Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

صفحه 46 از 47 نخستنخست ... 3644454647 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 676 تا 690 , از مجموع 697

موضوع: [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

  1. #676
    kinshin
    Guest

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نق

    دربندر آبی چشمانت - نزار قبّانی
    ترجمه احمد پوری - نشر چشمه
    اینکه این کتاب رو یه نویسنده عرب نوشته و تشبیهات عاشقانه به این خوبی رو در آورده واقعا برام عجیب بود چون همچین انتظاری از فرهنگ عرب وقعا نداشتم (البته عرب ستیز نیستم :دی )
    به هر حال پیشنهاد می کنم ختما بخونید کتاب هاش رو و اینکه مقدمه کتاب هم حتما توصیه می شه درباره معشوقش و کلا نوع زندگیش که جالب
    دوازده گل سرخ بر موهای بلقیس

    او مي دانست مرا خواهند كشت
    و من مي دانستم او كشته خواهد شد
    هر دو پيشگويي درست درامد
    او چون پروانه اي،
    بر ويرانه هاي عصر جهالت افتاد
    و من در ميانه ي دندانه هاي عصري كه
    شعر را
    چشمان زن را
    و گل سرخ ازادي را مي بلعد
    در هم شكستم.
    *
    مي دانستم او كشته خواهد شد
    او زيبا بود در عصر زشتي ها
    زلال در عصر پلشتي ها
    انسان، در عصر ادم كشان
    لعلي ناياب بود
    ميان تلي از خزف
    زني بود اصيل
    ميان انبوهي از زنان مصنوعي
    . *
    مي دانستم او كشته خواهد شد
    زيرا چشمانش روشن بود چون دو رود ياقوت
    موهايش دراز بود چون شب هاي بغداد
    اين سرزمين
    اين همه سبزي را
    نقش هزاران نخل را در چشمان بلقيس تاب نياورد
    *
    مي دانستم او كشته خواهد شد
    زيرا جهت نماي غرور او
    بزرگتر از جهت نماي شبه جزيره بود.
    شكوه او نگذاشت
    در عصر انحطاط زندگي كند.
    روح رخشان او نگذاشت
    در تاريكي سر كند.
    *
    غرور رفيع او
    دنيا را برايش كوچك كرده بود
    به اين سبب چمدانش را بست
    و اهسته بر نوك انگشتان پا
    بي هيچ كلامي
    ان را ترك گفت...
    *
    هراسي از اين نداشت
    كه سرزمين مادري اش او را بكشد
    هراس او اين بود
    كه سرزمين مادري اش خود را بكشد.
    *
    چون ابرهاي بارور شعر
    بر دفترهاي من باريد
    شراب... عسل...و پرستو را
    ياقوت سرخ را.
    *
    و بر احساس من پاشيد
    بادبان ها را... پرندگان را
    شب هاي پر از ياس را.
    پس از رفتنش عصر اب به پايان رسيد
    و عصر تشنگي اغاز شد.
    *
    هميشه احساس مي كردم در حال رفتن است
    در چشمانش همواره بادبانهايي بود
    اماده ي عزيمت بر پلكهاي او.
    هواپيمايي در حركت براي اوج گرفتن.
    در كيف دستي او از نخستين روز پيوندمان
    پاسپورتي بود.... بليت هواپيمايي و ويزاهايي براي ورود
    به سرزمين هايي كه هرگز نديده بود
    زماني از او پرسيدم
    اين همه كاغذ پاره ها را چرا در كيف داري؟
    گفت: وعده ي ديداري دارم با رنگين كمان.
    *
    پس از اينكه كيف او را از ميان ويرانه ها به دستم دادند
    و من پاسپورت او را، بليت هواپيمايش را، ويزاهايش را ديدم
    دريافتم كه با بلقيس الراوي پيوند نبسته بودم
    من همسر رنگين كمان بودم...
    *
    وقتي زني زيبا مي ميرد
    زمين تعادل خود را از دست مي دهد
    ماه صد سال عزاي عمومي اعلام مي كند
    و شعر بيكار مي شود.
    *
    بلقيس الراوي
    بلقيس الراوي
    بلقيس الراوي
    اهنگ نام او را دوست داشتم
    بارها زير زبان مي نواختمش
    نام من در كنار نام او به وحشتم مي انداخت
    چون وحشت از گل كردن درياچه اي زلال
    ناساز كردن سمفوني زيبا.
    *
    اين زن نبايد بيشتر مي زيست
    خود نيز، اين را نمي خواست
    او چون شعله ي شمع بود و فانوس
    و چون لحظه ي شاعرانه
    كه پيش از اخرين سطر
    به انفجار مي رسد....

  2. 5 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  3. #677
    kinshin
    Guest

    سلین



    مرگ قسطی - لویی فردینان سلین
    ترجمه مهدی سحابی - نشر مرکز
    من ، روزی که لازم می شد ، از زندگی آنقدر گیرم آمده بود که بتوانم صورت حساب مرگ را جیرینگی بدهم ... مستمری " زیبایی شناختی " داشتم ... از ابدیت بی نصیب نمانده بودم
    قبلا درباره کتاب دسته دلقک ها صحبت کرده بودم اینجا خوب نظرم عوض شد البته کماکان نوشته های سلین خوندنش نیاز به تمرکز و دقت خیلی زیادی داره شاید مجبور بشید یه پاراگراف رو بارها بخونید اما ارزشش رو داره مخصوصا که ترجمه کتاب از سخابی باشه تو مقدمه کتاب سحابی گفته که کاری که سلین کرد با زبان فرانسه کم از جویس تو زبان انگلیسی نداره
    خوب سلین معتقد هر دورانی نیاز به زبان جدیدی برای بیان خواسته ها داره خودش می گه :
    من همان طور که می نویسم حس می کنم ... ازم خرده می گیرند که بد دهنم ، زبان بی ادبانه دارم . در این صورت این خرده را باید رابله ، ویون ، بروگل و خیلی های دیگر هم گرفت ... از بی رحمی و خشونت دائمی کتاب هایم انتقاد می کنند ... چه کنم ، این دنیا ذاتش را عوض کند ، من هم سبکم را عوض می کنم ...
    البته گفته می شه این بخشی از یه سه گانه است که به ترتیب فکر کنم
    سفر به انتهای شب - مرگ قسطی و دسته دلقک هاست

  4. 7 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  5. #678
    kinshin
    Guest

    پاسخ : سلین

    این ساندویچ مایونز ندارد - سلینجر
    مجموعه نه داستان کوتاه سلینجر که حول محور جنگ می گذره ردپای خیلی از شخصیت کتاب ناتور دشت و فرنی و زویی و چند کتاب دیگه سلینجر رو می تونید توی این داستان ها پیدا کنید مخصوصا سیمور و هولدن . بعضی از داستان هاش به جزو بهترین داستان کوتاه هایی بود که تا حالا خوندم
    بهترین بخش داستان تاثیری که جنگ روی غیر نظامی ها می زاره به کسائی که سلینجر رو دوست دارن پیشنهاد می کنم بخونن زیاد نمی شه درباره ترجمه اش حرف زد نه خیلی خوب نه خیلی بد متوسط
    مفقودالاثر، مفقودالاثر، مفقودالاثر، همه‌ش دروغه!... اون قبلاً هیچ‌وقت مفقودالاثر نبوده. احتمال مفقود شدن اون از هرپسر دیگه‌ای تو دنیا کم‌تره. اون این‌جا تو این کامیونه؛ اون نیویورک توخونه ‌س...روی ایوان نشسته، ناخن‌ها شو می‌جوه و داره با من تنیس دو‌نفره بازی می‌کنه و سرم داد می‌زنه...
    p.s : الان داشتم دنبال عکس کتاب می گشتم دیدم متن نوشتم دقیقا شبیه این معرفی های خبرگزاری شده :دی به حال فعلا کتاب دست یه آدم بی فرهنگ که قرار بود حتما کتاب رو بخونه بهم پس بده دوباره گرفتم کتاب درباره جزئیاتش بیشتر می گم

  6. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  7. #679
    kinshin
    Guest

    پاسخ : سلین


    ماشین کلیمانجارو - ری برادبری
    پرویز دوایی - نشر پنجره
    اگه فیلم یک بوسه کوچولو فرمان آرا رو دیده باشید اونجا از زبان یکی از شخصیت های داستان به داستانی از ری برادبری اشاره می کنه که شخصیت اصلی داستان با ماشین زمانی که در اختیار داره می ره پیش همینگوی و اون رو با خودش می بره به کوه کییمانجارو یا به تعبیری می گه اونجایی جایی که کسی مثل همینگوی باید بمیره
    این داستان به همراه چند داستان دیگه مجموعه ای به اسم ماشین کلیمانجارو که نشر پنجره با ترجمهپرویز دوایی چاپ کرده . اینجا هم همون طور که برادبری بهش معروف ترس و بدبینی برادبری به تکنولوژی . البته من داستان آخرش رو از همه بیشتر دوست داشتم ( هنوز همه داستاناشو نخوندم ) بیشتر به خاطر شخصیت خود همینگوی که به نظرم خیلی قوی تر از کتاب هاش
    یه کار خیلی خوبی که برادبری می کنه اینه که همینگوی رو پاپا صدا می کنه اسمی که لقب همینگوی بود اسم کتاب هم بر می گیرده به داستان از همنیگوی به اسم برف های کلیمانجارو :
    در آفریقا کوهی ست به نام کلیمانجارو و بر دامنه ی غربی این کوه یک بار جسد یخ زنده ی پلنگی پیدا شد هیچ کس نمی داند که پلنگ در آن ارتفاع چه می کیرده است
    این بار اگر حتی حسابی از دستم شاکی شوی، گله ای ازت ندارم. به عیسی قسم که خیلی حال می دهد وقتی داری به کسی می گویی چطور بنویسد، چطور زندگی کند و چطور بمیرد و …
    *
    * بخشی از نامه همنیگوی به اسکات فیتزجرالد
    این بخش بیشتر از اینکه درباره برادبری باشه درباره همینگوی شد سعی می کنم پست بعد یه کتاب ازش معرفی کنم :دی


  8. 8 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  9. #680
    Registered User Werwolf آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    228

    پاسخ : انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)


    سرتاسر زندگیم پیشکش یه بشقاب آش!


    دیدم ماه رمضان نزدیکه، گفتم یه کتاب مناسبتی معرفی کنم. عبارت صدرالاشاره!!! از کتاب گرسنه هست اثر نویسنده نروژی، کنوت هامسون. داستان در مورد یه روزنامه نگار فقیره که هفته ای هشت روز با بی پولی و گرسنگی دست به گریبانه. اسم کتاب هم در اصل Hunger هست که نفهمیدم چرا توی ترجمه تغییر کرده. به جز این یه مورد، ترجمه خوب و روونی داره.

    یه مقدار داستان رو تا آخرش اسپویل کردم!

    کاراکتر اصلی رمان که برای تاکید بیشتر روی موضوع گرسنگی، نه فرد گرسنه، اسمش یکی دوبار بیشتر توی کتاب ذکر نشده، اوایل فقط با همین مشکل دست و پنجه نرم میکنه؛ اما رفته رفته این کشمکش صرفا مادی، به یه معضل روحی و روانی تبدیل میشه. حالا این آدم باید با وجدانش هم مجادله کنه که آیا باید واسه یه لقمه نون که الان جنبه حیاتی پیدا کرده، دست به دزدی بزنه؟ یا اینکه عزت نفسش رو زیر پا بذاره و گدایی کنه؟! و وقتی نمیتونه با خودش کنار بیاد، با هر قدمی که پیش میره، به بن بست میرسه و مجبور میشه به مرور از ایده آل هاش دست بکشه؛ اولین گام ها منجر به خدشه دار شدن شخصیتش میشه و آخرین گام در این راه، منجر به ترک وطن.

    این موضوع روانشناسانه رو میشه به کل جامعه تعمیم داد. همون قضیه مزلو و اینا که تا وقتی نیازهای مادی افراد جامعه مرتفع نشه، کار فرهنگی جواب نمیده. در کل اینکه حکومت با کفر برقرار میمونه ولی با ظلم نه ... حتی اگر به زور بشه حفظش کرد، فقر عمومی، ریشه اش رو از جا درمیاره. (چه ربطی داشت؟!!)

    در مجموع کتاب خوبیه ... واسه اینکه بیشتر با کاراکتر اصلی همزاد پنداری کنین، پیشنهاد میشه دو سه ساعت مونده به افطار این کتاب رو بخونین.




    کتاب بعدی، عامه پسند هست. منظورم موضوعش نیست، اسم کتاب عامه پسنده!

    Pulp اثر چارلز بوکفسکی


    داستان درباره یه کاراگاه خصوصی بی پوله که مدت هاست کاری بهش پیشنهاد ندادن و طبیعتا آه هم در بساطش نمونده. تا اینکه به طرز غریبی، از طرف سه نفر، برای رسیدگی به سه پرونده مشکوک، استخدام میشه. به مرور این سه پرونده به هم مرتبط میشن و نتیجه این میشه که ...

    قابل توجه برادر kinshin که بوکفسکی تو این کتاب بدجور به سلین گیر میده :rofl:

    زبان کتاب صریح و طنزآلوده و بعضی جاها هجوآمیز. کتاب رو به عنوان یه اثر فلسفی یا جنایی نخونین. به عنوان یه کتاب مفرح بهش نگاه کنین که یه داستان ساده رو به شکلی جذاب روایت میکنه. بعضی از جمله هاش تا مدت ها توی ذهن آدم میشینه، علی رغم اینکه ممکنه معنای خاصی پشتش نباشه.

    مثلا این چندتا جمله : (ببخشید البته! ممکنه بعضی جاها یه مقدار رکیک به نظر بیان)

    مقابل اولین مشتری از اون سه نفر نشسته، به پاهای خوش تراش این خانم زل زده و با خودش میگه:

    "همیشه از پا خوشم میومده؛ اولین چیزی که موقع تولد توجهم رو جلب کرد، پا بود! ولی اون موقع داشتم زور میزدم که بیام بیرون؛ از اون به بعد هم با این شانس نکبتیم، دارم در جهت مخالف زور میزنم!!!"

    طنز قضیه وقتی بیشتر میشه که میفهمین اون زن کی بوده:

    Anime Spoilerمتن پنهان: مشتری اول:
    مرگ !!!

    "من با استعداد بودم، یعنی هستم. بعضی وقتا به دست هام نگاه میکنم و فکر میکنم، که می تونستم پیانیست بزرگی بشم، یا یه چیز دیگه؛ ولی دستام چی کار کردن؟ فلان جایم رو خاروندن، چک نوشتن، بند کفش بستن، سیفون رو کشیدن و غیره. دستام رو حروم کردم، همین طور ذهنم رو!"

    یادم رفت این رو بگم که لحن جملات کتاب (حداقل توی ترجمه که این طوریه) بعضی جاها اصلا به فضای کتاب نمیخوره. این چند سطر کتاب رو خودم محاوره ای نوشتم؛ توی رمان، کتابی نوشته شده که البته توی ذوق میزنه، برعکس کتاب گرسنه.

    پ.ن. مترجم در مقدمه کتاب میگه پالپ، به معنی بازاری و مبتذل هست؛ ولی چون این واژه به خاطر فیلم معروف تارانتینو با ترجمه عامه پسند توی ذهن مردم ما جا گرفته، منم عامه پسند ترجمه اش کردم.
    "ترجیح میدهم طوری زندگی کنم که گویی خدا هست و وقتی مُردم بفهمم نیست، تا اینکه طوری زندگی کنم که انگار خدا نیست و وقتی مُردم بفهمم که هست."

  10. 8 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  11. #681
    kinshin
    Guest

    پاسخ : انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

    دیدم ماه رمضان نزدیکه، گفتم یه کتاب مناسبتی معرفی کنم. عبارت صدرالاشاره!!! از کتاب گرسنه هست اثر نویسنده نروژی، کنوت هامسون. داستان در مورد یه روزنامه نگار فقیره که هفته ای هشت روز با بی پولی و گرسنگی دست به گریبانه. اسم کتاب هم در اصل Hunger هست که نفهمیدم چرا توی ترجمه تغییر کرده. به جز این یه مورد، ترجمه خوب و روونی داره
    راستش اون موع که کتابش رو گرفتم فکر کنم نمایشگاه کتاب 2-3 سال پیش بود یه کمش رو که خوندم نثرش اصلا جذاب نبود یعنی اصلا خالت داستانی نداشت وسطاش ولش کردم ! اما شاید بهتر تا آخرذش بخونم بعد نظر بدم

    قابل توجه برادر kinshin که بوکفسکی تو این کتاب بدجور به سلین گیر میده :rofl:
    برادر ورولف همان طور که بر همگان واضخ مبرهن است این جانب به طرز عجیبی از برادر بوکفسکی خوشم نیم آد


  12. 7 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  13. #682
    kinshin
    Guest

    مرگ کسب و کار من است

    مرگ کسب و کار من است - روبرمرل ( احمد شاملو)
    "یک بار در فرصتی که پیش آمد ، دادستان فریاد زد :
    شما سه میلیون و نیم انسان را کشته اید !
    من اجازه ی صحبت گرفتن و گفتم :
    معذرت می خواهم دو میلیون و نیم نفر بیشتر نبوده .
    سر وصداهای از همه جای تالار بلند شد و دادستان فریاد کشید که من باید از این همه وقاحت خجالت بکشم در حالی که من جز تصحیح یک رقم نادرست کار دیگری نکرده بودم "
    احتمالا اگر به جنگ جهانی دوم و مسائل مربوط به آن علاقه داشته باشید از کتاب لذت خواهید برد مخصوصا که داستان بیشتر مربوط به اردوگاه آویش ویتس است و نشان می دهد که آلمان ها چطور از جنگ جهانی اول به هیتلر رسیدند
    البته به قول شاملو که توی مقدمه کتاب گفته روبرمرل داستان رو طوری تعریف می کنه شخصیت اصلی داستان که معدل حقیقی هم داره کاری رو کرده که باید می کرده اما در کل کتاب خوبی بود و البته به مشکل بزرگ داشت اونم استفاده از کلمات آلمانی و و رجوع به پاورقی برای ترجمه اش بود حتی اگر منظور شاملو رسوندن لحن اصطلاحات زبانی هم بوده باشه باز هم دلیل قابل قبولی نبوده و ترجمه رو به شدت از روونی در آورده هر چند من اصولا از نوع ترجمه شاملو توی رمان ها و داستان لذت نمی برم اما این واقعا بد بود
    ویرایش توسط kinshin : 02-11-2011 در ساعت 11:54 AM

  14. 9 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  15. #683
    مدیر بازنشسته بخش فرهنگ Roksana آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    841

    پاسخ : خاطرات یک دختر جوان

    کتابی خواندم به نام

    خاطرات یک دختر جوان


    خاطرات آن فرانک نوشته های یک دختر جوان یهودی است که در تابستان 1943 در بحبوحه ی جنگ جهانی دوم در وحشت از نازی ها مجبور شد همراه با اعضای خانواده اش در شهر آمستردام به زندگی مخفی روی آورد. به مدت بیش از دو سال, آن و پدر و مادر و خواهرش با چهار یهودی دیگر در این مخفیگاه به سر میبرند. در طول این مدت آن خاطراتش را در دفترچه ای ثبت میکرد. سرانجام نازی ها همه آنها را دستگیر و روانه اردوگاه مرکزی کردند. از این هشت نفر تنها پدر آن فرانک جان سالم به در برد و در پایان جنگ خاطرات دخترش را منتشر کرد. این کتاب که تاکنون به 55 زبان ترجمه شده و بیش از 2 میلیون نسخه آن در سراسر جهان به فروش رفته, به نمادی از قربانیان فاشیسم هیتلری تبدیل شده است.

    زیبایی کتاب به خاطر برهه زمانی و سنی است که او در آن قرار دارد.
    دلگشا . آینده روزی هست پیدا ، بی گمان با او.
    گَرَم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمیکاهم .
    ترا من چشم در راهم...

  16. 14 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  17. #684
    مدیر بازنشسته بخش فرهنگ Roksana آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    841

    پاسخ : انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت

    این کتاب درخشان را دخترجوانی به نام ( آن فرانک ) نوشته است و جوان ازبیان حقیقت هراسی ندارد.این کتاب یکی از خردمندانه ترین و تکان دهنده ترین تفسیرهایی است که تاکنون درباره جنگ و اثراتش برانسان نوشته شده است.

    شرح وبیان( آن فرانک) از دگرگونیهای هشت انسان پنهان درمخفیگاه ، طی دو سال اشغال هلند توسط نیروهای نازی که پیوسته درترس و انزوا به سر میبرند .
    نه تنها زندانی شرایط بیرونی و دهشتناک جنگند بلکه از درون نیز زندانی خویشند و به گونه ای هشداردهنده و صادقانه ازوحشت آورترین زشتی جنگ یعنی پست و حقیر شدن روح انسان آگاه میشوید.

    با این همه یادداشتهای روزانه ( آن فرانک ) سرشارازدرخشش نجابت انسانی است. این مردمان به رغم ترس و تحقیر زندگی روزانه ، هرگز تسلیم نمی شوند.

    آن فرانک در تصویر روشن و جذابی که از لابلای خطوط نوشته هایش سر بر
    می آورد ، با شتاب بسیاربه پختگی میرسد . در سالهای بحرانی سیزده تا پانزده سالگی که برای هر دختر جوانی ، دگرگونی ، سخت شتابان و دشوار است.

    او به یمن هوش و تیزبینی و صداقت و زندگی غنی درونی اش ، بیشتر اوقاتش را به نوشتن و اندیشه در باب اموری سر میکند که جوانهای حساس و زیرک بدون تهدید مرگ درباره آنها خواهند نوشت .( مناسباتش با پدر و مادرش ، گسترش خود آگاهی اش و مسایل مربوط به رشد).

    این نوشته ها افکار دختر جوانی را نشان میدهد که در شرایط غیرعادی زندگی مخفی می زیست و به همین دلیل احساس می کنیم چقدر ما همه به تجربه او نزدیکیم و چقدر ما همه به زندگی کوتاه او و زمانه ای که درآن می زیست مربوط هستیم.
    یادداشتهای آن فرانک یادبود شایسته ای است از جان پرشکوه او و آنانی که برای صلح زحمت کشیده اند و هنوز هم میکشند.

  18. 15 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  19. #685
    مدیر بازنشسته بخش فرهنگ Roksana آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    841

    پاسخ : [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)



    تصویر( آن فرانک)

  20. 14 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  21. #686
    مدیر بازنشسته بخش فرهنگ Roksana آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    841

    پاسخ : خاطرات یک دختر جوان

    در مارس 1945، دو ماه پیش از استقلال هلند ( آن فرانک ) در اردوگاه ( برگن - بلزن ) در حالیکه تنها 15 سال داشت جان میدهد.
    ویرایش توسط Roksana : 04-20-2011 در ساعت 07:03 PM

  22. 14 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  23. #687
    مدیر بازنشسته بخش فرهنگ Roksana آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    841

    پاسخ : خاطرات یک دختر جوان

    دوستان من نظر ، ایده ، پیشنهاد فراموش نشه .
    چون همانطور که میدونید ،در این بخش سعی برآن است که دوستان عزیز هرآنچه کتاب خوانده اند به اشتراک گذارند و پیرامون آن کتاب بحث و تبادل نظرانجام شود :
    از چه چیز آن کتاب خوشتان آمده ؟ آیا آنرا توصیه میکنید ؟ منظور نویسنده چه بوده؟ چه چیز آن کتاب مورد پسند شما نبوده؟..............
    و خیلی از مسائل دیگر که ذهن شما درگیر میکند.
    در ضمن اگردر خواندن کتابی مردد هستید ، میتوانید نام کتاب را ذکر کنید تا اگردوستان اطلاعات یا توصیه ای دارند ، به شما ارائه دهند.
    در حقیقت اینجا تبادل افکار است با محوریت کتاب.

  24. 14 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  25. #688
    Registered User ASUMA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2010
    محل سکونت
    جهنم همینجاست به جان خودم
    نگارشها
    4,020

    پاسخ : خاطرات یک دختر جوان

    تعریف این کتاب رو خیلی شنیدم ولی هیچ وقت فرصت یا قسمت نشد که برم طرفش !

    همیشه این کتاب منو یاد خاطرات شخصیتی به اسم V میندازه که تو فیلم V For Vendetta حضور داشت ...
    اصلا یکی از دلایلی که به این کتاب خیلی علاقه مندم دیدن اون فیلم هست ! (لول) بعد از دیدن اون فیلم خیلی از این سبک موضوعات خوشم امد ...


    کلا ، اگر دست نبرده باشند تو این کتاب (اینطور که میدونم نبردن) خیلی کتاب خوبی باید باشه و حتما سره فرصت باید برم دنبالش ....



    پ.ن : راستی رکسانا جون راجع به سبک و نوع نوشتارش هم میشه توضیح بدی ؟
    vi veri veniversum vivus vici
    به قدرت حقیقت ، من جهان هستی رو فتح میکنم

  26. 11 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  27. #689
    مدیر بازنشسته بخش فرهنگ Roksana آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    841

    پاسخ : خاطرات یک دختر جوان

    به شما توصیه میکنم این کتاب رو حتما حتما حتما بخونی . این کتاب یکی از با ارزش ترین کتابهای منه . پدرم زمانی که 17 سال داشتم به مناسبت روز تولدم بهم هدیه داد .( در کل از وقتی به یاد دارم پدرم به هر مناسبتی کتاب به من هدیه داده)
    این دختر 15 ساله در این کتاب به زیبایی هر چه تمام تر مکنونات قلبی خود را بیان میکند. کتاب بسیار ساده و روان نوشته شده ، اما سرشار هوش و بصیرت و چگونگی شکل گیری شخصیت اوست . شاید اگر زنده می بود یکی از بزرگترین نویسندهای دنیا میشد .
    اول کتاب ذکر کرده که : قسمتی از متن ابتدای کتاب را میذارم .
    ویرایش توسط Roksana : 04-21-2011 در ساعت 11:46 AM

  28. 9 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  29. #690
    مدیر بازنشسته بخش فرهنگ Roksana آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    841

    پاسخ : خاطرات یک دختر جوان


    چند روزی چیزی ننوشته ام ، چون پیش از هر چیزی می خواستم درباره یادداشتهای روزانه ام فکر کنم.برای کسی چون من نگاهداشتن یاددشتهای روزانه ام ، فکر غریبی است . نه اینکه تا بحال چنین چیزی نداشته ام ، بلکه چون بنظرم نه خودم وبه همین خاطر نه هیچکس دیگر به رازگویی های یک دختر علاقه مند نخواهیم بود . با این همه میخواهم بنویسم ، واز این بیشتر ، میخواهم همه چیزهایی که در عمق سینه ام مدفون است بیرون بیاورم.
    می گویند ( کاغذ صبورتر از انسان است) این گفته در یکی از روزهای مالیخولیایی ام به سراغم آمد که دست زیر چانه گذاشته بودم و خسته تر از آن بودم که بدانم میخواهم از خانه بیرون روم یا نه . بله شکی نیست که کاغذ صبورتر از انسان است و از آنجایی که قصد ندارم این دفترچه یادداشت جلد مقوایی را که نام پر غروریادداشت های روزانه برآن است ، به کسی نشان دهم مگر آن که دوست واقعی پیدا کنم (دختر یا پسر فرقی نمیکند) احتمالا کسی اهمیت نمیدهد.حال به ریشه موضوع میرسم ، دلیل آغاز نوشتن یاددشتهای روزانه : این است که من دوست واقعی ندارم.

    موضوع را روشن تر کنم . من پدر و مادر نازنینی دارم و خواهری از خودم بزرگتر.من سی تن از مردمان را میشناسم که میتوان آنها را دوست نامید. دوستان پسری دارم که با نگاهی به من دستپاچه میشوند و دیگرانی که در کلاس درس به تصویرم در شیشه نگاه میکنند.اقوامی نیز دارم عموها ، خاله ها ، عمه ها و دایی ها که جملگی عزیزند.
    خانه ای نیز هست . نه به نظر نمیرسد چیزی کم داشته باشم. ولی با دوستان فقط تفریح میکنیم ولطیفه ای و گفتگویی . همین و بس .هرگز نمیتوانم پا را ازاین فراتر بگذارم.انگار نمیتوانیم نزدیک تر شویم. و این ریشه درد است . شاید نمیتوانم اعتماد کنم ، به هر حال این واقعیتی انکار ناپذیر است و بنظر میرسد نمیتوانم دراین مورد کاری کنم.
    پس ، یاددشتهای روزانه ام ، برای متعالی کردن تصویر دوستی است که این همه به انتظارش بودم ، درچشم ذهنم.نمیخواهم یک سلسله واقعیات بی مزه را در دفترچه ام ثبت کنم ( کاری که اغلب میکنند) بلکه میخواهم این دفترچه خودش دوست من بشود . من این دوست را کیتی صدا میکنم . اگر یاددشتهایم را خطاب به کیتی بنویسم ،هیچکس نمیفهمد موضوع چیست ، از اینرو اگر چه از سر بی میلی ، با شرح داستان زندگی ام به اختصار آغاز میکنم.
    ویرایش توسط Roksana : 04-21-2011 در ساعت 11:47 AM

  30. 11 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


Tags for this Thread

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ