Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

صفحه 37 از 47 نخستنخست ... 273536373839 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 541 تا 555 , از مجموع 697

موضوع: [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

  1. #541
    کاربر افتخاری فروم Huashan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    محل سکونت
    abadan
    نگارشها
    827

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

    نقل قول نوشته اصلی توسط Werwolf نمایش پست ها
    و سابقه ارادت بنده هم ...

    فقط یه شوخی بود. خودم تا حالا شونصد دفعه این تجربه رو داشتم که بحث های این چنینی توی فضای مجازی، با شکست مواجه شده.
    خیلی وقت ها هم وقت آدم رو هدر میده، بدون اینکه نتیجه ای حاصل بشه.
    اما این نوشتن، حداقل به خودم کمک میکنه که هم توی ذهنم یه جمع بندی انجام بدم، هم اینکه یه جور تخلیه روانی انجام داده باشم. بگذریم ... در کل، حق با شماست.
    اون درصد بندی شما، کاملا مطابق واقعیت هست. ;)
    گرمابه رو هم هستم.

    خدا رو شکر که هیچ کدوم از این برچسب ها به من نمی چسبه. :D

    ... همیشه دیر می شه برای جواب دادن ...:D

    نقل قول نوشته اصلی توسط kinshin نمایش پست ها
    اوه اوه فکر کنم گیر افتادم :دی
    آدم هایی که شخصیت اصلی داستان های داستایوفسکی هستند با تمام احساسات منفی و مثبت اونها ابر قهرمان نیستند نمیخوان دنیا رو عوض کنند فقط می خوان معمولی زندگی کنند همین و تو زندگی اشتباه هایی می کنند اما مشکل اینجاست که شما باید تو جامعه یا گاندی باشید یا چگوارا جالبش اینجاست که حالا دیگه ابر قهرمان ها هم دارن لوث میشن فرک میکنم اگر بخوام ادامه بدم به قول huashan از ریل و خط خارج میشیم نه ؟ :دی

    این هم یه مطلب خوب از روزنامه اعتماد
    - پس کتاب جنایت و مکافات پیر طریقت حضرت داستایوسکی رو نخوندی ؟ ... کل درگیری ذهنی راسکولنیکف همینه ...;)
    - نه بابا , الان روی خطی دیگه ... همین بحثا قشنگن دیگه ... :D


    نقل قول نوشته اصلی توسط Aram نمایش پست ها
    ...
    اوليش شنل نوشته تحسين برانگيز گوگول هست كه فوق العاده كتاب زيبايي هست ....
    احسنت ... احسنت ...:D
    به صلیب صدا مصلوبم ای دوست /تو گمان مبری مغلوبم ای دوست
    شرف نفس من اگه شد قفس من / به سكوت تن ندادم حالا میرم بی‌ كفن
    IPM

  2. #542
    کاربر افتخاری فروم Huashan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    محل سکونت
    abadan
    نگارشها
    827

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

    این اواخر چند کتاب خوب خوندم ... سر فرصت معرفیشون می کنم ... ;)

    می گم تا الان از کافکا هیچ صحبتی نشده ؟ ... منکه چیزی یادم نمیاد ... درسته پست نمی زنم ولی همه پست ها رو می خونم , به جون علی ... ( ببخشید ... بهنام محاکمه رو معرفی کرده ... )

    خیلی وقت پیش , بعد از همون خرید مذکور ؛ مسخ کافکا رو خوندم ... با تحلیل ناباکوف ...
    داستانش نسبت به داستان های دیگه ای که خونده بودم ... تازگی و سبک خاصی داشت ...

    دونکته ی جالب داشت ...


    یکی اینکه , به راحتی نمی تونین جواب این سؤالات رو از متن داستان بدست بیارین ...

    - گرگور خوب بود یا بد ؟
    - خواهرش شخص مثبتی بود یا نه ؟ مادر و پدرش چطور ؟

    داستان اصلا نسبت به مادر و پدرش جبهه گیری نمی کنه ... اصلا نویسنده جانب شخصیتش اصلیش رو نمی گیره ... فقط داستان روایت می شه ..

    مادرش اصلا بهش سر نمی زنه , ولی نویسنده این صحنه ها رو سیاه نشون نمی ده ... اونا حتی از درآمد گرگور پس انداز هم جمع می کردن ولی بازم , شخصیت داستان از شنیدنش خوشحال می شه ...
    پایان داستان خیلی خوب و روشن تموم می شه ... بدون سیاه نمایی ...

    و نکته ی بعد اینکه , احتمالا موقع خوندن داستان , همیشه از خودتون می پرسین که چرا گرگور مسخ شده ؟ ... این مسخ شدگی چه نشانه ای داره ؟ ...

    برای جواب به این سؤالات دیگه باید به نقد ها و تحلیل ها مراجعه کنین ... انواع و اقسام تحلیل ها , روانشناسی , جانورشناسی , روانکاوی و از اینطور چیزا ... :D

    ناباکوف هم که خدا خیرش بده ... برای تحلیل فقط داستان رو نقد کرده ...
    احتمالا از اون دسته ست که می گن " هنر فقط برای هنر "...

    چند روز پیش با دوستم که از علاقمندان کافکاست ( ر.ک : پروفایلم )... نکاتی در مورد حیوانی که گرگور بهش مسخ شده و خصوصیاتش گفت ... به دلیل اینکه می خوام داستان لو نره ( داستان کوتاهی هستش ) اشاره ای نمی کنم ...





  3. #543
    کاربر افتخاری فروم Huashan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    محل سکونت
    abadan
    نگارشها
    827

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

    راستی یه نکته ی خیلی حیاتی ( منظورم مجری اخبار نیستا ! )...:d

    اگر متنی که می زارین خیلی طولانی هستش , می تونین مقداری از متن رو بزارین و بقیه اش رو به صورت اسپویل قرار بدین که طول صفحه خیلی زیاد نشه ... ;)

  4. #544
    Kodama
    Guest

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

    نقل قول نوشته اصلی توسط huashan نمایش پست ها
    مسخ کافکا رو خوندم ... با تحلیل ناباکوف ...

    - گرگور خوب بود یا بد ؟
    - خواهرش شخص مثبتی بود یا نه ؟ مادر و پدرش چطور ؟

    پایان داستان خیلی خوب و روشن تموم می شه ... بدون سیاه نمایی ...

    و نکته ی بعد اینکه , احتمالا موقع خوندن داستان , همیشه از خودتون می پرسین که چرا گرگور مسخ شده ؟ ... این مسخ شدگی چه نشانه ای داره ؟ ...
    اینکه شما فکر می کنین این داستان روشن تموم میشه برای من واقعاً جای تعجبه . تنهایی . تنهایی . تنهایی . این چیزیه که کافکا فریاد میزنه . هیچ کدوم از شخصیت ها خوب و بد نیستن . فقط انسانند . با همه ی مختصات محدود انسانی شون . من بعد از خوندن مسخ واقعاً دپرسشنم حاد تر شده بود . از این آدمی که هستیم . و فکر می کنم چرایی این مسخ اصلاً و ابداً توی این داستان مطرح نباشه . ما ها هر کدوم به یه شکلی قربانی والد هامون هستیم . کافکا . پدرش . گرگوری . فرقی نمی کنه .

  5. #545
    bahareh
    Guest

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

    نقل قول نوشته اصلی توسط huashan نمایش پست ها

    چند روز پیش با دوستم که از علاقمندان کافکاست ( ر.ک : پروفایلم )... نکاتی در مورد حیوانی که گرگور بهش مسخ شده و خصوصیاتش گفت ... به دلیل اینکه می خوام داستان لو نره ( داستان کوتاهی هستش ) اشاره ای نمی کنم ...

    نسخه ی پی دی افش تو اینترنت هست فک کنم! هر کی بخواد میتونه دو سوت بخونتش... بدم نمید در مورد اینایی که دوستت گفته بشنوم ... مثلا دلایلی که گرگور به این موجود تبدیل شده رو میگه؟

  6. #546
    kinshin
    Guest

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

    چشم گردن ما از مو نازک تر :دی
    Anime Spoilerمتن پنهان: در مورد مسخ:
    مسخ

    مسخ [Die Verwandlung]رمانی از فرانتس کافکا (1883-1924)، نویسنده آلمانی زبان اهل چکسلواکی، که در 1916 منتشر شد. مسخ نخستین اثر مهم کافکا است و، همانند بقیه آثار این نویسنده، رویدادها در محیطی خرده‌بورژوا و در میان افرادی جریان می‌یابد که همواره درگیر نگرانی فردایند و غرق مشغولیتهای پیش‌پا افتاده هر روزه ی کارشان. جزئیات وقایع به شکلی واقع‌گرا روایت شده است، اما خود رویدادها از قوانین زمان و مکان خارج و به نشانه‌های واقعیتی متعالی تبدیل می‌شوند. گرگور سامسا، که بازاریاب است و از زمان ورشکستگی پدر تنها متکفل مخارج خانواده به شمار می‌آید، خوش وقت است از این که می‌تواند با کار خود برای خواهرش،‌که شیفته موسیقی است، وسایل ادامه تمرین ویولون را فراهم آورد. گرگور، در پایان شبی آشفته از کابوسهای هولناک، چون از خواب بیدار می‌شود، به صورت حشره‌ای غول‌آسا در آمده است، بی‌آنکه این دگرگونی بیرونی به کمترین شکلی روح تشنه نیکی و آکنده از مهربانی‌اش را تغییر داده باشد. چون به انزجاری که در اطرافیان برمی‌انگیزد پی می‌برد، کارش به جایی می‌رسد که برای رهای از نگاه پدر و مادر و خواهرش زیر تخت خود خانه می‌کند. او دیگر از زباله غذا می‌خورد و به کثافت علاقه‌مند می‌شود و از نور می‌گریزد. همه از او گریزان‌اند و از داشتن چنین حشره کریهی در خانه شرم دارند. تنها پیرزن خدمتکار، که در اصل روستایی است، همچنان به او می‌رسد، گویی هیچ روی نداده است، و هنگامی که برایش پوست سیب می‌آورد، کمی در آنجا می‌ماند و به مهربانی با او گفتگو می‌کند. از آن پس،‌ گرگور دیگر تقریباً از مخفیگاهش خارج نمی‌شود. اما یک شب، به صدای ویولون، آهسته از زیر تخت بیرون می‌آید و چون به سمت نوری که از در باز به درون می‌تابد پیش می‌رودف ناگهان خود را در میان جمع خانواده می‌یابد. همه با دیدن او وحشت و تنفرشان را ابراز می‌دارند؛ و پدرش، خشمگین، سیبی را به سویش پرتاب می‌کند، سب به پشتش می‌خورد و لاکش را می‌شکند. گرگور، چون به مخفیگاه خویش بازمی‌گردد، آهسته رو به مرگ می‌رود: زخمش می‌گندد و، بر اثر آن،‌ لاک تکه تکه از بدنش جدا می‌شود. کسی اعتنایی به مرگ او نمی‌کند. تنها خدمتکار پیر، زمانی که او را همراه خاکروبه‌ها به دور می‌اندازد، آهی از روی دلسوزی می کشد و می‌گوید: «حیوانک، راحت شدی!» این رمان کوتاه، که به فرجامی دلخراش و فجیع دست می‌یابد و سرشار از مهر و نومیدی است، مبین مهارتی بی‌نظیر در نویسندگی و بیان است. کافکا در ادغام «طبیعی» امر شگفت در زندگی روزمره موفق می شود، بی‌آنکه معلوم باشد که کدام یک از این دو عامل از دیگری نشئت می‌گیرد. گاهی هنگام خواندن این رمان احساس کابوس در انسان بیدار می‌شود، اما داستان چنان به هم پیوسته است که شباهتش به واقعیت آدمی را دچار اشتباه می‌کند. افزون بر این، لحن صادقانه داستان این حس را که نویسنده همه رویدادها را عمیقاً و از نزدیک آزموده است تشدید می‌کند. مسخ، با شیوه نمادین واقع‌گرایانه‌اش و سعی‌اش در اینکه، در فضایی از پدیدارشناسی عرفانی، حالت روحی ناب را به نوعی با واژه‌ها ملموس سازد، یکی از شاخص ‌ترین نمونه‌های جریانی است که میان سالهای 1915 تا 1925 بر ادبیات آلمان غالب بود. مسخ، در عین حال، یک موفقیت ادبی شگفت‌انگیز به شمار می‌آید.
    مهشید نونهالی. فرهنگ آثار. سروش.


    راستش تحللی در مورد این کتاب خیلی زیاد
    مثلا استفاده کافکا از موسیقی به عنوان تنها چیزی که گرگور رو از مخفیگاهش بیرون می کشه ( میشه این رو گفت که هنر تنها چیزی که برای انسان مسخ شده می مونه
    یا جایی که پدر با پرتاب سیب بهش باعث شکستن لاکش و کشته شدنش می شه این جامعه و خانواده است که اون رو به سوی مرگ سوق می ده حالا گیریم این مرگ آزادی برای گرگور باشه تو یکی از مهمترین بخش های کتاب وقتی خدمتکار داره پوسته های گرگور رو جارو میکنه میگه حیوانک راحت شد این تنها عکس العملی که نسبت به مرگ گرگور نشون داده می شه
    حالا شما شخصیت مسخ رو با شخصیت بیگانه مقایسه کنید البته من بیگانه رو ترجیح میدم

  7. #547

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

    خب من دیشب یک پیغام مبنی بر عدم فعالیت مساوی است با مرگ :p:D در یافت کردم و تصمیم گرفتم یک کتاب معرفی کنم.
    اسم کتاب بیست و یک داستان از نویسندگان معاصر فرانسوی هست که به انتخاب و ترجمه ی ابوالحسن نجفی هست.

    نوشته پشت جلد کتاب آدم رو وسوسه می کنه که برای یک بار این کتاب رو امتحان کنه
    Anime Spoilerمتن پنهان: کتاب مورد نظر:
    ماجراها همه ظاهرا در سطح زندگی روزمره می گذرد : دیداری میان یک زن و مرد گویی برای ایجاد زندگی مشترک به هم رسیده اند. عشق طولانی و خاموش زنی به مردی و گرفتن انتقام از پسر بی گناه آن مرد. مردی که یار را نزد خود دارد و به دنبال آن گرد شهر می گردد. پیوند دوستی میان یک سرباز روس و یک سرباز فرانسوی بی انکه زبان هم را بفهمند . جان کندن تدریجی سه تن در زندان در شب پیش از تیرباران شدن و....
    ماجراها گاهی از سطح زندگی روزمره فراتر می رود : هتلی که قصد کشتن مهمانانش را دارد این را پیشاپیش به آنها اطلاع داده است . چگونه نقاشی پیر قایقی می سازد و از چنگ امپراتور مخوف چین می گریزد . چگونه یک پنی می تواند خوشبختی بیاورد . مردی که فراموش کرده است که در جواب حال شما چطور است باید بگوید بد نیستم شما چطورید؟ چگونه مردم شهر یک به یک به کرگدن مبدل می شوند .
    و سرانجام یک سفر طولانی با راه آهن و مسافری که مقصد خود را گم کرده است

    نقد و معرفی بیشتر در پست بعد:D;)

  8. #548
    kinshin
    Guest

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

    خب مسخ کافکا رو اگر با بیگانه کامو مقایسه کنیم بیشتر میچسبه

    آلبر كامو

    نوشته : آ . پادييا

    روزنامه ال‌پاييس
    آلبر كامو به سال 1913 در الجزاير متولد شد ، او دومين فرزند خانواده اي تنگدست بود و هنوز يك سالش نشده بود كه پدرش در جريان جنگ جهاني اول و در M arne درگذشت. كامو در مدرسه الجزيره اين توفيق را داشت كه با استادي برجسته آشنا شود : “ لويي ژرمان” كه او را در گرفتن بورس ، جهت ادامه تحصيلاتش در L iceo ياري داد . كامو 34 سال بعد ، متن سخنراني خود را در هنگام دريافت جايزه نوبل ادبي سال 1957 به همين استادش اختصاص داد .
    همزمان با كناره گيري از حزب كمونيست الجزاير ، كه در آن مدت كمي بيش از يك سال به فعاليت مشغول بود ، از دانشگاه فارغ التحصيل و به عنوان روزنامه نگار مشغول كار شد و در ضمن با “ تئاتر دو تراوال ” كه بعداٌ به نام “ تئاتر دل اِكيپ ” شناخته شد ، به همكاري پرداخت .
    آلبر كامو در خلال جنگ جهاني دوم توفيق و اعتبار فراواني به دست آورد ، توفيقي كه در درجه اول به واسطه انتشار رمان “ بيگانه ” و بعد عهده داري سمت سردبيري “ كومبا ” ، بولتن جبهه مقاومت فرانسه نصيبش شده بود ، نشريه اي كه به دنبال پيروزي متفقين به صورت روزنامه منتشر گرديد .
    سرخوردگي سياسي او چه از چپي ها و چه از راستي ها ، ترك روزنامه “ كومبا ” از سوي او در سال 1947 و انتشار دومين رمانش “ طاعون ” ، بيانيه اي در دفاع از جايگاه والاي انسان و برادري را سبب گرديد . چاپ مقاله بلند وي “ انسان معترض” در 1951 ، سخت ترين حملات جناح چپ ماركسيست و دوستان قديمي او چون ژان پل سارتر را با خود به همراه داشت . پنج سال بعد رمان ديگري را منتشر ساخت : “ سقوط ” كه در آن به انتقاد شديد و تمسخرآميز از شيوه هاي به غايت خودمحورانه و لذت جويانة اخلاق و تفكر اومانيست هاي لائيك پرداخت . در 1957 هنگامي كه تنها 44 سال داشت ، نوبل ادبي به وي اهدا شد و دو سال و اندي بعد در ژانويه 1960 بر اثر سانحه رانندگي درگذشت .


    Anime Spoilerمتن پنهان: ادامه متن:




    روزنامه نگار ، رمان نويس ، مقاله نويس و نمايشنامه نويس فرانسوي و صاحب نوبل ادبي سال 1957 ، آلبر كامو ، يكي از تاثيرگذارترين و جذاب ترين شخصيت هاي ادبي و فرهنگي قرن گذشته بود . زندگي و آثار كامو همگي بيانگر صداقت و بي آلايشي ذاتي اوست : مبارز تندروي ضدنازي ، انسان نازك طبع قابل تمجيدي كه لحظه اي در دفاع از حقوق اساسي انسان چشم پوشي نكرد ، متفكري با ويژگي روشن بينيِ قوي در تحليل مسائل بي آنكه به واسطه آن مدعي ارائه نظريه اي بي نقص باشد و منتقد سرسخت انديشه هاي توتاليتار در سال هايي كه رويه معمول و غالب ، تاييد و همراهي با صاحبان اين نگرش بود . “ فرناندو ساواتر” به هنگام حيات كامو در رابطه با مقاله “ انسان معترض ـ 1951 ” او مي گويد : “ اين مقاله در بردارنده شناختي است كه رويدادهاي زمانه ما و اي بسا فردا قادر به حذفش نيستند : جان و جوهر انسان ها در طغيان بر عليه وضع موجود است كه متبلور مي شود ، به آن شرط كه اين اعتزاض و طغيان در برابر همان انسانيتي كه سعي در پيشبرد آن دارند ، قرار نگيرد . بي عدالتي كريه و منفور است اما حربه زور و شقاوت قادر به زدودن آن نيست و دير يا زود بدل به شريك جرم آن مي گردد ”.
    كامو در اولين رمان خود “ بيگانه ” كه آن را به سال 1942 منتشرساخت ، تصوير و باور خويش را از جهان در قالب داستان نشان داد و بي آنكه از حق انسان در سعي هر چند بار ممكن و لازم او در شكستن افسون سرانجامِ رقم خورده اش چشم بپوشد به تصوير و تبيين پوچي و مضحكي زندگي او پرداخت .
    از “ بيگانه” مي توان به عنوان مشهورترين بيانيه هاي ضد تجاوز و اندوه مرگ قرن گذشته ياد كرد . وقتي اين رمان در 1942 منتشرشد ، كامو با شور و شوقي آتشين با جبهه مقاومت همكاري مي كرد . در ديدگاه او تقابلي ميان دفاع از حقوق انسان ها و جنگ با عفريت شوم تجاوز آلمان وجود نداشت : “ من به آن سو نمي انديشيدم ، همه چيز همين جا بود. من همچنين دريافته بودم كه از سنت ها و كانون هاي تجاوز كمتر از خودِ آن متنفر نيستم
    ” .
    ویرایش توسط kinshin : 07-03-2008 در ساعت 12:16 PM

  9. #549

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

    ادامه معرفی و نقد کتاب بیست و یک داستان از نویسندگان معاصر فرانسوی

    راستش این اولین باری بود که به صورت عمیق کتاب از نویسنده های فرانسوی در زمینه داستان می خوند و برام سبک نگارششون جالب بود .
    اما در مورد کتاب باید بگم که کتاب جالبی بود . از خوندن کتاب خسته نشدم چون اولا داستان ها جالب و با معنی بود و در ثانی چون این کتاب مجموعه ای از ایده ها و تفکرات نویسندگان متفاوت بود در حین خوندن خسته یا دلزده نمی شدم.
    داستان هایی که برای کتاب انتخاب شده داستان های بسیار جالب و پر معنی هست . برای مثال داستان پالاس هتل تاناتوس که اثر آندره موروا هست درباره ی هتلی هست که افرادی که می خواند خودکشی کنند به اون می رند . در ابتدای داستان شخصیت اول داستان همه چیز رو پایان یافته می بینه در حال که در طول داستان با آشنایی با یک نفر دوباره اشتیاق زندگی رو پیدا می کنه و در آخر داستان فرد مورد نظر از خودکشی پشیمان میشه اما در نهایت بنا به سفارش اولیه اش میمیره. شاید این داستان به نظر کلیشه ای باشه اما نکته جالبی که در مورد این داستان وجود داره تحول شخصیت شخصیت اول داستان و همچنین شخصیت فردی که با اون آشنا میشه هست.
    و یا داستان کرگدن ها داستانی نمایدن درباره تبدیل تمدن به غیر تمدن در حالی که لایه و شکل تمدن وجود داره.
    توصیف و نگارش نویسندگان این کتاب بسیار متفاوت و شگفت انگیز هست برای مثال داستان های ایوان ایوانوویچ کاسیاکوف و مور مور هر دو درباره ی جنگ و توصیف صحنه های جنگی هست ولی دیدگاه این دونویسنده به قدری با یکدیگر متفاوت هست که خواننده شگفت زده میشه.
    یکی از بهترین داستان های این کتاب داستان دیوار نوشته سارتر هست . این داستان درباره ی سه محکوم به اعدام و شب آخر زندگی آنها است . این داستان به قدر عالی احساسات و تفکرات افرادی را که یک شب به مرگشان مانده خوب توصیف می کند که انگار همین حالا در حال دیدن اون افراد هستیم و حتی بهتر از اون انگار خود ما اون افراد محکوم به اعدام هستیم.
    این مجموعه یکی از جالب ترین مجموعه هایی بوده که تا به حال خوندم و خوندن اون رو به دوستان توصیه می کنم.

  10. #550
    کاربر افتخاری فروم prosper آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2008
    محل سکونت
    oblivion land
    نگارشها
    691

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

    نقل قول نوشته اصلی توسط ziex نمایش پست ها
    خب من دیشب یک پیغام مبنی بر عدم فعالیت مساوی است با مرگ :p:D در یافت کردم و تصمیم گرفتم یک کتاب معرفی کنم.
    اسم کتاب بیست و یک داستان از نویسندگان معاصر فرانسوی هست که به انتخاب و ترجمه ی ابوالحسن نجفی هست.

    نوشته پشت جلد کتاب آدم رو وسوسه می کنه که برای یک بار این کتاب رو امتحان کنه
    Anime Spoilerمتن پنهان: کتاب مورد نظر:
    ماجراها همه ظاهرا در سطح زندگی روزمره می گذرد : دیداری میان یک زن و مرد گویی برای ایجاد زندگی مشترک به هم رسیده اند. عشق طولانی و خاموش زنی به مردی و گرفتن انتقام از پسر بی گناه آن مرد. مردی که یار را نزد خود دارد و به دنبال آن گرد شهر می گردد. پیوند دوستی میان یک سرباز روس و یک سرباز فرانسوی بی انکه زبان هم را بفهمند . جان کندن تدریجی سه تن در زندان در شب پیش از تیرباران شدن و....
    ماجراها گاهی از سطح زندگی روزمره فراتر می رود : هتلی که قصد کشتن مهمانانش را دارد این را پیشاپیش به آنها اطلاع داده است . چگونه نقاشی پیر قایقی می سازد و از چنگ امپراتور مخوف چین می گریزد . چگونه یک پنی می تواند خوشبختی بیاورد . مردی که فراموش کرده است که در جواب حال شما چطور است باید بگوید بد نیستم شما چطورید؟ چگونه مردم شهر یک به یک به کرگدن مبدل می شوند .
    و سرانجام یک سفر طولانی با راه آهن و مسافری که مقصد خود را گم کرده است

    نقد و معرفی بیشتر در پست بعد:D;)
    شهرام عزیز ممنون از نقدهای زیباتون ,من خودم یکی از طرفدار های پروپاقرص داستان های کوتاهم,این کتاب رو فکر کنم پارسال خوندم یکی از کتاب های مورد علاقه منه,داستان های دیوار و هفت شهر عشقش خیلی جالب بودن:)
    با این که خیلی ها از آمریکای لاتین خوششون نمیاد ولی من معمولا کارهاش رو دنبال می کنم,یکی از جالب ترین کتاب ها تو این زمینه هم کتاب روانکاو-ماشادو د آسیس بود,یکی از جالب ترین داستان های اون داستان آینه بود,شخصیت مرد داستان رو اینجور شروع می کنه که:
    Anime Spoilerمتن پنهان: داستان:
    ...قبل از هر چیز بایذ بگویم یک روح نیست دوتاست.))
    ((دو تا؟))
    ((دوتا.هر آدمی با دوتا روح متولد می شود.یکی از درون به بیرون نگاه می کند,و آن یکی از بیرون به درون...

    الان هم کتاب دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم جی دی سلینجر ور دارم می خونم.یکی از نویسنده های موردعلاقمه
    جالبه من امشب می خواستم در مورد کتاب دیوانگان تاریخ حرف بزنم,ولی اینجور که معلومه افتاد واسه یه شب دیگه
    ....Shinjiterunde

  11. #551
    bahareh
    Guest

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

    یه کتاب داستان کوتاه جالب که من خوندم و پیشنهادش میکنم : کتاب داستان های 55 کلمه ای هست

    کتابی که الان خوندنشو تموم کردم :
    "استخوان خوک و دستهای جذامی" اسم یکی از کتاب های مصطفی مستور است که جایزه ادبی اصفهان را برده
    ونامزد جایزه ی بهترین رمان انجمن منتقدان مطبوعات، 1384
    نام کتاب از سخنان امام علی(ع) گرفته شده :د دنیای شما نزد من از استخوان خوکی در دستان مرد جزامی، بی ارزش تر است.

    ساختار داستانی اش منو یاد فیلم crash انداخت. پر از شخصیت هایی که البته تنها ربطشان زندگی توی یک مجتمع آپارتمانی و از کنار هم گذشتن های اتفاقی است. حتی تا آخر داستان همینطور جدا از هم زندگی شان می گذره


    به نظرم کتاب جالبی بود که میتونست خیلی قوی تر نوشته بشه





  12. #552
    kinshin
    Guest

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

    افسانه ی لیلی و مجنون یکی از بهترین داستان های نظم که شاید به سبب مشهور بودنش کم خونده شده اما اشعار نظامی در این اثر به نظر من یکی از بهترین نمونه های شعر تصویر سازی های خوبی داره
    وقتی که جنون دوست داشتنی می شود/برای پنجمین سالگرد مهره/بهنام بدری
    فاصله‌ای که شخصیت‌های روایی طی می‌کنند تا به شخصیتی در روان جمعی تبدیل شوند اعتباری جمعی است که گذشتگان ما به وسیله‌ی نویسنده و راوی‌اش زمینه‌ی پذیرش‌های ذهنی و فرهنگی خود و ما و آن‌ها که می‌آیند کرده‌اند شخصیت‌هایی مجازی بین قرن‌ها که تصاویر سنگی میخ‌های سرنوشت انسان‌هایی‌اند که خدایان مقدراتشان را حک کرده بوده‌اند و شخصیت‌هایی که از اشعه‌ی کلامی شخصیتی در دنیای بازمانده‌ی خود‌آگاهی تاریخی انسان فرافکنی می‌شوند و از نسل ذهن او هستند
    Anime Spoilerمتن پنهان: ادامه ی متن:

    تمایز بین زندگی شخصیت و نویسنده و راوی‌اش تنها در دنیای خودآگاهی است و شکل شبح‌وار آن‌ها برای مخاطبان تیز‌بین هیچ‌گاه پوشیده نبوده است.
    هنگامی‌ که نویسنده‌ای دیگر درباره‌ی شخصیت نویسنده‌ای دیگر می‌نویسد در واقع از اشعه‌ی خود آن را می‌آفریند و این نسل ذهنی نو شاید تنها فرزندان آن شخصیت‌های اصلی خود باشند که در حالتی از تکثر در ذهن‌ها خود را خلق می‌کنند .
    جهان موجودات و شخصیت‌های روایی با جهان کارتونی یا سینمایی تفاوت دارد جهان روایت‌ها بر پایه‌ی تصورات می‌چرخند و درک آن به میزان توان خیال‌پردازی باز می‌گردد
    موضوعات مشترکی که در هر روایت گفته می‌شود تصمیماتی متناسب با تراز شخصیت هستند .
    ترازی که در یک سوی آن نویسنده با بال‌های خیالش رفته است و در مقابل مخاطبی که آن را دنبال می‌کند تا از جهان متن تصویری یا نتیجه و پیامی را بیابد
    جهان روایی جهانی است که توسط انسان‌ها روایت می‌شود و هر چند درگیر واکنش با جهان طبیعت است
    نقش اصلی آن نقش‌آفرینی نمادها استعاره‌ها اسطوره‌ها و حتی خدایان و حقیقت جهانی که ما به وسیله‌ی علوم شناخته‌ایم بوده است
    همان‌طور که در فیزیک کوانتوم و نظریه‌ی جهان هولو‌گرافیک می‌تواند تنها روایت‌هایی باشد که انسان‌ها در یک اشتراک جمعی آن را پذیرفته‌اند به عبارتی به خاطر این که نوزادان از بدو تولد حرف نمی‌زنند آن را به وجود آوردند تا جهان انسان‌ها یعنی جهانی را که روی زمین در آن گسترده شده‌اند را بنا بخشند
    مجنون نمادی از روح اصیل شاعرانه بر روی زمین است که در عشق به ملکوت آسمان اخته می‌شود و تبدیل به الهه‌ی شعر می‌شود
    همچنین می‌تواند شکل تلاقی باشد که نظامی از برخورد و ارتباط با نقش ناخود‌آگاهی شخصیت‌های روایی در ذهن نویسنده و برخورد آن با جامعه شخصیت‌های روایی و جهان روایت باشد
    در اپیزود گرفتار کردن مجنون خود را بر دست زن پیر عمدا مجنون پیرزنی را می‌بیند که با خود مردی را در بند و رسن کشیده است و هنگامی که مجنون از او می‌پرسد این مرد خوار شده کیست زن بیوه می‌گوید که این مرد فقیر را با طناب و زنجیر بسته است و آن را کوچه به کوچه و شهر به شهر می‌گردانم و از این طریق نان به دست آوردیم که با هم قسمت می‌کنیم مجنون می‌خواهد که به جای آن مرد باشد و چیزی از او نگیرد پیرزن می‌پذیرد و مجنون در زنجیر و بند پیرزن کوچه به کوچه و شهر به شهر می‌رود تا این که به خانه‌ی لیلی می‌رسد و می‌گوید که من را به این شکل می‌خواستی فریاد می‌زند و فرار می‌کند
    زن بیوه‌ی پیر که موقعیتی اسطوره‌ای دارد و می‌تواند نمادی از مادر راوی بزرگ باشد که در ابتدا نظامی و سپس مجنون را کوچه به کوچه و شهر به شهر روایت می‌کند
    عده‌ای بر این روایت می‌گریند و به عبارتی آن را تراژدی می‌پندارند و برخی با موقعیت کمدی آن شاد می‌شوند و می‌خندند.
    مجنون می‌پذیرد که به جای نویسنده‌اش در سلسله‌ی طناب و زنجیری از اخلاقیات اخته شود در دایره‌ی روایت صحبت مستقیمی از تمایلات شهوانی وجود ندارد مجنون همیشه در فاصله با جسم لیلی قرار دارد هنگامی که در دیدارهای کوتاه خود هستند گفت‌و‌گوهایشان سر شار از بغضی است که از پیش‌آمدها دارند لیلی پس از ازدواج بچه‌دار نمی‌شود وشوهرش از اندوه خود می‌میرد .
    نظامی در منظومه‌ی لیلی و مجنون عیب‌جویی عرب را مورد خطاب قرار می‌دهد و از نفوذ آن در فرهنگ ایرانی واهمه دارد فرهنگی که دختران خود را از بیم شرم‌ساری زنده به گور خانه های خود می‌کرد بنابراین محدودیت‌ها و واکنش‌ها در قصه به صورت برجسته و حاد‌بیانگری می‌شوند .
    صورت دیگر مجنون نمادی از پسر شورشی و مطرود است لیلی تنها چیزی نیست که می‌خواهد او در مبارزه ای دیگر است و این را به خوبی در حمله نوفل جنگ‌جویی که به یاری مجنون برخواسته بود تا لیلی را بدست بیاورد می‌بینیم مجنون جلوی سربازان نوفل را می‌گیرد و از آنها می‌خواهد که کسی را نکشند و یا وقتی کسی می‌میرد او هم با آن جان می‌دهد . واکنش‌های رفتاری مجنون در جای‌جای قصه به صورتی متمایز با هنجارهای زمان خود شکل می‌گیرد جنون او به مبارزه با عقل متعارف جمعی می‌رود و او حرکتی منحصر به فرد مبالغه شده برنده و قاطع از خود نشان می‌دهد هنگامی که به او سنگ می‌زنند می‌رقصد و یا وقتی به همراه پدر برای باز یافتن عقلش به کعبه می‌رود خود را نفرین می‌کند . مجنون کسی است که هیچ پندی و هیچ مصلحت‌اندیشی در او اثر نمی‌کند . او فریاد می‌کشد به بیابان می‌رود و لباس‌هایش را پاره می‌کند و هر کدام را به خاری می‌اندازد و خود را از فرهنگ عریان می‌کند به گوشه غاری می‌رود تا صبح گریه می‌کند می‌نالد و ترانه می‌گوید . زیرا جرم قیس همین دیوانه‌بازی‌هایش است که مجنونش کرده است و پدر لیلی چه بهانه‌ای از این نیرومندتر میتواند برای لیلی داشته باشد . لیلی که در بی‌خبری و دلتنگی تنها می‌تواند دلش به این خوش باشد که ترانه‌های مجنون را رهگذری بلند در خیابان بخواند و نقش خود را در این مبارزه از خود به نمایش بگذارد . آیا لیلی از هنگامی که وصف دیوانگی مجنون را در نبرد همراه نوفل شنید گمان نکرد که این جنون را دیگر نمی‌خواهد همان طور که پدر و مادر مجنون از داشتنش احساس شرمندگی کردند در حالیکه مجنون روزها در گوشه غاری چمباتمه می‌زد تا پدرش دوباره
    لباس بیاورد و او قول بدهد که دیگر کار خطایی نکند اما نه نجات دادن آهو‌ها و گوزن و نه گفت‌وگو با زاغ هیچ‌کدام اثری نداشت او دیوانگی‌اش را با دست‌های پیرزن بیوه می‌پذیرد و غل‌و‌زنجیر‌های فرهنگی را قبول می‌کند در این زنجیرها از خود ادا در می‌آورد تا مردم را بخنداند یا بگریاند او که دیگر وصف ترانه‌هایش زبانزد محفل‌ها شده است و شاعران بسیاری شعرهایش را بدون زحمت می‌خوانند . او دیوانگی‌اش را تایید کرده است می‌گذارد مسخره‌اش کنند تا اندوه ناب جمعی که در او خود را خلاصه کرده است مردم را شاد کند . اما هنگامی که لیلی رد تردیدهایش را در طناب و زنجیر پیرزن پیدا کرد مجنون از حقیقتی که خود را در بند آن مستور کرده است آگاه می‌شود
    تحمل زنجیرها تمام می‌شود آنها صدای شکستن در می‌آورند مجنون لب به اعتراض می‌گشاید من را به این شکل می‌خواستی و به حاشیه‌ی بیابانی اپیزودهایش می‌رود
    بعد از این گریز که نقطه‌ی عطف کل داستان است شومی شیطان نزدیک می‌شود مجنون با باد از شوهر کردن لیلی شکایت می‌کند پدر برای بردنش می‌آید اما او را با حرف‌هایش از خود می‌راند پدر می‌میرد مجنون حیوانات وحشی تمایلات نفسانی‌اش را اهلی می‌کند و به نیایش حق می‌پردازد اما این بار شیطان است که می‌خواهد او را به لیلی برساند بلافاصله لیلی برای مجنون نامه می‌فرستد اما دوباره واقعیت به مجنون سازگار نیست مادرش فوت می‌کند شوهر لیلی از اندوهی راز گونه شاید به وسیله‌ی بیماری روانی خاصی مانند پارانویا می‌میرد او که در هنگام ازدواج هم از ماجرای مجنون خبر داشت
    لیلی با خدا نیایش می‌کند لیلی و مجنون برای آخرین بار همدیگر را می بینند در حالی که فاصله‌ی آن‌ها دقیقا حادبیانگری شده مجنون به همراه لشگری از حیوانات به خانه آن‌ها می‌آید در کوچه بیهوش می‌شود و سپس در خلوت چند شعر می‌خواند آن بودا و نه تارزان دوباره به طبیعت باز می‌گردد عشق لیلی تبدیل به عشق به خدا می‌شود لیلی بدون جسم و پنهان در سرکوب خانگی به خدای بدون جسم و نهان در طبیعت تغییر می‌یابد جسم لیلی تاب نمی‌آورد و لیلی همچون برگی در خزان می‌میرد چندی بعد مجنون نیز بر روی قبر او و به فاصله قبر می‌میرد در حالی که حیوانات وحشی کم کم و به مرور زمان آنجا را ترک می‌کنند و مردم می‌فهمند که مجنون روح اصالت شاعری را که می‌شنا‌ختند بر روی قبر لیلی مرده است و شاعر حتی با مرگ خود شعر گفته است بنابراین مجنون روایت روح فرابشری الهه شعری است که به جست‌وجوی لیلی یا شعر به زمین می‌آید و به چهره‌ی واقعی انسان بر روی زمین که همان رانده شدن و محکومیت به زندگی و مرگ است صورت دیگری می‌بخشد انسان را مسخره می‌کند و مسخره می‌شود و به دست خطاب‌های عقل محکوم می‌شود می‌میرد و در خوابی از زید در بهشت دیده می‌شوند به صورت موجوداتی نورانی که در آرامش ازلی خود در کنار هم هستند و از روایت نظامی آزاد می‌شوند
    و سرانجام زمان نتیجه‌های اخلاقی فرا می‌رسد و دو‌گانگی شخصیت مجنون لب باز می‌کند عصیان مجنون در ترانه‌هایش و روایتش فرا‌گیر می‌شود و جامعه بعد از لیلی و مجنون از آن‌ها مثال می‌آورد و در ناخودآگاه فارسی فعالند بیزاری و مبارزه‌ی مجنون نسل به نسل تازه می‌شود و مصلحت‌اندیشی را به فکر فرو می‌برد.
    و پیرزن بیوه هم‌چنان مردی را در غل و زنجیر می‌چرخاند تا مسخره شود
    منبع

  13. #553
    کاربر افتخاری فروم
    تاریخ عضویت
    Apr 2008
    محل سکونت
    ايران.يه جايه سبز.
    نگارشها
    1,088

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

    دوستان تو آسايت داستان نويسي مصطفي مستور كه ازنويسنده هاي جديد اين دهه هاست اينو راجع به داستان كوتاه پيدا كردم. نديدم شما هم يه نگاهي بهش بكنين. داستان كوتاه سبك غالب داستاني سده اخير معرفي شده:



    داستان کوتاه: پيچيدگي هاي نا پيدا

    متن سخنرانی مصطفی مستور در نود و پنجمين نشست کتاب ماه ادبيات و فلسفه / 21 مرداد ماه 1382


    Anime Spoilerمتن پنهان: نقد توسط مستور:
    صحبت كردن درباره‌ي داستان كوتاه كار سهل و در عين حال دشواري به نظر مي‌رسد. سهل است از اين جهت كه تاريخ داستان كوتاه برخلاف تاريخ شعر يا نمايش‌نامه، تاريخ دور و درازي نيست و عمر داستان كوتاه حداكثر به دويست سال قبل بر‌مي‌گردد. يعني داستان كوتاه نويسي به مفهوم امروزي اش اوايل قرن نوزدهم آغاز شد. از طرفي سخن گفتن درباره ي داستان كوتاه كار دشواري است چون داستان كوتاه در اين عمر دويست ساله‌اش از چنان تحولات و دگرگوني‌هايي برخوردار شده كه حتي اشاره‌ي مختصر و فشرده هم به قله‌ها و گرايش‌هايي كه طي اين دو قرن اخير در اين فرم ادبي پيدا شده‌ درچنين نشست‌‌هايي امكان‌پذير نيست. بنابراين من سعي مي‌كنم تنها به رگه‌هاي اصلي‌اي كه از بدو پيدايش داستان كوتاه تاكنون به‌ وجود آمده اشاره كنم.
    همان طور كه اشاره كردم، داستان كوتاه اوايل قرن نوزدهم با داستان‌هاي ادگار الن پو در آمريكا و در روسيه با نوشته‌هاي نيكلاي واسيلي يوويچ گوگول كه به پدر داستان كوتاه هم مشهور است، متولد شد. داستان‌هاي پو معطوف به طرح برجسته‌اي بودند كه داستان‌هاي گوگول به نسبت آن، فاقد آن بودند. يعني تأكيد و تمركز پو در داستان‌ نويسي ارائه‌ي‌ يك پلات قوي بود و شخصيت‌ها در درجه‌ي دوم اهميت قرار داشتند در حالي كه گوگول به شخصيت‌ها مي‌پرداخت و در آثارش پلات كم‌رنگ‌تر است. به‌عنوان نمونه داستان شنل گوگول را مي‌توان در چند جمله تعريف كرد در حالي‌كه داستان‌هاي پو را به تعبير سامرست موام مي شود سر ميز شام تعريف كرد. يعني واجد هسته اي روايي هستند.
    اين تمايز، بعدها با ظهور آنتون چخوف و گي دومو پاسان عميق تر شد كه بعد توضيح بيش تري خواهم داد. اما اولين كسي كه سعي كرد براي داستان كوتاه يك تئوري طرح كند و در حقيقت اولين تئوريسين و نظريه پرداز داستان كوتاه،‌ ادگار الن پو بود. او براي نخستين بار تعريفي از داستان كوتاه ارائه كرد كه گرچه تعريف پُر از تكلف و تصنعي بود و تقريباً خودش تنها رهرو آن تعريف باقي‌ماند اما به لحاظ تاريخي شايسته‌ي توجه است. پو معتقد بود كه داستان كوتاه حول محور «تأثير واحد» يا Single Effect شكل مي‌گيرد و نويسنده بايد از همان ابتدا تمام عناصر و كلمات داستاني خودش را به منظور القاي يك تأثير كلي و يكتا و يگانه كه ساير تأثيرات داستان كوتاه نسبت به آن از درجه و اهميت كم‌تري برخوردارند، شكل بدهد و داستان را بنويسد. طبيعي است كه همه‌ي داستان‌ها نمي‌توانند اين گونه باشند. سبك داستان گويي پو، يعني تاكيد بر هسته‌ي روايي و برجسته سازي طرح يا Plot در داستان، بعدها توسط موپاسان بسط پيدا كرد. موپاسان با تمركز بر طرح در حقيقت تأثيرگذاري داستان را مهم‌تر از شخصيت پردازي يا منطق‌‌روايي داستان مي‌دانست. داستان گردن‌بند كه در بيش تر آنتولوژي‌هاي كلاسيكي كه از داستان كوتاه منتشر مي شود وجود دارد اين ضعف مهم را دارد. در واقع خواننده‌ي جدي بعد از اين‌كه داستان گردن‌بند را مي‌خواند، با پرسش‌هايي مواجه مي‌شود كه كليت ساختار داستان را به چالش مي گيرد.
    اگر قهرمان داستان از همان به همسايه اش مي گفت گردن‌بند گم شده اصولاً داستاني به وقوع نمي‌پيوست. موپاسان معتقد بود كه به منظور تأثيرگذاري و لذت بردن مخاطب، منطق را مي توان فداي تاثيرگذاري كرد. بعدها شيوه‌ي موپاسان توسط اُ.هنري يا ويليام سيدني پورتر، نويسنده‌ي امريكايي، به اوج خود رسيد. در واقع اُ. هنري اصطلاح جديد «پيچ آخر» را وارد داستان كرد. داستان‌هاي اُ.هنري از اين جهت به شدت نچسب هستند اما بسيار جذاب و خواندني‌اند. از طرفي شيوه‌اي كه گوگول پايه‌گذاري كرده بود با آنتون چخوف گسترش يافت. عمده‌ترين كار چخوف اين بود كه پلات را تا جايي كه مي‌توانست، كم‌رنگ كرد. داستان هاي چخوف را حداكثر در چند جمله مي‌توان تعريف كرد. اگر اصولا بتوان آن ها را تعريف كرد. تصور مي كنم سامرست موآم حق داشته از اين‌كه چخوف گفته بود موپاسان را در داستان نويسي سرمشق خود قرار داده، تعجب‌كند.
    بعد از چخوف كاترين منسفيلد به سبك چخوف و به تقليد از او داستان نوشت اما اين شروود اندرسون امريكايي بود كه تقريباً پلات را از داستان هاش حذف كرد. در واقع در آثار اندرسون با ماجرا مواجه نيستيم و تنها با يك موقعيت و چند شخصيت مواجه هستيم. بعد از شروود اندرسون، ارنست همينگوي اين كار را به اوج خود رساند و يكي از مؤلفه‌هاي نيرومند را به نام «گفت‌وگو» وارد داستان كرد. گفت‌وگوهاي داستان‌هاي همينگوي به‌ويژه در تپه‌هايي همچون فيل‌هاي سفيد، گوشه‌اي روشن و پاك، گربه در باران و آدمكش‌ها چنان نيرومند است كه ساير مؤلفه‌هاي داستان را تحت الشعاع خودش قرار مي دهد.
    رگه‌هاي ديگري در داستان نويسي است كه اگر بخواهم اسم ببرم بايد به كارهاي سالينجر و جان آپدايك اشاره كرد كه عمدتا درونمايه‌هايي فلسفي دارند. همين طور شيوه‌ي مهمي به نام جريان سيال ذهن كه به فاكنر، جويس و ويرجينيا وولف نسبت داده مي شود. در مرحله ي بعد كارهاي ريموند كارور، جان چيور و توبياس وولف است كه به نوعي در حوزه ميني‌ماليسم مي‌گُنجند. داستان هاي كوتاه كارهاي آلن رب‌گري‌يه، ناتالي ساروت كلود سيمون و بقيه‌ي نويسندگان دهه‌ي هفتاد فرانسه است كه با عنوان داستان نو شناخته مي‌شوند. همين‌طور كار ماركز كه به رئاليسم جادويي معروف است. بنابراين پرداختن به هر يك گرايش‌ها در اين جلسه امكان‌پذير نيست.اما پرسش مهم اين است كه چرا داستان كوتاه در اوايل قرن نوزدهم متولد شد و چرا مثلا در قرن هفدهم يا هجدهم متولد نشد. ما در ادبيات خودمان هم در خصوص قالب غزل با چنين پرسشي مواجه هستيم. غزل اواخر قرن ششم يعني در دوره‌ي سلجوقيان به‌وجود آمد و بعد در قرن هفتم و با حمله‌ي مغول‌ها به اوج رسيد. در داستان كوتاه هم وضعيت همين طور است و ما بايد در جست و جوي پاسخي باشيم كه در حوزه‌ي ادبيات نيست. به نظر مي‌رسد داستان كوتاه به دنبال يك ضرورت تاريخي و اجتماعي به‌وجود آمد. انقلاب صنعتي و پيدا شدن پديده‌اي به نام ماشين و تفوق و تسلط مؤلفه‌اي به نام سرعت بر همه‌ي اركان و وجوه زندگي انسان، نويسندگان را به نقطه‌اي رساند كه احساس كردند كه براي گفتن حرف‌هايشان به راه‌هاي ميان‌بري نياز دارند. به همين خاطر شكل ادبي داستان كوتاه ابداع شد. با اين حال علاوه بر اين دليل تاريخي و جامعه‌شناختي، دلايل ديگري هم وجود دارد كه يكي از دلايل ژرف‌تر آن به روابط و مناسباتي برمي‌گردد كه بر انسان قرن نوزدهم مسلط شد. ماشينيزم و صنعتي شدن، مناسباتي با خودش به جوامع تحميل كرد كه انسان در مواجهه با آن‌ها دچار احساسات، تجربيات، نگاه‌ها و انديشه‌هاي جديدي مي‌شد كه اين ادراكات و دريچه ‌ها تا قبل از قرن نوزده براي او وجود نداشت. اين انديشه‌ها و احساسات چنان متمركز و فشرده بودند كه تنها مي‌توانستند در قالب داستان كوتاه نمود يابند و طرح شوند. چون اگر در قالب رمان طرح مي‌شدند از تأثيرگذاري و فشار آن‌ها كاسته‌مي‌شد. تا قبل از قرن نوزدهم به‌طور جدي با مفهوم ارتباط آدم‌ها مواجه نيستيم. با مفهوم يأس فلسفي مواجه نيستيم، با تفرد و تنهايي آدم‌ها مواجه نيستيم. اين‌ها مفاهيمي هستند كه پس از ورود ماشين به زندگي انسان پيدا شدند و طبيعتاً براي بيان شدن نياز به فرمي داشتند. شايد گزافه نباشد اگر بگوييم داستان كوتاه محصول جامعه‌ي مدرن است. گرچه برخي معتقدند داستان كوتاه در قرن چهاردهم و با داستان‌هاي دكامرون اثر بوكاچيو يا قصه‌هاي كانتربري اثر چاسر شروع شد. اما به نظر نمي‌رسد اين نظر درستي باشد. من فكر مي‌كنم مبناي استدلال اين مورخان معطوف به حجم داستان‌ها بوده تا
    ماهيت آن ها. يعني چون حجم داستان ها به اندازه ي داستان هاي كوتاه امروزي بوده آن ها را پدران داستان كوتاه تصور كرده اند. اما فرضاً حكايات سعدي را نمي‌توانيم به‌عنوان داستان كوتاه تلقي كنيم . چون داستان كوتاه واجد مؤلفه‌اي است كه عبارت است از معطوف بودن به اراده‌ي برخاسته از فرديت تنها يك نفر به نام نويسنده. در حالي كه در حكايات اخلاقي ـ مثل قصه هاي كانتربري و يا داستان هاي بوكاچيو ـ با چنين چيزي مواجه نيستيم. مثلا سعدي ننشسته است حكايتي را با اراده‌ي خودش ابداع كند. به نظر مي‌رسد اين‌ حكايات آميزه‌اي از تخيل جمعي هستند كه به‌طور افواهي و سينه به سينه منتقل شده اند و در اين انتقال چيزهايي به آن‌ها اضافه شده يا از آن‌ها كاسته شده و در مجموع حكايتي شكل گرفته است. اما وقتي داستان نويس شروع به نوشتن داستان كوتاه مي‌كند ، در واقع به چيزي كه نيست از صافي ذهن خودش موجوديت مي‌هد و اين تفاوت عمده و ماهوي است بين آن‌چه پس از قرن نوزدهم به وجود آمد و آن‌چه كه پيش از آن بود.
    براندر ماتيوز رساله‌ي كوتاهي دارد كه به فارسي ترجمه نشده است و پيش از كتاب اُكانر يعني صداي تنها نوشته شده. ماتيوز كتابش را اواخر قرن نوزدهم نوشته و اسمش هست:The Philosophy of the Short story يا فلسفه‌ي داستان كوتاه. او درآن‌جا به تفاوت بين داستان كوتاه و رمان اشاره مي‌كند و دلايل شكل گيري داستان كوتاه را بيان مي كند. ماتيوز مي‌گويد رمان‌ها به دليل گستردگي و اجزاء زياد داشتن، نياز به محوري دارند كه اين اجزاء را با هم تلفيق كند و كنترل كند. اين محور معمولا در رمان عشق است. يعني رمان ها عموماً بر گرد موضوعي به نام عشق شكل مي‌گيرند در حالي كه در داستان كوتاه كه از حجم و گستردگي بسيار كم تري برخوردارند نياز به محور عشق نيست. گر چه او تأكيد مي‌كند كه ما رمان‌هايي داريم كه عاشقانه نيستند وداستان‌هاي كوتاهي كه عاشقانه هستند، اما علت عمده‌ي اين‌كه داستان كوتاه شكل گرفت اين بود كه مفاهيم جديدي غير از عشق پديد آمد كه رمان نمي‌توانست آن‌ها را طرح كند. چون اگر طرح مي‌كرد، اثر گذاري
    خودشان را نداشتند. موضوعاتي بودند كه بايد در طي چند صفحه طرح مي‌شدند و نه چند صد صفحه يا احياناً چند جلد. فرانك اُكانر در صداي تنها نظريه‌ي بسيار عميق و ژرفي دارد كه حقيقتاً جاي بحث دارد. او معتقد است كه داستان كوتاه به دنبال تنهايي آدم‌ها آمد. وقتي رماني را مي‌خوانيد، به دليل گستره و طول رمان امكان همذات پنداري با شخصيت‌هاي داستان براي شما فراهم مي شود. شخصيت‌ها بارها و بارها در رمان ظاهر مي‌شوند، حرف مي‌زنند و با مخاطب ارتباط برقرار مي‌كنند به گونه‌اي كه مخاطب با ‌آن‌ها احساس قرابت و نزديكي مي كند اما در داستان كوتاه چنين نيست . در داستان كوتاه شخصيت‌ها بسيار زود مي‌آيند و بسيار زود مي‌روند. بنابراين ما با شخصيت‌هاي داستان كوتاه نمي‌توانيم احساس همدردي كنيم. پس شخصيت‌هاي داستان كوتاه و خود داستان كوتاه به مثابه‌ي يك صداي تنها، صدايي كه فقط براي گوينده اش قابل شنيدن است باقي مي‌ماند.
    از طرف ديگر با پيچيده‌تر شدن جامعه و روابط آدم‌ها، تجربيات و انديشه‌هاي جديدي طرح شد. داستان كوتاه بسيار خوب با اين‌ها منعطف بود و خيلي خوب مي‌توانست آن‌ها را بيان كند. به عقيده‌ي من تفاوت اساسي بين داستان كوتاه و رمان اين است كه در داستان كوتاه ما با يك پوزيسيون روبه‌رو هستيم. اگر داستان نوشتن را با بازي شطرنج شبيه سازي ( Symolate ) كنيم ما در داستان كوتاه تنها يك پوزيسيون از بازي را مي‌بينيم، در حالي كه رمان تمام بازي را نشاتن مي دهد. در نمايشنامه هر دو امكان فراهم است، هم امكان ديدن تمام بازي را داريم و هم امكان ديدن يك پوزيسيون. در سينما هم‌ مي توان تمامت يك بازي را تماشا كرد اما داستان كوتاه بسيار شبيه به عكاسي و نقاشي است هرچند تفاوت هاي مهمي هم با اين دو هنر دارد. در داستان كوتاه ما تنها يك وضعيت خاص را مي‌بينيم و نويسنده مي‌كوشد اين وضعيت خاص و استقرار آدم ها را در اين وضعيت توصيف كند در حالي كه در داستان بلند حركت آدم ها ساختار رمان را مي سازد. در داستان كوتاه ما معمولا يك يا دو و حداكثر سه حركت را مي بينيم و مجموعه ي اين حركت ها پوزيسيون را مي سازد. البته گاهي در داستان كوتاه اصولا با حركتي روبه رو نيستيم و داستان تنها يك موقعيت‌ ايستا را نشان مي دهد. شايد به همين خاطر باشد كه داستان كوتاه را به برشي عرضي و رمان را به برشي طولي تشبيه كرده‌اند.
    به لحاظ شخصي و فردي، داستان كوتاه محصول فشاري است كه بر نويسنده وارد مي‌شود. فشاري روحي كه براي خروج و آزاد شدن نياز به‌ منفذي دارد و اين منفذ در داستان كوتاه شكل مي‌گيرد. در واقع نويسنده با نوشتن داستان كوتاه گويي از فشار عظيمي كه بر او وارد مي شود رهايي مي‌يابد. در رمان اما اين وضعيت وجود ندارد چون فشار نمي‌تواند دائمي و مستمر باشد و مثلا طي چند سال ادامه داشته باشد.

    ( اينم ماخذ:http://www.mostafamastoor.com/litratur1.htm)
    ویرایش توسط manusha : 07-29-2008 در ساعت 08:43 PM

  14. #554
    کاربر افتخاری فروم Huashan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    محل سکونت
    abadan
    نگارشها
    827

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

    نقل قول نوشته اصلی توسط kodama نمایش پست ها
    اینکه شما فکر می کنین این داستان روشن تموم میشه برای من واقعاً جای تعجبه . تنهایی . تنهایی . تنهایی . این چیزیه که کافکا فریاد میزنه . هیچ کدوم از شخصیت ها خوب و بد نیستن . فقط انسانند . با همه ی مختصات محدود انسانی شون . من بعد از خوندن مسخ واقعاً دپرسشنم حاد تر شده بود . از این آدمی که هستیم . و فکر می کنم چرایی این مسخ اصلاً و ابداً توی این داستان مطرح نباشه . ما ها هر کدوم به یه شکلی قربانی والد هامون هستیم . کافکا . پدرش . گرگوری . فرقی نمی کنه .
    این احساس رو خواننده درک می کنه ... ولی منظور من سعی نویسنده بر تاریک و سیاه جلوه دادن داستان بود ...

    مثلا حادثه ی مرگ گرگور رو نویسنده در تقریبا سه پاراگراف توضیح داده ... و نزدیک به سه یا چهار صفحه ی بعد رو به احوال خانواده در پس از مرگ گرگور اختصاص داده ... در صورتی که اگر یه نویسنده ی سیاه نویس بود , صحنه ی مرگ شخصیتش و چنین لحظه هایی رو خیلی پر آب و تاب توضیح می داد نه اینقدر ساده ... البته این نوع نوشتن و پرهیز از زواید یه قسمتیش مربوط به ویژگی های داستان کوتاه ( یا یه رمان کوتاه ) و قسمتیش هم به ادبیات نویسنده بر می گرده ...


    نقل قول نوشته اصلی توسط bahareh نمایش پست ها
    نسخه ی پی دی افش تو اینترنت هست فک کنم! هر کی بخواد میتونه دو سوت بخونتش... بدم نمید در مورد اینایی که دوستت گفته بشنوم ... مثلا دلایلی که گرگور به این موجود تبدیل شده رو میگه؟
    کلا یه سری نکات بودن نکاتی مثل , خصوصیات اون موجود .. که نمی تونه بالای سرش رو ببینه یا حرکت سرش محدوده ... یا مثلا دیدش افقی هست ...یا عدم توانایی پرواز کردن اون موجود ...

    و یا روانکاوی گذشته ی کافکا و معنی ای که اون سیب در گذشته ی بین کافکا و پدرش داشته ... از این طور چیزا ...

    و در مورد دلایلش ... تقریبا همون چیزیه که بهنام توی اسپویلش آورده ...

    نقل قول نوشته اصلی توسط kinshin نمایش پست ها
    چشم گردن ما از مو نازک تر :دی
    ....
    ...
    والا این گردنی که من می بینم , یا اندازه ی موها تغییر کرده یا معیارها ی اندازگیری ... ولی با گذاشتن اون عکس ( قبر کافکا ) در اون اندازه ی تاریخی , نشون دادی که گردن هنوز روبه راهه .... ( به قول بروبچز , جاست کیدینگ ... :d)
    ویرایش توسط Huashan : 07-10-2008 در ساعت 01:10 AM

  15. #555
    bahareh
    Guest

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

    صد سال تنهایی، گابریل مارکز

    گابریل گارسیا مارکز در رمان صد سال تنهایی به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا می پردازد که نسل اول آنها در دهکده ای به نام ماکوندو ساکن می شود. داستان از زبان سوم شخص حکایت می شود. طی مدت یک قرن تنهایی پنج نسل دیگر از بوئندیاها به وجود می آیند و حوادث سرنوشت ساز ورود کولیها به دهکده و تبادل کالا با ساکنین آن رخ دادن جنگ داخلی و ورود خارجی ها برای تولید انبوه موز را می بینند.

    Anime Spoilerمتن پنهان: ادامه متن:
    شخصیت های مهم رمان عبارتند از: خوزه آرکادیو بوئندیا که اولین مرد وارد شونده به سرزمینی ست که بعدها ماکوندو نام می گیرد زن او به نام اورسولا که در طی حیات خود اداره کردن خانواده را با تحمیل مقررات خود به بچه ها عهده دار می شود و تولد چندین نسل را به چشم می بیند. اورسولا به ساختن آب نبات های کوچک به شکل حیوانات می پردازد تا مخارج خانواده را تامین کند. دو پسر او آئورلیانو و خوزه آرکادیو هستند که اولی در جنگ شرکت می کند و به عنوان سرهنگ و رهبر آزادی خواهان به مبارزه با دولت محافظه کار می پردازد و دومی به سفر می رود و بعد از بازگشت به دهکده ماکوندو به کارهای خلاف اخلاق می پردازد. سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در طی سال های جنگ از زنهایی که با آنها در جبهه جنگ آشنا شده صاحب پسران بسیار می شود. دختر اورسولا به نام آمارانتا بر خلاف دو برادر خود تا آخر عمر مجرد می ماند و سرپرستی بچه های دیگران را برعهده می گیرد. نسل های بعدی این خانواده از خوزه آرکادیو و همسرش ربکا به وجود می آیند. آمارانتا که قبل از ازدواج ربکا با خوزه آرکادیو برای ازداج با یک مرد ایتالیایی رقابت می کند کینه ربکا را به دل می گیرد. از ازدواج پسر خوزه آرکادیو و ربکا پسری به دنیا می آید که اسمش را آرکادیو می گذارند. خوزه آرکادیو و برادرش سرهنگ آئورلیانو بوئندیا با زنی به نام پیلار ترنرا که فال ورق برای اعضای خانواده می گیرد رابطه برقرار می کنند که پسر سرهنگ آئورلیانو بوئندیا به نام آئورلیانو خوزه از همین زن به وجود می آید. همسر جوان سرهنگ به اسم رمدیوس بعد از ازدواج با او بدون آنکه برایش فرزندی بیاورد می میرد. اسم دیگر پسرهای سرهنگ آئورلیانو بوئندیا را که از زنهای دیگر در جبهه جنگ به وجود آمده اند آئورلیانو می گذارند و اسم مادرهایشان را به اسم هرکدام اضافه می کنند تا مادر هریک از آنها مشخص باشد. آرکادیو پسر خوزه آرکادیو در غیاب سرهنگ اداره ماکوندو را برعهده می گیرد اما با ظلم و ستم به مردم دهکده همه را از خود عاصی می کند. حتی اورسولا مادربزرگ او از ظلم او ناراضی ست و این نارضایتی را با کتک زدن او به او نشان می دهد. آرکادیو از سانتا سوفیا دلا پیه داد صاحب یک دختر به نام رمدیوس و دو پسر دو قلو به نام های خوزه آرکادیوی دوم و آئورلیانوی دوم می شود. از ازدواج آئورلیانوی دوم با فرناندا دل کارپیو دو دختر با نام های آمارانتا اورسولا و رناتا رمدیوس و یک پسر به اسم خوزه آرکادیو به وجود می آیند. رناتا رمدیوس از پسری به اسم مائوریسیا بابیلونیا که شاگرد مکانیک است صاحب فرزندی به اسم آئورلیانو می شود. این آئورلیانو بزرگ می شود و با آمارانتا اورسولا که خاله اوست در غیاب شوهرش گاستون که بلژیکی است رابطه برقرار می کند و از او صاحب پسری به اسم آئورلیانو می شود که آخرین نسل از خانواده بوئندیاست. ملکیادس که از کولی های دارای تجربه در فروش کالاهای اختراعی دنیای خارج به اهالی دهکده است به خوزه آرکادیو بوئندیا و دیگر اهالی دهکده اختراعاتی را نشان می دهد که همه آنها را مجذوب شگفتی آن اختراعات می کند.
    وقتی سرهنگ آئورلیانو بوئندیا زمام امور شورشیان آزادیخواه را برعهده می گیرد و با متحد کردن آنها به قدرت می رسد به یک دیکتاتور تبدیل می شود و در اواخر دوره جنگ نسبت به همه حتی به مادر خود اورسولا نیز بدبین می شود طوری که وقتی وارد خانه می شود به اورسولا دستور می دهد از فاصله سه متر به او نزدیک تر نشود. او برای کسب قدرت از کشتن نزدیک ترین دوستان خود دریغ نمی کند و مارکز در خلال داستان نقل می کند که او در عمر خود به هیچ کسی حتی به زنهایی که مادر فرزندانش بودند واقعا دل نبست و زندگی را در جنون قدرت و بی اعتمادی به دیگران گذراند.
    ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیت های داستان به جادویی شدن روایت ها می افزاید. صعود رمدیوس به آسمان درست مقابل چشم دیگران کشته شدن همه پسران سرهنگ آئورلیانو بوئندیا که از زنان در جبهه جنگ به وجود آمده اند توسط افراد ناشناس از طربق هدف گلوله قرار دادن پیشانی آنها که علامت صلیب داشته و طعمه مورچه ها شدن آئورلیانو نوزاد تازه به دنیا آمده آمارانتا اورسولا از این موارد است.
    شخصیت اورسولا و پیلار ترنرا از بقیه افراد خانواده تفاوت دارد زیرا این دو نفر با حس ششم خود و گرفتن فال ورق می توانند آینده افراد را پیش بینی کنند. بعد از مرگ اورسولا این فرناندا دل کارپیو است که کنترل زندگی افراد خانواده را برعهده می گیرد و نظراتش را بر آنها تحمیل می کند. چون او از ارتباط دخترش رناتا رمدیوس با مائوریسیا بابیلونیا ناراضی ست و نمی خواهد مردم دهکده در جریان رابطه آن دو قرار بگیرند مرگ آن جوان را سبب می شود و دخترش را به یک صومعه پیش عده ای راهبه می فرستد تا در آنجا تا پایان عمرش بماند. وقتی راهبه ای به خانه فرناندا می آید و نوه او که فرزند رناتا و مائوریسیا است را با خود می آورد با وجود آن که فرناندا در ابتدا قصد کشتن آن کودک را دارد اما از فکر خود منصرف می شود و آن بچه در آن خانه بزرگ می شود.
    تغییراتی که کولی ها در زندگی خانواده بوئندیا می دهند نیز جالب است. ملکیادس جادوگر که به عنوان کولی همراه با کولی های دیگر وارد دهکده ماکوندو می شود پس از مدتی در خانه بوئندیاها ساکن می شود و به نوشتن مکاتیبی به زبان سانسکریت می پردازد که خوزه آرکادیو و بعدها آئورلیانو پسر رناتا رمدیوس با خواندن این مکاتیب سعی در بر ملا کردن راز آن نوشته ها می کنند اما خوزه آرکادیو ناموفق می ماند و آئورلیانو با خریدن تعدادی کتاب قدیمی از یک کتاب فروشی و خواندن آن کتاب ها به تدریج راز آن نوشته ها را کشف می کند. او در بخش پایانی داستان به نحوه مردن افراد خانواده بوئندیا از نوشته های ملکیادس پی می برد. ملکیادس نوشته است که اولین فرد خانواده یعنی خوزه آرکادیو بوئندیا با بسته شدن زیر یک درخت می میرد و آخرین فرد خانواده خوراک مورچه ها می شود. در پایان داستان طوفانی اتفاق می افتد که آئورلیانو در حین خواندن واقعه طوفان و مرگ خود در اثر طوفان در جریان نحوه مرگ خود قرار می گیرد و دیگر هرگز از اتاق ملکیادس خارج نمی شود چون با وقوع طوفان زندگی او نیز به پایان می رسد و داستان تمام می شود.
    تغییر ارتباط زنها و مردها از یک نسل خانواده بوئندیا به نسل دیگر در داستان جالب است. در نسل دوم پسرها ارتباطی باز با زنهای متعدد دارند به طوری که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا از داشتن این ارتباط های متعدد صاحب پسران بسیار می شود اما در نسل های بعدی می بینیم که از تعداد زنهای مربوط به هر مرد رفته رفته کم می شود تا جایی که گاستون شوهر بلژیکی آمارانتا اورسولا به داشتن همان یک همسر قناعت می کند و با وفاداری با او در دهکده زندگی می کند و آئورلیانو پسر رناتا رمدیوس نیز بعد از مراجعت گاستون به بلژیک برای خرید هواپیما و انتقال آن به دهکده با آمارانتا اورسولا رابطه برقرار می کند. تغییر زندگی مردان خانواده بوئندیا از چند زنه بودن به تک زنه شدن را می توان در دو علت دید. سخت گیری مادرها در بزرگ کردن پسرهایشان و تحمیل نظراتشان به آنها یکی از این عوامل است و عامل دیگر چسبیدن شبانه روزی پسرها به نوشته های ملکیادس برای رمز گشایی از آنهاست که از ارتباط آنها با دیگر افراد به اندازه قابل توجهی کم می کند طوری که آنها فقط برای احتیاجاتشان از اتاق ملکیادس به آشپزخانه و توالت می روند و همه وقت خود را در اتاق ملکیادس برای خواندن نوشته هایش می گذرانند.
    سبک رمان صد سال تنهایی رئالیسم جادویی ست. مارکز با نوشتن از کولیها از همان ابتدای رمان به شرح کارهای جادویی آنها می پردازد و شگفتی های مربوط به حضور آنها در دهکده را در خلال داستان کش و قوس می دهد تا حوادثی که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این داستان رخ می دهند ادغام شده و سبک رئالیسم جادویی به وجود آید. فرود آمدن گل های زرد از آسمان تولد فرزند دم دار در اثر ازدواج فامیلی زنده شدن ارواح و گشت و گذار مردگان در خانه بوی رمدیوس و فرستادن مردها به کام مرگ توسط او وجود پروانه های زرد رنگ بالای سر مائوریسیا بابیلونیا که همراه او همه جا می روند مردن پرندگان در اثر آمدن هیولا به دهکده بلند شدن مکاتبب ملکیادس کولی به هوا با نیروی نامرئی و فاحشه خانه خیالی که همه حوادث در آن غیر واقعی است بخش های جادویی این داستان را تشکیل می دهد.
    مارکز در چند جای رمان زمان را به عقب می برد اما این برگشت زمانی به گذشته تاثیری در انسجام روایت ها ندارد و باعث پیچیدگی داستان نمی شود.
    داستان تنها یک راوی دارد که سوم شخص است اما اگر مارکز در بخش های مختلف رمان روایت را به شخصیت های مختلف می سپرد با توجه به تفاوت ذهنیتی که هر کدام نسبت به دیگران دارد داستان زیباتر می شد و در عین حال از این سادگی روایت بیرون می آمد.
    رمان صد سال تنهایی با روایت جزئیات زندگی در دهکده ای تصوری که به زادگاه مارکز بی شباهت نیست زندگی در کلمبیا را به خوبی به ذهن خواننده منتقل می کند و تداخل اثر شخصیت های مختلف داستان در واقع شدن حوادث به زیبایی در آن شرح داده شده است.


    منبع:

    صد سال تنهایی- گابریل گارسیا مارکز- ترجمه بهمن فرزانه- انتشارات امیر کبیر- چاپ چهارم- 1357- تهران.

Tags for this Thread

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ