Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

صفحه 2 از 47 نخستنخست 123412 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 16 تا 30 , از مجموع 697

موضوع: [فارسى] انجمن کتاب دوستان مقیم بهشت (نقد و بررسى‌)

  1. #16
    مدير بازنشسته Erfan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    نگارشها
    189
    نقل قول نوشته اصلی توسط Huashan نمایش پست ها
    خب , من تقریبا پنج دوره ی مطالعاتی داشتم ... البته بر اساس سن و موضوع ...

    کتب های عامه پسند ...

    کتاب های ادبی و عارفانه ....

    کتاب های مذهبی ...

    کتاب های علمی ...

    کتاب های روانشناسی ( در حا ل حاضر ) ...
    مرحبا به این همت!!
    من چون پارسال میخواستم ارشد مشاوره شرکت کنم . چندتا از منابعشون رو خوندم.;)
    یکی از جالب ترینها روانشناسی شخصیت دکتر...؟؟؟ یادم نیست... بود.

    توی این کتاب علاوه بر آشنایی با مکاتب روانشناسی شخصیت یه زندگینامه کوتاه هم از صاحب مکتب آورده شده
    که خواننده میتونه ارتباط نزدیک بین زندگی و چگونگی شگل گیری مکاتب رو کاملا لمس کنه .!! که واقعا برام جالب بود.
    منتظر مطالب جالبتون هستیم :)

  2. #17
    Registered User Aram آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    محل سکونت
    Teh
    نگارشها
    455
    منم با کتابهای روان شناسی آشنایی خاصی ندارم .چندتاش وکه اصلا اسمش یادم نیست دوتا هم نیمچه روان شناسی والان یادمه یکیش چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد وقورباغه روا قورت بده;)
    هرگاه به اوج قدرت رسیدی ، به حباب فکر کن ... !

  3. #18
    Sephiroth
    Guest
    چه کسی پنیر من رو جا به جا کرد روانشناسی نبود تقریبا نویسنده سعی داشت یه نصیحت کاری در زمینه دل کندن از چیز های فانی رو با زبان داستان به خواننده منتقل کنه .

  4. #19
    Registered User Aram آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    محل سکونت
    Teh
    نگارشها
    455
    نقل قول نوشته اصلی توسط Sephiroth نمایش پست ها
    چه کسی پنیر من رو جا به جا کرد روانشناسی نبود تقریبا نویسنده سعی داشت یه نصیحت کاری در زمینه دل کندن از چیز های فانی رو با زبان داستان به خواننده منتقل کنه .
    دقیقا درست میگی;) منم کلمه دیگه به ذهنم نرسید گفتم نیمچه روانشناسی اما نصحیت کلمه بهتریه:)

  5. #20
    Registered User Aram آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    محل سکونت
    Teh
    نگارشها
    455
    کتاب بعدی که خیلی خیلی دوست دارم خرمگس هست که شاهکار اتل لیلیان وینیچ هست :D

    خرمگس (به انگلیسی: The Gadfly) نام داستانی از نویسنده انگلیسی، اتل لیلیان وینیچ میباشد که در دهه ۱۹۶۰ انتشار یافت. این داستان درایران، توسط خسرو همایون‌پور و ترجمه‌ای دیگر توسط داریوش شاهین به فارسی برگردان شده‌است.
    دارای لحظات دراماتیک و تاثیرگذاری است که شاید تاثیرگذارترین آن، لحظه اعدام آرتور باشد

    Anime Spoilerمتن پنهان: قسمت پایانی کتاب:

    در طلوع آفتاب صبح چهارشنبه، خرمگس را به حیاط آوردند.لنگیش بیشتر از همیشه هویدا بود، و درحالی که به سنگینی بر بازوی گروهبان تکیه کرده بود، با زحمت و ناراحتی آشکار پا می‌کشید، اما همه آن فروتنی ملالت بار سیمایش را ترک گفته بود.آن هراس‌های خیالی که در خاموشی تهی او را خرد کرده بودند، آن تصورات و رویاهای دنیای سایه‌ها، به همراه شبی که به آنها هستی بخشیده بود محو گشته بودند.و هنگامی که خورشید طلوع کرد و دشمنانش همه جمع شده بودند تا روح ستیزه جویی او را برانگیزند دیگر وحشتی نداشت.

    شش تفنگدار انتخاب شده جهت اعدام در یک صف مقابل دیوار پوشیده از پاپیتال ایستاده بودند، همان دیوار ترک دار فروریخته‌ای که در شب تلاش بی ثمرش از آن فرود آمده بود.سربازان همچنان که تفنگ به دست در کنار یکدیگر ایستاده بودند به زحمت می‌توانستند از گریه خودداری نمایند.اینکه انان باید جهت کشتن خرمگس انتخاب شوند در نظرشان به نحو غیرقابل تصوری هراس انگیز می‌نمود.او و حاضرجوابی‌هایش، خنده‌های دائمیش، شهامت درخشان و مسریش همچون پرتوی سرگردان به زندگی بیروح و ملالت بار آنان داخل شده بود، و اینکه او باید بمیرد، آن هم به دست آنان، در نظرشان مانند خاموش ساختن انوار درخشان آسمان می‌نمود. قبر او در زیر درخت انجیر تناور حیاط انتظارش را داشت.این قبر شب گذشته توسط دست‌هایی بی میل حفر شده و اشک‌هایی بر روی بیل ریخته شده بود.ضمن عبور، تبسم کنان، نگاهی به آن گودال تاریک و چمن پژمرده کنارش انداخت و نفس عمیقی کشید تا بوی خاک تازه برگردانده شده را استشمام کند. گروهبان نزدیک درخت توقف کرد.خرمگس نیز با درخشان ترین تبسم روبرگرداند:گروهبان اینجا باید بایستم؟ گروهبان خاموش با حرکت سر تأیید کرد، بغض گلویش را گرفته بود، حتی به قیمت نجات زندگیش نمی‌توانست حرف بزند.فرماندار، برادرزاده او، ستوان تفنگداران که قرار بود فرمان دهد، یک دکتر و یک کشیش که اکنون در حیاط بودند، نیمه شرمسار در برابر بی اعتنایی پرشکوه و دیدگان خندان خرمگس با قیافه‌هایی جدی پیش آمدند. - صبح به خیر آقایان!پدر مقدس هم به این زودی از خواب برخاسته اند!سروان حال شما چطور است؟این فرصت برای شما از دیدار قبلی ما مطبوع تر است، این طور نیست؟هنوز دستتان را در یک نوار حمایل می‌بینم، برای آن است که من خام دستی کردم.این بچه‌های خوب کارشان را بهتر انجام خواهند داد، این طور نیست بچه ها؟ نگاهی به چهره افسرده تفنگداران انداخت:به هر حال، این بار نیازی به نوارهای حمایل نیست. خوب، لازم نیست این اندازه اندوهگین باشید!پاشنه هایتان را پهلوی یکدیگر بگذارید و نشان بدهید که چقدر دقیق می‌توانید تیراندازی کنید، پس از مدتی کوتاه، چنان کار زیادی برایتان آماده خواهد شد که ندانید چگونه آنها را انجام دهید، هیچ چیز بهتر از تمرین قبلی نیست. - «پسرم»، کشیش ضمن آنکه پیش می‌آمد کلام او را قطع کرد، حال آنکه دیگران عقب کشیدند تا آن دو را تنها بگذارند. - تا چند لحظه دیگر به حضور آفریننده خود می‌رسی، آیا برای این آخرین لحظاتی که می‌توانی توبه کنی مطلبی جز این نداری؟فکر کن، من از تو خواهش می‌کنم، مردن بدون تقاضای عفو، با آن گناهانی که تو بر دوش داری، چیز وحشتناکی است.آنگاه که در برابر داور خود قرار بگیری فرصت ندامت گذشته‌است.آیا می‌خواهی طعنه‌ای بر زبان به سریر پر هیبتش نزدیک شوی؟ - طعنه‌ای بر زبان، پدر مقدس؟به نظر من این جناح شما است که به آن موعظه کوتاه نیاز دارد :آنگاه که نوبت ما فرارسد، به جای آن شش تفنگ کهنه توپ‌های صحرایی به کار خواهیم برد و آن وقت شما خواهید دید چه طعنه‌هایی بر زبان خواهیم آورد. - تو، توپ‌های صحرایی به کار خواهی برد!ای مرد بینوا!هنوز درک نکرده‌ای که چه مغاک وحشتناکی در انتظار توست؟ خرمگس از روی شانه نگاهی به سوی قبر روبازانداخت:و شما پدر مقدس، فکر می‌کنید که پس از خواباندن من در آنجا کارتان با من پایان یافته است؟شاید می‌خواهید سنگی بر روی آن بگذارید تا از یک رستاخیز سه روزه جلوگیری کنید؟پدر مقدس نترسید!من با حرکات مصنوعی پیش پاافتاده به حق انحصاری کسی تجاوز نخواهم کرد، من مانند یک موش، درست همان جایی که مرا بگذارید آرام خواهم خفت.ولی با این وجود ما توپ‌های صحرایی به کار خواهیم برد. کشیش فریاد برآورد:خدای رحیم، این مرد بدبخت را ببخشای! ستوان تفنگداران با صدای بسیار بمی زمزمه کرد:آمین! حال آنکه سرهنگ و برادرزاده اش پارسایانه بر خود صلیب کشیدند.چون ظاهراً در پافشاری بیشتر جهت کسب نتیجه امیدی وجود نداشت، کشیش دست از کوشش بیثمر کشید و در حالی که سرش را تکان می‌داد و دعایی می‌خواند کنار رفت.تهیه مقدمات ساده و کوتاه بدون تأخیر بیشتر انجام گرفت.خرمگس خود را در محل مقرر قرار داد، و فقط سرش را برگرداند تا لحظه‌ای به فروغ سرخ و زرد طلوع آفتاب بنگرد.یک بار دیگر خواسته بود که چشمانش بسته نشود و سیمای ستیزه جویانه اش رضایت اکراه آمیزی از سرهنگ بیرون کشیده بود.هردوی آنان از یاد برده بودند که تحمیلی به سربازان می‌کردند. خرمگس متبسم روبروی آنان ایستاد، تفنگ در دستهایشان می‌لرزید. خرمگس گفت:کاملاً آماده‌ام. ستوان، در حالی که بر اثر هیجان اندکی می‌لرزید، پیش رفت.او تاکنون فرمان تیرباران نداده بود. - به جای خود، حاضر، آتش! خرمگس اندکی تلوتلو خورد ولی تعادلش را حفظ کرد.گلوله‌ای گونه اش را خراش داد، خون کمی روی کراوات سفیدش چکید.گلوله دیگری به بالای زانویش اصابت کرده بود.هنگامی که دود باروت محو شد، سربازان او را دیدند که لبخند می‌زند و با دست آسیب دیده اش خون از گونه پاک می‌کند. خرمگس گفت:تیراندازی بدر بود!و صدایش واضح و شمرده، کرختی مبهوتانه سربازان بینوا را درهم شکست:بار دیگر آزمایش کنید. یک ناله و لرزش عمومی صف تفنگداران را فراگرفت.هر سرباز با امیدی پنهان که تیر مرگ از دست پهلویی او، نه از دست خودش خارج شود به کنار نشانه گرفته بود، خرمگس نیز آنجا ایستاده بود و به آنان لبخند می‌زد، آنان فقط اعدام را به قصابی تبدیل کرده بودند.تازه باید همه این کار دهشت انگیز از سر گرفته می‌شد.وحشتی ناگهانی آنان را فراگرفته بود، تفنگهایشان را پایین آورده بودند و در حالی که نومیدانه به دشنام‌ها و سرزنش‌های غضب آلود افسران گوش می‌دادند با هراس شدید به مردی که کشته بودند و هوز زنده بود خیره می‌نگریستند. فرماندار مشت خود را پیش روی آنان تکان داد، دیوانه وار بانگ زد که وضعیت بگیرند، تفنگها را آماده کنند، عجله نمایند و به کار پایان دهند.او نیز مانند آنان تسلط بر خود را از دست داده بود و شهامت آن را نداشت تا به آن پیکر خونینی که همچنان برسرپا بود و نمی‌افتاد بنگرد. هنگامی که خرمگس با او صحبت کرد از آهنگ آن صدای استهزا آمیز تکان خورد و به لرزه افتاد. - سرهنگ، امروز صبح جوخه بی تجربه‌ای را آورده ای!بگذار ببینم آنها را می‌توانم بهتر آماده کنم.خوب، سربازان!تو ابزارت را بالاتر بگیر، تو به چپ، دل داشته باش مرد، اینکه در دست داری تفنگ است نه ماهی تاوه!همه درست نشانه گرفته اید؟کافی است!به جای خود، حاضر... سرهنگ پیش رفت و در فرمانش دوید:آتش! غیرقابل تحمل بود که این مرد فرمان مرگ خود را بدهد.یک بار دیگر شلیک آشفته و نامنظمی اجرا شد و خط زنجیر در حالی که با وحشت روبرو شده بود، به صورت حلقه‌ای از پیکرهای لزان درهم شکست.یکی از سربازان حتی تفنگش را خالی نکرد، آن را به سویی پرتاب کرد، روی زمین خم شد و زیرلب به ناله گفت: نمی‌توانم، نمی توانم! دود آهسته به یک سو رفت و پرتو کمرنگ آفتاب صبحگاهی شناور گردید و آنان دیدند که خرمگس افتاده‌است همچنین مشاهده کردند که هوز نمرده‌است.سربازان و افسران در لحظه اول، انگار که تبدیل به سنگ شده باشند، بی حرکت ایستادند و به آن موجود که روی زمین به خود می‌پیچید و تقلا می‌کرد چشم دوختند، سپس دکتر و سرهنگ هردو با فریادی به سویش دویدند، زیرا او خود را به روی یک زانو بلند کرده بود، و باز به سربازان نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد:دومین خط:آزمایش کنید... یک بار دیگر بچه‌ها... ببینید... اگر نتوانید... ناگهان تلوتلو خورد و به پهلو روی چمن افتاد. سرهنگ زیرلب پرسید:مرده است؟و دکتر پس از آنکه به زمین زانو زد و دستش را روی پیراهن خونین نهاد آهسته پاسخ داد:گمان می‌کنم، خدا را شکر! سرهنگ تکرار کرد:خدا را شکر!سرانجام! برادرزاده اش دست بر بازوی او نهاد:عمو، کاردینال آمده است!جلو دروازه‌است و می‌خواهد داخل شود. - چه؟ نباید داخل شود... اجازه نمی‌دهم!نگهبانان چه می‌کنند؟عالیجناب... دروازه باز و بسته شد و مونتانلی در حیاط ایستاده بود و با چشمانی بی حرکت به روبرو نگاه می‌کرد. - عالیجناب!باید از شما تقاضا کنم که... این منظره مناسبی برای شما نیست!مراسم اعدام هم اکنون پایان یافت.جسد هنوز... مونتانلی گفت:آمده‌ام که او را ببینم. حتی در آن لحظه به فکر فرماندار رسید که صدا و حرکات او به کسی که در خواب راه می‌رود شباهت دارد.یکی از سربازان ناگهان فریاد زد:خدای من! و فرماندار شتابان نگاهی به عقب انداخت.مسلماً... جثه خون آلود روی چمن یک بار دیگر شروع به تقلا و ناله کرده بود.دکتر خود را به روی زمین پرت کرد و آن سر را بر زانو نهاد. ناامیدانه فریاد برآورد:عجله کنید!وحشی‌ها عجله کنید! کار را تمام کنید، به خاطر خدا!تحمل ناپذیر است! فوران‌های شدید خون روی دستش فروریخت، و تشنج پیکری که در آغوش داشت سراپایش را تکان داد. هنگامر که دیوانه وار در پی کمک می‌گشت، کشیش بر شانه او خم شد و صلیبی بر لبان مرد محتضر نهاد:به نام پدر و پسر... خرمگس خود را روی زانوی دکتر بالا کشید و با چشمانی فراخ مستقیماً به صلیب نگاه کرد. آهسته در میان سکوت و خاموشی یخزده دست راست را بالا آورد و صلیب را کنار زد.لکه سرخی بر چهره مسیح روی صلیب دیده می‌شد. - پدر... خدای شما... ارضا... شده است؟ سرش روی بازوی دکتر به عقب افتاد.

    - عالیجناب! چون کاردینال از بهت خارج نشد، سرهنگ فراری بلندتر تکرار کرد:عالیجناب! مونتانلی سربرداشت:مرده‌است. - کاملاً مرده.عالیجناب، نمی آیید؟منظره وحشتناکی است. مونتانلی تکرار کرد:مرده‌است.و باز به چهره او نگاه کرد:او را لمس کردم، مرده‌است. ستوان با تحقیر زمزمه کرد:انتظار دارد یک مرد با شش گلوله در بدن چه باشد؟و دکتر آهسته پاسخ داد:گمان می‌کنم منظره خون او را دگرگون ساخته‌است. فرماندار بازوی مونتانلی را محکم به چنگ گرفت:عالیجناب، بهتر است دیگر به او نگاه نکنید.اجازه می‌دهید که کشیش شما را تا خانه مشایعت کند؟ - آری، می روم. آهسته از آن مکان خون آلود روی برگرداند و دور شد.کشیش و گروهبان به دنبالش حرکت کردند.نزدیک دروازه توقف نمود و با حیرتی آرام و شبح وار به عقب نگریست:مرده‌است.

    خرمگس" بخوانند آنهایی که عاشق رویدادهای انقلابی و سیاسی اند تا بفهمند مبارز واقعی کیست. آره خودشه: خرمگس
    خرمگس داستانی مردیست ضد مذهبی وانقلابی که به سبب مقالات و صحبت های نیش دار وگزنده اش به خرمگس معروف شد.
    راستی من سال ها پیش یه فیلم ازش دیدم .

    نکته جالب دیگر اینکه فیلم روسی است، ولی نویسنده داستان "وینیچ" انگلیسی است و داستان در ایتالیا می گذرد!! دلیل ممنوع بودنش را قبل از انقلاب می شود حدس زد. به شدت میهن پرستانه و انقلابی و البته ضد دین و کلیسا هم هست. شاید دلیلی که روسها در زمان شوروی سابق به آن علاقمند شده اند همین ضد دین بودن آن است


    موسیقی زیبای فیلم اثردیمیتری شوستاکویچ آهنگساز معروف روسی است که سهم به سزایی در جاودانه کردن این فیلم و اثر گزاری صحنه های انقلابی آن دارد. طراحی صحنه فیلم هم آدم را یاد نقاشیهای دوره باروک می اندازد. با همان نورهای متمرکز و رنگهای تند که حالا حسابی از مد افتاده.
    چند سال پیش هم صدا و سیمای خودمان این فیلم را پخش کرد البته با سانسور که به دلم نچسبید. امیدوارم یک روزی دوباره همان نسخه فارسی اش را پیدا کنم و ببینم.
    ---------------------------------------------------
    نکات جالبی که شنیدم :

    از خیلیها شنیده بودم که این کتاب قبل از انقلاب ممنوع بوده و آدمها وقتی آنرا می خوانده اند توی باغچه خاکش می کردند و یا می سوزاندنش. من اول فیلم آنرا دیدم بعد کتابش وخوندم . جالب این بود که فیلم به زبان فارسی دوبله شده بود که نمی دانم دقیقا چه سالی ولی انصافا یکی از شاهکارهای دوبله ایران به شمار می آید

  6. #21
    banned AliMH آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    محل سکونت
    انيمه انيميشن مانگا
    نگارشها
    496
    نقل قول نوشته اصلی توسط Aram نمایش پست ها
    منم با کتابهای روان شناسی آشنایی خاصی ندارم .چندتاش وکه اصلا اسمش یادم نیست دوتا هم نیمچه روان شناسی والان یادمه یکیش چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد وقورباغه روا قورت بده;)
    آخ اين قورباقه رو قورت بده:D:D:D نمي دونم نويسندش(حال ندارم از جام تكون بخورم برم ببينم اسمش چي بود) با خودش درگيري داشت، چيزاي روشن و مسلم رو بازگويي مي كرد.
    يكي نيست به اينا بگه بابا نكات كلي كه همه گفته شده چرا ما اين همه علاقه داريم همه چيز كلي بگيم;).

    ___________
    درباره كتاباي كه الان دارم مي خونم(اگه بشه بهشون كتاب گفت)
    اصول تبريد نويسنده dosat مترجمش مهن.. سقطي
    Professional Rootkits (از نمايشگاه كتاب هنوز دارم اينو مي خونم با اونكه زياد نيست ولي خيلي سنگينه و منم هميشه امكان تستش برنامه هاشو ندارم چون ويندوز/لينوكس مي خوابونه)
    خيلي دوست دارم 4 تا كتاب از Kris Kaspersky بخونم ولي فعلا هنوز چه جور بگم حسش نيومده
    داكيومنتم كه خدا داند هر چي لازم باشه.
    قديم نديما كتاباي تاريخي هم مي خوندم ولي ديگه فعلا حوصلشو ندارم

    ولي براي بچه هاي علاقه مند به رياضي توصيه مي كنم كتابهاي مربوط به رمزنگاري رو بخونند من كه خيلي لذت ميبرم.

  7. #22
    Registered User Aram آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    محل سکونت
    Teh
    نگارشها
    455

    مارتین ایدن

    مارتین ایدن اثر بسیار تحسین برانگیز جک لندن است در این اثر بی‌ثمری نسلی را نشان می‌دهد که به سبب تلاش مداوم در راه به دست آوردن ثروت از ادراک ارزشهای معنوی غافل مانده است.
    خلاصه داستان :
    دریانورد فقیری به نام مارتین ایدن جوان ثروتمندی را از غرقاب نجات می‌دهد و به خواهر او دل می‌بندد، پس برای رسیدن به او و به تشویق دختر، از دریانوردی دست می‌کشد و به دشواری، هم کار می‌کند، هم به تحصیل می‌پردازد و پس از صرف وقت و تلاش بسیار به ادبیات روی می‌آورد، مقاله‌ها و داستانهایی برای مجله‌ها و ناشران می‌فرستد که هیچ‌یک مورد قبول قرار نمی‌گیرد و او همچنان در فقر باقی می‌ماند و در همه چیز با ناکامی روبرو می‌گردد، حتی دلدارش که به قیود خانوادگی پایبند است، او را رها می‌کند، که ناگهان ...
    ----------------------
    در کل این یکی از بهترین رمان هایی بود که خوندم ...

  8. #23
    کاربر افتخاری فروم Clestis Farrell آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    نگارشها
    379
    قبلنا خیلی کتاب میخوندم بیشتر هم رمان وتاریخی ولی دو تاش که خیلی خوشم اومد یکی کنت مونت کریستو بود یکی هم مجموعه هری پاتر که تا آخر با ولع تمام دنبالش کردم حتی خیلی از فن فیکشن هاشو

  9. #24
    Sephiroth
    Guest
    نقل قول نوشته اصلی توسط AliMH نمایش پست ها
    آخ اين قورباقه رو قورت بده:D:D:D نمي دونم نويسندش(حال ندارم از جام تكون بخورم برم ببينم اسمش چي بود) با خودش درگيري داشت، چيزاي روشن و مسلم رو بازگويي مي كرد.
    يكي نيست به اينا بگه بابا نكات كلي كه همه گفته شده چرا ما اين همه علاقه داريم همه چيز كلي بگيم;).
    خوب علی جان به نظر من اشتباه می کنی . برایان تریسی یکی از بهترین و بزرگترین نویسنده ها کتاب های موفقیت در کار و زندگی هست و من به شخصه سعی می کنم تمام کتابهاشو دنبال کنم .
    در مورد قورباغه ات را قورت بده که یکی از پرفروش ترین هاشم بود باید بگم که این کتاب سعی می کنه نکات خیلی ظریف و بدیهی رو که خیلی ها در موردش می دونند ولی به اهمیت عمل کردنش شک دارند باز تر کنه و فوایدش رو به روشنی ابراز کنه . من به شخصه خیلی از موفقیت هامو مدیون این کتاب می دونم و باید بگم با اینکه بنظر ساده میاد به شدت کارایی داره .
    من زمانی که این کتاب رو خریدم یکی از بدترین موقعیت هام رو داشتم تجربه می کردم و به شدت درگیر افسردگی و نا امیدی بودم . ولی فقط با خوندن چند فصل از این کتاب انرژیی گرفتم که برای یک هفته روی من تاثیر مستقیم داشت .
    به شخصه مطالعه و عمل کردن به مفاد کتاب رو شدیدا توصیه می کنم ( حتی تهیه لیست برروی کاغذ و .... )

    پی نوشت : علی جان به روت کیت ها خواهشا" کار نداشته باش خطرناکه حسن

  10. #25
    کاربر افتخاری فروم smiley آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    نگارشها
    479
    انگار اينجا بچه هاي كتاب خور ! زياد داريم كاش عنوانو يه جوري تغيير ميداديم كه بشه مشاوره كتاب هم گرفت :D

  11. #26
    Registered User Aram آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    محل سکونت
    Teh
    نگارشها
    455
    نقل قول نوشته اصلی توسط Smiley نمایش پست ها
    انگار اينجا بچه هاي كتاب خور ! زياد داريم كاش عنوانو يه جوري تغيير ميداديم كه بشه مشاوره كتاب هم گرفت :D
    ummm..........
    فکر خوبیه ;) خودت چی پیشنهاد میکنی افشین جان ؟؟؟؟؟

  12. #27
    کاربر افتخاری فروم
    Graphic
    Kanda آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    محل سکونت
    Black Order HQ
    نگارشها
    1,620
    من با کتابهای هلن کلر خیلی حال میکنم ;) پیشنهاد میکنم حتما بخونید یه Three Days To See داره که واقعا دید انسانو به دنیا تغییر میده

  13. #28
    Registered User Aram آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2007
    محل سکونت
    Teh
    نگارشها
    455
    نقل قول نوشته اصلی توسط Kakashi نمایش پست ها
    من با کتابهای هلن کلر خیلی حال میکنم ;) پیشنهاد میکنم حتما بخونید یه Three Days To See داره که واقعا دید انسانو به دنیا تغییر میده
    من این کتاب ونخوندم باید برم دنبالشم ببینم چیه ؟؟
    از هلن کلر کتاب بسیار بسیار زیبای کتاب زندگی من وخوندم که واقعا شاهکار بود خیلی خوشم اومد.:D
    مخصوصا این تیکه اش وخیلی دوست دارم
    «به عمق نومیدی رسیده بودم و تاریکی چتر خود//بر همه چیز کشیده بود که عشق از راه رسید و// روح مرا رهایی بخشید.// فرسوده بودم و خود را به دیوار زندانم می‌کوبیدم.// حیاتم تهی از گذشته و عاری از آینده بود و مرگ// موهبتی بود که مشتاقانه خواهانش بودم.// اما کلامی کوچک از انگشتان دیگری ریسمانی شد// در دستانم، به آن ورطه پوچی پیوند خورد و قلبم با شور زندگی شعله ور شد.// معنای تاریکی را نمی‌دانم، اما آموختم که چگونه بر آن غلبه کنم.»

  14. #29
    کاربر افتخاری فروم meysam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    نگارشها
    138
    من بيشتر به كتابهايي جنايي و تاريخي علاقه مندم

    توي تاريخي ها سينوهه جالب بود با منم تيمور جهانگشا كه اگه فرصت داشته باشين پيشنهاد ميكنم بخونيد

    تازه هم رمان جنگ و صلح رو شروع كردم خيلي وقت بود گرفته بودمش ولي دلم نميومد شروع كنم بخونمش

  15. #30
    مدير بازنشسته Erfan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    نگارشها
    189
    نقل قول نوشته اصلی توسط meysam نمایش پست ها
    من بيشتر به كتابهايي جنايي و تاريخي علاقه مندم

    توي تاريخي ها سينوهه جالب بود با منم تيمور جهانگشا كه اگه فرصت داشته باشين پيشنهاد ميكنم بخونيد ...
    تاریخی مورد علاقه منم هست چه کتاب چه فیلم و.. سینوهه و... رو منم خوندم .البته سابقا کتابهای ذبیح ا... منصوری رو که چند سال پیش

    با یک مدیر گروه تاریخ صحبت میکردم فهمیدم ظاهرا متاسفانه ازنظر اعتبار مشکل دارن.....

Tags for this Thread

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ