Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: گزیده اشعار نزار قبّانی

  1. #1
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    گزیده اشعار نزار قبّانی


    شعرهای عاشقانه‌ام
    بافته انگشتان توست
    و ملیله دوزی
    زیبایی‌ات
    پس هرگاه
    مردم شعری تازه از من بخوانند

    تو را سپاس می‌گویند.

    معرفی شاعر:

    نزار قبانی (زاده: ۲۱ مارس ۱۹۲۳- درگذشته ۳۰ آوریل ۱۹۹۸) دیپلمات، شاعر و ناشر سوری و متولد دمشق بود. « نزار قبانی شاعری است که با شعرهای عاشقانه‌اش مشهور است؛ زن و عشق موضوع اصلی شعر قبانی‎اند. شعرهایش را خوانندگانی مانند ام ‎کلثوم ، عبد الحلیم حافظ و نجاة الصغیرة(مصرفیروز و ماجده الرومی (لبنانکاظم الساهر(عراق) خوانده‎اند. او در دنیای عرب از شهرتی بی‎همتا برخوردار است. شعر او به اکثر زبان‌های دنیا ترجمه شده‎است و خوانندگانی بی‎شمار دارد.»

    نقل از:ویکی پدیا



    دانلود کتاب «در بندر آبی چشمانت»:http://s4.picofile.com/file/7738988274/dar_bandare_abie_chashmanat.rar





    دانلود کتاب «باران یعنی تو برمیگردی»:http://www.irpdf.com/book-2112.html

    من با دانلود کتاب مخالفم اما امیدوارم مطالعه این کتابا باعث بشه کتاباشو بخرید.
    ویرایش توسط golpar : 06-06-2015 در ساعت 11:49 PM
    آزادی آخرین کلمه ای ست که همواره در دل دارم
    آزادی من،خط قرمز من است!

    غادة السمان

  2. 4 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  3. #2
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : گزیده اشعار نزار قبّانی

    در خیابان های شب
    دیگر جایی برای قدم هایم نمانده است
    زیرا که چشمانت
    گستره ی شب را ربوده است.
    "نزار قبانی"

    ______________________

    رفتنت آن قدر ها که فکر می کنی فاجعه نیست
    من مثل بید های مجنون
    ایستاده می میرم
    "نزار قبانی"
    ______________________


    حضورت کافی است
    تا مکان جایش را از دست بدهد
    آمدنت کافی است
    تا زمان گذرش را فراموش کند
    در عشق،مقدر است بر تو
    که همواره
    راه بروی بر روی لبه ی تیغ
    و تنها بمانی چون صدف
    و غمناک چون درختان بید
    جنگلی سبز می شوم
    صبحگاهان
    آنگاه که صدای آبی ات
    صبح بخیر می گوید به من
    از آن سوی تلفن

    "نزار قبانی"

    ویرایش توسط golpar : 06-04-2015 در ساعت 09:17 PM

  4. 4 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  5. #3
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : گزیده اشعار نزار قبّانی

    با من بوده ای
    از بازوی به خواب رفته ام می فهمند که زیر سر تو بوده
    دیگر نمی توانم پنهانت کنم
    از درخشش نوشته هایم می فهمند به تو می نویسم
    از شادی قدم هایم شوق دیدن تو را ،
    از انبوه علف بر لبم بوسه ی تو را
    چطور میخواهی قصه ی عاشقانه مان را
    از حافظه ی گنجشکان پاک کنی؟
    و قانعشان کنی که خاطراتشان را منتشر نکنند؟

    «نزار قبانی»
    ترجمه ی رضا عامری
    کتاب:صد نامه ی عاشقانه
    نشر چشمه

  6. 4 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  7. #4
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : گزیده اشعار نزار قبّانی

    چرا تو؟


    چرا تو؟چرا تنها تو
    از میان تمام زنان
    هندسه زندگی مرا عوض می کنی
    ضرباهنگ آن را دگرگون می کنی
    پابرهنه و بی خبر
    وارد دنیای روزانه ام می شوی
    و در پشت سر خود می بندی،
    و من اعتراضی نمی کنم؟
    چرا تنها و تنها
    تو را دوست دارم،
    تو را می گزینم،
    و می گذارم تو مرا
    دور انگشت خود بپیچی
    ترانه خوان
    با سیگاری بر لب،
    و من اعتراضی نمی کنم؟

    چرا؟
    چرا تمامی دوران ها را در هم می ریزی
    تمامی قرن ها را از حرکت باز می داری
    تمامی زنان قبیله را
    یک یک
    در درون من می کشی،
    ومن اعتراضی نمی کنم؟

    چرا؟
    از میان همه ی زنان
    در دستان تو می نهم
    کلید شهرهایم را
    که دروازه شان را
    هرگز بر روی هیچ خودکامه ای نگشودند
    و بیرق سفیدشان را
    در برابر زنی نیافراشتند
    و از سربازانم می خواهم
    با سرودی از تو استقبال کنند،
    دستمال تکان دهند
    و تاج های پیروزی بلند کنند
    و در میان نوای موسیقی و آوای زنگ ها
    در مقابل شهروندانم
    تو را شاهزاده ی تا آخر عمر بنامم؟

    "نزار قبانی"


  8. 4 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  9. #5
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : گزیده اشعار نزار قبّانی

    پرتو عشق
    نزار قبانی
    ترجمه ی تراب حق شناس

    مرا حرفه ای دیگر نیست
    جز آنکه دوستت بدارم
    و روزی که از مواهب من بی نیاز شوی
    و دیگر نامه های مرا نپذیری
    کار و حرفه ام را از دست خواهم داد...
    +++
    می خواهم دوستت بدارم
    تا به جای همه ی جهانیان پوزش بخواهم
    از همه ی جنایاتی که مرتکب شده اند در حق زنان...
    +++
    از زنانگی ات دفاع میکنم
    آن سان که جنگل از درختانش دفاع می کند
    و موزه ی لوور از مونالیزا
    و هلند از وان گوگ
    و فلورانس از میکل آنژ
    و سالزبورگ از موزارت
    و پاریس از چشمهای الزا...
    +++
    می خواهم دوستت بدارم
    تا شهرها را از آلودگی برهانم
    و ترا برهانم
    از دندان وحشی شدگان...
    +++
    زن لایه ی نمکی ست
    که تن ما را از تعفن حفظ می کند
    و نوشتن مان را از کهنگی...
    +++
    آنگاه که زن ما را به حال خود رها کند
    یتیم می شویم...
    +++
    من کی ام بدون تو؟
    چشمی که مژه هایش را می جوید
    دستی که انگشتانش را می جوید
    کودکی که پستان مادرش را می جوید...
    +++
    آنگاه که مرد
    بر دوش زنی تکیه نکند...
    به فلج کودکان مبتلا می شود...
    +++
    آنگاه که مرد زنی را برای دوست داشتن نیابد...
    به جنس سومی بدل می شود
    که هیچ ربطی به جنس های دیگر ندارد...
    +++
    بدون زن
    مردانگی مرد
    شایعه ای بیش نیست...
    +++
    به دنیای متمدن پا نخواهیم نهاد
    مگر آنگاه که زن در میان ما
    از یک لایه گوشت چرب و نرم
    به صورت یک نمایشگاه گل درآید...
    +++
    چطور می توانیم مدینه ی فاضله ای برپا کنیم؟
    حال آنکه هفت تیرهایی به دست داریم
    عشق خفه کن؟...
    +++
    می خواهم دوستت بدارم...
    و به دین یاسمن درآیم
    و مناسک بنفشه بجا آرم...
    و از نوای بلبل دفاع کنم...
    و نقره ی ماه...
    و سبزه ی جنگل ها...
    +++
    موهایت را شانه مزن
    نزدیک من
    تا شب بر لباس هایم فرو نیفتد...
    +++
    دوستت دارم
    و نقطه ای در پایان سطر نمی گذارم.
    +++
    می خواهم دوستت بدارم
    تا کرویت را به زمین بازگردانم
    و باکرگی را به زبان...
    و شولای نیلگون را به دریا...
    چرا که زمین بی تو دروغی ست بزرگ...
    و سیبی تباه...
    +++
    در خیابان های شب
    جایی برای گشت و گذارم نمانده است
    چشمانت همه ی فضای شب را در بر گرفته است...
    +++
    چون دوستت دارم... می خواهم
    حرف بیست و نهم الفبایم باشی...
    +++
    به تو نخواهم گفت: "دوستت دارم"
    مگر یک بار...
    زیرا برق، خویش را مکرر نمی کند...
    +++
    آنگاه که دفترهایم را به حال خود بگذاری
    شعری از چوب خواهم شد...
    +++
    این عطر ... که به خود می زنی
    موسیقی سیالی ست...
    و امضای شخصی ات که تقلیدش نمی توان...
    +++
    "ترا دوست نمیدارم به خاطر خویش
    لیکن دوستت دارم تا چهره ی زندگی را زیبا کنم...
    دوستت نداشته ام تا نسلم زیاد شود
    لیکن دوستت دارم
    تا نسل واژه ها پرشمار شود...".
    هرگاه من از عشق سرودم، ترا سپاس گفتند! ‬

    به نقل از:وبلاگ ساراشعر


  10. 4 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  11. #6
    کاربر افتخاری فروم golpar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    وطن
    نگارشها
    926

    پاسخ : گزیده اشعار نزار قبّانی

    مي‌خواهم پيش از تو بميرم

    ترجمه: مجتبا پورمحسنمنبع: http://pourmohsen.com

    من
    مي‌خواهم پيش از تو بميرم
    تو فکر مي‌کني کسي که بعداً مي‌ميرد
    کسي را که قبلاً رفته است، پيدا مي‌کند؟
    من اين‌طور فکر نمي‌کنم.
    بهتر است مرا بسوزاني
    مرا در بخاري اتاقت بگذاري
    در يک کوزه.
    کوزه شيشه‌اي باشد
    شفاف، شيشه سفيد
    بنابراين مي‌تواني آن تو مرا ببيني...
    فداکاري‌ام را مي‌بيني:
    از اين‌که بخشي از زمين باشم، چشم مي‌پوشم
    از اين‌که گل باشم و بتوانم با تو باشم
    چشم مي‌پوشم.
    دارم پودر مي‌شوم
    تا با تو زندگي کنم
    بعداً، وقتي تو هم مردي
    به شيشه من خواهي آمد
    و ما با همديگر زندگي مي‌کنيم
    خاکستر تو در خاکستر من،
    تا اين‌که نوعروسي بي‌مبالات
    يا نوه‌اي بي‌وفا
    ما را از آن‌جا بيرون بيندازد
    اما ما
    تا آن موقع
    در هم مي‌آميزيم
    آن‌قدر که
    حتا در آشغالي که ما را در آن مي‌ريزند
    ذرات ما پهلو به پهلوي هم خواهند افتاد
    با هم دست در خاک فرو خواهيم کرد.
    و يک روز، اگر يک گل وحشي
    از اين تکه از خاک تغذيه کند و شکوفه دهد
    بالاي تنش، مشخصاً
    دو گل خواهد بود:
    يکي تو هستي
    يکي منم.
    من
    هنوز به مرگ فکر نمي‌کنم
    بچه‌اي به دنيا خواهم آورد.
    زندگي از من طغيان مي‌کند
    خونم دارد به جوش مي‌آيد.
    من زندگي خواهم کرد، اما زماني طولاني، خيلي طولاني
    اما با تو.
    مرگ هم مرا نمي‌ترساند
    اما شيوه خاکسپاري‌مان
    ناخوشايند است
    تا وقتي که بميرم
    فکر مي‌کنم بهتر خواهد شد.
    اميدي هست که همين روزها از زندان بيرون بيايي؟
    صدايي در من مي‌گويد:
    شايد.

  12. 4 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ