دو تا کتاب با دو تا نقد تقریبا متضاد میخوام امروز عنوان کنم، یکی The Martian شاهکار Andy Weir و دیگری Cinder اثر Marissa Meyer.
بذارین از The Martian شروع کنیم
Andy Weir's a freaking GENIUS.
داستان راجع به فضانوردی به نام مارک واتنی ـه که همراه با چند فضانورد دیگه و با تخصص گیاهشناسی و مهندسی مکانیک، به مریخ فرستاده میشه،اما همکارانش طی حادثه ای فکر میکنن که اون مرده و موقع برگشت به زمین تو مریخ جا میذارنش! حالا اینا اوکی ولی همکاراش نمیتونن بیان دوباره برش گردونن چون آنتن پایگاه مریخ تو یه طوفان شکسته و مارک نمیتونه بهشون خبر بده که زنده است! بدبختی هم اینه که دیگه تا 4 سال بعد هیچ فضاپیمایی به مریخ نمیاد!!!
همون طور قبلا اشاره کردم من عاشق داستان هاییم که چالش توشون باشه. سر خوندن این داستان من اولش به رکوع و سپس به سجده در اومدم که چطور ممکنه یه نویسنده انقدر اطلاعات خوبی داشته باشه راجع به تکنولوژی پایگاه های فضایی و غیره که بتونه از زاویه دید شخص فضانورد معماهایی که باهاش مواجه میشه رو حل کنه!؟ همین طور که جلو میرفتم بیشتر و بیشتر متحیر میشدم اونقدی که رفتم تحقیق کنم ببینم نویسنده خودش رشته اش مرتبط بوده یا نه! یعنی در این حد!
مگه داریم؟ مگه میشه؟
من فکر کنم تا توصیف نکنم متوجه عمق این رویداد فوق العاده نشید. یه جا هس مارک واتنی میخواد برای آبیاری گیاهای داخل Hub آب به دست بیاره، اما روی مریخ فقط یخ هست. برای همین به فکرش میرسه توی خود اتاق اکسیژن و هیدروژن رو ترکیب کنه و آب بسازه و تنظیم کنندۀ رطوبت هوا هم اون آب رو میگیره تبدیل به مایع میکنه تو یه مخزن تحویلش میده! حالا مسئله اینه که به ذهنش میرسه اکسیژن رو میتونه از تهویه کنندۀ دی اکسید کربن به دست بیاره اما هیدروژن به صورت آزاد وجود نداره چون بعدش با کوچیکترین شعله امکان انفجار هست! برای همین به اون مخ نابغه اش میزنه که هیدرازین که سوخت فضاپیماییه رو آروم آروم قطره قطره بسوزونه تا هیدروژن هم ذره ذره ایجاد شه! یعنی مخیه این نویسنده،مخ...............
بهترین قسمتش اینه که داستان به هیچ وجه قابل پیش بینی نیست! یعنی چون برای خود فضانورد یه سری مشکل ها ناشناخته است، دائم با چالشهای جدید روحی و علمی مواجه میشه و برای خواننده فوق العاده لذت بخشه که ببینه مارک چجوری روحیه اشو حفظ میکنه و با استفاده از مخش زنده میمونه...
من جای شما بودم با این همه تعریف کتابو بر میداشتم میخوندم!
---------------------------------------------------------------------------------
بریم سراغ Cinder...
این کتاب اول از سری The Lunar Eclipse ـه! داستان درواقع همون افسانۀ سیندرلای خودمونه که در آیندۀ خیلی دور با قالب dystopia رخ میده. سیندرلای ما یه cyborg یتیمه که هیچ خاطره ای از قبل 11 سالگیش نداره!
شخصیت سیندر یه کم رو مخمه. یعنی این که خیلی بعضی جاها اضافی حرف میزنه، جایی که باید سکته کنه از ترس حرّافی میکنه ولی دست کم رویکرد نویسنده نسبت به این داستان مشهور جدید بوده! اما این باعث نمیشه که الان من منفی ترین نقد ممکن رو براش ننویسم!
برای من داستان خیلی خیلی خیلی قابل پیش بینی بود. اصن تا حد زیادی تعجب کردم که چرا سری کتابش انقد امتیاز خوبی گرفته و یه کمم هراس برم داشت چون از اعتمادم به کتابایی که ریتینگ بالای 4 دارن کاسته شد!
متن پنهان: اگه میخواین بخونین نخونین:
به غیر از ایرادات این فرمی، داستان یه سری لنگ و لوکی های منطقی هم داشت. مثلا اگه انقد جهان پیشرفت کرده در اون زمان که یه دختر میتونه 50% از اعضای روباتیک و سیم و اینا باشه،چرا انقد پیشرفت نکرده که یه اندروید درباری راحت هک شده! اگه سیندر بهترین مکانیک کشوره،چرا نمیتونه یه ایمیل ساده رو ردیابی کنه؟ از همه عجیب تر، این همه سیاره و کوفت و زهرمار، آخه چرا آدما دو دسته شدن یه دسته رفته کرۀ ماه زندگی کنه؟ بعد اون وقت چرا این دسته که رفته کرۀ ماه یهویی یه قدرت فریب ذهنی پیدا کرده؟
به جاش هم میگه درمان بیماری ای که تو کشور اپی دمی شده یه پادزهریه که دست اونایی که روی ماه زندگی میکنن یا همون lunar ها. بعد میان ببینن این از چی ساخته شده، دکتره میگه : "یه ماده ای توش هست که من نمیشناسم فقط تو ماه هست." آخه یعنی شما که انقدر پیشرفته این که cyborg میسازین و رفت آمد دارین هی با ماه،نمیتونین یه چیز ساده رو تو لابراتوار های پیشرفته اتون شناسایی کنین؟ اَه اَه.
کلا فکر کنم معلومه چقدر خوشم اومده از داستان در این حد که فکر نکنم سراغ کتاب دوم و سومش برم،شاید یه خلاصه ای ازشون بخونم ببینم چی شد آخرش ولی نه،در مقایسه با این کتابایی که این اواخر خوندم،نظر شخصیم اینه Cinder یه خورده بچگونه تر از اونه که بشه اسمشو گذاشت sci fi و لطفا تو این رده نذاریدش گناهه.....!
علاقه مندی ها (Bookmarks)