مي ترسم از زنان زيبا
بيشتر
از زن هاي زيبايي
كه نام هايي زيبا دارند
مي ترسم از زندان
بيشتر
از زندان هايي
كه نام هايي زيبا
بر آن ها گذاشته باشند
مثلا همين دريا
كه زنداني ست
با ميله هايي از آب
مي ترسم اين خشكي
ادامه ي همان دريا باشد
و ما سال ها
در زنداني زندگي كرده باشيم
كه تنها
وقتي باران مي آيد
ميله هايش را مي بينيم
#مهدی_اشرفی
در عکس های تکی ات
در عکس های دسته جمعی
حتی در عکس های رادیولوژی
تنهایی ات معلوم است
با قلبی
که کتابی ست غیر قابل چاپ
که در قفسه ی سینه ات
از آن نگهداری می کنی
چشم هایت اما
هنگام خواب
دو چمدان سنگین
که مسافری
برای سفری دور بر می دارد
در بیداری هر کدام شان
چاه نفتی ست در خاور میانه
یا دو رودخانه
که سال هاست
تنهایی موازی شان را
در آینه
آرایش می کنند...
بخشی از شعر
#مهدی_اشرفی
به سربازهای فراری از جنگ فکر میکنم
به جنگهای فراری از سربازان
به پرچم کشورم
که آنقدر عقب نشینی کرد
که حالا آن را
از توی کمد بر میدارم
میپوشم
و هر روز به اداره میروم
کنارم بخواب عزیزم
بگذار
انگشتانت تنها
ده راه رسیدن به تو باشند
بگذار نوازشت کنم
با این که میدانم
این دست
خیابانیست
که به پنج کوچه بن بست میرسد
در من
سربازی فراری از جنگي ست
که جنگ را
می خواند
می نویسد
بازی میکند
و در جنگ زندانیاش کردهاند
⬜️
حالا که خانهها خراب شده اند
از آجرها
برایم بدنی بساز
و تنها
جای یک آجر را
خالی بگذار در سینهام
#مهدي_اشرفي
علاقه مندی ها (Bookmarks)