All good work is done the way ants do things, little by little
پیام من این است که
نباید ناله کرد ،نباید غمگین بود
بلکه باید استوار بود ، بلکه باید عاشق بود
بلکه باید غم را از درون و از دل برون کرد
و در مقابل سختی ها ، رنج ها و ظلم ها ایستاد
مژه بر هم زدنی (فریدون مشیری)
گفتــه بــودی کـه چـرا محـو تماشای منی
وان چنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی
●
مـژه بـر هـم نـزنـم تـا کـه ز دستــم نـرود
نــاز چشـم تـو بـه قـدر مـژه بـر هـم زدنی
فریدون مشیری ـ کوچه
بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
همه تن - چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم
در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشۀ ماه فروریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
ـ «از این عشق حذر كن!
لحظهای چند بر این آب نظر كن،
آب، آیینۀ عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!»
با تو گفتم: «حذر از عشق!؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»
باز گفتم كه : «تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!»
اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . .
بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!
بخت اگر یار باشد
شاید مردی چند صباحی بر جهان فرمان براند
اما به لطف عشق
او می تواند فرمانروای جاودان جهان باشد
آنکس که با عشق به دفاع بر می خیزد
ایمن خواهد بود
آسمان منجی او و عشق حامی اوست
مهر در واژه ها اعتماد می آفریند
مهر در خیال ژرفا می آفریند
مهر در احساس عشق می آفریند
لائوتسه
فیلسوف چینی
لائوتسه میگوید: «هرگاه تو جنگجوئی نکنی و حاضر به جنگ و دعوا نشوی، هیچکس در این کره خاکی قادر نخواهد بود که با تو به جنگ برخیزد... من نسبت به کسانی که خوب هستند، خوبم و نسبت به کسانی که خوب نیستند، هم خوبم و بدین ترتیب، همه چیز و همه کس خوب خواهد شد. من نسبت به کسانی که صمیمی هستند، صمیمی ام و نسبت به کسانی که صمیمی نیستند، هم صمیمی ام و بدین ترتیب، همه چیز و همه کس صمیمی خواهد بود... نرمترین چیزها در عالم با نرمی بر سختترین چیزها غلبه میکند و از عهده آن بر میآید. در عالم، هیچ چیز نرمتر یا ضعیفتر از آب نیست. با وجود این برای حمله در برابر محکمترین چیزها، هیچ چیز بهتر از آب نیست». «آن کس که راه را میشناسد، دربارهٔ آن یک کلمه هم سخن نمیگوید و آن کس که دربارهٔ آن سخن میگوید، آن را نمیشناسد. آن کس که میداند، نمیگوید و آن کس که میگوید، نمیداند. مرد خردمند به هیچ وجه اهمیتی برای ثروت و قدرت قایل نیست، بلکه خواستههای خود را به حداقل کاهش میدهد». کنفوسیوس در سن سی و چهار سالگی برای دیدار از لائوتسه که آخرین روزهای عمر خود را سپری میکرد، به شهر «لویانگ» پایتخت «چو» رفت و از اندیشههای وی آگاهی یافت. فلسفه لائوتسه به نظر کنفوسیوس عجیب رسید و بعدها درصدد ایجاد فلسفه عکس آن بر آمد. کنفوسیوس در این ملاقات از پیر استاد خواست که به وی اندرزی دهد. لائوتسه با بیانی کوتاه و مرموز و تند، کنفوسیوس را پند داد: «... خود را از شر غرور، خودبینی، طمع، ناز، تظاهر و هدفهای دور و دراز رها کن. رفتار تو چیزی به اینها نمیافزاید. این است اندرز من به تو». «سزوما چی ین» مورخ بزرگ چینی حکایت میکند که کنفوسیوس با شنیدن این کلمات، حکمت آن را درک کرد و آن را حمله و اهانت به خویشتن نپنداشت و پس از ملاقات با لائوتسه، مأموریت خود را آغاز کرد.
سلام
من خیلی دلم همچین تاپیکی میخواست تا بعد دو سال دوباره تو انجمن یکم فعال شم
کاوه ساما به شدت ممنونم ازت♥
همیشه خوب می بینی ، همیشه حق ما با توست
واسه مثل شما دیدن چه قدر چشمارو باید شست؟
............
ویرایش توسط MADARA : 10-14-2016 در ساعت 11:29 PM
اااممم....متنهایی که بنظرم جالب میاد میذارم. البته سعی میکنم ادبی باشه. اگه دیدین به حال و هوای اینجا نمیخوره انتقالش بدین به تاپیک مورد نظر. با تشکر
دیزی : تو که میدونی نمیتونیم باهم باشیم، چرا نمیری؟!
گتسبی : میترسم....
دیزی : از چی میترسی ؟!
گتسبی: از جداییت! جدا شدن ازت مثل پریدن از یه ساختمون 8 طبقه است، شاید زمین بخورم و نمیرم، اما هنوز به زمین نرسیده، از ترس مردن، میمیرم...
اسکات_فیتز_جرالد
بله ... به نوعی با بخش همخوانی داشته باشد ... وگرنه صحبت های دورهمی می مونه همون تاپیک هرچی دلت می خواد بگو ...
مثلا نوشته های دکتر شریعتی شعر یا ترانه نیست ولی متن ادبی است و اینجا می تونه جای مناسبی باشد ...
ادیت : مطمئنا یه متن جالب از یه کتاب هم می تونه برای اینجا مناسب باشد ... ممنون حمید عزیز
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺑﺎﺩﮐﻨﮑﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﺭﺩﺳﺘﺎﻥ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ،
ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﺮﺱ ﺍﺯﺗﺮﮐﯿﺪﻥ ﺁﻥ،
لذتِ ﺩﺍﺷﺘﻦِ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯﺑﯿﻦ ﻣﯽﺑﺮﺩ.
ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺩﻭﻟﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ
بی شک ترانه،امروز سهم گسترده ای از ادبیات ما رو شامل میشه
اما کاش کیفیتش هم مثل کمیتش خوب بود
این نوشته های منظورمی که حتی گاهی منظوم هم نیست(وزن و قافیه هم نداره)به عنوان ترانه مطرح میشن و اعتبار ترانه رو خراب میکنن
اما اگر مولف ترانه سرای واقعی باشه به طور حتم میتونه شعر خلق کنه هیچکسی هم نمیتونه منکر این بشه
زبان ترانه زبان خوب و روونیه و تاثیر خیلی خوبی داره البته منظور من از ترانه شعر-محاوره رو هم شامل میشه
دو تا ترانه خوب : از حامد جلیلی و یغما که ایدولوژیکن و حرف برای گفتن دارن
من میخوام دنیا مو نابود کنم
شک ندارم که موفق میشم
هر چی عاقلانه تر فک میکنم
بیشتر شکل یه احمق می شم
این مهم نیس که چی رو شقیقه مه
لوله ی اسلحه یا یه انگشت
بمبای هسته ای ام میدونن
اون کسی که مرده رو نمیشه کشت
آخرین مشکل من خودم بودم
آخرین مشکلو رفعش کردم
خود خوری همیشه چیز بدی نیست
خودمو خوردم و ... دفعش کردم
دس به هر چی که زدم بدتر شد
بس که غیرقابل تعمیرم
اونقده فاصله دارم از خودم
که با دوربین جلوی آینه میرم
تقویمو ببر به پایان جهان
ببرش نه ماه قبل تولدم
بگو توو دویست ملیون تا رقیب
چرا "من" قهرمان شنا شدم؟
چهجوری ممکنه اول باشم
وقتی سی ساله که آخری بودم؟
بازبینی کنید این نتایجو
من یه اشتباه داوری بودم
حامد جلیلی
_________________
«اسنیف»
مثل صدای خندهی بچه توی عزا
آهنگِ کُندِ ثانیههامو به هم زدی.
یه مالنا شدی و توی خوابهای من
با کفشِ سرخِ پاشنه بلندت قدم زدی.
فرخلقاءِ قلعهی سنگیِ فیسبوک
با دیدن یه عکست امیرارسلان شدم
مثل یه زن که عشقشو آبستنه میخوام
روح تو رو ادامه بدم تو تنِ خودم.
تویچشات مدیترانهی طوفانی مخفیه،
یه سرزمین کشفنشده پشتِ پیرهنت،
نخلا تو فصلِ خرما به تو فکر میکنن
مردا همه مجسمه میشن با دیدنت.
من عاشقت شدم مثِ افسانههای دور
مثل جوونِ اولِ فیلمی سیاه سفید
که با نگاهِ دختری از پشتِ پنجره
از زندهگیش و آرزوهاش دست میکشید.
به عابرای بیخبرِ کوچه رحم کن
اِنقدر دل هوایی کن و خواستنی نباش،
از وقتی پا برهنه تو ساحل قدم زدی
دائم نهنگا غرق میشن توی ماسههاش.
تو سر رسیدی از توی خوابهای بچهگیم،
دنیام توی حریم نگاهت خلاصه شد.
نسکافههای بیشکرِ روزمرهگی
با بستنیِ عشقِ تو کافهگلاسه شد.
با من خودی شدی مثِ لبخند با ژوکوند
تو خونه کردی مثل یه تحریر تو صدام.
چشمامو روی هفتههای لعنتی ببند!
هر بوسهی تو یعنی یه قرص دیازپام.
همقدِ عکس آلبوم کهنه جوون شدم
دستام دارن جوانه میدن عین یه درخت.
از چشم من قشنگترین پرچمِ جهان
پیراهنِ سفیدِ توئه روی بندرخت.
خندهت نمک پاشید روی زالوی هاری که
خون ترانههای منو مزه مزه کرد.
تو شعر من وزارت ارشادو سیل برد
وقتی که عطر تو همه دنیامو قبضه کرد.
مِنبعد زیر سلطهی چنگیز هم بریم
من با تو روزگارمو تعریف میکنم
تا راه هیچ شاعری سمتِ تو کج نشه
خطِ سفیدِ عابرو اِسنیف میکنم.
یغما گلرویی
*اسنیف کردن:مصرف موارد مخدر با بینی
.
من اگر
نقاش بودم
تو را
هر شب
به آغوش میکشیدم...
سعيد_سلگی
#محبوبه
داره بارونِ نمنم باز روی شیشه میکوبه
میخوام از تو بگم شاید ورق برگشت...محبوبه
از اون چشمایی که چشم وچراغ خونهی من بود
یا دستات که رفیقِ گردوخاک شونهی من بود
نمیگم که نمیدونستم و... شاید میدونستم
ندونم کاریِ من بوده و باید میدونستم⇩
تو گندم زارِ آغوشت سرم جو گندمی میشه
یه روز سهمِ منِ سربه هوا سردرگمی میشه...
میخوام از تو بگم بی تو دلم دل نیست میدونم
اگه دورت بگردم دورِ باطل نیست میدونم
میخوام از تو بگم... آرومِ جونم... گفتنش سخته
آخه مردم میفهمن... آسمونم... گفتنش سخته
چهجوری آخه با بغضای بدکاره بگم چی شد؟
مگه میذاره این بارونِ پتیاره بگم چی شد؟!
تو بودی آبرومو آبرومو بردن این مردم
لبات حق منه، حق منو خوردن همین مردم!!
مثِ اعلامیه کوبوندنم تو شهر، نامردا
شبیهِ شایعه چرخوندنم تو شهر، نامردا
به گریه میندازن با طعنهی ساده منو محبوب
دارن چو میندازن مُشتی حرومزاده منو محبوب!
دارن آتیش به جونِ باورم میندازن این روزا
خیالاتِ عجیبی تو سرم میندازن این روزا
میگن که آسمونم این روزا تنها نمیمونه
بغل کرده یه شهرو واسهی من جا نمیمونه!
تمومِ سهمِ من این صورتِ خیس و پریشونه
آره این خطخطیها صورتِ مکتوبِ بارونه
پُرم از بی کسی، قلبِ بیاتی دارم این روزا
تو نیستی آه... محبوبه! بساطی دارم این روزا...
تمومم دیگه... دنیا طبلِ رسواییم و کوبونده
که فکرت از سرم افتادو یادت توسرم مونده
بذار تاریکیا سهمِ دلِ من باشه حرفی نیست
چراغِ خونه تم تا صبح روشن باشه حرفی نیست...
بذار روزم بشه تارو شبم تاریکتر اصلاً
قبوله! گردنم از موی تو باریکتر اصلاً
که گندم زارِ من شد آب و دونِ این علف هرزا
آره...داسم شکسته! نوشِ جونِ این علف هرزا
مثِ پُتکِ صداشو داره روی شیشه میکوبه
آره بارونه و بارونیام امسال محبوبه...
#احسان_بایگی
می خواستم بگم عاشقت نيستم
می خواستم بگم تا بتونی بری
ببين من كه آيندمو باختم
می خواستم بگم تا جوونی،بری
می خواستم بگم عاشقت نيستم
بگم بلكه يك ذره دلسخت شی
می خواستم بگم تا بتونی بری
كنار يكی ديگه خوشبخت شی
درست توو همون لحظه ی لعنتی
يه درد عجيبی توو سينه م نشست
محاله خودم رو ببخشم يه عمر
نگا كن عجب جايی بغضم شكست
نگا كن من عادت نكردم هنوز
كه اون لحظه كه شادم از غم بگم
همه عمر لعنت به من كه به تو
بلد نيستم يه دروغم بگم
تو بايد بری تا بسوزی يه عمر
آخه آدم درد و غم نيستی
اگه عاشقی اين دروغو بگو
تو چشمم بگو عاشقم نيستی...
#روزبه_بمانی
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)