Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10

موضوع: عجايب باستان شناسي و حوادث عجيب

  1. #1
    darkness boy
    Guest

    Post عجايب باستان شناسي و حوادث عجيب

    سلام به همه.
    همينجور كه از اسم اين تاپيك پيداس اينجا داستان هاي عجيب و عجايبي كه در باستان شناسي اتفاق افتاده ميزارم.
    لطفا" هركي از اين داستانا داره بزاره.منتظر كمكتون هستم.
    راستي ايجا درمورد ارواح چيزي نزاريد لطفا".اين داستانا تو تاپيك بقلي.
    ممنونم.
    اين اوليش.اميدوارم خوشتون بياد!

    با پخش اخرين قسمت از سريال " يوسف پيامبر (ع ) " شائبه هاي زيادي در مورد زمان
    حيات ان حضرت و فرعون محاصر ايشان در بين دوستداران تمدنهاي باستاني و بخصوص تمدن
    فراعنه پديدار شد در پايان سريال بيننده اينگونه تصور مي کند که در زمان حکومت " اخن
    اتن " تمام مردم مصر يکتاپرست ميشوند و علاوه بر يوسف پيامبر – " آخن آتن " هم
    فرعوني محبوب و دوست داشتني ميگردد . کاهنان نابود شده و معابد يکتاپرستي در جاي
    جاي تبس و پايتخت انزمان مصر برپا ميگردد.!! اما انها که تاريخ را ميشناسند و
    تمدنهاي مختلف باستاني را مطالعه کرده اند , از خود ميپرسند : چگونه ميشود که بعد
    از مرگ " اخن اتن " از او به عنوان شاه مرتد ياد ميشود.!! چگونه اکثر اثار بجامانده
    از او توسط مردم نابود و مجسمه ها و کتيبه هاي منتصب به وي خرد و سپس مدفون
    ميگردد.!!يکي از حياتي ترين دوره هاي مصر باستان مربوط ميشود به حکومت " آمن حوتپ "
    چهارم يا " اخن اتن " – اين دوره حکومتي – تنها دوره اي است که وارد مباحث مختلف
    دانشگاهي شده و امروزه در دانشگاههاي بزرگ جهان مورد تجزيه و تحليل قرار ميگيرد .
    در اين دوره حکومتي براي اولين بار به باورها و اعتقادات جامعه حمله ميشود و گروه
    هاي مختلف حکومتي پايه هاي قدرت خود را سست مي بينند . کاهنان مذهبي اولين کساني
    هستند که قدرت و اعتبار خود را در خطر مي بينند, افراد عامي جامعه نميتوانند خدايان
    و بت هاي ديگرشان را فراموش کنند – اين اولين شگفتي جامعه شناسي که شکل ميگيرد .
    مردم براي اولين بار از عدالت گريزانند – روحانيون يک مبارزه زيرزميني و مخفي را
    هدايت مي کنند و بعد از فروپاشي حکومت " اخن اتن " سعي مي کنند تمام اثار بجا مانده
    از اين فرعون انقلابي را از بين ببرند........

    آخن آتن فرعون انقلابي مصر باستان

    يکي از اسرار دنياي باستان در سال 1926 در مجموعه عظيم مذهبي " کاراناک " بخشي از
    شهر از بين رفته " تبس " کشف شد . طي هزاران سال, کاشفان و جهانگردان در ميان اين
    خرابه ها به جستجو مشغول بودند و از شگوه و جلال گذشته دور بر خود مي لرزيدند, غافل
    از اينکه چيزي به عمد از انان پنهان نگاه داشته شده است . يک معبد ساخته شده توسط
    فرعون " آمن حوتپ " چهارم که در اوايل حکمراني وي ( 1353 - 1335 قبل از ميلاد )
    قطعه قطعه شده و در درون ديوارها و پي بناهاي ديگر مخفي شده بود . تخريب معبد مزبور
    بخشي از اقداماتي بود که هدف ان از ميان بردن کليه اثار مربوط به اين پادشاه منفور
    مي شد . يعني بدور افکندن انچه او را ياد اور مي شد و انگار وجود او از بن وريشه –
    در جامعه اي که زشتکاري, امري نکوهيده بود سرنوشت او, بدترين سرنوشتها بود . بگونه
    اي که انگار او هرگز وجود نداشته است.! قرائن مربوط به اين حذف تاريخي طي 25 سال و
    در هنگام مرمت سازي بناهاي ديگر توسط باستان شناسي بنام " هنري شورير " صورت گرفت .
    شورير در حاليکه مشغول کشف يکي از دو دروازه عظيم در معبد " آمن " و نيز زير بناي
    يک تالار عظيم ستون دار بود, بيش از 20 هزار قطعه سنگ کوچک پيدا کرد . قطعات مزبور
    به اندازه يکنواختي تراشيده شده بودند. تقريبا" هر سنگ به شکل مستطيل در ابعاد 5/22
    * 25 * 50 سانتيمتر بودند . برخي قطعات اثار رنگ خوردگي داشتند و بسياري نيز با
    اشگال برجسته اي زينت داده شده بودند – که بنظر ميرسيد خود قسمتهايي از تصاوير
    بمراتب بزرگتري باشند . از انجا که اندازه قطعات سنگ سياه بيش از سه وجب نمي شد,
    کارگران مصري انها را " ثلاث " به معني سه در زبان عربي نامگذاري کردند . قطعات
    مزبور بيشتر از سوي حفاران در " تبس " و در نقاط ديگر کشف شده بودند . اما هيچکس
    نتوانسته بود توضيحات قانع کننده اي پيرامون منشاء و مفهوم انها ارائه دهد . از سوي
    ديگر هنري شورير در مجموعه کاراناک بناهاي در هم شکسته ديگري منقوش به نام " آمن
    حوتپ " چهارم يافت . ايا از اين سنگها ميخواستند مثل کاشي کاريهاي امروزي ما
    استفاده کنند.؟ او نتيجه گرفت اين قطعات و " ثلاث " ها ي يافت شده قبلي, مي بايست
    بخشي از يک معبد ويران شده باشند . وضعيت قطعات سنگي دلالت بر ان داشتند که وضعيت
    کنوني انها نه ناشي از درهم کوبيده شدن و رها شدن به حال خود, بلکه از انتقال دقيق
    انهاست . بسياري از سنگها, نشان از علائم غير قابل انکار خشم و نفرت نسبت به
    خانواده سلطنتي داشتند .نقوش مربوط به همسر " آمن حوتپ " ملکه " نفرتيتي " عامدا" مخدوش شده بودند, برخي
    را طوري قرار داده بودند که تصوير ملکه به حالت وارانه بود . در خارج از اين
    مجموعه, حفاران شورير پايه هاي 28 مجسمه عظيم " آمن حوتپ " چهارم, بعلاوه بقاياي
    متلاشي شده 25 مجسمه غولپيکر ديگر را يافتند که نشان مي داد پيکره ها از جاي خود
    نقش زمين شده اند . هدف از اين خرابکاريها مخدوش کردن يکي از فراعنه سلسله هجدهم
    بود . يعني " آمن حوتپ" فرزند سلاله اي از شاهان جنگجو و متکبر . در سال 1550 قبل
    از ميلاد, بنيانگذار دودمان وي " احموز " مصر را از يوغ يک قرن تسلط يک قبيله
    متجاوز اسيايي تبار رها ساخت . اين اغاز عصري 500 ساله بود که به " پادشاهي نوين "
    مشهور است . نياکان " آمن حوتپ " امپراطوري بي همتا از نظر نفوذ و قدرت برپا ساختند
    . قلمرو پادشاهي انان در جنوب افريقا تا سودان – و از شرق تا سينا و غرب اسيا را در
    بر ميگرفت . شاهان " پادشاهي نوين " ضمن وفاداري به تبار خود, " تبس " منزلگاه
    نياکان خود را پايتخت مذهبي مصر قرار دادند . در ساحل رود نيل انان معابد بزرگي
    ساختند, و سه کيلومتر دورتر در يک وادي متروک در حاشيه کوير گورهاي سلطنتي خود را
    بر پا کردند و ديوارهاي ان را با نقوش حجاري شده و تصاوير نقاشي شده از خود و
    خدايان مورد علاقه خويش مزين ساختند . اما " آمن حوتپ " چهارم راه خود را از
    نياکانش جدا کرده بود . او پرستش در پرستشگاه بزرگ و عمومي خدايان مختلف را رها
    کرده و فقط يک خالق " رع " خداي خورشيد – را که توسط " آتن " تجسم مي يافت پرستش
    نمود . " آتن " همان صفحه مدوري بود که اشعه هاي حيات بخش خورشيد را ساطع ميکرد .
    در سال پنجم حکومت خويش – اين فرعون مرتد ( لقبي که مردم مصر باستان به اين پادشاه
    داده بودند ) اعلام کرد که از ان به بعد نام او " آخن آتن " خواهد بود . معني دقيق
    اين نام مورد اختلاف است – اما روشن است که اين نام معرف ارادت پادشاه نسبت به خداي
    جديد بود .( البته بسيار اعتقاد دارند اين نام يعني خدمتگذار آتن ) عليرغم تلاشهاي
    فراوان " آخن آتن " تکريم و پرستش " آتن " در قلوب مصريان جاي نگرفت . طولي نکشيد
    که پس از مرگ فرعون, خدايان و الهه هاي گذشته مجددا" مطرح گشتند – و پيروزمندانه در
    گورها و معابد نياکان " آخن آتن " جاي گرفتند . از قرار معلوم به عنوان تنبيه اين
    فرعون مرتد, کاتبان کاهن – نام " آخن آتن " را از فهرست شاهان تاريخي مصر حذف
    نمودند . از انجا که اشاره به حيات او غير قابل اجتناب بود , مورخان از او با عنوان
    مبهم " حکومت ان ملعون " يا دوران " ان ياغي " ياد ميکردند . " آخن آتن " فرزند شاه
    " آمن خوتپ " سوم و همسر اصلي او ملکه " تيه " بود . در زمان تولد او " پادشاهي
    نوين " در اوج شکوفايي خود قرار داشت و نفوذ ان فراتر از مرزهايش گسترش يافته بود .
    تاريخ دقيق جلوس " آمن حوتپ " چهارم به تخت سلطنت مورد اختلاف است – اما احتمالا"
    اين امر در حوالي سال 1353 قبل از ميلاد بوقوع پيوست . برخي مورخان معتقدند که
    فرعون جديد ممکن است چندين سال بطور مشترک با پدرش حکمراني مي کرده است . شواهد
    حاکي از انند که حکومت حداقل 4 پادشاه با هم تلاقي داشته است . اين که ايا ممکن است
    " آمن حوتپ " سوم و چهارم براي مدت زماني بطور مشترک بر مصر حکمراني ميکردند يکي از
    بحث برانگيزترين مسائل مربوط به ان دوران محسوب ميشود . حتي اگر پدر " آمن حوتپ "
    چهارم در قيد حيات بوده باشد – وي يک شبه انقلاب مذهبي خود را انجام نداده است . با
    اين وجود واضع است که به غير از خداي خورشيد ديگر خدايان مصر تحت عناوين, اشگال و
    صور مختلف او را مجذوب نمي ساختند . او بطور فزاينده اي دلبستگي خود - و بعد هم
    نام خود را – به خداي خورشيد که او ان را " آتن " ميناميد و خورشيد حيات بخش بود –
    معطوف داشت . قرائن مختلف نشان ميدهند که مردمان عادي موظف بودند فرعون " آمن حوتپ
    " چهارم را بمثابه مجري قدرت " آتن " پرستش کنند . " آخن آتن " تلاشهاي خود براي
    تغيير مذهب حکومتي را شدت بخشيد . بر روي ديوارهاي يکي از معابد جديد او در " تبس "
    نه فقط سروده هاي وي در ستايش " آتن " وجود داشت – بلکه ناکاميهاي خدايان کهن را که
    او مايل به بي اعتبار کردنشان بود را شرح داده بود . در سال پنجم فرمانروايي " آخن
    آتن ", او با ممنوع اعلام کردن پرستش خدايان مختلف مصر - بخصوص " آمن " شالوده
    مذهب را دچار لرزش کرد و دستور بستن معابد در سراسر قلمرو خويش را صادر نمود .
    کاهنان مصر وحشتزده شدند . در رژيم گذشته, انان از اعتبار و قدرت بي همتاي
    برخوردار بودند . در سرتاسر سلسله هجدهم , معابد ويژه " آمن " امور اقتصاد کشور را
    در انحصار خود داشتند . عشريه ها و باج و خراجها به داخل خزائن " آمن " سرازير بود
    – و انبارهاي متعلق به اين خدا, جايگاه غله مازاد کشور بحساب مي امد . کاهنان معبد
    " آمن " هياتهاي تجاري خود را به کشورهاي بيگانه اعزام مي داشتند و کارگران شاغل در
    اور کشور را تحت کنترل خود داشتند . اما امکان انکار فرعون بصورت علني وجود نداشت .
    از قرار معلوم – کاهنان معبد " آمن " به اعتقادات خود پايبند ماندند. (بقول جامعه
    شناسان امروز بصورت زيرزميني و مخفي براي بدست اوردن قدرت گذشته خود تلاش ميکردند )
    اما به دستور فرمانرواي سلطنتي , مظاهر کيش انها از بين برده شد . کاهنان تيزهوش تر
    باورهاي خود را منطبق با اعتقادات فرعون نمودند و زماني که فرعون شکل جديدي از جشن
    و روز شادي را در تکريم " آتن " اعلام نمود, مطمئنا" کاهناني در ميان حضار اين
    مراسم وجود داشته اند . " آخن آتن " براي پرستش خداي خود, پرستشگاهيهايي در " تبس "
    در کنار معبد عظيم " آمن " بنا کرد . در اين مجموعه که شايد بيش از نيم کيلومتر طول
    داشت, فرعون قرص خورشيد را در فضاي باز و در محوطه اي با قربانگاههاي وسيع, مورد
    تکريم و پرستش قرار مي داد . ديوارهاي اين پرستشگاهها با تصاوير بسيار زيبا و رنگي
    حجاري شده از " آخن آتن "و " نفرتيتي " و دخترانشان پوشيده بود که در ارتباط مستقيم
    با رب النوع خود قرار داشتند . پرتو خورشيد در تصاوير, به دستهاي دراز شده شبيه
    انسان مي رسيد که در حال لمس پادشاه با وسيله اي بنام " آخن " ( سمبل زندگي ) بودند
    . " نفرتيتي " نقش مهمي را در گراميداشت اين کيش ايفا ميکرد . قرائن مربوط به اشکال
    برجسته موجود در معبدي که براي استفاده او ساخته شده بود نشان مي دهند که نام و
    تصوير وي – دست کم دو برابر نام و تصوير پادشاه در انجا حجاري شده اند . کتيبه هاي
    يافت شده در " کارناک " و نقاط ديگر از او با فهرست بلند بالايي از القاب اغراق
    اميز ياد مي کنند : احسان گر بزرگ – بانوي ملاحت , محبوب , بانوي مصر عليا و سفلي ,
    همسر پادشاه بزرگ که او را دوست مي دارد ,بانوي دو سرزمين ... دختران " نفرتيتي "
    نيز در پرستش " آتن " شرکت مي جستند . دختر بزرگ او , احتمالا" درست قبل از رسيدن
    پدر به تاج و تخت بدنيا امد . در تصاوير مربوط به سالهاي اول حکمراني " آخن آتن "
    دختر ارشد او به صورت يک کودک نوپا به تصوير کشيده شده است که لباسي همانند مادر
    خود بر تن داشته و يک زنگوله مصري را تکان مي دهد . زير نويس تصوير چنين است : دختر
    شاه – " مريت آتن " که فرعون او را دوست دارد از همسر بزرگ شاه " نفرتيتي که عمرش
    درازباد متولد شده است . ظرف چند سال – تصاوير دو خواهر " مريت آتن " به نامهاي "
    مکت آتن " و " آنخس آتن " نيز در حجاريها ظاهر شدند . اگر پسراني از پيوند "
    نفرتيتي " و " اخن آتن " بدنيا امده باشند ذکري از انها در تصاوير به ميان نيامده
    است . در اسناد يافت شده از مراسم معرفي و اغاز حکمفرمايي " آخن آتن " فهرست
    هدايايي از قبيل – نان , ماء الشعير ,گله هايي از حيوانات شاخدار , جانوران شکاري ,
    ماکيان , شراب , ميوه , بخور , و انواع سبزيجات تازه را نشان مي دهند و اينکه چگونه
    اشراف و صاحب منصبان ارشد نظامي و نخبگان دربار , بدستور فرعون براي اداي احترام به
    وي فراخوانده شدند . " انان به حضور وي پذيرفته شدند و در برابر او بخاک افتادند و
    زمين را بوسيدند . اعليحضرت به انان گفت : به " آخن آتن " نظر کنيد که خداي خورشيد
    مايل است براي گراميداشت او محل يادبودي بر پا سازد ." انگاه شاه طرحهاي مربوط به
    پايتخت جديد را بر شمرده و برخي از بناهاي دولتي اصلي را مشخص ساخت . يک کاخ و
    عمارت براي خداي خورشيد , يک کاخ مخصوص خوشي و شادي , اقامتگاههاي سلطنتي و يک سايه
    بان مخصوص براي ملکه . پيش از انکه حتي رنگ بناها خشک شوند و غبار سنگتراشها فرو
    نشيند, " آخن آتن " خانواده خود را به محل جديد نقل مکان داد و سپس ترتيب مراسم
    پادشاهي خداگونه خود را داد . وي سوار بر ارابه جنگي و در حاليکه از سوي درباريان ,
    کاهنان , گاردهاي محافظ و ملازمان همراهي مي شد از جاده اي که محل سکونت کاملا" جدا
    و قلعه مانند او را به معبد بزرگ " آتن " و کاخ عظيم متصل ميکرد – عبور نمود . کاخ
    مزبور, مجموعه اي از سالنها و محوطه هاي باشکوه مزين به مجسمه هاي عظيم و حيرت اوري
    که شخصيت سلطنتي او را نشان مي دادند, تشکيل شده بود . در اين مکان پر هيبت – وي
    هياتهاي اعزامي از خارج را به حضور مي پذيرفت, و خود را در بالکن کاخ به معرض
    تماشاي مردم مي گذاشت و براي کساني که به او احترام مي گذاشتند و براي ديدن او تجمع
    ميکردند, زيور الات طلا و هداياي ديگر پرتاب ميکرد . طي چند سالي که از حيات اين
    شهر مي گذشت – جمعيت ان بين 20 تا 50 هزار نفر بود که شامل افراد زير بود : کاهنان
    ,ديوانسالاران , تجار , هنرمندان , قايقرانان و خانواده هايشان .. نيروي نظامي
    مشتمل بر نگهبانان پياده و سواره مامور حفظ نظم بودند . 3000 سال بعد ساختمان مرکزي
    نظامي و اصطبلهاي ان کشف گرديد . براي کساني که از رودخانه فاصله داشتند – چاه هاي
    عميقي حفر گرديد و کارگاههاي عصارگيري و نانوائيهايي که از سوي معبد اداره مي شدند,
    عصاره جو و نان توليد ميکردند و انرا در اختيار مردم قرار مي دادند تا علاوه بر
    تغذيه خود انرا به خداي " آتن " تقديم نمايند . اگر چه درباريان نزديک " آخن آتن "
    عمارات خود را در اطراف کاخ او بر پا مي ساختند, اما تفاوتهاي طبقاتي مردم چندان
    بچشم نمي امد . خانه ارابه راني بنام " رانفر " چندان فاصله اي از خانه مجلل يکي از
    صاحب منصبان ارشد نظامي بنام " راموس " نداشت . براي اولين بار در تمام سلسله
    فراعنه يک برابري غير قابل انکار بچشم ميخورد . بسياري از هنرها و بخصوص حجاران و
    نقاشان داراي نگرش جديدي شده بودند. شعار عجيب " آخن آتن " که مي گفت :– ما همه
    خدمتگزاران" آتن " هستيم يکي از موارد بينظير در ميان سلسله هاي فراعنه مصر است .
    در صورتيکه نياکان او تنها خود را خدمتگزار الهه مورد نظر خود مي دانستند و مردم
    کمترين نقشي در اينگونه موارد داشتند . همانگونه که در بالا گفته شد : براي اولين
    بار خانه ها تقريبا" يک شکل شدند و تنها افراد بسيار کمي از اين قاعده مستثناء
    بودند – که انهم بخاطره نزديکي به " آخن آتن " بود . هنرمندان داراي ارزش والائي
    شدند و فرعون سعي کرد راحتي انها را بگونه اي فراهم اورد . به عنوان مثال پيکرتراش
    اصلي شهر بنام " توتموس " در مجموعه اي زندگي ميکرد که شامل خانه محل سکونت –
    کارگاه و يک انبار که ابزار کار او در ان قرار داشت . در اين مجموعه او بر شمايل
    خانواده سلطنتي و استفاده از انها به عنوان مدل ابنيه عمومي و پرستشگاههاي خصوصي
    بررسي و کار ميکرد .. يکي ديگر از وظيفه او اموزش جوانان و محصلين عاشق اين فن با
    ارزش بود . هنگاميکه اين شهر بحال خود رها شد – اخرين ساکنين خانه اين هنرمند, برخي
    از اثار و مدلهاي نا تمام او را بر جاي گذاشتند . با فرو ريختن خانه و جابجايي شنها
    – اين اثار هنري فراموش شده و مدفون شدند . يکي از با ارزش ترين اشياء يافته شده از
    اين بناء سر مجسمه " نفرتيتي " ميباشد که کار اموزان براي اموزش از ان استفاده
    ميکردند

  2. #2
    darkness boy
    Guest

    پاسخ : عجايب باستان شناسي و حوادث عجيب

    جسدی که در هیچ گوری جا نگرفت


    در موزه کلیسای " هیوگنات " در " کیپ تاوان " واقع در افریقای جنوبی- سنگ قبری وجود
    دارد که نام مرد جوانی بنام "جان گبهارد " بر روی ان نقش بسته است . این مرد به
    اتهام جنایت دستگیر و به اعدام محکوم گردید – او در واپسین روزهای زندگی خود –
    پیامی برای مقامات افریقای جنوبی فرستاد و طی ان چنین گفت : "شما ممکن است زندگی
    مرا بگیرید , ولی قادر نخواهید بود جسم مرا در اختیار داشته باشید.! " وقایع شگفت
    انگیزی که بعدا” اتفاق افتاد- این ادعا را به اثبات رساند.! همانگونه که در بالا
    عنوان شد – این مرد جوان را به اتهام جنایت زندانی کرده بودند و در اخرین ساعات
    زندگی اش کشیشی بنام " دوپر " وارد سلول او شد . زندانی جوان به احترام این مرد
    روحانی از جا برخاست – مقابل درب سلول دو نگهبان به پاسداری مشغول بودند . زندانی
    به ارامی بسوی کشیش گام برداشت و کتاب مقدسی را که بدست داشت – از او گرفت و گفت :
    من به این کتاب مقدس که همه چیز من است سوگند میخورم که من " پیر ویلیه " را نکشته
    ام و اکنون بدون مرتکب شدن گناهی – دارند مرا اعدام میکنند . کشیش پیر دست خود را
    به ارامی روی شانه او گذاشت و گفت : فرزندم.... من حرف تو را باور میکنم , ولی بنا
    به دستور انها – امروز صبح باید تو را به دار اویزند..- هنوز کشیش پیر حرف خود را
    تمام نکرده بود که قاصدی از جانب حاکم ایالت " کیپ " وارد سلول شد و حکم رسمی اعدام
    را بشرح زبر قرائت کرد : - "جان گبهارد " متهم است که کشاورز بیگناهی بنام
    "پیرویلیه" را خفه کرده است و به همین خاطر حکم اعدام او صادر میشود . ایا محکوم
    سخنی برای گفتن دارد.؟- زندانی با صدای گرفته ای پاسخ داد : بله... من بیگناهم.!!
    در ان صبح روشن نوامبر 1۸36 " جان گبهارد " با گامهای استوار بسوی چوبه دار رفت و
    بی حرکت در کنار طناب دار که بر اثر وزش نسیم تکان میخورد و لحظه ای بعد زندگی او
    را میگرفت, ایستاد . وقتی کشیش خود را برای خواندن دعای پیش از اعدام اماده میساخت
    – محکوم رو به او کرد و گفت : پدر وقت خود را با اینکارها تلف نکن – انها ممکن است
    جسم مرا نابود کنند – ولی هرگز قادر نخواهند بود روح مرا بکشند.!! در این لحظه
    مامور اعدام طناب دار را بر گردن زندانی انداخت و گره انرا پشت گوش او کشید . " جان
    گبهارد " که فقط چند ثانیه با مرگ فاصله داشت – حرکتی به گردن خود داد و فریاد زد :
    هیچ قبری مرا در خود جای نخواهد داد... میشنوید... هیچ قبری.!! شما نمیتوانید مرا
    درون گور بگذارید – برای اینکه من بیگناهم و بیگناه از این دنیا میروم...!!! عاقبت
    با یک اشاره طناب کشیده شد و سر او بالای دار رفت . در حدود دو ساعت بعد, پس از
    معاینات پزشکی قانونی و صدور مجوز دفن – طبق قانون – جسد او را درون تابوت سیاه
    رنگی قرار دادند و در حضور مقامات زندان – در تابوت را میخکوبی و لاک و مهر کردند .
    سپس انرا درون ارابه ای گذاشتند و به گورستان " پرل مانتن " که در پشت زندان قرار
    داشت بردند. در انجا تابوت را درون گوری که هشت پا عمق داشت گذاشتند و روی انرا با
    خاک و سنگ پوشاندند . بنابه دستور حاکم ایالت " کیپ " چند مرد مسلح مدت دو ماه شب و
    روز به مراقبت از این گور پرداختند, زیرا سخنان عجیب و غریبی که این زندانی قبل از
    مرگ بیان داشته بود – مقامات زندان را به شک و تردید واداشته بود و نگهبانان مراقب
    بودند تا مبادا کسی درصدد ربودن جسد براید . در همان روزها وقایع دیگری اتفاق افتاد
    که بار دیگر به این موضوع رنگ تازه ای بخشید . ماجرا از این قرار بود که در مزرعه
    ای که " جان گبهارد " متهم بود که "پیرویلیه" یعنی همان کشاورز بیگناه را در انجا
    بقتل رسانده است – صاحب مزرعه کیف متعلق به مقتول را نزد گاوچرانی بنام " پیتر
    لورنز " یافت- و پیش از انکه این گاوچران بتواند فرار کند او را دستگیر و به پلیس
    تحویل داد . در تحقیقات بعدی و پس بازرسی که از اصطبل بعمل امد – معلوم شد که این
    گاوچران – انگشتری و ساعت مقتول را نیز برداشته است و سرانجام اعتراف کرد که
    "پیرویلیه " بخت برگشته را او بقتل رسانده است. این مرد خود یکی از شهود اصلی بود
    که باعث شد طناب دار به گردن " جان گبهارد " بیگناه بیفتد – و اینجا بود که
    دریافتند عدالت اجرا نشده و سر بیگناهی – بی انکه جرمی مرتکب شده باشد – بالای دار
    رفته است . حاکم ایالت " کیپ " دستور داد که از " جان گبهارد " رفع اتهام شود و نام
    او از لیست جنایتکاران پاک شود – همچنین مقرر داشت که مبلغ 1000 لیره به مادر
    داغدار او که جان پسرش را بیگناه گرفته بودند – بپردازند و سالی 108 لیره مقرری
    برای او در نظر گیرند . حاکم انجا همچنین دستور داد که جسد " جان گبهارد " را از
    گور بیرون اورده و مجددا" به خرج دولت در محل مناسب دیگری بخاک بسپارند . هنگام
    انجام این دستور – مادر " جان گبهارد " نیز به همراه مقامات دولتی برای بیرون اوردن
    جسد پسر بیگناهش که تنها دو ماه پیش دفن شده بود – به گورستان " پارل مانتن " رفت و
    هنگامیکه مامورین, سنگ و خاک را از روی گور پسرش برمی داشتند تا تابوت را بیرون
    بکشند, با دیدگانی غمزده به نظاره ایستاده بود . سرانجام تابوت را بیرون کشیدند –
    ابتدا رئیس زندان تابوت را ازمایش کرد و لاک و مهر انرا بازدید نمود, بعد با احتیاط
    در انرا کشودند – لیکن حاضران فریادی از وحشت برکشیدند و با تعجب فراوان مشاهده
    کردند که تابوت خالی است و جسدی در ان وجود ندارد .!!! در بازرسی رسمی که بعمل
    امد, معلوم شد که در تمام مدت نگهبانان یک لحظه از گور او دیده برنگرفتند.!! لاک
    ومهر به هیچ عنوان شکسته نشده بود.!! با وجود این – چنین اتفاق شگفت انگیزی رخ داده
    بود.!! برای اطمینان بیشتر, به حفره سایر گورها پرداختند – ولی همه اجساد درون
    تابوت هایشان قرار داشتند . جسد " جان گبهارد " هیچگاه پیدا نشد.! و هرگز معلوم نشد
    چگونه از درون قبر برداشته شده است.! تقریبا یک قرن بعد – یعنی در اوت 1956 چند تن
    از افرادی که برای تفریع و گردش به بالای تپه ای که سابقا" خاکریز گورستان " پارل
    مانتن " در ان قرار داشت – رفته بودند, به تخت سنگ سیاه رنگی برخورد کردند – که
    نیمی از ان درون خاک بود . وقتی انرا از زیر خاک بیرون کشیدند – نوشته عجیبی بر روی
    ان حک شده بود : به یادبود جان گبهارد.. لطف خداوند همواره شامل بندگان نیک خود
    میشود.!! این سنگ سیاه هم اکنون در موزه " هیوگنات " واقع در کمپ تاون نگهداری
    میشود و یاداور سخنانی است که این محکوم بیگناه در اخرین لحظات حیات خود بر زبان
    راند و گفت : هیچ قبری او را در خود جای نخواهد داد

  3. #3
    darkness boy
    Guest

    پاسخ : عجايب باستان شناسي و حوادث عجيب

    اينم يه مطلب براي كساني كه ميخوان بدونن خون آشام واقعا" وجود داشته يا نه:

    " خون اشام "

    در اکثر فرهنگها و افسانه ها – در ارتباط با موجودات خون اشام مطالبی گفته میشود که
    امروزه تقریبا همگانی و جهانی شده است . علاقه مندان به فولکلور و فرهنگ و اداب و
    رسوم ملل مختلف, افسانه ها و داستان هایی از هیولاهای انسان نمایی که خون انسان را
    می مکیدند – یافته بودند . افسانه هائی که در تاریخچه بابل قدیم در هندوستان و چین
    دیده میشود – این داستانها از وسعت و تنوع بسیار زیادی در قلمرو تمدنهای نخستین
    برخوردار است . مثلا در کتیبه های مصری از موجودات خون اشام – هنگام صحبت از مردگان
    بحث شده است . "مونتاگ سامرز " دانشمند انگلیسی بسیار سرشناس – که کارهای بسیار
    عجیبی از او دیده میشود – دو جلد کتاب از دیده ها و شنیده ها درباره موجودات خون
    اشام, از میان افسانه های اقوام مختلف جهان گرداوری کرده است . او میگوید: یونانیان
    باستان نیز به موجودات خون اشام عقیده داشتند – و دیگر اینکه بربرها این قسمت از
    تاریخ فرهنگی و اعتقادی یونانیان را گرفته اند و انرا سراسر اروپا پخش کرده اند .
    در اعتقادات کهن – موجودات خون اشام ارواح خبیثی بودند که شبها قبرهای خود را ترک
    میگفتند و در یک نوع حالت خواب توام با خلسه – به جستجوی افراد آواره و گمشده می
    گشتند تا حنجره انان را با دندان سوراخ نمایند و خون انان را بمکند . جسد یک خون
    اشام همیشه تازه و سالم بود و تنها راه از بین بردن ان – سوزاندن جسد و یا به چوب
    کشیدن ان بود است . در گزارشات و یادشتهای تاریخی بر جا مانده از قرون وسطی در
    اروپا, داستانهای زیادی از دهکده نشینانی وجود دارد که اجسادی را نبش قبر میکردند و
    انها را به حالت سرپائین به دار می اویختند تا موفق به نگه داشتن انها در قبرهایشان
    شوند . در انگلستان هم تا سال 1823 – قانون سوراخ کردن قلب افرادی که دست به خودکشی
    میزدند – کماکان برقرار بود . اعتقاد مردم بر این بود که اشخاصی که دست به خودکشی
    می زدند, برای مبدل شدن به خون اشامی هراسناک – استعداد و تمایل بیشتری را دارا
    میباشند . به غیر از این دسته از مردم, مجرمین قانون و حرامزاده ها و افرادی که از
    کلیسا طرد شده بودند, در دسته خون اشام ها محسوب می شدند . من اگر بخواهم تمام
    افسانه یا حکایتهای واقعی را درباره خون اشامی برای شما بگویم این مطلب بسیار زیاد
    خواهد شد, شاید بگوئید حکایت واقعی .؟!! متاسفانه افرادی بودند که از این کلام
    تورات که با تاکید امده : خون حیات است ( فصل 12 ایه 23 ) سواستفاده کرده و دست به
    کارهای وحشتناکی میزدند انها با استحمام خون و نوشیدن ان به تصور ابلهانه دنبال
    حیات ابدی بودند – البته در اینجا باید نکته ای را برای شما بازگو کنم – که افرادی
    هم هستند که موجوداتی را میبینند و از ان میهراسند که برای من و شما قابل رویت نیست
    – که اصولا به انها جن زده میگویند . اما چه ارتباطی بین " خون اشام " و " دراکولا
    " وجود دارد.؟ ایا " خون اشام " همان " دراکولا " است.؟!!

    " دراکولا "

    پرنس " ولاد " چهارم یا پرنس " ته پس* "- از سال 1455 تا سال 1462 در منطقه ای
    بنام " ترانسیلوانیا ** " که درقلمرو کشور رومانی فعلی میباشد – حکومت میکرد. "
    ولاد " از کشتن و حذف کردن دشمنان خود – و همچنین از انتقادگران و درباریان تملق
    گویی که به حد کافی زبان به تعریف و تمجید از او باز نمیکردند- و بالاخره تمام ان
    اشخاصی که به طرز دلپسندی مورد توجه او قرار نمیگرفتند, لذتی وافری میبرد . گاهی از
    اوقات به چوب کشیدن افرادی را به عنوان تفریحات هنگام شام – در اطراف میز غذاخوریش
    – برنامه ریزی میکرد . روزی به یکی از مهمانانش گفت : ایا از این منظره بوی ناراحت
    کننده و زننده ای بمشام میرسد.؟! مهمان بخت برگشته با دیدن ان منظره - حالت تهوع
    بهش دست داد و نتوانست جلوی خود را بگیرد . " ولاد " گفت : من نمیتوانم اجازه ندهم
    که بینی حساس شما این بو را استشمام نماید – ولی میتوانم شما را در طبقه بالای ان
    منظره قرار دهم تا ان بوی زننده به مشام شما نرسد و انگاه با علامت سر به یک سرباز
    دستور داد : این اقا را از اینجا ببرید – او را در چوبه داری که بلندتر از بقیه است
    قرار دهید .!! مهمان بینوا و بدشانس پرنس " ولاد " را از جایش بلند کردند و پاهایش
    را از هم جدا نمودند و در وضعیت بازی قرار دادند . سپس یک چوب نوک تیز را به درون
    بدن او فرو کردند – تا مردک بینوا با تمام وزنش بر روی ان قرار گیرد – درست مثل
    اینکه به روی ان چوب بلند نشسته باشد – سپس ان چوب را بلند کرده و در جایش مستقر
    نمودند – به گونه ای که ان مهمان بدبخت قادر بود از ان بالا به دیگر قربانیانی که
    مثل او بودند – نگاهی بیندازد – قربانیانی که مثل خودش بر چوب هائی که در بدنشان
    فرو رفته بود, به حالت ایستاده باقی مانده بودند – شاید در ان زمان – دیگر بوی انها
    بمشام این مهمان بیچاره نمیرسید . " ولاد " را با نام دیگری نیز میشناختند : "
    دراکولا " .!! بله همینطور است – براستی یک دراکولای حقیقی و تاریخی وجود داشته
    است.! دراکولائی که خون اشام خیالی که بر پرده سینما نمایان میشود, شخصیتی بسیار بی
    ازار و اهلی میسازد – دراکولایی که هیچ شباهتی به این خون اشام واقعی نداشته است
    این دراکولا , پرنس " ولاد" چهارم از سرزمین " والاسی " نام داشته است . کلمه
    کهنسال رومی " دراکو " یعنی اژدها و " دراکولا " به معنی پسر اژدها میباشد . کلمات
    لاتین برای اهالی رومانی در دوران قرون وسطی ناشناخته نبوده است و حتی امروزه نیز
    از بعضی از کلماتی که ریشه لاتین دارند – برای محاوره استفاده می کنند . با اینکه
    رومانیایی ها به زبان اسلواکی صحبت و تکلم می کنند – ولی تعدادی کلمات بیگانه در
    زبانشان وجود دارد . رومانیایی ها ادعا می کنند که از نوادگان رومی های فاتح
    میباشند که به مدت دو قرن در انجا حاکم بودند – و ان ایالت را " داسیا " مینامیدند
    – بنابر این اظهار – انان اصرار دارند که کشورشان را رومانی بخوانند نه رومانیا که
    در نقشه ها و دایره المعارف ها به این گونه نوشته میشود . حال برگردیم بر سر " ولاد
    " چهارم – به چه دلیل "ولاد" چهارم یا همان " ته پس " را " دراکولا " میخوانند.؟
    برای انکه پدرش "ولاد" سوم به "نظام اژدها" ملحق شده بود . این نظام – مجمع اتحادیه
    تعدادی شاه و شاهزاده از منطقه اروپای مرکزی بود , که از قدرت در حال صعود
    امپراطوری عثمانی به شدت متنفر بودند . " ولاد " سوم علامت اژدها را بر روی سکه ها
    و درفش و بیرق های – وتمام وسائلی که سمبل مبارزه و نبرد خود بود, منعکس ساخت – وازاین روی خود را "دراکول " مینامید که همان اژدها معنی میدهد – او از این لقب بسیار
    خرسند و رازی بود . پسر او نیز به همان اندازه از لقب کنت " دراکولا " احساس
    سربلندی و افتخار میکرد . در سال 1444 دراکول یا همان " ولاد " سوم توسط سلطان مراد
    عثمانی اسیر گشت, اما با دادن پسر نوجوانش به عنوان گروگان ازاد شد . "دراکولا "
    یاهمان " ته پس " در نوجوانی سالهای زیادی در اسارت بسر برد و بیشتر عمرش را زندانی
    بود – عاقبت " دراکولا " در سال 1454 به عنوان قسمتی از یک عهدنامه صلح – آزاد و
    از بند رها شد . او پس از ازادی چنان انتقامی از دشمنانش گرقت- که در بیرحمی و
    شقاوت تا هنگام به قدرت رسیدن هیتلر و استالین بی سابقه بود . هر بار که ترکها به
    ملک او نزدیک میشدند, او با لشکر سواره نظام خود انها را محاصره مینمود و بعد سر
    فرصت انها را به چوبهای بلند میخکوب میکرد . او جنگهای خشونت امیز بسیاری را ترتیب
    داد تا بتواند ترک های بیشتری را اسیر کند . در یکی از نبردها ترک ها قاصدی را برای
    مذاکره نزد " دراکولا " فرستادند– این فرستاده با پیمانی به نزد او امده بود که
    امنیت جانی او را تضمین میکرد ( در طول تاریخ قاصدها و پیک ها از امنیت جانی کافی
    برخوردار بودند ) – اما این قانون تاثیری بحال این مرد بینوا نکرد – " دراکولا "
    بلافاصله وسایل شکنجه او را فراهم نمود و دست بکار شد .!! او با دقتی فراوان عمل
    میکرد, بطوری که زندانی اش همیشه هوش و حواس خود را حفظ میکرد – شایع است که این
    فرستاده بیچاره چندین روز طول کشید تا بمیرد .!! کشتارهای وحشتناک و همگانی که
    "دراکولا" انجام میداد – باعث شد تا مردم لقب " ته پس " را به او بدهند . به گفته
    اسقف " ارلو " که احتمالا یکی از فاضلترین و قابل اطمینان ترین تاریخ نویسان ان
    زمان محسوب میشود – " ولاد " چهارم دستور کشتن صدها هزار نفر انسان را- که در حدود
    بیست هزار نفر انها در " براسوف " بودند – را در کمال خونسردی و بیرحمی صادر کرد –
    البته این قتل عام در یکروز صورت گرفت . اکثر این مردم یا ترک بودند و یا بیگانگانی
    که در سالهای دور به انجا مهاجرت کرده بودند . شاید شما عزیزان با خواندن این مطلب
    بگوئید – در طول تاریخ انسانهای خونخوار وحشی چون اسکندر مقدونی – تیمور لنگ و
    افراد بسیار دیگر, هم بودند که دست به کشتار وحشتناک انسانها میزدند . من هم با شما
    موافقم – اما تفاوت کشتار انها با این موجود دیوانه در این است که انها برای تسخیر
    شهر یا کشوری دست به این جنایت میزدند و " دراکولا "برای تفریح و لذت- مثلا تیمور
    لنگ در خاطراتی که بقلم خودش نوشته شده است, بارها اشاره میکند که شهرهای که در
    برابرش مقاومت میکردند از جمله نیشابور و سبزوار و شیراز و اصفهان را بعد از ان که
    تسخیر کرد – فرمان داد که زن و مرد را بکشند – حتا در سبزوار از سرهای قربانیان خود
    مناره ای ساخت که از نود هزار سر تشکیل شده بود . اما ان کشتارها فقط برای تفریح
    نبود – من در این مطلب بسیار سعی کرده ام تا از عنوان کردن مسائلی که شرم اور است
    خوداری کنم . مثلا در یک مهمانی "دراکولا" دستوری صادر میکند که تصورش هم انسان را
    مغموم و شگفتزده خواهد کرد . در یک میهمانی که فرمانداران و لشکریان بهمراه
    بستگانشان در ان شرکت داشتند, به فرمانداری میگوید : بهمراه تمام اعضای خانواده نزد
    او بروند و کنارش بنشینند – انگاه به فرماندار میگوید : اگر میخواهی خود و فرزندانت
    زنده بمانید, باید در حضور تمام مهمانان و فرزندانت - سینه زنت را از بیخ ببری و
    انرا بخوری – این نمونه کوچکی از جنایات " دراکولای " واقعی تاریخ است .!! تفریح و
    سرگرمی مورد علاقه اش – فرو کردن چوبهای تیز و بلند به ماتحت انسانها بود –او این
    طرز شکنجه را با شکلها و مدل های متنوعی انجام میداد – که بنا به سن و رتبه و جنسیت
    و یا شرایط مخصوص فرق میکرد, او عادت داشت که قربانی های خود را که پیوسته در حال
    فریاد و ضجه کشیدن بودند- با دقت و وسواس عجیبی در اشگال هندسی متنوعی صف ارائی
    نماید .!! و اغلب انها را در اطراف شهر – بصورت دایره ای بسته بر زمین میخکوب میکرد
    – بطوریکه اهالی شهر در کوچه و بازار به هر سو که نگاه میکردند, با مناظر این
    قربانیان روبرو می شدند .! با اینحال روزهایی وجود داشت که " دراکولا " از شکنجه
    دادن مردم نیز خسته میشد و به همین دلیل به دنبال تفریحات دیگری می گشت . روزی
    دستور داد که فقرا و گدایان " والاسی " را به کاخ بیاورند و انها را سیر کنند -
    قبل از همه به ملازمان امر کرد انها را به حمام برده و لباسهای فاخر بر تن انها
    کنند - بر سر میز شام به هر کدام کیسه ای زر داد – و هنگامی که مسکینان و فقرا از
    دست و دلبازی "دراکولا" خرسند شده بودند- چهره واقعی او اشکار شد , در باغ تعدای
    دیگ بزرگ اماده طبخ بود – هر کدام از گدایان را درون دیگی کرد و روی اتش گذاشت .!!
    "دراکولا " به حادثه نویسی دستور داده بود که تمام حوادث و وقایع هایی را که از
    شکنجه کردن – انسانها و دشمنانش اتفاق می افتد , ضبط و ثبت کند – او جنایات وحشیانه
    خود را هنری میدانست که دیگران از فهم ان عاجزند .!! چند مجسمه ساز و نقاش را مجبور
    کرده بود, که از خلق هنرش – تابلو و مجسمه بیافرینند .!! امروزه از ان اثار هولناک
    - تنها مجسمه های ویران شده ای باقی مانده که یادگاری از جنایت این موجود پلید و
    بیمار است . یکبار تعدادی از سیاستمداران عثمانی به نزد او امدند – انها بنا به سنت
    و رسم خود لباسهایی محلی و کلاه های بلندی بسر داشتند – و با این حالت در مقابله "
    دراکولا " ادای احترام کردند – " دراکولا " برای انکه به انها نشان دهد که ترجیح
    میدهد ملاقات کنندگانش بی کلاه به نزد او حاضر شوند, دستور داد کلاه های این ترک ها
    را بر سرهایشان میخکوب کنند.!! – او از چاپلوسان و کسانی که از او تعریف و تمجید
    میکردند – خوششان می امد . روزی " دراکولا " دو راهب را که از صومعه دور دستی امده
    بودند – به نزد خود پذیرفت, وبا غرور سربلندی زیادی انها را بیرون کاخ برد- و صفوفی
    از انسانهای به چوب کشیده را که در محوطه حیاط بودند به انها نشان داد . یکی از
    راهبان با حالتی تائید کننده سرش را تکان داد و گفت : شما از جانب خداوند انتخاب
    شده اید که شروران و بدکاران را مجازات نمائید – اما رفیق و همراه ان راهب را که با
    جسارت و شجاعت تمام – ناراحتی و نارضایتی خود را بیان کرده بود, به چوب کشید . "
    دراکولا " از سئوال کردن مهمانانش لذتی وافر میبرد – و چنانچه به این نتیجه میرسید
    که پاسخ خوب و مناسبی به سئوالش داده شده – از کشتن انها چشم پوشی میکرد . در یک
    جشن که مهمان " دراکولا " یک اشراف زاده لهستانی بنام " بندیکت دو بوتیور " بود –
    پس از صرف شام, تعدادی مستخدم ناگهان یک نیزه طلائی را به داخل اطاق پذیرائی اوردند
    و انرا مستقیم در برابر " دو بو تیور " که با احتیاط مشغول تماشا کردن این برنامه
    بود بر زمین فرو کردند . " دراکولا " لبخند زنان گفت : بمن بگوئید برای چه دستور
    دادم این نیزه را اینجا بیاورند .؟!- شاهزاده لهستانی پاسخ داد : عالی جناب! حدس
    میزنم که یک اشراف زاده توجه شما را بخود جلب کرده است . " دراکولا " با لبخند گفت
    : خوب گفتید – شما نماینده کشور بزرگی هستید و من این نیزه را به احترام شما –
    مخصوصا در این تالار جای دادم . مرد لهستانی از شهرت شوم "دراکولا " در ارتباط با
    این شوخی های مهلک اگاهی داشت, وبه این نتیجه رسید که منظور از " این احترام "
    همان فرو کردن چوب در بدنش بود . او به سرعت شروع به صحبت نمود و گفت : عالی جناب!
    چنانچه من برای انجام کاری مسئول بوده ام که مجازاتش مرگ است, از شما تقاضا نخواهم
    کرد که مرا عفو کنید و از کشتن من صرف نظر نمائید – زیرا شما خود بهترین قاضی
    میباشید – بنابر این شما مسئول مرگ من نخواهید بود – بلکه تنها خودم مسئول خواهم
    بود . " دراکولا " شروع به خندیدن کرد وگفت : چنانچه اینگونه بمن پاسخ نداده بودید
    – بطور حتم یقین شما را به این نیزه میخکوب میکردم . جنایت و کشتاری که " ولاد "
    چهارم معروف به " ته پس " در مرکز " والاسی " انجام داد برای همیشه در تاریخ ثبت
    شده است . " ترانسیلوانیا " سرزمینی است, که " دراکولای " واقعی انرا جولانگاه خود
    کرده بود . این منطقه بیش از 1000 سال جزء سرزمین مجارستان قلمداد می شد, اما
    رومانی پس از جنگ جهانی اول انرا به تصرف خود دراورد . البته در عصر حاضر جز چند
    مجسمه ویران و قله ای مخروبه – چیز زیادی از "ترانسیلوانیا" و "دراکولا " باقی
    نمانده است . نکته دیگر که باید توضیح دهم – در هیچ روایت و اسنادی به خون اشامی و
    نوشیدن خون توسط " ته پس " اشاره نشده است . اولین بار نویسنده ای بنام " برام
    استوکر " شخصیت افسانه ای " دراکولا " را خلق کرد, خون اشامی که زادگاهش "
    ترانسیلوانیا " است – بعدها از این داستان – فیلم ها و تاترهای مختلفی ساخته شد .
    اما همانگونه که در بالا اشاره کردم - خون اشام برام استوکر در برابر " دراکولای "
    واقعی – براستی موجود بی ازار و کوچکی است .

  4. #4
    Registered User PipBpy3000_v2 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2009
    محل سکونت
    ترکمن صحرا
    نگارشها
    292

    پاسخ : عجايب باستان شناسي و حوادث عجيب

    مقبره قابوس بن وشمگير (ميل گنبد كاووس)


    مكان: زمين - اوراسيا - خاورميانه - ايران - گلستان - گنبد كاووس - باغ ملي - روي يك تپه ي دست ساز

    عجايب: بلند ترين برج آجري دنيا - آجري بودن - قرار گرفتن روي تپه ي مصنوعي - عجيب بودن جنس خشت - مكان جسد مرحوم قابوس بن وشمگير - جنس نوك ميل - شايه هاي عجيب (شايد هم واقعيت!)

    بلند ترين برج آجري دنيا: با طول 72 متر يعني 236 ft
    روي اين برج آجري به خط كوفي به عربي نوشته شده:
    هذا القصر العالي – لامير شمس المعالي – الامير قابوس ابن وشمگير – امر به بنائه في حياته – سنه سبع و تسعين – و ثلثمائه قمريه و سنه خمس و سبعين و ثلثمائه شمسيه
    يعني:
    این اثر تاریخی بزرگ، به امر امير شمس المعالي، قابوس بن وشمگير در طول حياتش در سال 397 هجري قمري، برابر با 375 هجري شمسي ساخته شده است.
    عجيب بودن جنس خشت: خشت اين برج از نوعي مخلوط خاك با تخم مرغ(!) بدست آمده.
    مكان جسد مرحوم قابوس بن وشمگير: مكان جسد درون ميل و در بالاي آن قرار داشته و تابوت با زنجير به سقف ميل همراه جواهرات قيمتي بسته شده بود. (شايعاتي هم هست كه مي گويند در زير ميل مدفون شده)
    جنس نوك ميل: بر روي نوك ميل گنبد روزنه اي وجود دارد كه نور را به مقبره مي رسانده (البته زوي اين ميل يك پنجره هم وجود دارد كه همين كار را مي كند) شايعاتي هست كه مي گويند بر روي نوك ميل جواهري قرار داشته (يا فلزي مانند طلا).
    شايه هاي عجيب (شايد هم واقعيت!): دزديده شدن و قارت مقبره و جواهرات - مدفون بودن نيمي از برج درون خاك - مدفون بودن جواهرات و طلا و مقره در زير ميل و ...

    توجه: اين نوشته نياز به كامل شدن دارد! از كمك شما در تكميل آن ممنون مي شويم!
    ویرایش توسط PipBpy3000_v2 : 07-01-2009 در ساعت 11:06 AM

  5. #5
    darkness boy
    Guest

    پاسخ : عجايب باستان شناسي و حوادث عجيب

    اتومبیل نفرین شده(اتومبیلی که باعث اصلی جنگ جهانی اول بود!)

    یک اتومبیل لوکس و پر زرق وبرق – در قتل بیست میلیون نفر از مردم جهان نقش قابل
    توجهی داشت.!! این اتومبیل سرخ رنگ که دو تن از اعضای خانواده سلطنتی اتریش را با
    خود حمل میکرد و انان را به سوی سرنوشت غم انگیزی میبرد – گنجایش شش سرنشین را
    داشت, و در ان زمان کمتر از 2000 کیلومتر را پیموده بود . در حقیقت , این اتومبیل
    مخصوص خانواده سلطنتی ساخته شده بود – تا هنگام دیدار از شهر " سارایوو " مورد
    استفاده قرار گیرد . روز 28 ژوئن 1914 بود و احوال سیاسی در سراسر قاره اروپا در
    استانه انفجار وحشتناکی قرار داشت . تنها جرقه کوچکی کافی بود تا بهانه ای بدست دهد
    و شعله یک جنگ خانمانسوز را بر افروزد . " ارچ دوک . فرانتس فردیناند " ولیعد اتریش
    و همسرش " دوشس هوئنبورگ " سوار این اتومبیل کروکی زیبا شدند – تا در خیابانهای "
    سارایوو " گشتی بزنند . در ان هنگام بمبی به سوی اتومبیل پرتاب شد که به بدنه ان
    اصابت کرد- و بی انکه منفجر شود, دوباره به خیابان افتاد . ولی لحظه ای بعد – منفجر
    شد و چهار تن از اعضای گارد سلطنتی اتریش را که سوار اسب و در پشت اتومبیل حرکت
    میکردند مجروح ساخت . با اینحال هیچگاه معلوم نشد چرا ولیعد اتریش و همسرش , پس از
    این واقعه به قصر مراجعت نکردند .!! اینک نوبت به عامل نامعلوم دیگری رسید که تا
    امروز راز ان کشف نشده است, راننده انها که کاملا به وضع شهر و خیابانهای ان اشنا
    بود – اشتباها به خیابان بن بستی پیچید و در ان خیابان تنگ و باریک – ناگهان جوانی
    که تپانچه ای در دست داشت – از آستانه در یکی از خانه ها بیرون پرید و با یک جهش
    خود را به بالای گلگیر اتومبیل رساند و با شلیک چند گلوله – ولیعد اتریش و همسرش را
    به قتل رساند و خود بدست محافظان کشته شد . مرگ این زوج سلطنتی – بمنزله جرقه ای
    بود که اتش جنگ جهانی اول را شعله ور ساخته بود - و بالغ بر بیست میلیون نفر جان
    خود را در این جنگ عالمگیر از دست دادند . در ورای این سیل خروشان و این تحولات
    ناگهانی – اتومبیل سرخ رنگ همچنان به اعمال شیطانی خود ادامه داد و همه کسانی که به
    نحوی با این اتومبیل سروکار پیدا کردند, به هلاکت رسیدند. یکهفته پس از انکه اتش
    جنگ به سراسر اروپا سرایت کرد – ژنرال " پوتیورک " فرمانده مشهور لشکر پنجم اتریش –
    خانه فرمانروا را در " سارایوو " مصادره کرد و این اتومبیل نفرین شده را نیز تصاحب
    کرد . دیری نپائید که نحسی این اتومبیل گریبان او را نیز گرفت – و بیست و یکروز بعد
    در " والیئوو " شکست فاجعه امیزی را تحمل کرد و مقام فرماندهی را از دست داد و به "
    وین " اعزام شد و در انجا در فقر و فلاکت درگذشت . اتومبیل سرخ رنگ به تصاحب یک
    اتریشی دیگر در امد – صاحب جدید ان سروانی بود که از کارمندان " پوتیورک " بخت
    برگشته بشمار میرفت . بزودی این سروان با اتومبیل اخت شد – ولی نمیدانست که سرنوشت
    دردناکی در انتظار اوست . این سروان اتریشی که جنون سرعت داشت – در یکی از روزها که
    با سرعت سرسام اوری رانندگی میکرد – دو تن از روستائیان را زیر گرفت و اتومبیل به
    درختی تصادف کرد و سروان اتریشی در این سانحه به قتل رسید.! او فقط 9 روز صاحب
    اتومبیل بود . پس از متارکه جنگ , فرمانروای جدید " یوگسلاوی " این اتومبیل را
    تصاحب کرد و دستور داد که انرا تعمیر و تزئین کنند . ظرف چهار ماه – این اتومبیل
    چهار بار تصادف کرد و در اخرین تصادف فرماندار یوگسلاوی یک دست و یک پایش را از دست
    داد . فرمانروای " یوگسلاوی " دستور داد این اتومبیل نحس و شوم را نابود کنند .
    زیرا نحوست ان گریبان هر کس را که سوار ان شده بود را گرفته بود – اما در همان زمان
    شخصی بنام دکتر " سرکیس " که اعتقادی به این حرفها نداشت و موضوع نحس بودن اتومبیل
    را به باد تمسخر میگرفت – این اتومبیل را در ازای مبلغ ناچیزی خریداری کرد . چون
    قادر به استخدام راننده شخصی نبود – تصمیم گرفت خود شخصا هدایت انرا عهده دار شود –
    مدت شش ماه با ان خوش بود و در این مدت هیچ اتفاق ناگواری رخ نداد – کم کم همه باور
    میکردند که شایعه نحس بودن این اتومبیل – چیزی جزء خرافات و زائیده خیالات مردم
    نیست – اما در بامداد یکی از روزها – این اتومبیل در حالیکه واژگون شده بود- در
    کنار جاده پیدا شد, اتومبیل فقط اندکی اسیب دیده بود و جسد دکتر نیز در کنار ان
    دیده می شد – که هنگام چپ شده اتومبیل – زیر ان مانده و له و لورده شده بود . همسر
    دکتر , پس از مرگ شوهرش این اتومبیل را به یک جواهر فروش ثروتمند فروخت – این شخص
    نیز یکسال با ان خوش بود تا انکه ناگهان بی دلیل دست به خودکشی زد – صاحب بعدی این
    اتومبیل – پزشک دیگری بود که از همان روز نخست نحسی اتومبیل گریبانش را گرفت . او
    بر خلاف صاحبان قبلی این اتومبیل – در سانحه ای به قتل نرسید, بلکه بیماران او از
    ترس نحسی این اتومبیل از مراجعه به مطب خوداری کردند . در نتیجه کار و بار او کساد
    شد و مجبور گردید این اتومبیل را به یک راننده سوئیسی مسابقات اتومبیل رانی بفروشد
    – این راننده سوئیسی در حین تمرین در " دولومیت " با یک دیوار سنگی برخورد کرد و در
    دم کشته شد.!! این اتومبیل دوباره به نزدیکی " سارایوو " بازگشت و اینبار, یکی از
    کشاورزان انرا خریداری کرد . او دستی به سروگوشش کشید و ماه های متوالی بی انکه
    حادثه ناگواری رخ دهد – سوار ان میشد . تا انکه در بامداد یکی از روزها ناگهان این
    اومبیل – بی دلیل در جاده خاموش شد و از حرکت باز ایستاد . صاحب اتومبیل – از یکی
    از کشاورزانی که از ان حوالی میگذشت خواهش کرد تا اتومبیل را به کاری خود ببند و ان
    را تا شهر بوکسل کند . او تازه شروع به بستن طناب بوکسل کرده بود – که ناگهان
    اتومبیل روشن شد و به راه افتاد . پس از برخورد به گاری – انرا همراه با اسب هایش
    به کناری پرتاب کرد و روی جاده به حرکت درامد – و سر یک پیچ تند – واژگون شد و
    صاحبش را به قتل رساند . سرانجام دوران شوم این اتومبیل به پایان خود نزدیک شد و
    این اتومبیل سرخ رنگ – بدست مکانیکی بنام "تیبر هر شفیلد " افتاد- او که در صدد
    تعمیر ان برامده بود – این اتومبیل را به رنگ ابی دراورد – چون نتوانست ان را
    بفروشد – خودش سوارش شد – یکروز هنگامیکه پنج تن از دوستانش را سوار اتومبیل کرده
    بود و به یک عروسی میبرد – ناگهان به کله اش افتاد تا با سرعت زیاد از اتومبیل
    دیگری سبقت بگیرد – اما کنترل اتومبیل از دستش خارج شد و با اتومبیل دیگر تصادف کرد
    – در این حادثه که اخرین سانحه تاریخ این اتومبیل بشمار میرفت, " هرشفیلد " و چهار
    تن همراهانش به قتل رسیدند . این اتومبیل به هزینه دولت اتریش بازسازی شد و بجای
    زندان – انرا به موزه " وین " فرستادند . این اتومبیل شانزده نفر را به قتل رساند و
    موجبات اغاز یک جنگ جهانی را فراهم ساخت – در ان زمان هرکس وارده موزه میشد –
    تابلویی را میدید که بر ان نام قربانیانی که با این اتومبیل جانشان را از دست داده
    بودند بچشم میخورد – تا انکه جنگ جهانی دیگری ان را نابود ساخت . این اتومبیل پر
    ماجرا – سرانجام در خلال جنگ دوم جهانی – بر اثر بمبی که از سوی متفقین بر روی موزه
    " وین " پرتاب شد از میان رفت .

  6. #6
    darkness boy
    Guest

    پاسخ : عجايب باستان شناسي و حوادث عجيب

    مشهورترین مومیایی های تاریخ

    در سال 1922 باستان شناس انگلیسی بنام " هوارد کارتر " هنگام حفاریهای باستانی در نزدیکی "الا
    قصر " مقبره "توت عنخ امون" را کشف کرد . توت عنخ امون " از فرمانروایان سلسله
    هجدهم مصر بود که در حوالی سال 1348 قبل از میلاد به سلطنت رسید .جسد مومیایی شده
    این فرعون در تابوتی بطول 180 سانتیمتر قرار داشت که حاوی 1065 کیلوگرم طلا بود .
    روی نوارهای صورتش, صورتک بسیار زنده نمایی از طلا و پر از جواهرات قرار داده بودند
    . مجموعه شگفت اوری از انگشتر و گردنبند و طلسم و زینت الات نفیس در لابلای پارچه
    های کفن یافت شد . اندامهای داخلی بدن فرعون را در اورده و پس از مومیایی کردن در
    یک صندوق جداگانه از جنس رخام گذاشته بودند . مومیایی و تابوت هنوز در مقبره هستند
    و طلا و جواهرات در موزه ملی مصر در قاهره به نمایش گذاشته شده اند .
    اینس د کاسترو
    پدرو پادشاه کاستیل هنگامی که شاهزاده جوانی بیش نبود, به دختری بنام " اینس د
    کاسترو " دل باخت . اما پدرش که بخاطر مصالح سیاسی از ازدواج ان دو بیمناک بود,
    اتهامی جعلی به اینس بست و دستور داد سر از بدنش جدا کردند . پدرو به انتظار مرگ
    پدر ماند و وقتی به پادشاهی رسید, دستور داد قلب دست اندرکاران قتل " اینیس د
    کاسترو " را از سینه در اورند و همچنین به فرمان او قبر اینیس را نیز نبش کردند .
    جنازه را مومیایی کردند و لباس به تنش پوشاندند و انگاه بر تخت نشاندند و رسما" به
    عنوان ملکه کاستیل تاجگذاری کرد . تمام اشراف و نجبا را وادار کردند تا با بوسیدن
    دست مومیایی به او ادای احترام کنند و به چشم یک ملکه زنده به او بنگرند .!! پدرو
    در سال 1369 از دنیا رفت .
    ریچارد دوم
    ریچارد دوم پادشاه انگلستان در سال 1399 میلادی از سلطنت خلع شد و احتمالا" در سال
    1400 به قتل رسید . در سال 1413 هنری پنجم دستور داد جسد ریچارد دوم را مومیایی
    کردند و انرا با البسه و نشانهای تمام عیار سلطنتی به نمایش گذاشت . سه روز بعد
    هنری در دومین تدفین ریچارد دوم به عنوان صاحب عزا حضور یافت و جسد مومیایی شده
    ریچارد دوم را در کلیسای " وست مینستر " بخاک سپردند . مدتی بعد سوراخی در پهلوی
    مقبره ایجاد کردند و دیدار کنندگان میتوانستند دست خود را به درون سوراخ ببرند و سر
    شاه را لمس کنند . در سال 1776 یک بچه مدرسه ای مشتاق, دست در سوراخ کرد و استخوان
    فک ریچارد دوم را دزدید . اخلاف این پسر تا سال 1906 این عتیقه را نگهداری کردند و
    در این سال ان را به سر جای اولش بازگرداندند .! ( دزد هم دزدهای قدیم )
    کاترین والوا
    کاترین والوا, همسر هنری پنجم در سال 1437 درگذشت, نوه اش هنری هفتم, در کلیسای "
    وست مینستر " دست به تغییر بنای اساسی زد و در نتیجه جسد مومیایی شده ملکه را نقل
    مکان دادند . جسد را در تابوت چوبی نتراشیده ای بر زمین گذاشتند و مدت 200 سال در
    معرض نمایش بود . خدمه کلیسا در ازای یک شلینگ در تابوت را بلند میکردند تا
    دیدارکنندگان بتوانند جسد را تماشا کنند . اما ظاهرا" تماشای تنها برای " ساموئل
    پپیز " کافی نبود . وی در سی وششمین سالروز تولدش به کلیسای وست مینسر رفت . حال
    احساس را از زبان خودش بشنویم : بالاتنه بدنش را در دستانم گرفتم و به یاد اینکه
    برای اولین بار ملکه ای را میبوسم, بر لبانش بوسه زدم .! عاقبت در سال 1776 جسد را
    از ملاء عام خارج کردند .
    دوک مون ماوث
    این شورشی انگلیسی را در سال 1685 – و ضمن یکی از فجیع ترین اعدامهای تاریخ سر از
    بدن جدا کردند ( با 5 ضربه تبر ) تنه و سر جسد را به قبرستان فرستادند, اما در
    اخرین لحظات متوجه شدند که از او تصویری وجود ندارد . از انجا که او پسر نامشروع
    چارلز دوم پادشاه انگلستان بود, شایان اهمیت بود که تصویری از او موجود باشد . پس
    سر و تن را از قبرستان بازگرداندند و به یکدیگر دوختند و لباس بر ان پوشاندند و
    سرانجام تصویری از ان کشیدند . این تصویر در نشنال پرتریت گالری لندن نگهداری میشود
    .
    بانوی محفوظ
    " مارتین وان بوچل " انگلیسی که عادات عجیب و غریب خاص خود را داشت, در فاصله
    سالهای 1735 تا 1812 زندگی میکرد . در عقدنامه ازدواج او تبصره ای بود – حاکی از
    اینکه او بعضی از اموال را فقط تا وقتی همسرش روی زمین میماند میتوانست در تصرف خود
    داشته باشد . وقتی همسر " وان بوچل " در گذشت وی جسدش را مومیایی کرد, لباس عروسی
    به او پوشاند و درون محفظه ای شیشه ای در اتاق پذیرایی اش گذاشت و به این ترتیب
    مالکیت خود را بر اموال مربوطه محفوظ داشت . " بانوی محفوظ " توجه عده بیشماری را
    بخود جلب کرد . وان بوچل همیشه از او به عنوان " عزیز از دست رفته من " یاد میکرد .
    وقتی او دوباره ازدواج کرد همسر جدیدش که دل خوشی از این رقیب نداشت, دو پا را در
    یک کفش کرد که جسد را باید از خانه منتقل کنند . بوچل برای اجرای تعهدش مبنی بر
    اینکه همسر سابقش باید همیشه روی زمین بماند,جسد مومیایی شده را به کالج سلطنتی
    جراحان هدیه کرد و جسد در انجا بود تا انکه در یکی از حملات هوایی المان در ماه مه
    1941 در اثر سقوط بمت متلاشی و خاکستر شد .
    جرمی بنتام
    جرمی بنتام فیلسوف انگلیسی و پدر مکتب " سودخواهی " که در سال 1832 در سن 84 سالگی
    درگذشت در وصیتنامه اش تمام اموالش را وقف بیمارستان " یونیورسیتی کالج " لندن کرد
    – مشروطه به اینکه جسدش را نگهداری کنند و در تمام جلسات هیت مدیره بیمارستان حاضر
    کنند . وی دکتر " ساوثوارد اسمیت " را برای تدارک مومیایی جسد خویش انتخاب کرد .
    اسمیت اسکلت را مهیا کرد و یک شبیه مومی از سر بنتام ساخت و به ان چسباند, سپس
    لباس و کلاه مناسبی هم برایش تهیه کرد . به گفته اسمیت " در محفظه ای از چوب ماهون
    که درهای تاشوی شیشه ای داشت – جرمی بنتام بر صندلی راحتی خود نشسته بود و عصای
    مورد علاقه اش را در دست داشت.... به این ترتیب 92 سال تمام جرمی بنتام در تمام
    جلسات حضور یافت .
    خولیا پاستراتا
    این زن ریشدار مکزیکی عجیب الخلقه (1860 – 1832) که به عنوان زشت ترین زن تاریخ از
    او یاد کرده اند در سراسر جهان به نمایش گذاشته شده است . مدیر برنامه اش برای انکه
    او فقط برای خودش باشد با او ازدواج کرد و وقتی او ابستن شد, برای تماشای زایمانش
    به فروش بلیط بخت ازمائی اقدام کرد. بچه مرده بدنیا امد و مثل مادرش عجیب الخلقه
    بود . اندکی پس از زایمان خولیا مرد . شوهرش جسد مادر و بچه را مومیایی کرد و در
    محفظه ای شیشه ای قرار داد و بلافاصله در سراسر دنیا انها را در معرض نمایش گذاشت .
    طبق اخرین گزارش مومیایی خولیا در سوئد به نمایش گذاشته شده بود . ( این ادم دو پا
    برای پول چه کارها که نمی کند )

    چی هانگ
    این کاهن بودائی چاق و چله بیش از اندازه مورد علاقه پیروانش در تایوان بود . وقتی
    مرگش را نزدیک دید, دچار این بیم شد که مبادا لیاقت عشق امتش را نداشته است . پس
    تصمیم گرفت قداست خود را بیازماید . او وصیت کرد که پس از مرگ جسدش را برای مدت سه
    سال در گوزه بزرگی نگه دارند. در پایان سه سال اگر جسدش نپوسید و از بین نرفت, انرا
    با طلای خالص رنگ بزنند و برای همیشه به زیارتش بیایند . پس از پنج سال وقتی که
    پیروانش پول کافی برای خرید طلا جمع کردند, کوزه را باز کردند . جسد "چی هانگ "
    کاملا سالم مانده بود و فقط لاغرتر شده بود . جسد را به معبدی در تایپه بردند تا زر
    اندودش کنند و سیل زائران به زیارتش بیایند و هدیه و پیشکش برایش بیاورند . امروز
    چی هانگ در معبدی در تایپه در معرض نمایش نشسته است

  7. #7
    darkness boy
    Guest

    پاسخ : عجايب باستان شناسي و حوادث عجيب

    "اسرار استون‌هنج "

    شاید قسمت این باشد که دوستانی که علاقه بیشتری به باستان شناسی اسرار امیز دارند –
    سه پست متوالی مطالب مورد نظر خود را مطالعه می کنند . " استون هنج " یکی از مراکز
    باستانی جهان است که بسیاری از محققان درباره ان اختلاف نظر دارند . بعضی این بنا
    را برای شناسائی روزها و مشخص شدن اعتدال روزهای بهار و پائیز میدانند . بعضی این
    مکان را برای قربانی دادن و قربانی شدن میدانند.. شاید بهتر باشد مطلب امروز را
    دنبال کنیم تا شما قضاوت کنید, اما به این نکته توجه کنید " استون هنج " تنها مکان
    سنگی به این شکل در دنیا نیست و همین باعث شده تا تئوریهای مختلفی مطرح شود .



    دوایر سنگی" استون‌هنج " یكی از عجایب جهان باستان و از مشهورترین محوطه‌های
    باستانی امروز جهان است كه از سال 1986 در فهرست میراث جهانی یونسكو ثبت شده است .
    قدمت این محوطه باستانی كه در دشت" سالزبری "در" ویلت‌شایر" انگلستان واقع شده است،
    به عصر نوسنگی و عصر مفرغ برمی‌گردد. "استون‌هنج" از دو دایره‌سنگی متحد‌المركز
    تشكیل شده است كه ارتفاع سنگ‌های دایره درونی آن به 6 متر و وزن‌شان به حدود 50 تن
    می‌رسد . به عقیده كارشناسان،" استون‌هنج" در چند مرحله و در یك دوره زمانی
    هزارساله، از 3 هزار تا 2 هزار سال پیش از میلاد مسیح، ساخته شده است. ساخت
    "استون‌هنج" در زمان خود یك شاهكار مهندسی و مستلزم انگیزه، وقت و نیروی انسانی
    بالایی بوده است. با این حال تا امروز دلیل ساخت "استون‌هنج" روشن نشده است، هر چند
    تئوری‌های زیادی در مورد كاربرد و دلیل ساخت این دوایر سنگی وجود دارد كه هنوز هیچ
    یك از آن‌ها به یقین ثابت نشده‌اند. دایره بیرونی "استون‌هنج "كه قطر آن به 115 متر
    می‌رسید، از سنگ‌های نسبتاً كوچكتری ساخته شده است و دو شكاف كه به عنوان ورودی عمل
    می‌كرده‌اند، در شمال شرقی و جنوب آن قرار دارد. در قرن هفدهم،" جان اوبری"،
    باستان‌شناس انگلیسی در لبة درونی این دایره، 56 گودال كشف كرد كه به نام خود او
    مشهور شدند. بر اساس یك نظریه، این گودال‌ها احتمالاً روزی الوارهایی را به صورت
    ایستاده در خود جای داده بودند، اما تاكنون هیچ مدركی كه این فرضیه را تأیید كند به
    دست نیامده است. دایره درونی" استون‌هنج" در حدود هزار سال بعد ساخته شده است. در
    این زمان حدود 74 تخته سنگ عظیم كه وزن بعضی از آن‌ها به 50 تن می‌رسید، از
    كوه‌های" مارلبرو داون" در فاصله‌ 30 كیلومتری شمال "استون‌هنج" به این محل آورده
    شدند. از این تعداد 30 تخته سنگ دایرة درونی به قطر سی‌متر را تشكیل می‌دهند، 29
    تخته سنگ به صورت افقی روی این تخته‌سنگ‌های ایستاده قرار گرفتند و 15 تخته‌سنگ آخر
    هم كه از بقیه سنگ‌ها عظیم‌تر هستند، به شكل یك نعل اسب درون این دایرة دوم قرار
    گرفتند . مطالعات كارشناسی كه به تازگی صورت گرفته نشان می‌دهد برای انتقال این
    سنگ‌های 50 تنی از "مارلبرو داون" به محل فعلی‌شان، باید لااقل 600 مرد قوی‌هیكل در
    عملیات انتقال این سنگ‌ها شركت می‌كردند . در طول سال‌های گذشته، ساخت این بنای
    سنگی عظیم به اقوام مختلفی نسبت داده شده است، اما قوم سازنده "استون‌هنج" تا امروز
    هنوز مشخص نشده است. بر اساس پرطرفدارترین نظریه، ساخت" استون‌هنج" توسط اقوام
    نوسنگی در حدود 5 هزار سال پیش آغاز شد و بعدها توسط قوم دیگری كه به تازگی شكوفا
    شده بود، ادامه یافت. برخی كارشناسان احتمال می‌دهند این قوم دوم كه به قوم" بیكر "
    مشهور شده‌اند، از قسمت قاره‌ای اروپا به انگلستان آمده باشند، اما تاكنون هیچ
    مدركی كه این نظریه را تأیید كند به دست نیامده است." استون‌هنج" و ستاره‌شناسی در
    جهان باستان
    نخستین مطالعات علمی در" استون‌هنج" در سال 1740 میلادی توسط" ویلیام استاكرلی"
    صورت گرفت. "استاكرلی" نخستین نقشه دقیق از استون‌هنج را تهیه كرد و با مطالعه این
    نقشه متوجه ارتباط احتمالی این بنا حركت خورشید و ستارگان شد . "استون‌هنج" در جهت
    شمال‌شرقی ـ جنوب‌غربی ساخته شده است و احتمالاً سازندگان آن هنگام ساخت آن قصد
    پیش‌بینی نقاط اعتدال بهاری و پاییزی (زمانی كه طول روز شب با یكدیگر یكسان می‌شود)
    و نقاط انقلاب تابستانی و زمستانی (بلندترین روز و بلندترین شب سال) را داشته‌اند*
    . بنا بر مطالعات انجام شده در" استون‌هنج"، در نقطه انقلاب تابستانی، یعنی روز 21
    ژوئن، خورشید از شمالی‌ترین بخش دایره بیرونی طلوع می‌كند و نخستین اشعه‌های آن
    درست از میان نعل اسب درونی رد می‌شود. به گفته كارشناسان، بسیار بعید است كه چنین
    چیزی صرفاً بر اثر تصادف به وجود آمده باشد . اما داغ‌ترین بحث و جدل‌های علمی پس
    از چاپ كتاب رمزگشایی از" استون‌هنج"، نوشته "جرالد هاوكینز"، ستاره‌شناس انگلیسی
    در سال 1963 درگرفت." هاوكینز" در كتاب خود بر ارتباط" استون‌هنج" با حركت ستارگان
    و نقاط اعتدالین و انقلابین تأكید كرد و گفت كه از استون‌هنج در دوران باستان برای
    پیش‌بینی كسوف و خسوف خورشید و ماه استفاده می‌شده است. اما این نظریه در سال‌های
    اخیر و از سوی باستان‌شناسان و كارشناسانی چون "ریچارد اتكینسن" رد شده است .
    نخستین حفاری‌های علمی در "استون‌هنج" در اواخر قرن هجدهم میلادی توسط "ویلیام
    كانینگتن" و "ریچارد كالت‌هور" صورت گرفت. در سال 1798 گودال زیر یكی از
    تخته‌سنگ‌های دایره درونی را كه سقوط كرده بود مورد مطالعه قرار داد و در سال 1810،
    با بررسی یكی از تخته‌سنگ‌ها متوجه شدند كه این تخته‌سنگ در ابتدا ایستاده بوده است
    و در سال‌های اخیر سقوط كرده است . در حدود سال 1840، "چارلز داروین"، دانشمند
    مشهور، از خانواده "آنتروبوس" كه آن زمان مالكیت "استون‌هنج" را در اختیار داشت
    اجازه گرفت تا برای بررسی تئوری خود در زمینه نقش كرم‌های خاكی در تخریب محوطه‌های
    باستانی در "استون‌هنج" به حفاری‌های محدودی دست بزند . در شب تحویل سال 1900
    میلادی، یكی دیگر از تخته‌سنگ‌های عظیم دایره درونی افتاد و خانواده "آنتوبوس"، یك
    مهندس معدن به نام" ویلیام گاولند" را مأمور كردند تا این تخته‌سنگ را به حالت اولش
    برگرداند. " ویلیام گاولند " به رغم آن كه هیچ تجربه‌ای در زمینه باستان‌شناسی
    نداشت، در طول حفاری‌های خود یكی از دقیق‌ترین و جامع‌ترین گزارش‌های مربوط به
    عملیات صورت گرفته در" استون‌هنج" را تهیه كرد . اما بزرگترین حفاری باستان‌شناسی
    در" استون‌هنج" پس از انتقال مالكیت این محوطه باستانی به دولت انگلستان، در سال
    1919 و توسط "ویلیام هاولی" و دستیارش "رابرت نیوال" صورت گرفت. بزرگ‌ترین نتیجه
    حفاری‌های هاولی و نیوال كه تا سال 1926 به طول انجامید، روشن شدن این نكته بود كه"
    استون‌هنج" بر خلاف آن چه تا آن زمان تصور می‌شد در چند مرحله و در طول یك دوره
    زمانی طولانی ساخته شده است . تحقیقات" ریچارد اتكینسن"، "استوارت پیگات" و" ماركوس
    استون" كه در دهه 1950 میلادی و تحت نظر انجمن عتیقه‌شناسان انگلستان صورت گرفت،
    زمان‌بندی نسبتاً دقیق مراحل مختلف ساخت "استون‌هنج" را كه تا امروز نیز معتبر باقی
    مانده است، آشكار كرد ." استون‌هنج" در دوران معاصر
    و امروز یكی از بزرگترین جاذبه‌های فرهنگی و توریستی كشور انگلستان است، به طوری كه
    سالانه نزدیك به یك میلیون توریست انگلیسی و خارجی از این محوطه باستانی دیدن
    می‌كنند . در سال‌های اخیر، عبور اتوبان " a303" از نزدیكی "استون‌هنج" و ترافیك
    سنگین این اتوبان، باعث به خطر افتادن تمامیت و منظر استثنایی این محوطه در میان
    دشت "سالزبری" شده است . در حال حاضر، بنیاد میراث انگلستان مشغول مطالعه طرح‌هایی
    در مورد عبور جاده از یك تونل زیرزمینی و ساخت یك مركز توریستی در مجاورت
    "استون‌هنج" است كه هنوز هیچ‌كدام از این طرح‌ها قطعی نشده‌اند . در عین حال
    بررسی‌های علمی در مورد" استون‌هنج" نیز ادامه دارد و هر روز فرضیات جدیدی درباره
    چگونگی و علت ساخت این بنای سنگی منحصر به فرد مطرح می‌شود. با این وجود هنوز هیچ
    یك از این تئوری‌ها نتوانسته‌اند توضیحی قانع‌كننده و همه‌جانبه در مورد
    "استون‌هنج" فراهم كنند و به این ترتیب راز این محوطه باستانی 5 هزارساله تا امروز
    سر به مهر باقی مانده است .

    اما نکته که باعث شده باستان شناسان و محققان بیشتر از همیشه به اسرارامیز بودن
    این بناها فکر کنند – بناهای مشابه ای است که در اروپا در اسیا و در امریکای جنوبی
    بچشم میخورد . ایا ارتباطی بین این بناهای دور افتاده از هم وجود دارد . اجازه دهید
    به این سئوال در مطالب اینده بپردازیم . اما برای اشنایی شما به تعدادی از انها
    اشاره می کنیم . 1 – منهیر یا من هیرز - در نزدیكی «سارناك» - منطقه ای در فرانسه -
    ردیف هایی از این سنگ های ایستاده دیده می شود كه «من هیرز» نام دارد. ردیف این سنگ
    ها بیشتر از سه كیلومتر ادامه دارد. به نظر می رسد بخش های دهم، یازدهم و سیزدهم در
    دوره های مختلف ساخته شده اند، اما سازنده ها، آنها را طوری كنار هم قرار داده اند
    كه در عین حال به هم مربوط هم هستند. این بخش ها فضای محوطه را طوری سازمان داده
    اند كه توجه بیننده به دایره هایی جلب می شود. 2- نیوگراند – در این محیط زیبا که
    توریستهای بسیاری از ان دیدن می کنند , دایره ای بزرگ که در اطرافش سنگهای غول پیکر
    چیده شده است . 3 – جزیره مالت – در اینجا هم سنگهای عظیم به شکل دایره بچشم میخورد
    . 4- قاره امریکا -در قاره امریکا جنوبی بیش از 28 سنگ چین دایره ای وجود دارد که
    وزن بعضی از سنگها بیش از 35 تن است .

    * به اين سنگ هاي ميانی غول آسا " مگاليتز" میگویند . اين واژه از دو واژه يوناني
    «مگاس» به معناي بسيار بزرگ و «ليتوس» به معناي سنگ تشكيل شده است. مگاليتز ها، يا
    همين سنگ هاي غول آساي مياني استون هنج، به شكل يك نعل اسب در كنار هم قرار گرفته
    اند و به اين ترتيب در ميان حلقه بزرگتر يك محور را مشخص كرده اند. اگر در امتداد
    اين محور يك خط بكشيم و آن را ادامه بدهيم به نقطه اي مي رسيم كه خورشيد در بلند
    ترين روز سال (روز اول تابستان) طلوع مي كند. بقيه سنگ ها طوري كنار هم قرار گرفته
    اند كه جهت غروب خورشيد را در كوتاه ترين روز سال (روز اول زمستان) نشان مي دهند و
    بقيه سنگ ها هم جهت هاي مختلف طلوع ماه را در شب هاي مختلف ماه نشان مي دهند

  8. #8
    darkness boy
    Guest

    پاسخ : عجايب باستان شناسي و حوادث عجيب

    كسي طالب هست كه من بازم پست بزارم؟!

  9. #9
    arian-god
    Guest

    Post پاسخ : عجايب باستان شناسي و حوادث عجيب

    bezar dada kheily bahal bood

  10. #10
    perances_dark
    Guest

    پاسخ : عجايب باستان شناسي و حوادث عجيب

    kheili jaleb bod

Tags for this Thread

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ