خب من بالاخره اومدم تا از دوست خوبمون صادق هدایت بگم.
کتابایی که توی این دوره خوندم، اینا بودن:
1.بوف کور
2.تاویل بوف کور
3.سه قطره خون
4.سگ ولگرد
5.زنده به گور
6.سایه روشن
7.توپ مرواری
8.حاجی آقا
9.ولنگاری
و البته علویه خانم رو هنوز نخوندم ولی فکر نمی کنم بخواد خیلی تغییر بنیادینی توی طرز تفکرم بده. پس بریم سراغ هدایت.
من اولین تصویری که از هدایت داشتمو اول شرح بدم. توی بچگی هدایت برای من یه آدمی بود که قبل از خوندن داستاناش همیشه با کلمات کمونیست، پوچ گرا، پیچیده و مخصوصا این تعریف که با خوندن کتاباش خیلیا دست به خودکشی زدن، برام شناخته می شد. تا حدی که تعریف معلم فارسیمون یه آدم تاریک و مشکل دار و ضد دین بود که خوندن کتاباش توصیه نمیشه.
میشه گفت تا حدی میشه به این تعریف کلیشه ای تن داد اما اگه زیاد اشتیاقی به ادبیات نداشته باشین. این تعریفیه که در هر صورت حجم انبوهی از متنایی که به خدا تیکه انداختن و گاها حتی تیکه هم ننداختن رو به خاطرش به اسم هدایت توی شبکه های اجتماعی منتشر می کنن.
ولی اگه من بخوام نظر شخصی خودمو درباره ی هدایت بگم، اینطور شروع می کنم:
هدایت برای من دو تا بعد داره: بعد نوشتار و بعد فلسفه ی شخصی.
توی بعد اول هدایت یه نویسنده ی فوق العاده نیست. خیلی از داستاناش روایت یا تکنیک خاصی ندارن. خیلیا تکرارین. شخصیت پردازیا همیشه یه خلا رو توی خودشون دارن. فضاپردازیا بهترن البته.
توی مسئله ی روایت همیشه داستانو فدای طرز تفکرش می کنه. طرز تفکری که پایین تر بهش اشاره می کنم، توی تمام آثارش به راوی چسبیده و داستان همیشه تعریف میشه و نشون داده نمیشه. پیرنگش گاها به خاطر همین طرز تفکر و اینکه هر طوری بوده میخواسته به نتیجه ی خودش برسه ضعف داره. مجموعه اتفاقایی که گاها از نسخه هالیوودی ترین داستانا هم هالیوودی تر اتفاق می افتن.
من در حال حاضر برای تک تک این حرفا به راحتی می تونم از بین داستانا شاهد بیارم.
البته اینا منهای بوف کوره که تقریبا سبک متفاوتی داره اما هنوزم خیلی از نکات تکنیکی(منهای روایت) توش به چشم میخوره.
البته به عنوان پایان بندی باید به این نکته اشاره کرد که هدایت شاید اولین نفری بوده که داستان کوتاه رو توی ایران به سبک رایجش توی غرب و با فاصله ی محسوس از اشکال سنتی ای مثل حکایت و قصه نوشته. کاری که جمالزاده نتونسته بود توی غالب نوشته هاش انجام بده و از شروع کننده های این نوع نوشتار بوده. هر چند جدا از چیزایی که در مورد تقلب توی آثارش میگن( که من چون خودم داستانای اصلی رو نخوندم، چیزی ازش نمی گم) اما میشه گفت با توجه به اینکه هدایت یه انسان متجدد بوده و صد سال بعد آلن پو، چندین سال بعد از کافکا و توی دوران همینگوی، فاکنر و امثال اینا که از مشهورترین نویسنده هایی هستن که هر نویسنده ای میخونتشون، زندگی می کرده، ازش انتظار بیشتری نسبت به جمال زاده توی نوع نوشتارش می رفت.
قسمت دوم که بنابر نوع داستاناش خود هدایت هم دوست داشته جزء جدایی ناپذیر بررسیش باشه، فلسفه ی فکریشه.
توی این قسمت تقسیم بندیای من به خاطر نوع شناختم از هدایت و میزان اطلاعاتم از علوم اجتماعی (که متاسفانه ایده آل نیست)، شخصی تر میشه.
من فلسفه ی فکریشو بازم به دو دسته تقسیم می کنم: بخش اجتماعی و بخش شخصی.
علت این تقسیم بندی اینه که هدایت توی فلسفه ی اجتماعیش (جدا از درست و غلط بودنش) داره چیزیو با دلایلی که تا حدی مورد درک (نه قبول) جامعه و منطقه ارائه میده. توی بخش شخصیش این دلایل منطبق نوع فکر شخصی هدایته که با منطق معمول جامعه زیاد در ارتباط نیست و راستش بیشتر اعصاب آدمو خورد می کنه.
قسمت اول از فلسفه ی فکری هدایت رو من چیزای تعریف شده ای مثل جبرگرایی، اتفاق، تقبیح خرافه پرستی، پوچ گرایی و غش کردن بین دو فکر «حالا که هیچی نیست خوش باش» و «حالا که هیچی نیست، نباش» تعریف می کنم.
شخصیتای هدایت توی اکثر قریب به اتفاق آثارش آدمایین که توی چنگال چرخ روزگار گیر افتادن. مهم نیست بالا برن، اشتباه کنن، خودشونو تصحیح کنن، بخوان جبران کنن...مهم نیست چجوری. در هر صورت بند یه اتفاق اغلب ناخوشایند میشن که تمام طرحشونو بهم میریزه و معمولا شخصیت اصلی رو به فلاکت جسمی و مرگ و یا فلاکت روحی و بدبختی میندازه. این تلاش هدایت تا حدی برای اینکار زیاده که رسما منطق داستانو میبره زیر سوال. توی چند ثانیه، جهانو زیر و رو میکنه که هر طور شده این سرنوشت باشه که تصمیم می گیره و خیلی وقتا هم موفق نمیشه منطق قابل قبولی رو ارائه بده.
هدایت درباره ی تحقیر خرافه پرستی هم فعاله. درسته که زیاد خودشو به طرز فکر جامعه ی شلوغ غربی نزدیک نمی کنه ولی از هر فرصتی هم استفاده می کنه که نوع نگاه و نظام زندگی ای که هیچ جایی از تفکر نداره و گاها به خاطر این خیلی سنگدلانه یا احمقانه ست رو بهش حمله کنه. و حتی اگه بعضی وقتا بی منطق باشه میشه گفت الزاما نگاه بدی نیست و میتونه مفید و روشنفکرانه باشه. اما مشکل از جایی شروع میشه که من بهش میگن فلسفه ی شخصی.
البته این کلمه ی شخصی نه به خاطر اینه که هدایت ازش توی داستاناش استفاده نمی کنه (که خیلی هم استفاده می کنه)؛ بلکه به خاطر اینه که شخصا نمی تونم دلیلی به جز اینکه از یه منطق شخصی نشئت گرفته براش قائل بشم.
هدایت همیشه به گیاهخوار بودن مشهوره. فواید گیاهخواری رو هم که همه بهش ارادت داریم.( البته به وضوح یه کسایی که بهش عمل می کنن زیادتر از ماها ارادات دارن.به شخص خاصی اشاره نمی کنم :دی)
منهای این بحث گیاهخواری اگه بخوایم صحبت کنیم، چیزی که برای من توی این قسمت از دسته بندیم باقی میمونه، تنفر شدید از اعراب، نژادپرستی، به مرحله ی تقدس رسوندن ایران باستان، ناسیونالیسم و حتی شوونیسم، دین ستیزی و امثال این چیزاست که بازم جدا از درست و غلط بودنش اینو قابل درک میکنه که چرا توی یه زمانی هدایت تمجید شده، یه زمانی تقبیح شده و نهایتا هم الان به یکی دیگه از ارکان شبکه های اجتماعی در کنار شریعتی و گاندی و کورش بزرگ تبدیل شده.
من نظر خاصی درباره ی این طرز تفکر جز اینکه تا حد زیادی قرون وسطاییه، نمی دم. اما این نکته وقتی مهم میشه که تمام داستانای هدایت ازش یه سهمی بردن. شما فقط لازمه اسم سید و حاجی و کربلا و هر چیزی که نشانه ای از این چیزاست رو بشنوین تا خیلی راحت شخصیتای مثبت و منفی و عاقبتشونو حدس بزنین و از جایی که هدایت هم هیچ تلاش خاصی برای پیچش توی داستان به خرج نمی ده، همیشه حدستون درست از آب درمیاد و خب این افتضاحه.
برای جمع بندی هدایت همیشه با این ضعف و مشکلا درگیره به نظر من و اینکه آیا میتونه داستانو با اینهمه دغدغه به سلامت به مخاطب برسونه غیر ممکن نیست ولی سخته. و این غیر ممکن نبودنش هم به خاطر حجم آثارش و نوع تفکر مخاطبشه.
به خاطر همین برای توصیه ی نهایی اگه دغدغه ادبیات یا پژوهش و بررسی ندارین و فقط میخواین داستان خونده باشی یا با یه نویسنده صاحب سبک و آثار خوبش آشنا بشین، از توصیه یکی از دوستام استفاده می کنم که اول بوف کور، تاویل بوف کور و سه قطره خون رو فارغ از مانورهایی که روی هدایت میدن رو بخونین و اگه مشتاق بودین با بقیه ی داستانا ادامه بدین چون هدایت اونقدر که انتظار دارین خاص یا ناب نیست.
به کسایی که تونستن همه ی این متنو بخونن، تبریک میگم. شما احتمالا از پس سختترین مشاغل جهان بر میاین. :دی
ببخشید اگه وقتتونو گرفتم. اگه هر نظری داشتین خوشحال میشم درباره ش صحبت کنیم و مرسی.
پ ن: من فقط یه چیزیو متوجه نمیشم درباره ی هدایت و اونم نزدیکیش به حزب توده بوده. تا حدی که با بعضی از هسته ی اصلی 53 نفر دوستی داشته و زمان سوقصد به شاه و دستگیری هسته حزب میخواستن دستگیرش کنن. هر چند به خاطر اینکه هیچوقت عضو رسمی نشد، کاریش نکردن. کمونیست بودن هدایت از جهت دین ستیزی و تجدد و رد خرافه پرستی قابل درکه ولی نوع تفکرش به هیچ وجه به روحیه جمعی و برنامه ایده آلیستی کمونیستا نمی خوره.
علاقه مندی ها (Bookmarks)