تقدیم به روح الهه که این اواخر زیاد تو رویاهام به سراغم میاد:
Her Ghost Haunts These Walls
روح او همچنان مقیم این چهار دیواری است
My hands are caressing the stones
دستهایم سنگها را نوازش می کنند
Their coldness piercing my skin and creeping to my heart
سرمای آنها از طریق پوستم نفوذ کرده و به قلبم رخنه می کند
The obscurity mixing black and gray
تیرگی، رنگهای سیاه و خاکستری را در هم میامیزد
My blinded eyes open theirs
چشمان نابینایم را می گشایم
Everything there is full of sorrow
همه چیز مملو از غم و اندوه است
Everything there is crying
همه چیز در حال گریستن است
در ماتم آنکه تا ابد از دست رفته
I take your hands; i follow you to a better place
دستهایت را می گیرم، برای رسیدن به مکانی بهتر دنبالت می آیم
I take your hands; let me stay by your side
دستهایت را می گیرم، بگذار با تو بمانم
Among these ruins of our life
در میان خرابه ای به جا مانده از زندگیمان
I walk slowly, sufferings tearing me
به آرامی قدم می زنم، درد و رنج پاره پاره ام می کند
تصویر خاطرات گذشته ذهنم را می آزارد
I see you everywhere, i can't forget you
تو را همه جا می بینم، نمی توانم فراموشت کنم
The rain is falling out, the wind is whispering
باران در حال باریدن است، باد در حال وزیدن
The world's turning dark, the ambient cold
جهان به تاریکی می گراید، با سرما محصور می شود
I feel your presence, your arms around me
وجودت را احساس می کنم، بازوانت را پیرامون خودم احساس می کنم
و سرت را که بر پشتم نهاده ای،
And I will kill myself to join you
و من خودم را برای ملحق شدن به تو خواهم کشت
()
علاقه مندی ها (Bookmarks)