردند و خود را باور می کردند.پس از مرگ هیندنبرگ مجلس آلمان هیتلر را به عنوان پیشوا انتخاب و علام کرد یعنی در سال 1312 خورشید ی.با پیشوایی هیتلر حزب نازی قدرت زیادی گرفت و می توانست خائنین را از میان بر دارد(البته می توانستند آنها را فقط از قدرت بر کنار کند و نیازی به اینقدر خشونت نبود)
همه چیز از نو شروع می شود
همه چیز از نو شروع می شود کارخانه ها شروع به جذب نیروی کار می کنند.ارتش کم کم شروع به نو شدن وتجهیز شدن می شود(این تنها راهی بود که عهد نامه ورسای را می توانست متوقف نماید)در انبار های مرغ داری نیروی هوایی که نباید بر اساس عهدنامه ورسای وجود داشته باشد شروع به کار کردند.گلایدر سوارهای هیتلر امروز ی که فردا به خلبانان ماهر جنگ می شدند.بررسی و یاجاد نیروی زرهی که نباید وجود داشت توسط ژنرال هاینز گودریان در روسیه تانک می ساختند و آزمایش می کردند.
با پیشوایی هیتلر در سال 1310 همه چیز در حال پیشرفت بود تا بدان جایی كه عهد نامه ورسای را پاره کردند.آلمان سربازگیری را شروع کرده بود و از طرفی دانشمندان شروع به ساخت وسیله های جدیدی کردند مردم روز به روز خوشحال تر بودند اما تمام چیز هایی را که در جنگ اول از دست داده بودند باید پس می گرفتد. اتریش که در جنگ اول متحمل عهدنامه ی سن ژرمن شده بود و این کشور هم مانند آلمان از خیلی کارها منع شده بود واز 20 در صد جمعیت آلمانی زبان خود منع شده بود در همه پرسی مردم این کشور به الحاق شدن به امپراتوری رایش سوم نظز مثبت دادند و ارتش و دولتمداران آلمان وارد این کشور شدند.یکی از رویاهای هیتلر به حقیقت پیوست متحد شدن آریایی ها.این پیروزی قدرت آلمان را زیاد کرد تمام کشورها پیروز شده فکر نمی کردند که کمر آلمان راست بشود اما هیتلر این کار کرده بود:’’’باز گردانی حس اعتماد به خود وخود باوری آلمانی ها را زنده کرد.حالا دیگر آلمان اینقدر بی کار نداشت حدود 3 میلیون نفر به سر کار رفتند تولیدات و صادرات شروع شده بود ‘’’کاری که هیچ دولتی امروزه در جهان نمی تواند بکند از بین بردن 3 میلیون بی کاری’’’ واین حقیقت داشت.بیمارستان ، مدرسه ،دانشگاه ،کارخانه ، ارتشی جدید ،پل وساختمان های جدید ، باز گردانی حس وطن دوستی همه و همه ی اینها کار حزب نازی و هیتلر بود.
میراث
از زمان شکست آلمان در جنگ جهانی دوم، هیتلر، حزب نازی و پیامدهای نازیسم در اکثر نقاط جهان با نگرشی منفی مواجه شدهاند. نمادهای تاریخی و فرهنگی هیتلر تا حدودی طبق توافق عمومی در غرب محکوم شدهاند. نمایش صلیب شکستهٔ نازی یا دیگر نمادهای نازی در آلمان ممنوع است. با وجود محکومیتی که توسط بسیاری از شخصیتهای ملی، علیه هیتلر صورت گرفت، نمونههایی از افرادی که به میراث هیتلر الفاظی بی طرفانه نسبت دادهاند و یا به طرفداری از آن برخاستهاند نیز به ویژه در جنوب آمریکا و بخشهایی از آسیا وجود داشتهاست. . او گاهی اوقات، تنها به دلیل ویژگی یهودی ستیزیش، به عنوان چهرهای مثبت در جهان اسلام توصیف شدهاست. در سال ۱۹۵۳، رئیس جمهور پیشین مصر انور سادات نوشتاری مبنی بر طرفداری از هیتلر به رشتهٔ تحریر درآوردهاست. لوویس فاراخان به او نسبت «مرد بسیار بزرگ» دادهبود. بال تاکرای (Bal Thackeray) رهبر جناح راست حزب شیو سنا (Shiv Sena)، در ایالت ماهاراشترای هند در سال ۱۹۹۵ نشان داد که یکی از تحسین کنندههای هیتلر است.
خارج از زادگاه هیتلر -براونا-آم-این در اتریش- نشان سنگی حکاکی شدهای وجود دارد که ترجمهٔ آزاد آن اینچنین است:
«برای دستیابی به صلح، آزادی و دموکراسی -حکومت فاشیستی هرگز- میلیونها مرده را به یاد بیاور.»
تحلیل شخصیت هیتلر
والتر لانگر در سال ۱۹۴۳ در گزارشی با عنوان ذهن آدولف هیتلر که برای اداره نیروهای مسلح راهبردی ایالات متحده تهیه کرده بود ویژگیهای وضع و حال روانی هیتلر را اینگونه بیان میکند :
با توجه به سرشت بیمار بودن هیتلر ,آشکار است که او نمیتوانست به عنوان یک وکیل مجلس وارد سیاست شود .نوع مداخلهٔ وی در سیاست باید با منش او همخوان میبود. موفقیت نهایی او تا حدود زیادی نتیجهٔ این بود که توانایی یادگیری و بهکارگیری مهارتهای سیاسی همساز باخلق و خوی خود را داشت و همزمان توانست بخش قابل ملاحظهای از مردم آلمان را متقاعد سازد که شیوهٔ نگرش و کنش او را در عرصهٔ سیاست ,شیوهای مناسب و موثر بدانند .در این چارچوب استعداد ذاتی او برای سخنوری، توانایی متظاهرانهای که برای بهرهبرداری از جنون خویش در قالب توفانهای حساب شدهٔ خشم داشت ,استفادهٔ موثری که از روانشناسی تودهای تبلیغات و نمادها به عمل میآورد ,پرورش فره در وجود خویش ,تواناییش برای اقدام و واداشتن دیگران به اقدام و فداکاری و شم سیاسی او جنبههایی از شخصیتش بود که به او یاری میرساند
خانواده هیتلر
اوا براون، همسر
آلویس هیتلر، پدر
کلارا هیتلر، مادر
پاولا هیتلر، خواهر
آلویس هیتلر (پسر)، برادر ناتنی
بریجت داولینگ، زن برادر
ویلیام پاتریک هیتلر، برادر زاده
آنگلا هیتلر راوبل، خواهر ناتنی
جلی روئبل، خواهر زاده
ماریا شیکل گروبر، مادر بزرگ
یوهان گئورگ هیدلر، پدربزرگ احتمالی
یوهان ون نپومبوک هیدلر، جد پدری، عموی بزرگ احتمالی و شاید جد درست پدری
خاستگاه نام هیتلر
دو نظریه درباره خاستگاه نام «هیتلر» وجود دارد:
(۱) در آلمانی هاتلر و مشابه آن، «کسی که در کلبه زندگی میکند»، «چوپان».
(۲) در اسلاوی هایدلر و هایدلرک و مشابه آن
-
-
Registered User
پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف
حسن صباح
حسن صباح از ایرانیانی بود که در دوره سلجوقی قیام کردند وی از مخالفان سرسخت تسلط اعراب بر ایران بود. مذهب وی و پیروانش اسماعیلیه بود که شاخهای از پیروان امامان است با این تفاوت که اینان به هفت امام اعتقاد دارند و امامت را بعد از امام جعفر صادق حق فرزند وی اسماعیل دانسته و او را امام زمان و امام آخر میدانند. مرکز قدرت اینان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.
حسن صباح نیز که اسماعیلی بود به مصر رفت و آنجا با حکیم ناصرخسرو قبادیانی و خواجه موید الدین شیرازی ملاقات کرده سپس به ایران آمد و از آنجایی که کلامی آتشین و پر نفوذ داشت روز بروز بر طرفدارانش افزوده شد.بعد از یکدوره طولانی و تسلط بر منطقه الموت و قلعه های زیادی در سراسر ایران با اعلام قیامه القیامه که در واقع شورش بر علیه خارجیان در ایران بود سرانجام توانست برخی از شهر های ایران را تصرف نموده علنا بر ضد ملکشاه سلجوقی و وزیرش خواجه نظام الملک طوسی که با اسماعیلیان شدیدا مخالف بود به مبارزه برخیزد و از این کار دو هدف داشت: هدف اول و اصلی آزاد کردن ایران از زیر سلطهٔ اعراب بود و هدف دوم ترویج مذهب اسماعیلی در ایران. شیوهٔ حسن صباح در از بین بردن مخالفان کشتن مستقیم افراد به همراه جانفشانی قاتل (یعنی همان چیزی که امروزه ترور مینامیم) بود. فداییان باطنی، بسیاری از سران سلجوقی را کشتند و این کار در زمان جانشینان وی از جمله کیابزرگ امید ادامه دادند. نهضت آنان نزدیک به 95 سال ادامه داشت تا اینکه هلاکوخان شعلهٔ این جنبش را که از درون به فساد کشیده شده بود خاموش کرد و آخرین رهبر آنان را که رکن الدین خورشاه نام داشت به قتل رسانید.
مکتب صباح که به الموتیان نیز شناخته میشد، به نام حشیشیون (حشاشین)معروف بود که ریشهٔ کلمهٔ Assassin در زبان انگلیسی نیز از همین مکتب است. این فرقه اولین سازمان تروریستی شناخته شده در تاریخ بشر است آنها اولین افرادی بودند که هدف را برتر از وسیله میدانستند و به خود اجازه میدادند با تظاهر و تزویر، به سازمان دشمن نفوذ کنند و به همین خاطر بود که سالها هیچ ارتشی نزدیک الموت هم نشد زیرا که همواره عوامل الموتیان در ارتش نفوذ کرده و فرماندهان آن را به قتل میرساندند. این فرقه در ده سطح طراحی شده بود و به افراد در سطوح پایینتر گفته میشد که قرآن علاوه بر معنای ظاهری معانی عمیق تر و نهفتهای نیز دارد. پیروان حسن صباح حشاشین خوانده میشدند، زیرا در آن زمان حشیش به معنی دارو و حشاش به معنی دارو فروش و حشاشین جمع عربی حشاش میباشد. در آخرین سطح (امامت)، فرد همه چیز را حتی تجربههای شخصی خویش را تنها در صورتی میپذیرد که عقل بر آن حکم دهد. عقاید بدین حد سخت گیرانه تنها در عدهای از اندیشههای بودایی دیده میشود. حسن صباح عقیده داشت همهٔ افراد توانایی رسیدن به بالاترین سطح را ندارند و بنابراین بیشتر افراد را در ردههای پایین و برای اطاعت از اوامر خویش نگاه میداشت. در دوره سینان جانشین صباح، وی به دو تن از زیردستانش دستور داد که خود را بکشند و آنها خود را از دیوار به پایین پرتاب کردند که این واقعه در تاریخ ثبت شده است. بسیاری از سازمانهای زیرزمینی مانند Illuminati و Free Masons شیفتهٔ حسن صباح و سازماندهی او بودهاند.
در افسانهها از حسن صباح، عمر خیام و خواجه نظامالملک به عنوان سه یار دبستانی یاد شده است که صحت این ادعا مورد تردید است
مذهب باطنی
طرفداران حسن صباح به او اعتقاد بسیار داشتند و دستوراتش را کاملاً اجرا مینمودند. پس از مدتی حسن صباح خود را مهدی موعود معرفی کرد و کم کم شاخهای از اسماعیلیه بوجود آمد که باطنی نامیده شد، اما دشمنانشان آنها را ملحد (کافر) مینامیدند. آنها علاوه بر مهدویت حسن صباح معاد را قبول نداشته معتقد بودند که انسانها با مرگ نابود میشوند و آنچه به عنوان اجر نیک و بد ذکر شده در مورد نام نیک یا بدی است که از آدمیان باقی میماند. علت نامیده شدن آنها به باطنی دو مورد ذکر شده:چون طرفداران حسن صباح دین خود را مخفی میکردند به باطنی معروف شدند.
آنها معتقد بودند که آنچه را که در دینشان به آن اعتقاد دارند از باطن قرآن و معانی درونی دین برداشت میکنند و بنابراین باطنی نامیده شدند.
افسانههای فراوانی که در مورد حسن صباح ساخته شده
از آنجایی که حسن صباح یک دین جدید را ترویج میکرد و با خلفای عباسی و حکام سلجوقی دشمن بود، بنابراین در ایران مخالفان بسیاری پیدا کرد و خلفای عباسی بر ضد او رسالاتی سرشار از دروغ منتشر میکردند و او را فردی خونخوار و ستمکار معرفی مینمودند. مخالفان حسن صباح منتشر کردند که حسن صباح با حشیش هواداران خود را از حال طبیعی خارج میکرده به کارهایی مثل ترور وامیداشته است. همچنین افسانهٔ پیمان دوران کودکی خیام و خواجه نظامالملک و حسن صباح جز برای این ساخته نشده که انگیزه حسن صباح از این قیام را دشمنی شخصی با نظام الملک جلوه دهند. باطنیان شخصی را مامور به قتل خواجه نظامالملک کردند ولی زمانی که فرد مزکور نزد خواجه رسید ناگهان غلام 15-16 ساله خواجه به وی حمله ور شد و با ضربات دشنه او را از پای در آورد. ترور خواجه 2 محرک داشت یکی خود ملکشاه سلجوقی و دیگری خواجه حرمسرای ملکشاه.
پانویس
مهمترین این قلعهها قلعه الموت در نزدیکی قزوین که مقر خود حسن صباح بود و دیگر قلعه طبس در جنوب خراسان که رهبری آن را شیرزاد قهستانی یار وفادار حسن صباح بر عهده داشت. این قلعه بر بلندای کوهی قرار داشت که شیب فوقالعاده تندی داشت و راه ورود به قلعه تا مدتها پنهان بود. و کسی نمیتوانست بدون خواست باطنیان (اسماعیلیها) وارد قلعه شود. طبق اسناد تاریخی این قلعه یکی از مقرهای تربیت فداییان مطلق بوده که برای ترور اشخاص مهم تربیت میشدهاند.
-
-
Registered User
پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف
ذبیحالله منصوری
ذبیحالله منصوری (زاده ۱۲۷۴ش - درگذشته ۱۳۶۵ش) روزنامهنگار و مترجم ایرانی بود.
آثار ترجمهٔ وی به دلیل اقتباس از منابع دیگر و تغییر و افزایش متن اثر (در قیاس با متن زبان اصلی) مشهور است.
او با نام اصلی «ذبیح الله حکیم الهی دشتی» در سال ۱۲۷۴ش دیده به جهان گشود.
ذبیح الله منصوری دارای تحصیلات قدیمه بود و خدمت مطبوعاتی خود را از سال ۱۲۹۲ آغاز نمود. منصوری طی ۷۰ سال روزنامه نویسی خویش بامجلات و مطبوعات بسیاری همکاری نمود از جمله: کوشش، ایران ما، داد، ترقی، تهران مصور، روشنفکر و سپید و سیاه. عمده کارهای او در مجله هفتگی خواندنیها منتشر میشد.
وی در طول عمر خود به کشورهایی نظیر هند، شوروی و چندین کشور اروپایی سفر نمود.
در ترجمهٔ آثار به جای وفادار ماندن به متن کتاب به زبان اصلی، تغییرات و اضافاتی را در متن اصلی اعمال کردهاست. بعضی منتقدان کتابهای ادبی و تاریخی این صفت وی را نکوهیده و خلاف نظریهٔ «وفاداری به متن در ترجمه» میشمارند در حالی که استقبال خوانندگان عام از آثار او چشمگیر بودهاست و این آثار به احتمال، پرخوانندهترین رمانهای تاریخی به زبان فارسی هستند. وی آثار بسیاری را ترجمه کرده (حدود ۱۴۰۰ اثر) که حتی ذکر نام آنها هم کاری دشوار است.
ذبیح الله منصوری متاهل و صاحب دو فرزند بود وی در ۱۹ خرداد ماه ۱۳۶۵ش در بیمارستان شریعتی درگذشت.
آثار
غرش طوفان (۱۳۳۶) - الکساندر دومای پدر
سه تفنگدار (۱۳۳۶) - الکساندر دومای پدر
شاه جنگ ایرانیان در چالدران و یونان (جون بارک واشتن فنو) - ۱۳۴۳
عشاق نامدار (۱۳۴۶) -
خواجه تاجدار (۱۳۴۷) - ژان گور
امام حسین و ایران (۱۳۵۱) - کورت فریشلر
مفز متفکر جهان شیعه «امام صادق» (۱۳۵۴) -
سقوط قسطنطنیه (۱۳۵۹) - میکا والتاری
خداوند الموت (حسن صباح) (۱۳۵۹) - پل آمیر
ملاصدرا (۱۳۶۱) - هانری کورین
عارف دیهیم دار (۱۳۶۲) - جیمز داون
غزالی در بغداد (۱۳۶۳) - ادوارد توماس
جراح دیوانه (۱۳۶۴) - ژارگن توروالد
سرزمین جاوید (۱۳۷۰) - رومن گیرشمن
سینوهه پزشک فرعون - میکا والتاری
من کنیز ملکه مصر بودم - میکل پیرامو
سفرنامه ماژلان - پبگافتا دی لومباردو
اسپارتاکوس (؟) - هوارد فاست
ژوزف بالسامو (؟) - الکساندر دومای پدر
محبوس سنت هلن یا سرگذشت ناپلئون - اوکتاو اوهری
شاه طهماسب و سلیمان قانونی - آلفرد لابی ار
دلاوران گمنام ایران در جنگ با روسیه تزاری (؟) - ژان یونیر
مکاتبات چرچیل و روزولت - وارن اف. کمبل
پطر کبیر - رابرت ماسی
عایشه بعد از پیغمبر - کورت فریشلر
ایران و بابر - ویلیام ارسکین
ملکه ویکتوریا - الیزابت لانفورد
-
-
Registered User
پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف
اسماعیلیه
فرقهای از مذهبهای شیعه میباشند. آنها خود را «الدعوة الهادیة» مینامند. در میان اهل سنت به «باطنیان»مشهورند.
اسماعیلیه معتقد به امامت فرزندان اسماعیل پسر امام جعفر صادق هستند، که در بین شیعیان دوازده امامی، هفت امامی نامیده میشوند.
اسماعیلیه به دو فرقه مستعلوی و نزاری تقسیم میشوند.
جستارهای وابسته
رهبر و پیشوای اسماعیلیان نزاری: حضرت والا پرنس كريم آقاخان در تاريخ يازدهم جولای ۱۹۵۷ در سن ۲۰ سالگی به عنوان جانشين پدربزرگش سر سلطان محمدشاه به امامت مسلمانان شيعهی امامی اسماعيلی منصوب گرديد. ايشان چهل و نُهمين امام موروثی مسلمانان شيعهی امامی اسماعيلی از ذرّيهی بلافصل حضرت محمّد (ص)، ازطريق پسرعم و دامادش، علی (ع)، اولين امام، و همسر وی فاطمه (س) دختر پيامبر است.
حضرت والا آقاخان، پسر پرنس علی خان و پرنسس تاجُ الدوله علی خان، در ۱۳ دسامبر۱۹۳۶ در ژ نو متولد شد. وی دوران کودکی خود را در نایروبی، پایتخت کنیا، سپری و سپس برای تحصیل مدت نُه سال را در مدرسهی له روزی سوییس گذرانید. حضرت والا در سال ۱۹۵۹ از دانشگاه هاروارد به دریافت مدرک ممتاز لیسانس در رشتهی تاریخ اسلام نایل گردید.
با تأسی به پدربزرگش سر سلطان محمد شاه، کریم آقاخان نیز پس از نشستن بر مسند امامت در سال ۱۹۵۷ همواره مترصّد بهبود موقعیت تمام مسلمانان مخصوصاً در مواجهه و رویارویی با چالشهای ناشی از دگرگونیهای سریع تاریخی بوده است. امروزه، جماعت اسماعیلی در بیست و پنج کشور جهان، خصوصاً اروپا، آسیای مرکزی، خاور میانه و همچنین آمریکای شمالی زندگی میکنند. طی چهار دههی اخیر، یعنی از زمانی که آقاخانِ فعلی به امامت رسیده، تغییرات سیاسی و اقتصادی عظیمی در بسیاری از این مناطق رخ داده و حضرت والا آقاخان توانسته است سیستمِ پیچیدهی مدیریتِ جامعهی اسماعیلی را که در زمان سلطهی استعمار توسط پدربزرگش پایه گذاری شده بود با شرایط جدید کشور های مستقل که بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی واستقلال جمهوریهای آسیای میانه ازلحاظ کمّی و کیفی تغییریافته است، منطبق و به مرحلهی اجرا درآورد.
از دیدگاه حضرت والاآقاخان، اسلام مکتبی مبتنی برتعقل و ایمان قلبی است، مکتبی که شالودهی آن گذشت، تساهل و ارج نهادن به مقام والای انسان یعنی اشرفِ مخلوقاتِ خداوند است. در نظامِ فکری تشیع، هدفِ امامِ وقت این است که دستاوردهای افراد و بازتابهای عملی بینشِ اخلاقیِ جامعه که ملهم از تعلیمات اسلام است، محفوظ باقی بماند. در سال ۱۹۷۶، حضرتوالا در سخنان خود در کراچی خطاب به کنفرانس جهانی سیرت رسول الله متعرض این نکته شدند که تعلیمات آخرین پیامبر خدا در تلاش برای پیدا کردن راه حلهای تازه برای مسایلی که با روشهای سنتی آن زمان قابل حل نبودند، میتواند سرمشقی الهام بخش برای مسلمانان باشد تا بتوانند بدون آنکه در اصول بنیادی اسلام خدشهای وارد شود، به پدید آوردنِ جامعهای واقعاًََ مدرن و پویا بیندیشند.
در طول تاريخ، اسماعيليان، تحت راهنمايیهای امام خود، خدماتی در رشد تمدن اسلامی داشتهاند دانشگاه الازهر و دارُ العلم، در قاهره و خود شهر قاهره، نمايشگر خدماتِ ايشان به زندگی فرهنگی، مذهبی و علمی مسلمانان است. از ميان فلاسفه، قضات، فيزيکدانان، رياضيدانان، ستاره شناسان و دانشمندان نامور گذشته که تحت حمايت امامان اسماعيلی پرورش يافتهاند میتوان قاضی نعمان، حميدالدين کرمانی، ابن هيثم، ناصر خسرو و نصيرالدين طوسی را نام برد.
دستاوردهای امپراطوری خلفای فاطمی بخش اوليهی تاريخ اسماعيلی، تقريباً از ابتدای اسلام تا قرن يازدهم را در بر میگيرد. خلفای فاطمی که به نام فاطمه (س)، دختر حضرت محمّد (ص)، نامگذاری شده بودند، در قسمت مديترانهای خاور ميانه، بيش از دو قرن مؤسسِ دولتي بودند که به گسترشِ علم، هنر و بازرگانی علاقهی فراوان نشان میداد. پايتختِ آن قاهره، توسط فاطميان پايه گذاری شد. پس از دورهی فاطميان، مرکز جغرافيايی اسماعيلی از مصر به سوريه و ايران منتقل گرديد. در قرن سيزدهم، پس از آنکه الموت، مرکز اسماعيليان در ايران، به دست کشورگشايان مغول افتاد، اسماعيليان قرنها به صورت جوامعی پراکنده در ايران، آسيای ميانه، سوريه، هند و ديگر مناطق زندگی میکردند. در دههی ۱۸۳۰ آقا حسنعلی شاه، چهل و ششمين امام اسماعيلی، به دريافت عنوان افتخاری آقاخان، از طرف شاه ايران، نايل گرديد. در ۱۸۴۳، آقاخان اول ايران را به قصد هند که در آن زمان جماعت بزرگی از اسماعيليان در آنجا ساکن بودند، ترک گفت. آقاخان دوم در سال ۱۸۸۵ در حالی که فقط مدت چهار سال از امامت او میگذشت به عالم باقی شتافت و پدر بزرگ و امام پيش ازآقاخان فعلی، سر سلطان محمد شاه جانشين او گرديد.
در دورههای اخير، خانوادهی آقاخان سنت خدمت در امور بين المللی را دنبال کردهاند. پدر بزرگِ آقاخان رييس اتحاديهی ملل، پدرش، پرنس علی خان، سفير پاکستان در سازمان ملل و پرنس صدرالدين آقاخان، عموی آقاخان فعلی، نمايندهی عالیرتبهی سازمان ملل برای پناهندگان و همچنين هماهنگ کنندهی برنامههای سازمان ملل برای کمک به افغانستان و نمايندهی اجرايی سازمان ملل در مناطق مرزی عراق- ترکيه است. برادر آقاخان، پرنس امين، به دنبال اتمام تحصيلاتش از دانشگاه هاروارد در سال ۱۹۶۵، وارد دبيرخانهی سازمان ملل در بخش روابط اقتصادی و اجتماعی گرديد. از سال ۱۹۶۸، پرنس امين همكاری تنگاتنگی با دفتر شبکهی توسعهی مؤسّساتِ امامت داشته است. پرنسس زهرا، اولين فرزند حضرت والاآقاخان، در سال ۱۹۹۴ به دريافت مدرک ليسانس با درجهی ممتاز در رشتهی مطالعات کشورهای در حال توسعه از دانشگاه هاروارد نايل گرديد. وی مسئوليت هماهنگیِ سازمانهای خاص توسعه اجتماعی امامت را، که مقرّ آن در محل كار حضرت والا آقاخان است، بر عهده دارد. پسرِِِِ بزرگ حضرت والا آقاخان، پرنس رحيم، فارغ التحصيل در سال ۱۹۹۵ ازدانشگاه براون در ايالات متحده آمريکا، مسئوليتهای مشابهی را در رابطه با سازمانهای توسعه اقتصادی امامت بر عهده دارد. پسر جوانتر حضرت والا آقاخان، پرنس حسين، که در سال ۱۹۹۷ از دانشگاه ويليامز در ايالات متحدهی آمريکا فارغ التحصيل شده است، اخيراً به دفتر كار ايشان پيوسته و در فعاليتهای فرهنگی شبکهی توسعه سهيم است.
هماهنگ با چنين بينشی از اسلام و نيز سنّت خدمت به بشريت، اسماعيليان در هر کجا که زندگی میکنند چهارچوب سازمانی شفافی را ايجاد کردهاند تا به اجرای فعاليتهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بپردازند. تحت رهبری حضرت والا آقاخان، اين چهارچوب گسترش يافته و به شبکهی توسعهی آقاخان تبديل شده است. اين شبکه شامل سازمانهای متفاوتی است که در جهت بهبود شرايط زندگی و ايجاد فرصتهای مناسب در مناطق خاصی از دنيای در حال توسعه فعاليت میکنند. در هر کشور، اين سازمانها در جهت منافع مشترک تمام شهروندان صرف نظر از مليّت و يا مذهب آنها مشغول به خدمت هستند. دامنهی فعاليتهای فردی حضرتوالا معماری، تعليم و تربيت و بهداشت، سرمايه گذاری در بخش خصوصی و افزايش سازمانهای غير دولتی و توسعهی روستايی را در بر میگيرد.
در طی سالهای گذشته و در راستای ارج نهادن به ابعاد گوناگون کارهايش، حضرت والا آقاخان مدالها، درجات افتخاری و جوايز زيادی از دولتهای فرانسه، پرتغال، ساحل عاج، ولتای عليا، ماداگاسکار، ايران، پاکستان،ايتاليا، سنگال، مراکش، اسپانيا و تاجيكستان دريافت كرده است. در اکتبر ۱۹۹۸ طیّ مراسم اهداي جايزهی معماری آقاخان، مدال طلای شهر گرانادا به او اهدا گرديد. علاوه بر اين، حضرت والا آقاخان به کسب درجات افتخاری از دانشگاههای پاکستان، کانادا، ايالات متحدهی آمريکا و بريتانيا نايل آمده است. وی همچنين جوايز متعددی از سازمانهای تخصصی در تقدير از کارش در زمينهی معماری و حفظ و بازسازی ساختمانهای تاريخی دريافت کرده است.
-
-
Registered User
پاسخ : بیوگرافی سیاستمداران و افراد معروف
فرانکلین دلانو روزولت
فرانکلین دلانو روزولت (۱۸۸۲-۱۹۴۵) سی و دومین رئیسجمهور آمریکا بود.
روزولت در سال ۱۹۳۲ توانست به نامزدی دموکراتها برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا دست یابد. وی توانست در انتخابات آن سال، با اختلافی فراوان هربرت هوور را شکست دهد. روزولت طی دومین دوره ریاست جمهوری خود در آمریکا به خطر فاشیسم واقف شد و از سال ۱۹۳۷ تلاشهایی را برای اطلاع افکار عمومی کشورش از این خطر و رویدادهایی که بر این مبنا در اروپا و آسیا در حال وقوع بود، آغاز کرد.
تائید کمکهای آمریکا به انگلیس و روسیه در سال ۱۹۴۱ زمینه مخالفتهای داخلی با سیاستهای وی را فراهم آورد اما حمله ژاپنیها به پرل هاربر به این مخالفتها پایان داد.
سلسله جلسات وی با وینستون چرچیل و جوزف استالین مبانی جهان پس از جنگ جهانی دوم را بنیان نهاد. وی در سال ۱۹۴۴ برای چهارمین بار رئیس جمهور آمریکا شد.علت آن درگیر بودن آمریکا در جنگ جهانی دوم بود که به وی این فرصت را داد که ۴ بار به ریاست جمهوری انتخاب شود امری که در تاریخ آمریکا یک استثناست.وی در سال۱۹۴۵ در دومین سال خدمت از چهارمین دوره ریاست جمهوریش تنها سه هفته به پایان جنگ جهانی دوم در اروپا درگذشت.
-
Tags for this Thread
علاقه مندی ها (Bookmarks)
علاقه مندی ها (Bookmarks)
قوانین ارسال
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
Forum Rules
علاقه مندی ها (Bookmarks)