Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

صفحه 11 از 17 نخستنخست ... 910111213 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 151 تا 165 , از مجموع 245

موضوع: معرفی کارتون های قديمی و دوران بچگی

  1. #151
    Registered User reza417 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2008
    محل سکونت
    بوشهر
    نگارشها
    1,525

    پلنگ صورتي

    پلنگ صورتی
    خالق:فريتز فره لنگ، محصول: دو پاتی-فره لنگ و يونايتد آرتيستز (آمريکا) - 1963 تا حال حاضر، 124 قسمت رنگی،قالب کلاسيک:قطعه های شش دقيقه ای
    شخصيت کارتونی پلنگ صورتی، ابتدا برای تيتراژ آغازين و پايانی فيلمی به همين نام (ساخته بليک ادواردز) طراحی شد. اما محبوبيتش چنان بالا گرفت که در تيتراژ همه فيلمهای بعدی مجموعه پلنگ صورتی (به جز «تيری در تاريکی») حضور يافت و مجموعه ای از فيلمهای کوتاه کارتونی بر محور همين شخصيت ساخته شد. تم به ياد ماندنی موسيقی فيلم پلنگ صورتی که ساخته هنری مانچينی است، اين فيلمهای کوتاه کارتونی را نيز همراهی می کنند. کارتونهای پلنگ صورتی با مايه های سوررئال و انتزاعی داستانش و حرکات پانتوميم وار شخصيت اصلی، تاثير چشمگير بر تحول و پيشرفت آثار انيميشن داشته و علاوه بر محبوبيت عام، مورد توجه و تحسين منتقدان هم قرار گرفته است. در اين فيلمهای کوتاه، علاوه بر شخصيت اصلی، شخصيتهای فرعی به يادماندنی و مشهوری همچون بازرس، مورچه و مورچه خوار حضور می يابند.

  2. #152
    Registered User reza417 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2008
    محل سکونت
    بوشهر
    نگارشها
    1,525

    پت ومت

    همينه
    نام اصلی: پت و مت ( پيش از آن: و همينه!)، خالق: لوبومير بنش، ولاديمير ژيرانک، محصولچکسلواکی -1976 تا2005، 78 قسمترنگی
    شخصيتهای اصلی اين مجموعه عروسکی، دو کارگر و تعميرکار دست و پا چلفتی هستند که در هر قسمت می خواهند مشکلی را حل کنند اما هرچه تلاش می کنند، مشکل پيچيده تر می شود و مشکلات جانبی بيشتری پديد می آيد. در آخر، با احمقانه ترين و پردردسرترين شيوه به راه حلی دست می يابند که از آن «رضايت» دارند. دو شخصيت عروسکی ابتدا درفيلم کوتاهی به نام «متفکران» حضور يافتند و سپس مجموعه تلويزيونیمستقلی بر اساس اين شخصيتها با عنوان «و همينه!» ساخته شد. در اين زمان بود که شکل و ظاهرآنها به صورت کنونی طراحی شد.عاقبت در سال 1989اين شخصيتها دارای نامهای پت و مت شدندو مجموعه تلويزيونی آنها هم به همين اسم ناميده شد.

  3. #153
    کاربر افتخاری فروم Enigmatic آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2008
    محل سکونت
    tehran
    نگارشها
    274

    پاسخ : معرفی کارتون های قديمی و دوران بچگی

    بچه ها کسی خانواده دکتر ارنست رو دانلود نکرده؟
    از کجا مبشه گرفتش؟:d

  4. #154
    Registered User reza417 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2008
    محل سکونت
    بوشهر
    نگارشها
    1,525

    پاسخ : معرفی کارتون های قديمی و دوران بچگی

    بامزی، قوی ترین و مهربان ترین خرس دنیا
    خالق: رون آندریاسون، محصول: سوئد - 1966 تاکنون، چندین قسمت سیاه و سفید در دهه شصت و هفت قسمت رنگی در اوایل دهه هفتاد میلادی


    بامزی، خرس قهوه ای مهربانی است که با خوردن کوزه ای از عسل که مادربزرگش برای او تهیه می کند، قدرت می گیرد. دوستان نزدیک بامزی، لیلی اسکات، یک خرگوش سفید ترسو و اسکالمان (در انگلیسی: پرفسور شل بک، در فارسی: شلمان) لاک پشت نابغه و مخترع هستند. داستان بامزی در طول چهار دهه دنبال شده و بسط یافته است تا جایی که امروز بامزی، چهار فرزند و لیلی اسکات یک فرزند دارد. شخصیت بامزی ابتدا در سال 1966 با مجموعه ای از فیلمهای کوتاه تلویزیونی معرفی شد و همزمان به صورت کمیک استریپ هفتگی در روزنامه به چاپ رسید. اما از سال 1973 شخصیت بامزی که به سرعت به شهرت و محبوبیت رسیده بود، دارای مجله اختصاصی خود شد. مجله مصور بامزی، اهداف آموزشی دارد و در صفحات ویژه «مدرسه»، شخصیتهای داستانی به خوانندگان درباره حیوانات، فرهنگهای بیگانه، جهان و سایر موضوعات آموزش می دهند. بامزی و دوستانش، اصول اخلاقی خود را دارند و به شدت علیه نژادپرستی، زورگویی و خشونت موضع می گیرند.

  5. #155
    Registered User reza417 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2008
    محل سکونت
    بوشهر
    نگارشها
    1,525

    پاسخ : معرفی کارتون های قديمی و دوران بچگی

    خانواده دکتر ارنست
    نام اصلی: فلون در جزیره شگفت انگیز، بر اساس: خانواده سوئیسی رابینسون (یوهان داوید ویس -1812)، محصول: نیپون (ژاپن)- 1981، 50 قسمت 26 دقیقه ای


    در این نسخه کارتونی، فلون دختر 10 ساله و پرجنب و جوش خانواده، محور داستان است. پدر او، دکتر ارنست نامه ای از دوست انگلیسی خود دریافت می کند که حالا در استرالیا اقامت دارد و از دکتر ارنست هم می خواهد تا به او بپیوندد زیرا در این سرزمین مهاجران، به شدت به پزشک نیاز است. اعضای خانواده، تصمیم می گیرند تا خانه قدیمی خود در برن را ترک کنند و راهی سفر دریایی به سوی استرالیا شوند اما سرانجام سرنوشت آنها را به صورت کشتی شکستگانی به ساحل این جزیره می رساند. خانواده دکتر ارنست تلاش می کنند تا خود را با وضعیت تازه تطبیق دهند و با استفاده از منابع غنی موجود در جزیره و بقایای کشتی شکسته، زندگی را از نو سروسامان دهند. در این میان، سازندگان کارتون قصد داشته اند تا با روایت ماجراهای فلون کنجکاو و پرشور، بر اهمیت نقش خانواده و لذت زندگی در میان طبیعت بکر تاکید کنند..


  6. #156
    Registered User reza417 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2008
    محل سکونت
    بوشهر
    نگارشها
    1,525

    پاسخ : معرفی کارتون های قديمی و دوران بچگی

    به گزارش خبرنگار مهر، مجموعه "بلفی و لی لی بیت" از کارتون های مورد علاقه بچه هاست که داستان آن در یک دهکده کوچک اما با آدم های صمیمی اتفاق می افتاد. چند بچه با نام های بلفی، لی لی بیت، ناپو، چونا و ماکی به همراه یک حیوان که مرتباً با صدای مونگا مونگا از درختی به درخت دیگر می پرید، ماجراهای این مجموعه را رقم می زدند. آنها همیشه دوست داشتند به هر جایی که دیگران سر نزده اند، سرک بکشند.

    نمایی از مجموعه "بلفی و لی لی بیت"
    ماسیوکی هایشی سال 1980 مجموعه "بلفی و لی لی بیت" را در 26 اپیزود ساخت. آکیوشی ساکای، نائوکو میاکی و تاکایو اویاما فیلمنامه این مجموعه را بر مبنای داستانی از شیگرو یاناگاوا و تومویوکی میاتا نوشتند. "بلفی و لی لی بیت" از هفت ژانویه سال 1980 تا هفت ژوئیه همین سال پخش شد. در این مجموعه که محصول مشترک ژاپن، ایتالیا و فرانسه است، صداپیشگانی چون یوکو آساگامی (بلفی)، مایومی تانکاکا (لی لی بیت) و ساچیکو چی جی ماتسو (ناپو) و ... حضور داشتند.

  7. #157
    Registered User info_free آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2008
    نگارشها
    1

    پاسخ : معرفی کارتون های قديمی و دوران بچگی

    سلام
    لينك دانلود آهنگ قاصدك خرابه
    ممكنه اصلاحش كنيد؟
    ممنون

  8. #158
    Registered User adel آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2008
    محل سکونت
    بندرعباس
    نگارشها
    75

    اطلاعاتی در مورد تعدادی از کارتونهای قدیمی

    گامبا
    عنوان اصلی: ガンバの冒険
    لاتینی شده: ganba no boken
    عنوان به انگلیسی: Adventures of Ganba
    ترجمه به فارسی: ماجراهای گانب و و سمور آبی
    عنوان در ایران: گامبا
    کشور: ژاپن
    تهیه کننده: Tokyo Movie Shinsha
    کارگردان: Osamu Dezaki
    سال: 1975
    تعداد قسمت ها: 26
    شخصیت (ها): گامبا، بوبو، ئیه نا، شیوجی، یویشو، چوتا، گاکوشا، ایکاساما




    قصه کوچولوها


    عنوان اصلی: まんがイソップ物語
    لاتینی شده: manga isoppu monogatari
    عنوان به انگلیسی: Animated Aesop's Fables
    عنوان به فارسی: کارتون افسانه های ازوپ
    عنوان در ایران: قصه کوچولوها (یادآور: امیر با شناسه امیلیانو (Emiliano))
    کشور: ژاپن
    تهیه کننده: Nippon Animation
    کارگردان: Eiji Okabe
    سال: 1983
    تعداد قسمت ها: 52
    شخصیت (ها): سه میمون به نام های تون (Ton)، تان (Tan)، تی (Ti)


    بچه های مدرسه والت

    عنوان اصلی: 愛の学校クオレ物語
    لاتینی شده: ai no gakkou kuore monogatari
    عنوان به انگلیسی: School of Love: Heart's Story
    ترجمه به فارسی: مدرسه عشق: قصه دل
    عنوان در ایران: بچه های مدرسه والت
    کشور: ژاپن
    تهیه کننده: Nippon Animation
    کارگردان: Eiji Okabe
    سال: 1981
    تعداد قسمت ها: 26
    شخصیت (ها): انریکو، نینو، فرانچی، گاروچی، آقای پربونی، خانم دلگارچی،


    هاچ زنبورعسل

    عنوان اصلی: 昆虫物語みなしごハッチ
    لاتینی شده: konchu monogatari minashigo hacchi
    عنوان به انگلیسی: The Adventures of Hutch the Honeybee
    عنوان به فارسی: ماجراهای هاچ زنبور عسل
    عنوان در ایران: هاچ زنبور عسل
    کشور: ژاپن
    تهیه کننده: Tatsunoko
    کارگردان: Ippei Kuri
    سال: 1970
    تعداد قسمت ها: 91

    نه زمستانی باش که بلرزانی نه تابستانی باش که بسوزانی بهاری باش که برویانی

  9. #159
    کاربر افتخاری فروم lucky15000 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    محل سکونت
    انيميشن - animation
    نگارشها
    1,068

    پاسخ : معرفی کارتون های قديمی و دوران بچگی

    پلنگ صورتی کیست؟
    پلنگ صورتی برای اولین بار در سال ۱۹۶۴ توسط فریز فرلینگ و برای سكانس آغازین كمدی پلنگ صورتی ساخته بلیك ادوارز خلق شد. تقریباً خیلی زود همه به این نتیجه رسیدند كه این شخصیت كارتونی خیلی خوب و یا حتی بهتر از خود فیلم است! شخصیت جدید به شهرت رسید، و به زودی با مجموعه ای از موضوعات كوتاه كار تولید آن ‎آغاز شد.
    فرلینگ كارش را در همان استودیوی كوچك كانزاس سیتی شروع كرد كه والت دیزنی هم كار انیمیشن را از آنجا آغاز كرده بود. او در اواخر دههٔ ۱۹۲۰ به كالیفرنیا رفت و خیلی زود با همكاری همكاران انیماتور كانزاسی اش هاگ هارمن و رودولف ایسینگ ساخت مجموعه لونی تونز را برای شركت برادران وارنر آغاز كرد. او به جز یك سالی كه در اوایل ۱۹۳۰ (متروگلدن مایر) همكاری داشت، در بقیه سال ها به عنوان هواداری پرو پا قرص با برادران وارنر كار كرد و سپس در سمت كارگردان ارشد و سرپرست ساخت كارتون های غیر كلاسیك مثل باگزبانی، دافی داك و توئیتی ۳۰ سال با این شركت همكاری داشت.
    فرلینگ هم چنین اولین كارتون های سیلوستر، پوركی بیگ و یوسمیت سام را كارگردانی كرد و چهار جایزه اسكار برای این استودیو به ارمغان آورد.
    وقتی برادران وارنر در سال ۱۹۶۲ بخش انیمیشن را تعطیل كردند، فرلینگ با همكاری دیوید دپاتیه كه تهیه كننده كارتون بود، تیمی را برای ساخت آگهی های بازرگانی انیمیشن و فیلم های صنعتی تشكیل دادند. در این هنگام بود كه بلیك ادواردز برای ساخت انیمیشنی برای دقایق آغازین فیلم بعدی اش یعنی پلنگ صورتی با او تماس گرفت.
    اگر چه ساخت كارتون های نمایشی تا بیش از بیست سال بعد هم ادامه داشت، اما آن هایی كه توسط فریز فرلینگ و هاولی پرات كارگردانی شده اند، اولین ها هستند كه به عنوان كلاسیك در نظر گرفته می شوند. فرلینگ و پرات این پلنگ را در شرایط استثنایی بسیاری قرار دادند. مثل دست انداختن آوانس های سری در انگشت صورتی و فرهنگ جوانان در صورتی توهم زا و … . هر چند در میان فیلم های كوتاه، جالب ترین آن هایی هستند كه مرد كوچك در آن وجود دارد كه می* تواند به صورت افراد مختلف درآید. از جمله یك دزد گاو صندوق در برای صورتی شماره P را بگیر و یا یك فرد الكلی در زیر شلواری صورتی . سال بعد وقتی ادواردز در حال كارگردانی مجموعه بازرس كلوزو بود همان شرایط تكرار شد.
    دپاتیه و فرلینگ عنوان بندی آغازینی برای فیلم شلیكی در تاریكی (۱۹۶۴) ساختند كه تقاضاهایی برای سریال نمایشی دیگری را در پی داشت. مجموعه كارتون هایی بامزه و متفاوت به نام بازرس با صداپیشگی كمدین هنرمند پت هارینگتون در نقش بازرس خنگ و دستیار باوفایش دودو ساخته شد. ساخت فیلم های اكشن زنده در دهه های هفتاد، هشتاد و ن?د ادامه پیدا كرد، كه بسیاری از آن ها همه با عنوان بندی های انیمیشن شروع می شد.



    منبع:goodanimator.com

  10. #160
    کاربر افتخاری فروم lucky15000 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    محل سکونت
    انيميشن - animation
    نگارشها
    1,068

    پاسخ : معرفی کارتون های قديمی و دوران بچگی

    اصالت شکست
    امیر قادری (همشهری)
    حدود چهار سال پيش كه يكي از مجله‌ها ازمن خواست تا درباره كارتون مورد علاقه‌ام بنويسم، همين كايوت و پرنده سريع را انتخاب كردم و حالا هم اين انتخاب اولم است. كارتوني كه جواب مي‌دهد. كارتوني‌ كه به‌اش مديون‌ام. هر وقت همة تلاشم را به خرج مي‌د‌هم، هر وقت تا مي‌توانم زور مي‌زنم، هر وقت استعدادِ داشته و نداشته‌ام را براي رسيدن به هدفي رو مي‌كنم و به سويش حمله مي‌برم، و بعد از همة اين حرف‌ها، با تمام وجود خيط مي‌كارم، آن وقت يك‌بار ديگر به چشم‌هاي كايوتي چشم مي‌دوزم كه براي بار nام از دره پرت شده پايين و يك تخته سنگ هم رويش. كايوت بيچاره پرندة سريع را نگرفته كه هيچ، گشنه مانده كه هيچ، يك بار ديگر خفيف و خوار و بي‌مقدار شده. تازه اين هم مهم نيست. آدم زمين خوردن خودش را مي‌بيند زياد بد نيست، نكتة خيلي ناجور دربارة كايوت اما اين است كه با يك شكست ديگر، به بي‌دفاع ماندن خودش درمقابل دست تقدير پي مي‌برد. يك‌جور سرنوشت محتوم. كاري نمي‌شود كرد و همين است كه هست.
    اگر كايوت، گرسنه و بي‌كلاس و نفهم بود، اگر امكانات كافي در اختيارش نبود، اگر مريض بود، اگر حريفش باهوش‌تر بود، باز خيالي نبود. چون در اين شرايط، خودمان را ازش جدا مي‌كرديم. با خودمان مي‌گفتيم همة اين شكست‌هاي بي‌پايان، حق حيوان نفهمي است كه سرش به تنش نمي‌ارزد. كه احمق است. كه استعداد و قدرت و امكاناتش را ندارد. اما ديده‌ايم كه همة اين چيزها را دارد و فهميده‌ايم كه قبل از هر شكست، همة جوانب كار را سنجيده است.
    اما ماجراهاي كايوت بينوا و پرندة‌ سريعي كه دنبالش است، از همين‌جا رنگ تراژدي پيدا مي‌كند. او همة تلاش و قدرت و امكاناتش را وسط گذاشته و باز كاري از دستش ساخته نيست. پس نمي‌شود از اين شكست فرار كرد. حتي اگر باهوش‌تر باشيم، سريع‌تر باشيم و قوي‌تر باشيم، آخرش باز ته دره‌ايم. اين‌جا قوانين فيزيك و شيمي، نقض مي‌شوند. حتي به چيزي كه با چشم خودمان ديده‌ايم نمي‌توانيم اعتماد كنيم. اين شكست لعنتي بايد اتفاق بيفتد كه مي‌افتد.
    شخصيت‌پردازي كايوت، با ديگر نمونه‌هاي عالم كارتون فرق مي‌‌كند. او براي انتقام، مشغول متوقف كردن پرندة سريع نيست. اهل مبارزه‌جويي هم نيست. تفريحش هم اين نيست. او مي‌خواهد پرندة سريع را بگيرد، چون گرسنه است. به گوشت پرنده احتياج دارد. چاك جونز بزرگ، خالق اين سري كارتون‌ها، زماني گفته بود آرنج‌هاي كايوت را اين‌طوري آويزان طراحي كرده، چون ديده آرنج آدم‌هاي گرسنه، بيرون‌زده و اين شكلي است. در آغاز چند قسمت از اين سري كارتون‌ها هم، وقتي مي‌خواهند انگيزه‌هاي اين شخصيت‌ها را روكنند، هر بار با گرسنگي دهشتناكي روبه‌رو مي‌شويم كه يارو كايوته دچارش است.
    از اين به بعد است كه نقشه‌هاي كايوت شروع مي‌شود كه پرندة سريع را بگيرد. اين سريع بودن پرنده هم خودش داستاني است. ما همه چيز را در زمان از دست مي‌دهيم. چيزها مي‌آيند و قبل از اين كه حواسمان باشد، از پيشمان مي‌روند. زمان مي‌تواند بزرگ‌ترين دشمن آدمي باشد و اين‌جا بزرگ‌ترين دشمن كايوت است. كايوت بيچارة گرسنه هم براي رفع مشكل، بايد قبل از هر چيز، زمان را نگه‌ دارد و پرندة سريع را حفظ كند. پرنده‌اي كه سريع از برابر چشم‌هاي كايوت رد مي‌شود و چيزي ازش باقي نمي‌ماند.
    از اين‌جا به بعد، چيزي كه ماجرا را بامزه‌تر جلوه مي‌دهد، تكرار است. كايوت همة تلاشش را به خرج مي‌دهد، و معمولا به يك دليل ساده كاري از پيش نمي‌برد و همة بلاها سر خودش مي‌آيد و آن‌وقت بلا پشت بلا. اين‌طوري مي‌رسيم به دره‌اي كه دهانش را براي فروكشيدن كايوت باز كرده است. كايوت همة تلا‌شش را كرده و باز قسمتش ته دره است. بعضي وقت‌ها ماجرا سوررئال مي‌شود. مثلا كايوت برمي‌دارد جلوي يك دره، نقاشي جاده مي‌كشد تا پرندة سريع، گول بخورد و از نقاشي عبور كند و بيفتد ته دره.
    اما جاده توي نقاشي واقعا «كار» مي‌كند و پرنده وارد نقاشي مي‌شود و راهش را مي‌گيرد و مي‌رود. بعد كه كايوت مثل هميشه با چشم‌هاي فلك‌زده و ناچارش به درون نقاشي نگاه مي‌كند، يك كاميون سنگين از پيچ همان جاده‌اي كه خودش نقاشي كرده، پيدا مي‌شود و زيرش مي‌گيرد. اين تازه به جز مواردي است كه دليل شكست كايوت معلوم است. مثلا كش پرتابش را طولاني‌تر مي‌گيرد و با مخ مي‌رود توي ديوار، يا مواد آتش‌زا بيش‌ از حد معمول كار مي‌گذارد و خودش خاكستر مي‌شود.
    به هر حال، چيزي كه همة اين شكست‌هاي منطقي و غيرمنطقي را قابل قبول جلوه مي‌دهد، حقيقت غيرقابل كتمان و حضور هميشگي شكست است. اين حقيقي‌ترين چيزي است كه در اين كارتون وجود دارد و هيچ كاري‌اش هم نمي‌شود كرد. نكتة اصلي اين‌جاست كه انگار كايوت بدبخت، پيش از هر حركتي، انتظار شكست محتوم پاياني را دارد و همين باعث مي‌شود كه وقتي مي‌فهمد زير پايش خالي شده و بايد به يك سقوط محتوم ديگر تن در دهد، يا اين كه ديناميت درست زير دماغش فتيله‌اش تمام خواهد شد، كاري انجام ندهد. فقط در كمال استيصال به دوربين نگاه كند تا بلا كاملا به‌سرش بيايد. حقيقت شكست، چيزي است كه كارتون را اين‌قدر واقعي و تأثيرگذار مي‌كند. هر بار كه يكي از فعاليت‌هاي كايوت را مي‌بينيم، ته‌اش را مي‌دانيم: شكست. فقط نمي‌دانيم چطور اتفاق مي‌افتد.
    اين نكته را هم اضافه كنيم كه شخصيت اصلي همة اين ماجراها فقط كايوت گرسنه است و بس. پرندة سريع فقط كاتاليزور است، بهانه است، مك‌گافين است. اين پرنده هر چيزي مي‌تواند باشد. هر چيزي كه شما دوستش داريد و با سرعت دارد از برابر چشمانتان مي‌گذرد و مي‌دانيد كه هر تلاشي براي دوباره به دست‌آوردن‌اش، فقط يك بلا و مشكل و معضل ديگر درست مي‌كند و ديگر هيچ. پرنده، همة دنياي كايوت است. دليلِ بودنش.
    اسم يكي از قسمت‌هاي مجموعه هست: (To Beeb or Not To Beeb )هBeeb ، همان صدايي است كه پرنده موقع رد شدن از برابر چشم‌هاي كايوت از خودش در مي‌كند)؛ عوض
    To Be or Not To Be/ بودن يا نبودن. در دنياي سينما، هم‌پاية كايوت، لورل و هاردي را داريم. لورل و هاردي دنبال يك دنياي كامل مي‌گردند (همان‌طور كه گرفتن و خوردن پرنده، دنياي كامل كايوت را مي‌سازد). ولي هر كدام از قسمت‌هاي مجموعة لورل و هاردي، طوري پيش مي‌رود كه اين دنياي كامل به باد رود.
    وقتي دارند خانه‌اي را تميز مي‌كنند، آخرش با يك مخروبه روبه‌رو هستيم. وقتي همة زورشان را مي‌زنند تا پيانويي را از پله‌ها بالا ببرند، آخر داستان با يك پيانوي خرد شده طرف‌ايم. مي‌گويند ساموئل بكت، عاشق لورل و هاردي بود. كاش كارتون كايوت و پرندة سريع را هم ديده باشد.
    ویرایش توسط lucky15000 : 08-23-2008 در ساعت 01:02 AM

  11. #161
    کاربر افتخاری فروم lucky15000 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    محل سکونت
    انيميشن - animation
    نگارشها
    1,068

    پاسخ : معرفی کارتون های قديمی و دوران بچگی

    تاتسو یوشیدا مردي است كه دوران كودكي ما با شخصيت‌هايي كه او براي ما ساخته گره خورده است. چوبين، بلفي و ليلي بيت، هاچ ، رابين هود و...
    یک مرد، یک رؤیا
    فکرش را بکنید. اگر این مرد نبود، ما نصف بیشتر کارتون‌های عمرمان را ندیده بودیم. تاتسو یوشیدا، پیشگام صنعت انیمیشن ژاپن است و اگر او و کمپانی‌اش نبودند، حالا انیمیشن ژاپن این‌قدر مهم نشده بود که تلویزیون ما برود و کارتون‌های ژاپنی برایمان بخرد.
    در خود ژاپن با صفات عجیب و غریبی از یوشیدا یاد می‌شود. می‌گویند او قدرت جادویی در قصه‌گویی داشته. می‌گویند او شخصیتی اسطوره‌ای داشته. می‌گویند... شاید حرف‌هایشان پر بیراه هم نباشد. از کسی که تمام کودکی‌اش در جنگ جهانی و وحشت بمباران و فقر شدید گذشت، انتظار چنین سرزندگی و خلاقیتی نمی‌رود که اولین کاریکاتوریست ژاپن تحت اشغال باشد و اولین کمپانی انیمیشن ژاپنی را راه بیندازد و اولین کارتون ژاپنی با پخش جهانی را بسازد. اما او تاتسو یوشیدا بود. مردی که در ژاپن می‌گویند از عصر افسانه‌ها به‌جا مانده بود.
    یوشیدا در 1932 به دنیا آمد. سال1932 کمپانی تاتسونوکو را با برادرهایش راه انداخت و سال1977 به خاطر سرطان کبد مرد. این وسط، چند تا کارتون از او مانده، چند تا داستان (مثل داستان «هاچ، زنبور عسل» که در کمپانی خودش تبدیل به کارتون شد) و یک کمپانی که به «هانا-باربرای ژاپن» معروف است.
    شعار یوشیدا این بود: «بچه‌ها رؤیا می‌خواهند.» موفقیت کارهای او باعث توجه جهانی به انیمیشن ژاپن و رونق کار استودیوهای ژاپنی شد. محصولات کمپانی او مستقیما توسط هانا - باربرا خریداری و پخش می‌شدند.
    از روی کاراکترها و کارتون‌های تاتسونوکو کلی کارتون و فیلم ساخته شده. مثلا رونق داستان‌های علمی- تخیلی در دنیای کارتون، به خاطر چند کارتونی است که این کمپانی ساخت. منتها فرق کارهای تاتسونوکو، با کمپانی‌هایی مثل توئی این بود که تاتسونوکو کاملا به نیازهای تربیتی بینندۀ کودک واقف بودند و اصلا به همین خاطر به این کمپانی «خانه قهرمانان» لقب داده‌اند.
    از نکات بامزه دربارۀ این کمپانی یکی هم اسم آن است که هم «بچه‌های تاتسو» (اسم کوچک بنیانگذارش) معنی می‌دهد و هم «اژدهای دریایی» که این یکی با لوگوی کمپانی همخوانی دارد. تاتسونوکو سال2005 با یک کمپانی اسباب‌بازی ادغام شد و حالا از آن کمپانی و آن مرد، یک موزه به جا مانده.
    سوپرمن كوچولو
    تيتراژش كه مي‌آمد، وول خوردن شروع مي‌شد، وول خوردن سؤال‌ها توي سرم را مي‌گويم. سؤال‌هاي عجيب و غريبي كه بي‌ربط به فضاي اجق وجق چوبين نبود.
    هيچ‌وقت نفهميدم كه چوبين چه‌جور جانوري بود. اگر حيوان بود، پس چرا مادرش آدم بود و اگر آدم بود، پس چرا قيافه‌اش آن شكلي بود: تركيبي از تا دو تا چشم گنده، يك خرمن مو، دو تا دست و دو تا پاي قلمبه؟ همين مشكل را كمابيش براي برونكا هم داشتم؛ هويت آن‌را هيچ‌وقت نفهميدم.

    دماغش شبيه دماغ باربارا استرايسند بود و چشم‌هايش مثل جك نيكلسون، ولي در مجموع، شبيه هيچ جانور قابل تصوري نبود. هميشة خدا روي اعصاب آدم رژه مي‌رفت. آن راهروي رنگارنگي كه جلوي مخفيگاه برونكا بود چرا آن‌قدر پيچ واپيچ بود؟ خود برونكا با آن هيكل زمختش چه جوري از آن راهرو رد مي‌شد؟
    چرا رنگ آن قورباغه قرمز بود و بچه‌اش توي دهنش زندگي مي‌كرد؟ چرا چوبين عاشق پروانه شده بود و آن دختره كه چوبين پيش‌شان زندگي مي‌كرد، رقيب عشقي پروانه بود، آن هم از نوع خارق‌العاده و نايابش؟
    چرا قيافة خرسه، آن‌قدر دپرس بود و فقط گل مي‌خورد؟ چرا پيپ پيرمرده مثل پيپ عموي بلفي، كنار دهنش چسبيده بود و نمي‌افتاد؟ چرا هر وقت اتفاق بدي مي‌افتاد، آن جغد بيچاره از بالاي درخت مي‌افتاد پايين؟ يعني چيزي‌اش نمي‌شد؟
    يعني توي آن جنگل به آن گندگي، هيچ آدم ديگري غير از پيرمرده و دختره زندگي نمي‌كردند؟ حالا فرض كنيم كه جوابش «نه» باشد، خب پس چرا توي 26 قسمت، يك آدم هم به عنوان ميهمان يا رهگذر از توي جنگل رد نشد؟
    چرا پيرمرده و دختره نمي توانستند با حيوان‌ها حرف بزنند. ولي چوبين كه مثلا از يك سيارة ديگر آمده بود مي‌توانست با همه حرف بزند؟
    شايد الان خيلي‌هايش را بتوانيم با اين قضيه كه احتمالا «چوبين يك سوپرمنِ آپديت شده به سبك انيميشن هاي ژاپني بوده»، توجيه كنم.
    قبل از چوبين، بعد از چوبين
    کارتون­های کودکی نسل من با نسل بعد از من تفاوت‌های فرمی و محتوایی زیادی داشت. جای شخصیت‌های انسانی یا انسان­باورانة حیوانی با خصائل سیاه و سفید و خاکستریِ محبت، حسادت، تنهایی، افسردگی، مقاومت، شجاعت یا حماقت را آدم­های فضایی و موجودات محیرالعقولی گرفتند که پیشرفت‌های تکنولوژیک، خوراک هر روزشان بود و تنها با فشار دگمه­ای به جنگ با هم می‌شتافتند.
    نسل بعد از ما به جای «الفی اتکینز» و «بچه­های مدرسة‌والت» و‌«سایمون در سرزمین نقاشي‌ها»، مجموعه‌هاي«دژ فضایی» و «دی‌جی‌‌مون» و «لاک‌پشت‌های نینجا» را تعقیب می‌کردند. اما نقطة عطف این تحول کجا بود؟ کدام کارتون به قول شعرا این وسط نقش «کادانس» (يك جور برزخ) را بازی می­کرد؟ زیاد به مغزتان فشار نیاورید.
    «چوبین» (که اسمش نه به معنای «ساخته شده از چوب» که یک اسم خاص خارجی بود) این مهم را برعهده داشت. او که از فضا آمده بود، وفادار به سنت غالب انیمیشن­های ژاپنی، غم فراق مادر داشت و درصدد بود که با شکست دادن برونکای خبیث، مام مهربانش را از چنگال او برهاند.
    در چوبین، در کنار برونکای دماغ بادمجانی و خفاش­های بال­دار آهنی یک‌چشم و جک و جانورهای زاغ­رنگ ماغ‌پیکری که به هر کار خفن ِ«نیست در جهانی» توانا بودند، رولی و پدربزرگش را هم می‌دیدیم که رابطة عاطفی­ نسبتا عمیقی با چوبین داشتند.
    همین‌طور پروانه که یار و غم‌خوار تنهایی و افسردگی چوبین بود و البته لج‌بازی‌های کودکانة بینشان، گه‌گاه غصة تازه‌ای می‌شد افزون بر غم‌های جانکاه چوبین. تازه خرس و خرگوش و قورباغه هم به عنوان دوستان کمی تا قسمتی ابله چوبین حضور داشتند.
    یادم است که آن موقع، چوبین را خیلی دوست داشتیم. برایمان جذاب بود و تازگی داشت. آن­قدر که ساعت پنج غروب که از مدرسه تعطیل می­شدیم، من و برادرم تمام راه پانزده دقیقه‌ای تا خانه را می­دویدیم تا حداقل به آخرهای چوبین برسیم. (آن موقع هنوز علم این‌قدر پیشرفت نکرده بود که یک برنامه را فردایش تکرار کنند.
    تازه ویديو هم هنوز ممنوع بود و از سروش سیما کاری بر نمی­آمد!) اما حالا هر چه به مغزم فشار می­آورم که توی چوبین سوژه­ای برای یادداشت پیدا کنم، چیزی یادم نمی­آید. فقط به هم خوردن­ها و منفجر شدن­های آن خفاش­های احمق، يادم مانده و خنده­های شیطانی برونکا در پس چشمان نفرت‌انگیزش و صدای مهربان مریم شیرزاد روی رولی و دوبلة شیطنت‌آمیز فریبا شاهین مقدم روی چوبین و جغدی که از درخت پرت می‌شد پایین و «یه خبر بد» را اعلام می‌کرد و پسر قورباغه­ که همیشه در دهان پدرش سکنی می­گزید.
    همشهری انلاین

  12. #162
    کاربر افتخاری فروم lucky15000 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    محل سکونت
    انيميشن - animation
    نگارشها
    1,068

    پاسخ : معرفی کارتون های قديمی و دوران بچگی

    چه سرسبز بود جنگل ما
    یك نغمة سرخ‌پوستی... یك چشمه با آب سرد و زلال... هوای سبک... کوه، جنگل، خورشید... دارم به این‌ها فکر می‌کنم.
    دوست دارم نقاشی کنم. دوست دارم با رنگ‌ها بازی کنم. دلم هیچ کسی را نمی‌خواهد. رد پاها را آرام‌آرام با رنگی سبز مثل یک راه قديمي در میان جنگل پاک می‌کنم و تنهای تنها به درون تصویر می‌دوم. به درخت‌هایی که می‌کشم، نگاه می‌کنم و می‌دانم روی هر یک از آن‌ها یک سنجاب مثل مونگار دارد زندگی می‌کند و با صداي مونگا مونگا از اين درخت به آن يكي مي‌پرد.
    شاید چند درخت آن‌طرف‌تر هم لانة مارجي پير و مارمولك‌اش باشد. دلم مي‌خواهد درخت‌هايي را بكشم كه بلفي و لي‌لي‌بيت و باقي آدم كوچولوها لابه‌لايشان زندگي مي‌كردند. حتما لابه‌لاي درخت‌ها جايي مي‌گذارم كه آدم كوچولوها بتوانند خانه درست كنند.
    دهكده‌شان بايد آن‌قدر فضاي خالي بين درخت‌ها و آن‌قدر سوراخ سمبه داشته باشد كه بلفي و لي‌لي‌بيت و ناپو و چونا و ماكي و بقيه بتوانند بازي كنند. هيچ چيزي به اندازة بازي كردن و شادي و سرزندگي اين بچه‌ها برايم جالب نبود.
    برگ هم مي‌خواهم، زياد. براي بچه‌ها اين برگ‌ها همه چيزي مي‌تواند بشود، از سورتمه روي برف تا معدن آب شبنم‌ها. يك كوه هم مي‌خواهم كه باباي لي‌لي‌بيت، آن‌جا بتواند تونل‌ بكند.
    يك کلبة دورافتاده هم بايد بکشم و آن‌جا را خانة جادوگر پیر و عجیب و غریب بکنم تا بتوانم در بزنم و بروم کنار پیرمرد بنشینم و با هم یکی از آن معجون‌های ناشناخته‌ را بخوريم... كودكي من با همين‌ها سپري شده. حالا چه اشكالي دارد باز هم بچه بشوم و بروم به‌ آن دنياي شاد فارغ از غم و غصه و دغدغه؟

    اولين شخصيتي‌كه دنبال مادرش مي‌گشت
    کارتون «هاچ، زنبور عسل» چند مرتبه از تلويزيونمان پخش شد، اما تأثيرش برای بچه‌هايی مثل ما که اولين سریِ پخش آن را دنبال کرده‌اند نسبت به باقیِ دوره‌ها بيشتر است. دلايل زيادی هم دارد؛ يکی از مهم‌ترينِ آن‌ها اين است که هاچ، اولين شخصيت کارتونی‌ای بود که دنبال مادر گمشده‌اش بود، سيل کارتون‌هاي ژاپنی‌ای که قهرمان‌هايشان، دنبال مادرانشان بودند بعد از اين يکی سرازير شد.
    مثل«بل و سباستين»،«دختری به نام نل» و حتی «بنر، سنجاب کوچولو» (با اين که بَنِر خيال می‌کرد، مادرش «گربه» است!) به همين خاطر، تمِ «مادر گمشده» برای بچه‌هایِ پایِ تلويزيون‌نشينِ دوره‌های بعد از ما خيلی تکراری و نخ‌نما شده بود و آن‌ها مثل ما واکنش نشان نمی‌دادند.
    با اين که هاچ هم يکی از کاراکترهایِ مخلوق کمپانیِ «تاتسونوکو» ژاپنی است و حدود سه‌چهارم صورتش را فقط «چشم» اشغال کرده (اصولا تمام طراحان ژاپنی عقدة چشمانِ بزرگ دارند!) اما حس غمگينانة چشم‌هايش نسبت به ساير قهرمان‌ها، بيشتر درآمده بود.
    ديگر اين که «هاچ» اولين کارتونی بود که ما می‌ديديم و کاراکترهايش، حشره‌های مختلف بودند و طراحی‌شان آن‌قدر طبيعی و خوب (مثلا نسبت به طراحی مزخرف کارتونِ مشابه‌اش «نيک و نيکو» که محصول کمپانیِ «نيپون» است) بود که می‌توانست برای خودش کلاسِ حشره شناسی‌ای باشد!
    شخصا تا لحظة مرگ هم ظاهر ترسناکِ «آخوندک»ی را که در واقع يکی از شخصيت‌های شرور داستان بود و چند قسمت از کارتون را به ترسناک‌های نوع «اسپلاتر» ( فيلم‌هاي ترسناك پر از دل و روده و خون و خونريزي) تبديل کرد، فراموش نمی‌کنم.
    اما از همة اين دلايل مهم‌تر كه باعث تأثيرگذاري هاچ بود، تيتراژ ابتدايی و انتهايیِ کارتون بود که طبيعتا ما بيننده‌های دوره اول، آن را کامل ديديم (در دوره‌های بعدیِ پخش هاچ، عنوان‌بندی نشان داده نمی‌شد) و قطعة موسيقیِ زيبا و برای آن موقعِ ما بيشتر عجيب «پرواز زنبور عسل» را روی عکس‌ها و تصاويری از کاراکترها (مثل آن يکی که هاچ سوارِ سوسکِ شاخ‌داری بود) می‌شنيديم.

  13. #163
    کاربر افتخاری فروم lucky15000 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    محل سکونت
    انيميشن - animation
    نگارشها
    1,068

    پاسخ : معرفی کارتون های قديمی و دوران بچگی

    دايناسور صورتي
    درست است كه آن موقع بچه بوديم و عقلمان كف پايمان بود، ولي بالاخره يك چيزهايي از عشق و عاشقي حالي‌مان مي‌شد، حالا بعضي‌ها ناخودآگاه بعضي‌ها هم خودآگاه.
    شايد آن عقل كف پايمان اسم اين‌جور دوست داشتن را «عاشقيت» نمي‌گذاشت ولي به هر حال آن بابايي كه اين سرنديپيتي را درست كرده بود، قيافة اين موجودِ ظاهرا هيولا و واقعا «معشوقة افلاطوني» را طوري درست كرده بود كه با همان يكي دو قسمت اول، دل همة بچه‌هاي هم سن و سال‌ما را ببرد.
    داستان وقتي شروع شد كه كشتي‌اي كه بابا و مامانِ كُنا سوارش بودند در طوفان كله پا شد و همة آدم‌هاي تويش افتادند توي دريا و از آن‌جا يك راست پرواز كردند به آسمان آبي.
    اما از آن‌جايي كه خدا هميشه بچه‌هاي كوچولو و معصوم را دوست دارد، كُنا مي‌افتد روي يك تخم بزرگ صورتي ‌رنگ و با آن تخم به ساحل يك جزيره مي‌رسد و از طوفان جان سالم به در مي‌برد.
    چند روز بعد كه آفتاب حسابي توي سر تخم صورتي مي‌زند، يك چيزي شبيه دايناسور از تويش بيرون مي‌آيد: موجود صورتي رنگي به اسم سرنديپيتي با چشمان بزرگ آبي.
    اسم اين جزيره هم كه اصلا معلوم نيست كجاي دنيا قرار گرفته «جزيره ناشناخته» است، توي بعضي كشورها آن‌را هم «جزيره بهشت» Paradise Island معني كرده‌اند.
    توي افسانه‌هاي ژاپني آمده كه سرنديپيتي نگهبان درياست. حتي توي نسخة فرانسوي كارتون هم اسم كُنا «بابي» Bobby است كه به معني پليس و پاسبان است.
    حالا شما انكار كنيد، ولي توي يكي از اين سايت‌هاي معتبر نوشته بود كه «همان موقعي كه سرنديپيتي به دنيا مي‌آيد، كُنا عاشقش مي‌شود » براي همين تصميم مي‌گيرد توي همان جزيره لنگر بيندازد و خانه بسازد و زندگي كند.
    فرمانده جزيره يك موجود ناديده بود به اسم «خانم لورا». خانم لورا يك پري دريايي سبز رنگ كوچولو با موهاي صورتي و تاج طلايي بود كه البته خيلي كم ديديمش.
    جزيرة ناشناخته معلوم نبود كه واقعا چي است! وقت‌هايي كه كاپيتان اسماج و آن كشتي فسقلي‌اش گير سه پيچ مي‌دادند كه پيدايش كنند و طلاهايش را بالا بكشند حكم اتوپيا يا بهشت را پيدا مي‌كرد و وقت‌هايي كه ساكنان كله تيغ‌تيغي‌اش سر هيچ و پوچ با تير و كمان به جان هم مي‌افتادند، دقيقا معادل دنيايي مي‌شد كه داريم تويش زندگي مي‌كنيم.
    البته از جايي كه باهوش‌ترين عضوش يك دلفين پير عينكي به اسم «آقاي دلف» بود كه براي نطق خطابه‌هايش هر از گاهي روي سنگ سبز شدة وسط دريا پيدايش مي‌شد و خبرچين‌اش يك طوطي هفتاد رنگ به اسم پيلا‌پيلا بود و همة جك و جانورهايش توانايي اين را داشتند كه مثل آدميزاد حرف بزنند از اين بيشتر هم نمي‌شد توقع داشت.
    سرنديپيتي اصلا يك اسم من در آوردي نيست. Serendipity توي انگليسي به معني خوشبختي يا نعمت غيرمترقبه است، دقيقا مثل ورود سرنديپيتي صورتي‌ رنگ اين كارتون به جزيرة ناشناخته.
    كُنا و سرنديپيتي توي 26 قسمت چنان با جزيره و ساكنانش جفت و جور شدند و يكي دو بار چنان با شجاعت جزيره را نجات دادند (مثل همان قسمتي كه پيلا‌پيلا را نجات دادند) كه توي قسمت‌هاي آخر ديگر كسي فكر نمي‌كرد كه اين دو نفر توي اين جزيره غريبه‌اند، انگار كه نگهبانان ابدي و ازلي آن‌جا بوده‌اند، همان‌طوري كه از افسانه‌هاي قديمي ژاپني برداشت مي‌شد. راستي اين را هم داشته باشيد كه توي عربستان به اين كارتون مي‌گفتند: «ميمونه و مسعود».
    همشهری

  14. #164
    کاربر افتخاری فروم lucky15000 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    محل سکونت
    انيميشن - animation
    نگارشها
    1,068

    پاسخ : معرفی کارتون های قديمی و دوران بچگی

    يونيکو از کجا آمد؟
    تک‌شاخ‌ها اصالتا مربوط به افسانه‌هاي قديمي، به خصوص الهه‌هاي يوناني مثل پگاسوس (اسب بالدار) هستند.
    خود اوساما تزوکا، خالق يونيکو، گفته فيلم سينمايي «ماجراهاي عجيب يونيکو» هم از آن افسانه‌ها گرفته شده.
    يکي از آن‌ها داستان کوپيد و سيکه است. کوپيد خداي عشق بود که به صورت کودک مجسم شده و سيکه هم خداي زيبايي است که کوپيد به دام عشقش گرفتار مي‌شود.
    ظاهرا يونيکو ترکيبي از کوپيد و سيکه بوده و داستان تبعيد او توسط خدايان هم مربوط به افسانه‌هاي ديگر مي‌شود. کاراکتر يونيکو، يعني همان بچه تک شاخِ مو‌قرمز، اولين بار توي کميک‌استريپ‌هايي که تزوکا بين سال‌هاي 1976 تا 1979 توي مجلة «ليريکا» مي‌کشيد، ديده شد.
    بعد از ساخت سري کارتون‌هايي که کمپاني OAV از روي اين کميک‌استريپ‌ها براي تلويزيون درست کرد، کمپاني «تزوکا» و سانريو تصميم گرفتند که يک فيلم سينمايي با محوريت يونيکو بسازند و نتيجة اين تصميم «ماجراهاي عجيب يونيکو» شد که 14 مارچ 1981 توي ژاپن اکران شد. تزوکا خودش فيلم را کارگرداني کرد و ماساکي تموجي فيلم‌نامه‌اش را نوشت.
    دومين فيلم يونيکو که هيچ‌وقت براي ما پخش نشد «يونيکو در جزيرة جادو» بود که توسط موريبي مورانو کارگرداني شد و دو سال بعد از فيلم اول توي سينماها اکران شد.
    کاراکترهاي فرعي فيلم دوم، خيلي بيشتر از اولي است و برخلاف قسمت اول که فقط شمه‌اي از باورهايي بودايي را در دل داستان پياده کرده بود، قسمت دوم به شدت تحت‌تأثير اعتقادات بوديستي است.
    يونيکو، همان فيلم نود دقيقه‌اي که واضح‌تر از هر کارتون 90 قسمتي ديگري توي ذهن مانده است
    تک شاخِ موقرمزي
    از سينما بيرون آمديم، سينما بلوار. تا يک هفتة بعدش من «باد غرب» بودم و داداشم «باد شب».
    من چادر مامان، همان سفيد گل گليه را مي‌انداختم روي شانه‌ام و از اين طرف هال به آن طرف مي‌دويدم تا باد زيرش بيفتد و روي هوا شناورش کند، مثل باد غرب.
    داداشم هم با باراني بلند و سياه بابا از من تقليد مي‌کرد، باد توي باراني مي‌پيچيد و آن را شبيه بال‌هاي سياه باد شب مي‌کرد، ترسناک و رعب‌آور. پسر همساية روبه‌رويي مي‌شد خدايانِ حسودي که يونيکو را به سرزمين فراموشي تبعيد کرده بودند و متکاي روي تختم مي‌شد همان کره اسب تک‌ شاخ دوست‌داشتني که من مدام با خودم به اين طرف و آن طرف مي‌بردم‌اش. سر يک هفته من مي‌شدم متکا، متکا مي‌شد خدايان، داداشم مي‌شد بچه‌سنگ و تختم مي‌شد باد غرب.
    خيلي‌ها روي حساب زبان‌داني‌‌شان هنوز هم ادعا مي‌کنند که يونيکو غلط است و اسم آن کارتون يونيکورن (يعني تک ‌شاخ) بود، ولي براي من آن تک شاخ کوچولوي سفيد هنوز هم همان يونيکو است، چه درست چه غلط، مثل همان قديم‌ها، همان موقعي که دلم با يک متکا و يک تخت و چهار تا اسم الکي و يک کارتون زلم زيمبويي خوش بود، زماني که ته دل مردم هنوز جايي براي سينماها بود و لابه‌لاي صندلي‌هاي سينماها جايي براي بچه‌ها.
    عصر ديجيمون همين است ديگر. يونيکو براي همان دوران بود: دوران طلايي. او تک‌ شاخ کوچولويي بود که قدرت عجيبي در خوشحال کردن دل مردم داشت. هنوز هم کسي نمي‌داند که اين قدرت جزو خصوصيات شخصيتي‌اش بود يا به مدد شاخ‌اش چنين قدرتي را به دست آورده بود.
    اين قضيه باعث حسادت خدايان مي‌شود، به عقيدة آن‌ها فقط خدايان هستند که بايد تعيين کنند چه کسي خوشحال باشد و چه کسي ناراحت. آن‌ها يونيکو را به «سرزمين فراموشي»‌، جايي در انتهاي کرة زمين، تبعيد مي‌کنند و به باد غرب دستور مي‌دهند که او را به آن‌جا ببرد.
    باد غرب نمي‌تواند اين تقدير تحميلي که براي موجود بي‌گناهي مثل يونيکو رقم خورده را تحمل کند، بنابراين تصميم مي‌گيرد که برخلاف نظر خدايان مدام او را از جايي به جاي ديگر ببرد تا از غضب آن‌ها در امان باشد.
    بعد از تو زرد در آمدن باد غرب، خدايان «باد شب» را مأمور مي‌کنند که کار را تمام کند، بادي بدجنس که به پيروي از آيين انيميشن‌هاي مانگا، رنگي به شدت تيره داشت.
    هيچ‌وقت نفهميدم که آن مقر پر از سنگِ بچه‌سنگ کجا بود، يونيکو کجا زندگي مي‌کرد، بادِ غرب و شب از کجا مي‌آمدند و آن قصر آخر فيلم کجاي اين کرة خاکي بود. همه چيز در يک انتزاع ابدي و ازلي مي‌گذشت، در يک ناکجاآباد مرموز و عجيب.
    عاشق همين مرموزيت‌اش بودم، عاشق آن بچه‌سنگِ آبي رنگي که متحول مي‌شد و يونيکويي که پاک مي‌ماند و باد غربي که مدام کمکش مي‌کرد. بچه‌سنگ (با اسم واقعي بيزل که يک جورهايي بهترين دوست يونيکو هم به حساب مي‌آمد) به دم فلش مانندش قانع نبود و شاخ افسانه‌اي يونيکو را مي‌خواست تا بر همه‌چيز و همه‌کس مسلط باشد.
    چائو، همان گربه سياه و کوچولو هم دوست داشت به جاي گربه، يک زن جادوگر بود. يونيکو هم به هيچ کدام «نه» نگفت، چائو را تبديل به يک دختر زيبا کرد و شاخ‌اش را براي مدتي به بچه سنگ قرض داد.
    هر وقت من و داداشم از يونيکو حرف مي‌زديم با چند جفت چشم متحير و متعجب روبه‌رو مي‌شديم، انگار هيچ‌کس آن را نديده بود، نه توي سينما نه تلويزيون. هر وقت اين اتفاق مي‌افتاد خوشحال‌تر مي‌شديم، خوشحال از اين که خاطره‌اش فقط محدود به جمع کوچکي مي‌شود، يک جمع شايد هزار نفري توي چند ميليون بچه‌اي که به راحتي مي‌توانستند در اين خاطره سهيم باشند.
    انگار ديدن آن هم مثل فضايش رؤيايي بيش نبوده، رؤيايي از روزهاي خوشي که ديگر هيچ‌وقت تکرار نمي‌شود.

  15. #165
    کاربر افتخاری فروم lucky15000 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2007
    محل سکونت
    انيميشن - animation
    نگارشها
    1,068

    پاسخ : معرفی کارتون های قديمی و دوران بچگی

    چگونه توشي‌ شان عاقبت به خير شد؟
    معمولا رسم است در ابتداي تيتراژ، منبع اقتباس را هم ذكر كنند، اما گاهي اين اتفاق نمي‌افتد. كارتون «توشي شان»، يكي از همين نمونه‌هاست. تازه پس از تماشاي چندبارة اين كارتون دلپذير در كودكي و نوجواني بود كه به‌طور ناگهاني در جواني، خيلي اتفاقي منبع اقتباس اين اثر را فهميدم و حيرت كردم. اين كارتون، اقتباس غيرمتعارفي بود از تراژدي «اوديپِ شهريار» اثر سوفوكل (495 سال پيش از ميلاد).
    حجم انبوه جزئيات افزودني (مثل ماجراي آن پيرمرد كه سه آرزوي توشي شان را برآورده مي‌كرد) تشخيص رد پاي «اوديپ» را در «توشي شان» سخت مي‌كرد.
    نمايشنامة «اوديپ»، نمايشنامه‌اي است بسيار تكان‌دهنده دربارة سرنوشت محتوم و تلخ شهريار جوان. (اين همان اثري است كه زيگموند فرويد، روانكاوِ شهير، بر پاية آن، نظرية «عقدة اوديپ» را طرح كرد.
    اوديپِ شهريار هم، مانند توشي شان در كودكي به طرز دردناكي از مادرش جدا مي‌شود و پس از سال‌ها، كه دوباره با مادرش مواجه مي‌شود، او را به‌جا نمي‌آورد؛ زيرا كه اينك او پادشاه يك كشور شده و مادرش، همسر پادشاه كشور رقيب است.
    اوديپ موفق مي‌شود در طي نبردي خونين، پادشاه كشور رقيب را شكست دهد و همه چيز او را (از جمله همسرش) را از آنِ خود كند. اما يك فرق عمده، ميان اين كارتون و آن نمايشنامه وجود دارد و آن هم در نحوة پايان‌بندي آن است.
    سازنده، «توشي شان» را از پايان تلخ و تكان‌دهندة «اوديپ» معاف مي‌كند و به شكلي اميدواركننده، توشي‌شان را به آغوش گرم مادرش باز مي‌گرداند و همه چيز را سر و سامان مي‌دهد.
    با خواندن اصل نمايشنامة «اوديپِ شهريار» سوفوكل است كه مي‌فهميم سازندة «توشي شان» چه رحمي به تو‌شي‌شان كرده و مي‌فهميم چه خطري را از بيخ گوشش رد كرده است و آن وقت، آسوده خاطر، نفس راحتي مي‌كشيم.
    مادري با سنجاق‌سر‌ آبي
    «افسانه توشي‌شان» يكي از آن كارتون‌هايي بود كه فكر مي‌كردي با ديدنش و فهميدن حرف‌هايش سرت به تنت مي‌‌ارزد. بحث عشق و قدرت و غرور و ثروت بود.
    بدون استثنا هر بار با ديدن كارتون «توشي‌شان» خودم را مي‌گذاشتم جايش و تصور مي‌كردم كه اگر من بودم چطور تصميم مي‌گرفتم.
    معمولا هميشه هم آخرش افسرده مي‌شدم و از روي مادرم خجالت مي‌كشيدم. فكر مي‌كردم هيچ‌وقت از پس اين همه سختي، آن همه پله و آن صخره‌هاي بلند و آن همه ماليخوليا برنمي‌آمدم، حتي براي نجات جان مادرم.
    وقتي قرار بود توشي‌شان توي آن مرحلة آخر، آن همه پله را برود بالا و اسم مادرش را صدا نزند و گريه نكند، دلم تاپ‌تاپ مي‌كرد.
    اگر من بودم، غر مي‌زدم و «ننه، ننه» راه مي‌انداختم. از خودم بدم مي‌آمد. غير از اين‌ها يادم است اولين بار كه مادر توشي‌شان گفت كه پسرش را نمي‌شناسد، چقدر دلم براي پسرك سوخت و در عين حال به‌اش مي‌گفتم: «چقدر خرفتي! بايد بفهمي ماجرا از چه قرار است.»
    هميشه هم توي گل سرهايم دنبال يك‌جور سنجاق سري مي‌گشتم كه شبيه گل سر مادر توشي‌شان باشد.
    واي پيرمرده را بگو. به نظرم مي‌آمد آدم بايد خيلي كار درست باشد كه همچين آدم مهمي بيايد سر راهش و بگويد: «امشب موقع غروب آفتاب جايي كه ساية سرت افتاده را بكن.»
    مثل خيلي ديگر از كارتون‌ها، وهم بيداد مي‌كرد. آن كلاهخود و زره جادويي كه به خاطر غرور توشي‌شان رفتند، آن صندوق طلا و جواهر كه برق مي‌زدند و آن فقر و فلاكت بعدش. آن سياه‌چال و سربازهاي شكم‌گنده ناپدري «توشي‌شان» و ته‌ريش‌هاي احمقانه‌شان يا آن اسب سفيد كه قرار بود مادرش باشد.
    آن قطره اشك و ماندن لاي در، راستي نمي‌دانم اصل قضيه چي بود، فقط ته ذهنم يك دختر كوچولو وول مي‌خورد كه هر از گاهي با توشي‌شان بود. كسي مي‌داند آخرش با هم عروسي كردند يا نه؟
    همشهری انلاین

Tags for this Thread

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ