رمان نوبه روايت آلنرب گريه
محمود اميري نيا
بازگشايي پرونده «آلن رب گريه» با دو اثر «پاككنها» و «سالگذشته در مارين باد»
رب گريه، رماننويس و فيلمنامهنويس فرانسوي در سال 1922 در برست به دنيا آمد، نقطه عطف زندگياش ميان سالهاي 1954 تا 1955 است هنگامي كه دو رمانش «پاككنها» و سپس «نظارهگر» يكي پس از ديگري از ديگري جايزه فنئون و جايزه منتقدان را ميبرد. از 1960 به سمينار رو ميآورد و در همان حال به نوشتن رمان نيز ادامه ميدهد. با همكاري آلن رنه، تهيه كننده و كارگردان فرانسوي فيلمنامه « درسال گذشته در مارين باد» را مينويسد اين فيلم واقعه سينمايي مهم سال 1961 ميشود و جايزه شير طلاي فستيوال ونيز را به خود اختصاص ميدهد و در 1956 مشاور ادبي بنگاه انتشاراتي مينويي، ميشود از همين زمان در كشمكش ميان «قديميها» و «جديديها» كه با اصول زمان سنتي مخالفند شركت ميكند. سلسله مقالههايي در مجله اكسپرس عليه روشهاي سنتي رمان كه از قرن نوزدهم به ارث رسيده و دفاع از «رمان آينده» مينويسد كه در 1963 در كتابي زير عنوان «براي رماني نو» منتشر ميشود.
در ايران دو كتاب ياد شده و ادبيات مدرن را از اين نويسنده با ترجمههاي پرويز شهدي شناختهايم. اين مترجم برجسته و پركار با انتخاب دقيق اين آثار قصد معرفي آنها را به جامعه ايراني دارد كه درباز خواني زير، اشارات ايشان را ميگيريم.
با كتاب «تروپيسم» اثر ناتالي ساروت، گونه جديدي از رمان آغاز ميشود كه رمان «پاككنهاي» رب گريه به آن قوام ميبخشد. رمان نو مكتب نيست، جنبشي است بدون رهبر و بدون مجله يا روزنامه، با اين همه جهتگيريهاي رب گريه او را رهبر ضمني اين جنبش ميسازد. رمان نو به آنچه در رمان سنتي معمولا قهرمان و يا شخصيت و روند منطقي سلسله حوادث داستان اطلاق ميشود اعتقادي ندارد. بلكه به روانكاوي جنبههاي غير عادي و تاريك شخصيت انسان ميپردازد. شخصيت داستان هويت خاصي ندارد، تبديل ميشود به يك حرف اول اسم (سال گذشته در مارين باد» و «جاودانه») يا يك ضمير شخصي مذكر و مؤنت (هيروشيا عشق من، اثر مارگريت دوراس) در رمان كلاسيك، ماجرا با درك دنيايي نظم يافته مطابقت دارد، ولي رمان نو داستان را در هم ميريزد. ماجرا به جاي اينكه بانواختي منطقي پيش برود دور ميزند و هر بار از ديدهاي گوناگون تكرار ميشود. زمان از سازمان منظم سلسله حوادث سر ميپيچد، براي رب گريه زمان حال اخباري ميشود و براي كلود سيمون اسم فاعل. رمان نو به ويژه هرگونه اشتغال ذهني ايدئولوژيك را دور ميريزد.
در رمان نو نه جذابيت موضوع براي نويسنده اهميت دارد، نه تسلسل منطقي حوادث و نه شخصيتهاي داستان. موضوع فقط قالبي است براي بازنماياندن سلسله حوادثي كه ممكن است هيچ ربطي به هم نداشته باشند و شخصيتها، نظير رهگذراني هستند كه از خيابان يا كوچهاي ميگذرند.
نويسنده رمان نو به هيچ وجه چيز را از خود ابداع يا خلق نميكند افكار و خواستههايش را از زبان فرد يا افراد به زبان نميآورد، بلكه ديدهها و شنيدههاي خود را در قالبي نه چندان متجانس گرد هم ميآورد و قضاوت و برداشت درباره آنها را به عهده خواننده ميگذارد.
مشهورترين نويسندگاني كه در فرانسه به اين سبك كتاب نوشتهاند عبارتند از: ناتالي ساروت، آلن رب گريه، مارگريت دوراس، ميشل بوتور و كلود سيمون، ناگفته نماند كه اين نويسندگان ادعا نميكنند كه ابداع كننده اوليه اين سبك هستند، بلكه پروست و جويس را
در رمان نو نه جذابيت موضوع براي نويسنده اهميت دارد، نه تسلسل منطقي حوادث و نه شخصيتهاي داستان. موضوع فقط قالبي است براي بازنماياندن سلسله حوادثي كه ممكن است هيچ ربطي به هم نداشته باشند
پيشكوست خود ميدانند، ناتالي ساروت به داستايفسكي و كافكا ارج مينهد و رب گريه به «بيگانه» كامو و «تهوع» سارتر. پرويز شهدي درباره رمان نو ميگويد: آنها سبكهاي ادبي ديگر را نفي نكردند بلكه چارچوبي كه رمان كلاسيك درست كرده بود و دست و پاي خواننده را محدود ميكرد و اجازه هيچ نوعي اعمال نظر شخصي را نميداد دور ريختند. آنچه كه تنها نويسنده از پيش تعيين ميكند و خواننده جز قبول آن چارهاي ديگر ندارد. كما اينكه وقتي از «جريان سيال ذهن» حرف ميزنيم، ذهن انسان هيچ چارچوبي را نميشناسد و بدون نظمي خاص پيشميرود، چنانكه همين حالا كه داريم حرف ميزنيم، به فردا يا به چند لحظه عقبتر فكر كنيم، در واقع نويسندة رمان مدرن يا جريان سيال ذهن بيان ميكند كه ذهن بايد فعال باشد و محدود نماند…»
«پاككنها» در ديد اول كتابي است پليسي با فرمولها و روشهاي سنتي آن. گروهي توطئه ميكنند، قتلهايي صورت ميگيرد، فرستاده ويژهاي مامور رسيدگي به آنها و پرس و جو از شهود و بازديد از محل قتل ميشود. ولي همان طور كه گفته شد اين قالب بهانهاي بيش نيست و اهميت كتاب در صورت عاريهاي آن نيست، بلكه در ساختارش است كه همچون اجزاي يك ساعت در هماهنگي با هم متحول ميشوند. داستان در شهري ساحلي روي ميدهد، پر از آبراه و پلهاي متحرك: نه نامي دارد و نه جايي خاص، كوچهها و خيابانها حلزوني وار دورخود ميچرخند و اغلب به همان جايي ختم ميشوند كه آغاز شدهاند. از شخصيتها جز اسم و مشخصات ظاهري بسيار اندك، چيز ديگري نميدانيم، به همان شكلي كه از رهگذران توي يك كوچه يا خيابان نميتوانيم شناختي داشت باشيم. نويسنده چشم اندازها، . اشخاص و حوادث را بدون هيچ توضيح و تفسيري به خواننده نشان ميدهد وتجزيه و تحليل و نتيجهگيري از آنها را به عهده خود او ميگذارد. نويسنده در «رمان نو» برخلاف «رمان سنتي» هيچ نقشي در داستان ندارد.
آقاي شهدي در بيان علت عقيم مانده رمان نو در ايران و وجود يا عدم وجود شاخصه هاي معرفي آن ميگويد: «در كشورما مشكلاتي هست كه دليل خاصي هم ندارد. همين اثر را اگرتوجه فرماييد، با اينكه من اين كار را انجام دادم اما دوست ندارم جنبه شخصي پيدا كند و توقع داشتم كه دستان ديگر هم پيگير باشند اگر قرار باشد همه رمانهاي يك نويسنده را يك نفر ترجمه كند، آن وقت پنجرههاي ديگر شناخت به اثر بسته ميماند. شايد بخشي از آن هم برگردد به خاصيت رمان مدرن. رمانهاي مدرن در خود فرانسه هم خريدار
چنداني نداشت. رب گريه خودش ميگويد چاپ اول رمان پاك كنها پول صحافي ناشر را هم در نياورد براي ديگر نويسندگان اين سبك هم همين طور بود. البته به جز دوراس.»
ديگر ويژگي «پاككنها» حلقههاي خالي، تهي و گمشده است كه خواننده را تا پايان رمان درگيرخود ميكند و در نهايت بازگشايي اين حلقهها بخشي به نويسنده و بخش ديگر به خواننده واگذار ميشود. اما همين ويژگيها در فيلمنامه معروف رب گريه، «سال گذشته در مارين باد» هم ديده ميشود و رب گريه در نقد تفكر كلاسيك ميگويد: «رويدادهاي سر راست سينما را كه كهنه» ناميده شده است همه ميشناسند رويدادهاي پيش بيني نشدني كه در زنجيره توالي آن هيچ حلقهاي را برايمان كم نگذاشتند. تلفن زنگ ميزند، مرد گوشي را برميدارد، بعد قيافة طرف را آن سوي سيم ميبينيم، مرد پاسخ ميدهد كه الان ميآيد، گوشي را ميگذارد، از در بيرون ميرود، از پلهها پايين ميرود سوار اتومبيلش ميشود از چند كوچه ميگذرد، اتومبيلش را جلو دري نگه ميدارد و غيره.
ذهن ما در حقيقت گاه سريعتر حركت ميكند. گاهي هم كندتر. رفتارش متنوعتر، غنيتر و نامطمئنتر است: از بسياري رويدادها بيتوجه ميگذرد، عوامل «بياهميت» را به دقت ثيت ميكند، مطالب گفته شده را تكرار ميكند، به عقب برميگردد و اين زمان ذهني درست همان چيزي است كه مورد توجه ماست، شگفتيهايش، كمبودهايش، وسواسهايش، نقاط تاريكش، زيرا به سوداهاي ما و به زندگي ما تعلق دارد.
در «سال گذشته در مارين باد» هم مانند «پاككنها» كه با نامهاي سرراست و واقعي مواجه نيستيم و رمز آلود و معماگونهاند، روبهرو ميشويم مثلاً آنكه احتمالاً شوهراست (پيتوف) به حرف ام مشخص شده است، دختر داستان (سريگ) با حرف آ، مرد ناشناس (آلبرتاستي) طبعا باحرف ايكس. نويسنده درمورد اين اسامي هيچ توضيحي نميدهد. همچنانكه در پاككنها با وجودي كه بستري از قتلها اتفاق ميافتد و شخصيت داستان به دنبال يك پاكن نرم و خاصي در نوشتافزار فروشيها كند و كاو ميكند ميفهميم كه به دنبال دو حرف آ. د برروي آنهاست و ميخواهد بگويد كه هر آدمي ميتواند يك اديب باشد، بااينحال هيچ اصراري هم ندارد كه ما اينطوري فكر كنيم. در اينجا هم نويسنده توضيح نميدهد چرا اين حرف را انتخاب كرده ولي شايد از اين جهت بوده كه حرف M از اول كلمه Mari (شوهر) گرفته شده، A احتمالاً از كلمه Amante (معشوقه) و X به سبب ناشناس بودن شخصيت.به هر حال جانمايه آثار رب گريه در رمز و راز عميقي است كه كشف آن به تمركز و حوصله و هوشياري خواننده نيازمند است. همانطور كه آقاي شهدي ميگويد: «به كار
ويژگي «پاككنها» حلقههاي خالي، تهي و گمشده است كه خواننده را تا پايان رمان درگيرخود ميكند و در نهايت بازگشايي اين حلقهها بخشي به نويسنده و بخش ديگر به خواننده واگذار ميشود
گرفتن هوشمندي خواننده خصوصيت رمان نو است و ديگر آنكه اگر رمان نو را به صورت يك پازل در نظر بگيريم، خواننده بايد خودش اين نكتهها را بيابد و درك كند، خوب، شايد بعضيها نتواند اين پازل راتكميل كنند.»
و اگر بخواهيم درباره فيلمنامه برجسته اين نويسنده «سال گذشته در مارين باد» بدانيم، چه ميتوان گفت جز اينكه: «مرد ناشناسي از سالني به سالن ديگر پرسه ميزند، از درهايي ميگذرد، با آينههايي رو به رو ميشود، در طول راهروهايي پايان ناپذير راه ميرود. نگاهش از چهرهاي بينام به چهره بينام ديگري ميگذرد. ولي همواره برميگردد به چهره بينام ديگري. ميگذرد، ولي همواره برميگردد به چهره زني جوان، زنداني زيبا و شايد هنوز زنده اين قفس.
آن وقت ناممكن را به او عرصه ميكند، چيزي كه در اين هزارتو، كه زمان در آن منسوخ شده، «ناممكنترين» به نظر ميرسد: يك آينده، يك گذشته و آزادي را تقديمش ميكند، به زن ميگويد كه پيش از آن يكديگر را ملاقات كردهاند، يك سال پيش، به هم عشق ورزيدهاند، اينك برگشتن به اين وعدهگاه كه خود زن تعيين كرده بود و ميخواهد او را همراه خود ببرد.
زن جوان قضيه را ابتدا بازي ميانگارد، بازياي مثل هر بازي ديگر… سپس ناگهان مي پذيرد كه تسليم شود.. او به راستي از مدتها پيش تسليم شده است. ميپذيرد همان كسي بشود كه به مرد ناشناس انتظار دارد و همراه او به سوي چيزي برود، چيزي بينام، متفاوت: عشق، شعر، آزادي … شايد هم مرگ…»
منبع
علاقه مندی ها (Bookmarks)