یک نوازنده ارگ معروف در روستاها کنسرت شخصی برگزار می کرد . به سبب آنکه ارگ نمی توانست بطور مستقیم با وسائل صوتی مرتبط شود ، به فردی دیگر نیاز داشت تا صدای موسیقی را تنظیم کند . به هر صورت یک پسر قبول کرد این کار را انجام دهد .
نمایش بسیار موفقیت آمیز برگزار شد . تماشاگران برای نوازنده کف می زدند . پسر بسیار خوشحال بود و به نوازنده گفت : ما بسیار خوب همکاری کردیم .
نوازنده ناگهان با خشم پرسید : منظورت از " ما " چیست ؟
چند دقیقه بعد ، هنگامی که نوازنده قشنگترین بخش موسیقی را می نواخت ، وسائل صوتی وی ناگهان آرام شد . هر چند او تلاش زیادی کرد اما بی فایده بود . پسر بازیگوش به نوازنده گفت : حالا حتما معنای ما را خیلی خوب درک می کنید
--------------------------
در سومین باری که یکدیگر را می دیدند، پسر با اصرار از دختر خواست که دفعه بعد که همدیگر را می بینند، آلبوم هایشان را با هم رد و بدل کنند تا با چهره یکدیگر در طول زندگی و بزرگ شدنشان آشنا شوند.
درخواست عجیب و جالب پسر، دختر را خیلی تحت تاثیر قرار داد. دفعه بعد وقتی یکدیگر را دیدند، دختر آلبومش را آورده بود و روی صندلی چرخدار پسر هم چند جلد آلبوم عکس می دید.
در یک کافه خلوت جایی پیدا کردند و تمام روز را به تماشای عکس های یکدیگر گذراندند. دختر ساکت بود و از تماشای عکس های پسر کوچکی که کم کم به مردی تبدیل می شد، لذت می برد، اما بر عکس او پسر نمی توانست خودش کنترل کند و مدام با هیجان می گفت: وای، چه دختر نازی! وای چه فرشته دوست داشتنی ای! می شه یکی از این عکس ها را به من بدهی؟
دختر از شنیدن حرف های پسر خجالت می کشید و سرخ می شد. او پیش خودش فکر می کرد که صورت زیبایی ندارد. شاید کمی عقده حقارت داشت. اما از نور صداقتی که در چشم های پسر می درخشید، کم کم اعتماد به نفسش بیشتر می شد. اما مثل همه دخترها برای گرفتن تایید و شنیدن این حرف های دلنشین هر بار می پرسید: شوخی می کنی؟ واقعا من این قدر دوست داشتنی ام؟
پسر شمرده جواب داد: حیف که زودتر با تو آشنا نشدم. هدف من هم از دیدن آلبوم های عکس تو همین بود که در گذشته ات با تو شریک شوم. با دیدن هر یک از عکس هایت، در لباس و ظاهر مختلف، در لبخندها و احساسات متفاوت روی صورتت می توانم بیشتر در گذشته ات شریک شوم.
حرف های پسر این جمله را به خاطر دختر آورد که "در گذشته ات، فرصتم نبود باهم بگذرانیم، اما در آینده ات حتما در کنارت می مانم.
پسری که روبرویش نشسته بود، نه تنها به آینده درخشان هر دویشان فکر می کرد، بکله با کارش گذشته او را هم مرور کرده بود و باعث شده بود تا خودش هم به نکته های ظریف دوران زندگی اش پی ببرد.
یک سال بعد دختر پیشنهاد ازدواج پسر را قبول کرد. زندگی شادی داشتند، اما به نظر دختر بهترین کاری که در زندگی اش می کند، این است که هر آلبومشان را به دقت صحافی و نگه داری می کند. کسی که به گذشته شما اهمیت بدهد، کسی است که از صمیم قلب عاشق تان است.
علاقه مندی ها (Bookmarks)