بچه ها منم يكم شاعرم
بعدا براتون ميگم
الان شعرم نمياد
بچه ها منم يكم شاعرم
بعدا براتون ميگم
الان شعرم نمياد
ویرایش توسط hachibi-8dom : 03-08-2010 در ساعت 02:26 PM
متین جون اصلا ناراحت نباش این الان خودش یک شعر بود
تو یک نابغه ای پسر قدر خودت رو بدون:rofl:
زين خلق پر شکايت گريان شدم ملول
آن های و هوی و ٫ نعره مستانم آرزوست
دی شيخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز ديو و دد ملولم و ٫ انسانم آرزوست
گفتند يافت می نشود ٫ جسته ايم ما
گفت آن که يافت می نشود ٫ آنم آرزوست
سلام:132:
این اولین پستم تو این وب هست:134:
داشتم ول می چرخیدم که اینجا رو دیدم
حیف نیست اینجا رو ول کردید؟
خوب اینا رو ول کن
من 2 سالی میشه شعر می نویسم
یکی از شعرام که دم دست بود رو می زارم اینجا
خوشحال میشم نقدی باشه و شاعرای دیگه و شعرای بقیه و ...
------------------------------جاودانه خواهیم مرد
آشنا هستم با شب
آشنا هستم با سکوت
برای همین است که از روز و روزگار می گویم
و می گریم و شکرانه می گویم و می دانم
می دانم که زیباست
می گویم چه زیبا آفریدی زیبایی و زشتی را
و همه چه زیبا زشت هستند
مستعد بر خوانا ترین بیگانگی
بیگانگی از آتش
سوختن هر سوز
سوختن سوگ
اما جاودانه خواهم مرد
زیرا ترانه مبهم را گفتم
که آیین تو این بود
که عدالت در رفتن است
بی هیچ مدرک جرمی
و سق سیاه با رگهای پاره نگشود
که این آیین را از کجا آورده ای؟
در کدام دادسرای ناکامان عشق؟
و آخرین کلامم برای دفاع این بود
که بی گناه در دادسرای عشق گناهکار است
که چوبه دار گناه را می بندد
بی آنکه گناه را بشناسد
آشنا هستم با عشق
به این دلیل جاودانه خواهم بود
به روایت هر یار. آمدم که بمانم
و آمدند که بروند
شکرت ای خدا که قلب را دادی
تا فرش زیر پای بی سر و پایان باشد
تا این من ساده
ساده بمیرم به لگد اعتماد
آسمان گریسته است
زیرا پاییز عاشق شد
و پاییز عشق ناکام مرد
و دین روز از روزگار عقب ماند
آشنایان غم نخورید
که ما سگ های شکاری
گرگ نخواهیم شد
گرگ ها گله ها را همچنان می درند
و ما همچنان سرکوب شده ی چوپانیم
اما غم نخورید
زیرا جاودانه خواهیم بود
جاودانه خواهیم مرد
زیرا آشنا هستیم
<روزبه نجف پور>
فکر نکنم حال کرده باشید
سبکم طرفدار زیاد نداره
البته با این گفتار هم حال نمی کنن
کارم به جایی کشیده که خودم شعرامو نقد کنم
حالا یه شعر تقریبا طنز می زارم
نمی شه گفت طنزه ولی....
من تو طنز اصلا خوب نیستم
تو خونم نیست
این تو بایگانی هام بود
----------------------------------نا وفایی
جواب اعتماد بی وفاییست -----------------------جواب وفا خانه خرابیست
کله خر باشم گر کنم اعتمادی--------------------دگر به هیچ خری نمی دم سواری
ز حالا من می گذارم کلاه خانی------------------بر سرم و تو اسب خانی
تا به امروز تو بودی سواره------------------------حالا بکش اسب بیچاره
چه خیال کردی با خودت--------------------------به پشت ماند تا ابد دستت؟
نه خیر گردن شکسته-----------------------------قانون وفا از هم شکسته
هر که بر سرش آمد عقلی------------------------دنیا را ناوفا دانست بی درنگی
فریاد کنید نا وفایان--------------------------------نا امید گشتید بی نوایان؟
<روزبه نجف پور>
یکی دیگه
ناجی تابناک
آفتاب از پشت کوه پیداست
تجلی بی کران رنگین کمان خواهد بود
اما چرا بر پشت کوه خفته ای؟
ابر ها بر قله کوه بچگانه پرسه می زنند
پس باز آی از پشت آن پیکر عظیم و آن توده ی نمناک
جان ببخش به این دشت
می خواهم این دشت را از بوی گل یاس و از سرخ پر کنم
اما به آن نقطه ی فروزان نیازمندم
دادگری را کنار گذاشتم
دادرسانی بی دادگری معنای خدایی می دهد
اما چه باز که ما باز انسانیم
ای خورشید بیرون بیا
سکوت آسمان را بشکن
رنگ سیاه را بگیر
بیا و بخند که همه در انتظار ناجی هستند
که خورشید به باد بدهد و این رطوبت تار را ببرد
بیا که تاریک است
زیر نور ماه در شب تار گزیده شدیم
از مار و عقرب تا پشه ما را ظلم کردند
بیا بتاب ناجی که جباران جیره جرم می خورند
ناجی چه کسی بوده تا به امروز؟
تو می دانی ناجی نظاره گر امروز
چه کسی خواهد بود؟
این هم تو می دانی
یک گل از دشت بشریت؟
نه..نه..نه...
آن فروزان همیشه تابناکی که نظاره گر امروز شده
ناجی خود خورشید
ناجی تابناک
همیشه ناامیدت کردیم
حال دادگر شدی؟
تا این حد ناامیدمان نکن
حال بتاب
حال بتاب آنقدر بتاب و نور بده که زمین خشک شود
آنقدر بتاب که زمین طلایی شود
همچون طلا
دیدگان را کور کن از شدت تابش
پاک کن هر چه سیاهی است
فقط تابش تو لحظه ای بوده
روز را بودی
در وقتی رفتی تا شب شد
می خواهم تا ابد بتابی
تا شب فراموش شود
گرچه این سر خوشی عادت بچگانه ی من است
باز دوستش دارم
بهتر ازبچگی کردن با خورشید است
ناجی تابناک
تنها نجات ده
تنها قفس را باز کن و تا ابد بی قفس کن دنیا را
(روزبه نجف پور)
من نیز شاعرم
ما نیز شعری گوییم.
ایین دوستی:
نیمه شب زه خیال بد روزگار زه خفته پریشان گسستم
زه اندرونی خارج و در کنار حوض به اسمان نگریستم
ابر و ماه و فلک در هم پیچیدند و نسیم خبر اورد که
بر تو چه شد ای ادمی که اینگونه بر مهتاب مینگری؟
مگر دوستی نمیدانی و زه خیال ره سفری ؟
گفتم دوستی میدانم ولی دوستان نی .
نمی گریند زه سختی و میخندند زه خوشی
گفت : یار را ز باید که گیرد دست دوست
نه انکه زه خزان خواهد کمک وز بهار کند رها
کفتم حال چکنم زین روزگار که نه دوست هست و نه یار
گفت زین پس یار یاب که یار باشد ، زه یادت باشد ، کنارت باشد
گفتم تو چه خوب یاوری ای نسیم ، یار خواهم همچو تو !
گفت : بنگر به اطراف که گهی دوست همچو نسیم ز کنارت خواهد گذشت .
چشم گفتم و نسیم رفت و من رفتم
این بود ائین دوستی من ونسیم .
arman
arman
{YU.GI.OH}
زمان: 22/1/86
مكان : هنرستان هجرت - كلاس سوم كامپيوتر - رنگ زبان تخصصي
وقتي ميري آروم آروم، بي صدا و عاشقونه
نميدوني كه ميميره دل تنهام توي خونه
اگه عاشقي گناهه، اگه قلبم بي پناهه
براي تو بي محبت، دل هميشه چشم براهه
نميگم نرو عزيزم، برو، اما ياد من باش
اگه برگشتي يه روزي، بمون و فرهاد من باش
لیلی بخند شب هجران بهانه است/.........../ سوز و گداز دوری یاران عاشقانه است
رحمی به ما کن و دل ریش ریش ما/........./ آه از نگاه تو که به جان ظالمانه است
ویرایش توسط BLUEASh : 03-22-2011 در ساعت 10:13 PM
SERPICO
اگر او برای تو ساخته شده
من برای تو ویران شده ام
اگر او برای تو دریا شده
من برای تو ایران شده ام
رسیدن به آرامش حقیقی در زندگی شدنی است
فقط کافیست لمسش کنی
مانند گلبرگ های گل لطیف است
سقف کلاس از بس نشستیم نم دار شد
در این کلاس بو داده دل ما غم دار شد
زنگ پژوهش سقف ریزش می کند
با گرفتن نمره ی منفی دل ما لرزش می کند
زنگ علوم فیزیک زنده می شود
با گفتن اهرم ها مغز ما رنده می شود
زنگ ریاضی دعواست بین معلوم و مجهول
ذهن ما شد مثل آن دو مسدوم و معلول
زنگ عربی زنگی شوخ است شوخ
اما دل ما از کلوخ است کلوخ
بالاخره معاون زد آن زنگ خلاصمان را
با آن درس دادنشان،نیافتیم نکته ی خاصمان را
سرانجام تمام شد امروز
ولی چه حالی،کار ما شده هر روز
من از هنگ مرزي كرمان بوم
سراسر پر از شور و ايمان بوم
نه از چنگ و دندان ديوان هراسان بوم
نه از ذكر اهريمنيش گريان بوم
من آنم كه عباس باشد شفيع
من آنم كه صياد باشد رفيع
من آن رند شيرين زبان آتشم
من از نسل شيران چون آرشم
ویرایش توسط BLUEASh : 09-07-2011 در ساعت 11:21 AM
ای کتاب توانا!
اگر توانی ما را کن دانا
خسته شدیم از بس خوانده ایم
انگار در همه ی درس ها مانده ایم
فیزیک مغز ما را خورده است
از دست این درس،جسم ما مرده است
راه فراری نداریم از این همه کار
گاهی اوقات به خودمان می گوییم بیکار
شیمی ما را حلال کرده است
ما را همانند خلال کرده است
آخر چه کنیم با این همه درس
انگار می مانیم تا ابد همانند کرفس
ای رند ناقلا به تماشا چه حاجت است؟
ای غادر بلا به حاشا چه حاجت است؟
هان آتشا که با آب خضر یار
ما را به کنز خسرو و پاشا چه حاجت است؟
|
علاقه مندی ها (Bookmarks)