اگه دنیا یه غروبه تو طلوع زندگی باش
پر از حس تولد پر از دوبارگی باش
اگه مردم نمیتونن با تو همنفس بمونن
شاید واسه اینه که نمی تونن درکت بکنن
من همیشه کنارتم آره با تو من میمونم
اگه دنیا یه غروبه تو طلوع زندگی باش
پر از حس تولد پر از دوبارگی باش
اگه مردم نمیتونن با تو همنفس بمونن
شاید واسه اینه که نمی تونن درکت بکنن
من همیشه کنارتم آره با تو من میمونم
ویرایش توسط sasuke.sama : 05-09-2011 در ساعت 05:30 PM
http://www.micro-source.ir
اي كاش ميتونستم بخندم ولي ديگه حالي نست**دكترا جواب كردن و ديگه جوابي نيست
تا تو رو دارم ديگه دردي ندارم حتي توي عذابم**اين حرفي كه ميخواستم بگم دوست دارم كه هستي با من
حتي تايپ كردن هم شده يه دستي**خوشحالم كه تو الان كنارم هستي
سلسله موي دوست حلقه دام بلاست*هر كه در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
these peoples gonna burn our hearts
cuz the ashes is their fuel
you cant scape from them all
being monster is the only cure
just put two horns on your head
and scream into day and night
till your wings get strong enough
to let go and fly away high
اینو الآن که اومدم انجمن گفتم.
Happy Halloween
یار با ما سخن گفته ** اسرار جهان گفته
در مطلع سال نو ** رمز نهان گفته
آن رمز چه می باشد؟ ** آن راه چه می باشد؟
قصه شده است بارها ** بر شاخه چه می باشد
میر است و جهان در بر ** میداند او از بر
از دیر و جهان نو ** از عبرت دور و بر
آن راز عیان باشد ** بر چشم جهان باشد
آوای شکوفه بر ** اعماق جهان باشد
ساقی نیامد و امشب سحر نبادنوشیدن پیاله می هم روا مبادگفتند آتشا؛ ساقی منصور در پی زلاله هاستگفتیم پس پگاه؛ شراب طهور در پیاله هاستزود است "می" خوریم در حریم دوستیادم نبود که ساقی غلام اوستشب را نشستم، سحر با فغان و دادگفتم خدای عزّ و جلّ یادت بلند بادرندی نجست ز کمند زلف یارچشمی نماند ز خدنگ لطف یارتیغ جفای او دلم را بریده استمژگان تیره اش جگرم را دریده استاز نرگس سرش آتش به جان ماستاز سرو قامتش عصیان به خان ماستاو را کرشمه است، سپه؛ به فتح سریر عشقما را دل شکسته پر خون گرم، فی دمشقدر کوی معرفت به محبت خرید و رفتاین است قصور غلام حلقه به گوش شور بخت
SERPICO
آفرین از شعری که گفتی خوشم اومد.
بهت تبریک میگم
سال نو، سر افرازی ** امسال، شکوفایی
نو آوری و باری ** نزدیک شرفیابی
راه است و رهبر او ** عشق است و دلبر او
آگاه به راه باشد ** دانا و مدبر او
جان و همه جان ها ** هر بتکده و بت ها
هر تازه و هر کهنه ** قربانی او بارها
ای آفتاب تابان رحمی به حال ما کن
مرحم به زخم ما نه، لطفی به جان ما کن
چشمم خیس و غمگین، قلبم زخم و خونین
جامم خشک و خالی، جامه پست و ننگین
لاغر چو مردگانم، جنگی چو اژدهایان
قوتم لطف ایزد، خانه نزد یزدان
ما را تفقدی نیست، در کوی جنگجویان
این ژندگان که هستند، تا هست شهسواران
من گرم و داغ و مستم، جوشان چو کوه تفتان
از جام سرخ و سبزی، خوردم چو پور دستان
ما را یکی جواب است، افسانه ها سراب است
آنچه مرا صواب است، لطفی نه چون حباب است
من مست آن دو نرگس، من مست بوی مویت
من مست نوش لعل و من مست خال رویت
آتش به کس نپیچید، جز آنکه با تو کوشید
مرده است آنکه کوشید، زنده است آنکه پوشید
امیدوارم خوشتون بیاد
و تو در خوابی و پرستوها
و تو می اندیشی
به بهاری دیگر، و به یاری دیگر
نه بهاری و نه یاری دیگر
حیف اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غم از وحشت پوسیدن نیست
غم از زیستن بی تو
در این لحظه ، پر دلهوره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نست
از سر این بام
این صحرا
این دریا
پر خواهم زد، خواهم مرد
غم تو، این غم شیرین را با خود خواهم برد
ویرایش توسط sasuke.sama : 09-29-2011 در ساعت 11:00 AM
منم یه دوتا شعر همینطوری تو مدرسه نوشتم xd
قدم قدم
قدم قدم تا خدا
تا شهر دل و صفا
قدم قدم تا ماه
قدم قدم تا شهر افتاب
قدم قدم برمیدارم هر گام
قدم قدم میرم به سمت مهتاب
خدارو میبینم اون دور دورها
منتظرمه با یه لبخند
تا برسم بهش
برسم به اون انتها
ترس،قدرت
عشق،نفرت
غم،محبت
شادی،صداقت
دوستی،حسادت
کینه،شفقت
همه شده اند گرد دور من
میکنم حسشان در اعماق وجودم
تهی بودن را ترک کرده
شده ام همان که بودم
خنده ی تو شد مرهم دردم
چه بیکس و تنها بودم
در ان دنیای سردم
سرم را بالا کردم
به اسمان نگاه کردم
ستاره به من خندید
ماه به من اندیشید
گل لبخندی زد
شبتاب درخشید
بادی بر من وزید
دست نوازش بر سرم کشید
بلند شدم
نهادم قدم اول را
قدم به سوی خدا
قدم قدم تا خدا
تا شهر دل و صفا
تا مهر و مهربونی
تا اخر دنیا
من و خودم و خدا
یکی بود یکی نبود
من بودم و خدا بود
یه دریا و یه کشتی
صاحبش ناخدا بود
توی دهی تو روستا
یه دونه کدخدا بود
من بودم ت صحرا
من بودم تو دشت و کوه
من بودم توی دنیا
دنیای خودم بود
پر از ابنباتای رنگی
شکلات و توت فرنگی
عروسکای خوشگل و ناز
با موهای فرفری و باز
کسی باهام کار نداشت
حالی از احوال نداشت
تو این دنیای بیکرون
هیچ دلی به دیگری راه نداشت
شعر خنون راه میرفتم
میخندیدم و جلو میرفتم
در وحشت و تاریکی
بیخیال و ازاد
به ناکجا اباد میرفتم.
I had everything
Opportunities for eternity
And I could belong to the night
گفتم فیزیک دارم
گفتم فیزیک دارم گفتا زنگش سر آید*** گفتم ما ورزش می خوایم گفتا وقتش نیاید
گفتم ز مدرسه ای رسم تدریس بیاموز *** گفتا ز مدرسه ها این کار کمتر آید
گفتم برای مرآت هرگز درس نخواندم*** گفتا لهت می کنم گر کارنامه ات بد آید
گفتم کاین مشق ها بدبخت و بیچاره ام کرد*** گفتا گر بدانی امروز بیشتر آید
گفتم خوشا عربی که کمی آسان آید *** گفتا کز امروز همش سخت تر آید
گفتم که این مرآت هممون رو از دم کشت *** گفتا تو درس بخوان نخوانی بدتر آید
گفتم این درس ها کی قصد پایان دارد؟ *** گفتا اینکه خوب است هر سال سخت تر آید
گفتم زنگ تفریح دیدی که چون سر آمد*** گفتا خموش شاعر کاین سال پایان یابد
ویرایش توسط Jennifer : 12-14-2011 در ساعت 06:50 PM
رسیدن به آرامش حقیقی در زندگی شدنی است
فقط کافیست لمسش کنی
مانند گلبرگ های گل لطیف است
وضو با می گرفتیم و به خون سجاده رنگین شد
قدح از خون نی سرشار و دل با غصه آذین شد
فلک با حیله و نیرنگ؛ یکایک همرهان را کشت
حشاشی از سر ایمان چون آهن سخت و سنگین شد
زبان ها دشنه چنگیز؛ قلم ها نیزه خولی
حقیقت بر سر نیزه؛ بدن ها سرد و خونین شد
شب اوهام دهشتناک و سگ مستان نامرد است
مصائب پرشمار آمد؛ چه ها بر مرد مسکین شد
الا یا ایها ساقی چه می گویی؟ چه می گریی؟
سر آتش به دامن گشت و کام هر دو شیرین شد
خانواده
مانند دست است هر خانواده**هر کس یک انگشت در خانواده
بابا در این دست انگشت شست است**آنکه نخستین انگشت دست است
انگشت بعدی یعنی نشانه**او مادر ماست خانم خانه
انگشت سوم یعنی برادر**اینجا نشسته پهلوی مادر
پس این یکی کیست انگشت چهارم**آری درست است اوست خواهر
من هستم آخر انگشت کوچک**ما پنج انگشت هستیم با هم
با هم شرسکیم در شادی و غم **گرچه جداییم ما پنج انگشت
چون جمع گردیم هستسم یک مشت
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)