Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 16 تا 30 , از مجموع 49

موضوع: شعر و ادب

  1. #16
    گرافیست تیم ZABOZA
    Graphic
    MADARA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    323

    پاسخ : شعر و ادب

    مي ترسم از زنان زيبا
    بيشتر
    از زن هاي زيبايي
    كه نام هايي زيبا دارند




    مي ترسم از زندان
    بيشتر
    از زندان هايي
    كه نام هايي زيبا
    بر آن ها گذاشته باشند


    مثلا همين دريا
    كه زنداني ست
    با ميله هايي از آب


    مي ترسم اين خشكي
    ادامه ي همان دريا باشد
    و ما سال ها
    در زنداني زندگي كرده باشيم
    كه تنها
    وقتي باران مي آيد
    ميله هايش را مي بينيم




    #مهدی_اشرفی


    در عکس های تکی ات
    در عکس های دسته جمعی
    حتی در عکس های رادیولوژی
    تنهایی ات معلوم است


    با قلبی
    که کتابی ست غیر قابل چاپ
    که در قفسه ی سینه ات
    از آن نگهداری می کنی


    چشم هایت اما
    هنگام خواب
    دو چمدان سنگین
    که مسافری
    برای سفری دور بر می دارد


    در بیداری هر کدام شان
    چاه نفتی ست در خاور میانه


    یا دو رودخانه
    که سال هاست
    تنهایی موازی شان را
    در آینه
    آرایش می کنند...




    بخشی از شعر
    #مهدی_اشرفی


    به سربازهای فراری از جنگ فکر می‌کنم
    به جنگ‌های فراری از سربازان


    به پرچم کشورم
    که آنقدر عقب نشینی کرد
    که حالا آن را
    از توی کمد بر می‌دارم
    می‌پوشم
    و هر روز به اداره می‌روم


    کنارم بخواب عزیزم
    بگذار
    انگشتانت تنها
    ده راه رسیدن به تو باشند


    بگذار نوازشت کنم
    با این که می‌دانم
    این دست
    خیابانی‌ست
    که به پنج کوچه بن بست می‌رسد


    در من
    سربازی فراری‌ از جنگي ست


    که جنگ را
    می خواند
    می نویسد
    بازی می‌کند
    و در جنگ زندانی‌اش کرده‌اند


    ⬜️


    حالا که خانه‌ها خراب شده اند
    از آجرها
    برایم بدنی بساز
    و تنها
    جای یک آجر را
    خالی بگذار در سینه‌ام




    #مهدي_اشرفي
    همیشه خوب می بینی ، همیشه حق ما با توست
    واسه مثل شما دیدن چه قدر چشمارو باید شست؟

  2. 4 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  3. #17
    Registered User Gholam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    محل سکونت
    هر جای جهان
    نگارشها
    86

    پاسخ : شعر و ادب

    ای یوسف خوش نام مـا خوش می‌روی بر بام مــــا
    ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما
    ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا
    جوشی بنه در شور ما تا می‌شود انگور ما
    ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
    آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
    ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
    پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا
    در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
    وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا
    مولوی

  4. 4 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  5. #18
    APTA Member Yu-chhiang آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    In den garten pharaos
    نگارشها
    179

    پاسخ : شعر و ادب

    زخم ظریف عقربه در من بود
    وقتی که دایره کامل شد
    معماری بیابان
    همراه با روایت عقربه تکرار شد
    من با خیال و عقربه مخلوط بودم
    و عقربه
    بر روی یک بیابان
    بیابان دیگری می ساخت.

    یدالله رويايي

  6. 5 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  7. #19
    Registered User Gholam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    محل سکونت
    هر جای جهان
    نگارشها
    86

    پاسخ : شعر و ادب

    بـــی همگــــان بســـــر شـــــود بی تـو بســـــر نمـــی شــــود
    داغ تـــــو دارد ایــــن دلـــــم جــــای دگـــــــر نمــــی شـــود
    دیـــده عقــــل مســـت تــــو چـرخــــه چـــرخ پســـت تــــو
    گــــوش طـــرب بــــه دســت تــــو بــی تـــو بســـر نمی شود
    جـــان ز تــــو جــوش مـــی کند دل ز تـــو نـوش می کند
    عقـــل خـــــروش مــــی کنــد بـــی تــــــو بســـر نمـی شــود
    خمـــــر مـــن و خمـــــار مـــن بــــاغ مـــن و بهـــار مــــن
    خـــواب مـــن و خمــــار مــــن بــی تـو بســر ن می شود
    جـــاه و جلال مــن تـــویی ملکت و مــــال مـــن تـویی
    آب زلال مــــن تــــویی بــــی تــــو بســــر نمی شـود
    گـــــاه ســــوی وفــــا روی گــــاه ســوی جفــــا روی
    آن منــی کـــجا روی بـــی تــــو بســـــر نمی شـــود
    دل بنهنـــد بــــر کنـــی تـــوبـــــه کــننـــــد بشــکنــی
    ایــن همــه خــود تـــو میکنی بــی تو بســر نمی شــود
    بی تـــو اگـــر بســـر شدی زیــر جهــان زبر شدی
    باغ ارم سقــر شــدی بــی تــو بســر نمــی شـود
    گــــر تـــو ســری قــدم شـوم ور تــو کفی علم شوم
    ور بــــروی عــــدم شــــوم بی تـو بسـر نمی شود
    خــواب مــــرا ببستــــه ای نقـــش مــرا بشسته ای
    وز همـــه ام گسسته ای بــی تــــو بسر نمی شود
    گـــر تـــو نباشی یار من گشت خراب کــار مــن
    مــونس و غمگـــسار مـــن بی تو بسر نمی شود
    بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم
    ســر ز غـم تو چون کشم بی تو بسر نمی شود
    هر چه بگویم ای صنم نیست جـدا ز نیــک و بـد
    هم تو بگو ز لطف خود بی تو بسر نمی شود
    مولوی

  8. 5 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  9. #20
    APTA Member Yu-chhiang آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    In den garten pharaos
    نگارشها
    179

    پاسخ : شعر و ادب

    برگرد
    ای کاروان خسته برگرد
    ذهن نمک عقیم و ناز است

    زیبایی ذغال را
    آتش طی کرده است
    و ماهیان قرمز شب را
    ستاره ها ترسانده اند

    ای ذهن
    ای زخم منتشر !
    صبر میان تهی را
    از مزرعه نمک بردار
    زیرا که آب های قدیمی همواره در کتاب تو جاری ست.

    برگرد
    اینجا طبیعت
    آنسان که می نماید
    طبیعی نیست.

  10. 5 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  11. #21
    Registered User Gholam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    محل سکونت
    هر جای جهان
    نگارشها
    86

    پاسخ : شعر و ادب

    تا از تو جدا شده ست آغوش مــرا
    از گریه کسی ندیده خاموش مرا
    در جان و دل و دید فراموش نه ای
    از بهر خـدا مکن فراموش مرا مولوی

  12. 4 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  13. #22
    APTA Member Yu-chhiang آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    In den garten pharaos
    نگارشها
    179

    پاسخ : شعر و ادب

    زنده ام تا من،مرا بوجهل من در رنج می دارد
    جسته ام از زیر دم گاوی چه آلوده
    چون مگس های سگان است و نه جز این،بوده تا بوده
    او-آن آیین سماجت،آن طفیلی تن بپرورده-چو می پرد پی آن است ،تا یک جای بنشیند.

    بر سر هر جانور شکلی
    روی گوش و زیر چشم و بر جبین پاکروياني،
    بر هر آن پاکیزه کان بیني
    زهر آلوده کان دانی.

    می مکد بوجهل من خون از تن هر جانور در هر گذرگاه
    نیست او از کار من آگاه
    می پرد تا بایدم یک بار ديگر
    من ولیکن می گریزم زو
    تا مرا گم کرده بنشیند
    بر سر دیوار دیگر.

    نیما يوشيج
    ویرایش توسط Yu-chhiang : 10-19-2016 در ساعت 02:50 PM

  14. 4 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  15. #23
    Registered User Gholam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    محل سکونت
    هر جای جهان
    نگارشها
    86

    پاسخ : شعر و ادب

    هر ذره که در هوا و در هامونست
    نیکو نگرش که همچو ما مجنونست
    هر ذره اگر خوش است اگر محزونست
    سرگشته خورشید خوش بیچونست مولوی

  16. 3 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  17. #24
    Registered User Gholam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    محل سکونت
    هر جای جهان
    نگارشها
    86

    پاسخ : شعر و ادب

    ی بی‌وفا جانی که او بر ذوالوفا عاشق نشد
    قهر خدا باشد که بر لطف خدا عاشق نشد
    چون کرد بر عالم گذر سلطان ما زاغ البصر
    نقشی بدید آخر که او بر نقش‌ها عاشق نشد
    جانی کجا باشد که او بر اصل جان مفتون نشد
    آهن کجا باشد که بر آهن ربا عاشق نشد
    من بر در این شهر دی بشنیدم از جمع پری
    خانه ش بده بادا که او بر شهر ما عاشق نشد
    ای وای آن ماهی که او پیوسته بر خشکی فتد
    ای وای آن مسی که او بر کیمیا عاشق نشد
    بسته بود راه اجل نبود خلاصش معتجل
    هم عیش را لایق نبد هم مرگ را عاشق نشد

  18. سپاس


  19. #25
    گرافیست تیم ZABOZA
    Graphic
    MADARA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    323

    پاسخ : شعر و ادب

    [Forwarded from Hosein ghiasi]
    ده سال بعد از حال این روزام
    با کافه های بی تو درگیرم
    گفتم جهان بی تو یعنی مرگ
    ده ساله رفتی و نمی میرم


    ده سال بعد از حال این روزام
    تو توی آغوش یکی خوابی
    من گفتم و دکتر موافق نیست
    تو بهتر از قرصای اعصابی


    ده سال بعد از حال این روزام
    من چهل سالم می شه و تنهام
    با حوصله ، قرمز، سفید ، آبی
    رنگین کمون می سازم از قرصام


    می ترسم از هر چی که جا مونده
    از ریمل ِ با گریه ها جاری
    از سایه روشن های بعد از ظهر
    از شوهری که دوستش داری


    گرم ِ هم آغوشی و لبخندین
    توو بستر ِ بی تابتون تا صبح
    تکلیف تنهاییم روشن بود
    مثل چراغ خوابتون تا صبح


    ده ساله که لب هامو می بندم
    با بوسه های تلخ هر جایی
    ده ساله وقتی شعر می خونم
    لبخند ِ روی صندلی هایی


    یه عمر بعد از حال این روزام
    یـــه پیرمردم توی ِ یه کافه
    بارون دلم می خواد ، هوا اما
    مثل موهای دخترت صافه


    #حسین_غیاثی

  20. 2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  21. #26
    Registered User Gholam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    محل سکونت
    هر جای جهان
    نگارشها
    86

    پاسخ : شعر و ادب

    بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
    زیرا نمی‌دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
    از حمله‌های جند او وز زخم‌های تند او
    سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
    اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی
    بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما
    زین باده می‌خواهی برو اول تنک چون شیشه شو
    چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما
    هر کان می احمر خورد بابرگ گردد برخورد
    از دل فراخی‌ها برد دلتنگ ما دلتنگ ما
    بس جره‌ها در جو زند بس بربط شش تو زند
    بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما
    ماده است مریخ زمن این جا در این خنجر زدن
    با مقنعه کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما
    گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر
    گر قیصری اندرگذر از زنگ ما از زنگ ما
    اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما
    تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما

  22. سپاس


  23. #27
    Registered User Gholam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    محل سکونت
    هر جای جهان
    نگارشها
    86

    پاسخ : شعر و ادب

    ای نفس خرم باد صبا
    از بر یار آمده‌ای مرحبا
    قافله شب چه شنیدی ز صبح
    مرغ سلیمان چه خبر از سبا
    بر سر خشمست هنوز آن حریف
    یا سخنی می‌رود اندر رضا
    از در صلح آمده‌ای یا خلاف
    با قدم خوف روم یا رجا
    بار دگر گر به سر کوی دوست
    بگذری ای پیک نسیم صبا
    گو رمقی بیش نماند از ضعیف
    چند کند صورت بی‌جان بقا
    آن همه دلداری و پیمان و عهد
    نیک نکردی که نکردی وفا
    لیکن اگر دور وصالی بود
    صلح فراموش کند ماجرا
    تا به گریبان نرسد دست مرگ
    دست ز دامن نکنیمت رها
    دوست نباشد به حقیقت که او
    دوست فراموش کند در بلا
    خستگی اندر طلبت راحتست
    درد کشیدن به امید دوا
    سر نتوانم که برآرم چو چنگ
    ور چو دفم پوست بدرد قفا
    هر سحر از عشق دمی می‌زنم
    روز دگر می‌شنوم برملا
    قصه دردم همه عالم گرفت
    در که نگیرد نفس آشنا
    گر برسد ناله سعدی به کوه
    کوه بنالد به زبان صدا

  24. سپاس


  25. #28
    Registered User Gholam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    محل سکونت
    هر جای جهان
    نگارشها
    86

    پاسخ : شعر و ادب

    پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
    الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
    قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
    سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را
    گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
    دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
    گر سرم می‌رود از عهد تو سر بازنپیچم
    تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را
    خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید
    دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را
    باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن
    تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را
    از سر زلف عروسان چمن دست بدارد
    به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را
    سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان
    چون تأمل کند این صورت انگشت نما را
    آرزو می‌کندم شمع صفت پیش وجودت
    که سراپای بسوزند من بی سر و پا را
    چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان
    خط همی‌بیند و عارف قلم صنع خدا را
    همه را دیده به رویت نگرانست ولیکن
    خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را
    مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند
    به سر تربت سعدی بطلب مهرگیا را
    هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را
    قل لصاح ترک الناس من الوجد سکاری

  26. سپاس


  27. #29
    Registered User Gholam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    محل سکونت
    هر جای جهان
    نگارشها
    86

    پاسخ : شعر و ادب

    آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلا
    جان گفت ای نادی خوش اهلا و سهلا مرحبا
    سمعا و طاعه ای ندا هر دم دو صد جانت فدا
    یک بار دیگر بانگ زن تا برپرم بر هل اتی
    ای نادره مهمان ما بردی قرار از جان ما
    آخر کجا می‌خوانیم گفتا برون از جان و جا
    از پای این زندانیان بیرون کنم بند گران
    بر چرخ بنهم نردبان تا جان برآید بر علا
    تو جان جان افزاستی آخر ز شهر ماستی
    دل بر غریبی می‌نهی این کی بود شرط وفا
    آوارگی نوشت شده خانه فراموشت شده
    آن گنده پیر کابلی صد سحر کردت از دغا
    این قافله بر قافله پویان سوی آن مرحله
    چون برنمی‌گردد سرت چون دل نمی‌جوشد تو را
    بانگ شتربان و جرس می‌نشنود از پیش و پس
    ای بس رفیق و همنفس آن جا نشسته گوش ما
    خلقی نشسته گوش ما مست و خوش و بی‌هوش ما
    نعره زنان در گوش ما که سوی شاه آ ای گدا

  28. سپاس


  29. #30
    Registered User Gholam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    محل سکونت
    هر جای جهان
    نگارشها
    86

    پاسخ : شعر و ادب

    ما
    ای چشم ابر این اشک‌ها می‌ریز همچون مشک‌ها
    زیرا که داری رشک‌ها بر ماه رخساران ما
    این ابر را گریان نگر وان باغ را خندان نگر
    کز لابه و گریه پدر رستند بیماران ما
    ابر گران چون داد حق از بهر لب خشکان ما
    رطل گران هم حق دهد بهر سبکساران ما
    بر خاک و دشت بی‌نوا گوهرفشان کرد آسمان
    زین بی‌نوایی می‌کشند از عشق طراران ما
    این ابر چون یعقوب من وان گل چو یوسف در چمن
    بشکفته روی یوسفان از اشک افشاران ما
    یک قطره‌اش گوهر شود یک قطره‌اش عبهر شود
    وز مال و نعمت پر شود کف‌های کف خاران ما
    باغ و گلستان ملی اشکوفه می‌کردند دی
    زیرا که بر ریق از پگه خوردند خماران ما
    بربند لب همچون صدف مستی میا در پیش صف
    تا بازآیند این طرف از غیب هشیاران ما

  30. سپاس


علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ