پرورشگاه برای دوستان خیالی بهشت انیمه

[vincent valentine]

فکر کنم یک بسیج کلی از بچه های پرورشگاه باید برای گرفتن این جونور درست کنیم؟....سنسی کاکاشی هاتاکه هم میشه رهبر گروه..... وینسنت ولنتاین میشه مدیر تدارکات...تا دوغ بده به غوله.....

متن پنهان: بازگویی نکاتی برای وینسنت ولنتاین:

یو ها ها ها....به این میگن نسل کشی

ایتاچی اوچیها هم میشه سلحشور گروه...هر موقع غوله اومد نارجنک میبنده به خودش میپره رو دماغه غوله

هااااابشكه دوغ را تو اون دماغش خالي ميكنم بشه بيني دوغي
هاااااا نسل مارا ميخواي ورداري تو كه خودت شهيد راه حق شدي راستي خبر رسيده غوله از رنگ ابي خوشش مياد هركي ابي باشه باش ازدواج ميكنهمباركه
دوغ

[kam110]

یوهاهاهاهاها وینسنت نبودی ما این جا غول پزون داشتیم !!!!

[mana sama]

غول پزون !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اگه دستش بهت برسه يه غول پزوني بهت وگه
خب وقتي ارتش متحد اماده شد بريم جنگ

[kam110]

یوهاهاهاهاها برریم ویسنت جان بده اون دوغ رو برای تقویت !!!!!یوهاهاهاهاها بلوو هم فقط برای شلیک به سوراخ دماغ چون توش جا می شه !!!!
منم که از دور هدایتتون می کنم (این جمله به نظر اشنا نیست ؟؟)

[mana sama]

پس كي بريم به جنگ بيني گلي
بنا بود ارتش متحد شويم وبريم
كجاست قهرمان!!!!!!!!!!!!!!

[Itachi Uchiha]

من كه اماده ام
فقط بايد بلو بياد تا پرتابش كنم روي صورت بيني گلي
بلو اماده اي؟

[vincent valentine]

متاسفانه بلو توسط بيني گلي خورده شد روحش شاد بزودي kam110 باقيمانده او را از محل كارش در استوديوي سام رايمي جمع كرده به كانون ميبرد
دوغ

[mana sama]

دوغي چرا شايعه ميكني بلو هلو جونم خوفه
تازشم بلو جونم بيني گلي روشكست داد دلت بسوزه دوغي

[arash_ps3]

خوذدنش؟ههههه طفلک تازه داشت با مدادای رنگی که براش گرفته بودم حال میکردا.:)

[Boss Hunter]

من مداد لنگی دوست دالم

[Itachi Uchiha]

من مداد لنگی دوست دالم

خب حالا كه بلو ملده مداد لنگياشا بلدال

[image]

من تو ذهنم الان چند تا موجود اشغال هستن که دارن نفله میشن به دست سلولهی خاکستری مغز من که البته فکر کنم الان رنگشون به سیاهی تمایل پیدا کرده..
همشون پیر هستند ولی فکر می کن جوونن (حکایت اون شاعرس که میگه انکس که نداند ونداند که نداند تا ابد دهر در جهل مرکب...)
...رنگهای قرمز ..و ابی ... امیدوارم زودتر این سلولهای سیاه من بر این اشغالها غلبه کنن ...

[yachiro_sama]

من بسیار کوچک که بودم همیشه فکر می کردم تو کمدم یه گرگه
خواهرم هر شب یه ساعت برام توضیح می داد که امکان نداره گرگ توی کمد باشه
منم بهش می گفتم که خودم برق چشماشو دیدم!!!! ولی باور نمی کرد....

[rosita]

من هنوزم از تاريكي ميترسم (ولي گاهي اوغات)
من يكي دارم كه باهاش حرف ميزنم دوست خياليمه ^________^ اسمشم رايا بيده انقده خوشگله
حرف زدن با اون بهم ارامش ميده

[Caska]

این یه واقعیته تو علم روانشناسی که هر کسی باید یه خونه ی رویایی (Dream House ) و یه دوست خیالی ( Imaginary Friend) تو ذهنش داشته باشه که هر وقت احساس تنهایی یا غم کرد تو ذهنش به اون خونش پناه ببره و با دوست خیالیش صحبت کنه تا به آرامش برسه!