Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

صفحه 3 از 17 نخستنخست 1234513 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 45 , از مجموع 245

موضوع: معرفی کارتون های قديمی و دوران بچگی

  1. #31

    Smile چوبین -2

    چوبین - بخش 2



    «چوبین» (که اسمش نه به معنای «ساخته شده از چوب» که یک اسم خاص خارجی بود) این مهم را برعهده داشت. او که از فضا آمده بود، وفادار به سنت غالب انیمیشن¬های ژاپنی، غم فراق مادر داشت و درصدد بود که با شکست دادن برونکای خبیث، مام مهربانش را از چنگال او برهاند. در چوبین، در کنار برونکای دماغ بادمجانی و خفاش¬های بال¬دار آهنی یک‌چشم و جک و جانورهای زاغ¬رنگ ماغ¬پیکری که به هر کار خفن ِ«نیست در جهانی» توانا بودند، رولی و پدربزرگش را هم می¬دیدیم که رابطة عاطفی¬ نسبتا عمیقی با چوبین داشتند. همین‌طور پروانه که یار و غم¬خوار تنهایی و افسردگی چوبین بود و البته لج¬بازی¬های کودکانة بینشان، گه‌گاه غصة تازه¬ای می¬شد افزون بر غم¬های جانکاه چوبین. تازه خرس و خرگوش و قورباغه هم به عنوان دوستان کمی تا قسمتی ابله چوبین حضور داشتند.
    یادم است که آن موقع، چوبین را خیلی دوست داشتیم. برایمان جذاب بود و تازگی داشت. آن¬قدر که ساعت پنج غروب که از مدرسه تعطیل می¬شدیم، من و برادرم تمام راه پانزده دقیقه‌ای تا خانه را می¬دویدیم تا حداقل به آخرهای چوبین برسیم. (آن موقع هنوز علم این‌قدر پیشرفت نکرده بود که یک برنامه را فردایش تکرار کنند. تازه ویديو هم هنوز ممنوع بود و از سروش سیما کاری بر نمی¬آمد!) اما حالا هر چه به مغزم فشار می¬آورم که توی چوبین سوژه¬ای برای یادداشت پیدا کنم، چیزی یادم نمی¬آید. فقط به هم خوردن¬ها و منفجر شدن¬های آن خفاش¬های احمق، يادم مانده و خنده¬های شیطانی برونکا در پس چشمان نفرت‌انگیزش و صدای مهربان مریم شیرزاد روی رولی و دوبلة شیطنت¬آمیز فریبا شاهین مقدم روی چوبین و جغدی که از درخت پرت می¬شد پایین و «یه خبر بد» را اعلام می¬کرد و پسر قورباغه¬ که همیشه در دهان پدرش سکنی می¬گزید. از جزئیات یا حتی کلیت هیچ اتفاق خاصی در خاطره¬ها اثری نیست و البته این موضوع نباید خیلی هم عجیب باشد. اگر کمی فکر کنید، راز ماندگاری کارتون¬های کودکی نسل من را همین¬جا می¬بینید. (احسان عمادي)

  2. #32

    Smile تنسي تاكسيدو

    تنسي تاكسيدو


    آقاي ووپي، شما فوق‌العاده‌ايد!
    نيوتن ر. مينو خوب شد. رئيس FCC نيوتن ر. (كميسيون رسانه‌هاي ارتباطي آمريكا) يك بار توي سخنراني‌اش گفت كه «تلويزيون مثل يك زمين بي‌فايده و بايد است «وگرنه CBC، هيچ‌وقت تصميم نمي‌گرفت كه تنسي تاكسيدو را بسازد و من هيچ‌وقت اين بهانه را نداشتم كه به خاطر آت و آشغال‌ها و خنزر پنزرهاي زياد از حد اتاق داداشم، به‌اش بگويم اتاقت مثل كمد آقاي ووپي است.»
    «تنسي تاكسيدو و داستان‌هايش» در واقع سر رو كم‌كني ساخته شد. CBS مي‌خواست كه با ساختن يك كارتون نيمه آموزشي بزند توي پوز نيوتن ر. مينو. براي همين سال 1963 يد بيضا را رو كرد و تنسي تاكسيدو را ساخت.
    تنسي تاكسيدو، يك پنگوئن ظاهرا باهوش و پاپيون‌دار بود كه همراه بهترين دوستش، يك شير دريايي به اسم چاملي، توي يك باغ وحش بزرگ زندگي مي‌كرد. قيافة چاملي با آن دندان‌هاي دراز و شكم گنده و كراوات چروكش، شبيه آدم‌هاي چلمن و كودني بود كه هميشه توسري خور زبر و زرنگ‌هايي مثل تنسي تاكسيدو هستند.
    رئيس باغ وحش هم آدم بد اخلاقي به اسم استيلي لوينگستون بود كه دستياري به اسم فلانكي، به‌اش كمك مي‌كرد. نكتة بامزه اين‌كه كاراكتر استنلي در واقع تركيبي از شخصيت‌هاي واقعي يك مبلغ مذهبي به اسم ديويد لوينگستون و يك روزنامه‌نگار به اسم هنري مورتون استنلي بود.
    استنلي، هميشه نقشه‌هايي مي‌كشيد كه سطح كيفي زندگي توي باغ وحش را بالا ببرد و تنسي تاكسيدو و چاملي، مدام در تلاش بودند كه نقشه‌هاي استنلي را عملي كنند. اجراي نقشه‌هاي آن‌ها هميشه نيازمند كمك دوست دانشمندشان، يك استاد دانشگاه به اسم آقاي ووپي و تخته سياه سه بعدي‌اش ( با عنوان مخفف 3DBB) بود. آقاي ووپي با استفاده از انيميشن، فيلم‌هاي آموزشي و خطوطي كه توي تخته سياه سه بعدي مي‌كشيد، اصول علمي پايه را به آن‌ها ياد مي‌داد. ولي واي به آن موقعي كه آقاي ووپي قصد مي‌كرد از كمدش چيزي پيدا كند و نشان تنسي و چاملي بدهد. در كمد را كه باز مي‌كرد هزار جور خرت و پرت مي‌ريخت بيرون و اتاق يك دفعه مي‌شد شبيه اتاق داداش من.
    صداي آقاي ووپي را كمدين مشهوري به اسم لري استورچ در مي‌آورد. به جاي تنسي هم دون‌آدامز حرف مي‌زد كه بيست سال بعد به جاي كارآگاه گجت هم حرف زد.(كاوه مظاهري)

  3. #33

    Smile وروجكها و آقاي آگهي

    وروجكها و آقاي آگهي


    آن پسربچه هاي قد كوتاه و كلاه به سر كه بين آگهيهاي تلويزيوني پيدايشان ميشد، يادتان هست؟ احسان رضايي
    چند تا پسربچۀ قد کوتاه و کلاه به سر بودند که هميشه بين آگهيهاي تلويزيون پيدايشان ميشد و ميآمدند و توي سر و کلۀ هم ميزدند و ميرفتند. همين. اين حضور، کوتاه اما خيلي بهيادماندني بود. (حالا که دارم مينويسم، به اين هم فکر ميکنم که همين قضيۀ حضور کوتاه و بهيادماندني چقدر غبطهبرانگيز است!) بين بچههاي مدرسه، زياد پيش ميآمد که شوخيهاي اين آدم کوچولوها را تعريف و حتي تقليد بکنيم. دو سه تا مغازه را هم در تهران يادم هست که در تابلوي تبليغاتيشان از تصوير اين شخصيتهاي کارتوني استفاده کرده بودند. با اين حال تا وقتي که مجله «فيلم» در شمارۀ نوروزي سال 71، دربارۀ اين کارتون ننوشته بود (و همين، يکي از جذابيتهاي آن شمارۀ «فيلم» بود) هنوز اسم و مشخصات کارتون را کسي درست نميشناخت و موقع تعريف ماجراي کارتونها، از تعريفهاي کلي استفاده ميکرديم که مثلا «اون پسربچهها که نشون ميده کلاه سرشونه...» اين پسربچهها اما اسم دارند: «آدمکهاي ماينتس» يا .Mainzelmann اين اسم (علاوه بر شباهتاش به معادل آلماني کلمۀ دورف يعني کوتولههاي افسانهاي که در «ارباب حلقهها» و «سفيدبرفي» هم ديديمشان) از محل ساخت کارتون آمده است: شهر ماينتس که محل استقرار شبکۀ ZDF آلمان است. مديران ZDF براي اين ساخت کارتون را توي دستور کار گذاشتند که فکر ميکردند تماشاي پشت سر هم تعداد زيادي آگهي، هم بيننده را خسته ميکند و هم سفارشدهنده از صرافت آگهي دادن ميافتد. آنها سال 1964، براي تست ايدهشان دست به يک آزمايش بزرگ زدند. براي دو گروه بزرگ بيننده، چند آگهي مثل هم پخش کردند با اين فرق که براي يک گروه، بين آگهيها تکهتکه کارتون هم نشان ميدادند. نتيجه هماني بود که فکر ميکنيم. و اينجوري بود که آدمکهاي ماينتس متولد شدند. سال 1964، اين آدمکها سه تا بودند. سياه و سفيد و تقريبا شبيه همديگر. دِت (که عينکي بود)، آنتون و کُني، از سال 1967 رنگي شدند. آنها هر سال تقريبا 5 ميليون ميانپردة چند ثانيهاي بازي ميکردند. تا سال 1990 که 63 درصد بينندگان ZDF در يک نظرسنجي ديگر گفتند اصلا حاضر نيستند بدون آنها آگهيها را نگاه بکنند. سه تا آدمک بعدي هم اضافه شدند. نسل دوميها خصوصيت متمايزتري داشتند: بِرتي که کلاه به سرش داشت تنبل و خجالتي بود، اِدي کاکل قرمز، شيطان و کنجکاو بود و فريتس ورزشکار. سال 2003 باز هم يک نظرسنجي ديگر انجام شد و اينبار کلاههاي کوتولهها را برداشتند و به جايش، چيزهاي امروزيتري مثل موبايل و لپتاپ دادند دست کوتولههاي ماينتس تا آنها هم وارد عصر مدرنيته بشوند. در نظرسنجيهاي بعدي اين قدر استقبال زياد بود که آدمکها به جاي ميانپرده شدند سريال و همين حالا سريالشان دارد از ZDF پخش ميشود. شوخيها و ماجراهاي آدمکهاي ماينتس خيلي ساده بود. (و بخشي از جذابيتشان هم از همين سادگي و سرراستي ميآمد.) در يک فضاي کاملا ساده و بدون اشياي اضافي ظاهر ميشدند و با کارهايي ساده، مثل رنگ کردن چشمي دوربين کسي که از آن نگاه ميکند يا گذاشتن تخممرغ درکلاه ديگري يا بادکنک وصل کردن به وزنههاي هالتر يا چيزهاي ديگري شبيه به اين، خنده را روي لب ما ميآوردند. رمز موفقيت اين وروجکها، اجراي طبيعي و ماهرانۀ همين ايدههاي ساده بود. اجرايي که 40 سال است دارد مردم دنيا را سرگرم ميکند. آنها کارشان را خوب بلدند (احسان رضايي)

  4. #34

    Smile افسانه سه برادر-1

    افسانه سه برادر-بخش 1
    (ريشه در واقعيت، تاريخ و افسانه هاي چيني دارد)
    اي برادر کجايي؟

    در فاصلۀ بين انقراض امپراتوري مقتدر هان که چين را براي قرنها يکپارچه و متحد نگاه داشته بود، و برقراري وحدت توسط سلسلۀ تانگ (که عصر زرين فرهنگ و ادب چيني را بهوجود آوردند)، کشور چين به مدت 400 سال دستخوش آشفتگي، چندپارگي، جنگ داخلي و درگيريهاي تمامنشدني حکومتهاي محلي بود. اين دوره از تاريخ چين را عموما مورخان با قرون وسطاي اروپا مقايسه ميکنند و شاعران چيني، به آن «دورۀ مرارت» لقب دادهاند. با اين حال، دورهاي شصت ساله از اين عصر هست (221 تا 280 ميلادي) که در ميان تودۀ مردم چين، شهرت عجيبي دارد و مردم، قهرمانان اين دوره را بهتر از هر بخش ديگري از تاريخ چين ميشناسند. بر اثر نقل و رواج مجموعۀ مشهوري از داستانها و روايتهاي نيمه تاريخي- نيمه افسانهاي، اين دوره در نظر مردم به عنوان عصر حماسه و دلاوري شناخته ميشود. مجموعۀ اين داستانها و افسانهها يک نام دارد: افسانۀ سه قلمرو يا افسانۀ سه برادر.
    ماجرا از يک غروب بهاري و يک باغ هلو شروع شد. جواني بود از وفاداران به امپراتور، که آرزويش برگرداندن قدرت به خاندان امپراتوري بود و تنها راه نجات کشور از هرج و مرج و آشوب را در همين ميديد. او مردي شجاع و مشهور به درستکاري بود که نيرويي غريب و غيرقابل مقاومت از چشمانش بيرون ميزد. براي همين بود که دو مرد ديگر، که معلوم بود مرداني جنگجو و دلاورند، به حرفهايش اعتماد کردند. سه مرد، تصميم خود را گرفتند. براي خدايان قرباني کردند و براي شادي مردگان دعا خواندند. بعد براي مبارزه در راه وطن و حمايت از مردم، سوگند خوردند: «ما، ليو بي، گوآن يو، شانگ في، سوگند ميخوريم تا دلها و قدرتمان را براي نجات يکديگر از خطر، مبارزه در راه ميهن، و نجات مردم به يکديگر پيوند بزنيم. ميدانيم که خداوند ما را در يک روز متولد نکرده، اما سر آن داريم که هر سه در يک روز و در کنار يکديگر بميريم. آسمان و زمين را بر اين سوگند برادري گواه ميگيريم. اگر يکي از ما سوگند خود را بشکند، باشد که آسمان و انسانها براي تنبيه او با يکديگر متحد شوند... ادامه دارد

  5. #35

    Smile افسانه سه برادر-2

    افسانه سه برادر-بخش 2

    وقتي سه برادر پيمان برادري ميبستند، کشور به دو قلمرو تقسيم شده بود. سائو سائو، در شمال، قلمرو «وي» را تأسيس کرده بود و سون چوآن در جنوب قلمرو «وو» را شکل داده بود. سه برادر، توانستند با کمک مشاوري به نام ژوگه ليانگ يا کومينگ، يک قلمرو جديد به نام «شو» در غرب چين تأسيس کنند. ليو بي، فرمانرواي قلمرو شو بود و برادرانش ژنرالهاي ارتش او بودند. دشمن اصلي، سائوسائو بود که ليو بي چندين بار با سون چوآن عليه او متحد شد. قلمرو شو از نظر وسعت، كوچكترينِ اين سه قلمرو بود، ولي بهخاطر شجاعت سربازان، کارداني فرماندهان، و نقشههاي جنگي فوقالعادۀ وزيرش، قدرتمندترينِ اين قلمروها هم بود. چيزي که اين دوره از تاريخ چين را آنقدر برجسته کرده، ماجراي جنگهايي است که بين سه قلمرو پيش آمد و امروزه هر کدام از آنها به عنوان نمونههايي از هنر استراتژي و تاکتيک، مشهور است. بزرگترين و معروفترين اين نبردها، نبرد «پرتگاه سرخ» در کنارۀ رود زرد بود که آخر سر با آتش گرفتن ناوگان کشتيهاي سائوسائو، لشگر يک ميليون نفري او از لشگر 160 هزار نفري ليو بي و سون چوآن شکست خورد. معمولا يک پاي ثابت تمام اين ماجراها، ژوگه ليانگ خردمند است. يکي از مشهورترين ماجراهاي او، «ترفندشهرِ خالي» است. يک بار خبر رسيد که نيروهاي سائوسائو دارند به يکي از شهرهاي قلمرو شو حمله ميکنند و غافلگيرانه تا نزديک شهر هم آمدهاند. شهر هم نيروي دفاعي کافي نداشت. ژوگه ليانگ ابتدا به بقيه آرامش داد. بعد به همان تعداد کم سربازان، دستور داد لباس مردم عادي بپوشند و در اطراف دروازه به کسب و کار و رفت و آمد مشغول شوند. خودش هم چنگ به دست گرفت و بالاي ديوار دروازه رفت و نشست به نواختن يک قطعۀ شاد. فرمانده دشمن، وقتي از پيشقراولانش شنيد که ژوگه ليانگ با خيال راحت دارد ساز مينوازد و مردم هم کار عادي خودشان را ميکنند، مطمئن شد که نقشهاي در کار است. آخر همه ميدانستند که ژوگه ليانگ مرد محتاطي است و تا از تمام جوانب کار مطمئن نباشد، دست به اقدامي نميزند. او هم ترسيد. به سپاهيانش گفت: «ژوگه ليانگ دامي براي ما پهن کرده که فقط خدا ميداند چقدر خطرناک است. اگر جانتان را دوست داريد، همين الان فرار کنيد.» به ژوگه ليانگ براي همين کارهايش « اژدهاي خفته» لقب داده بودند. اهميت عصر سه قلمرو و داستان سه برادر، اما فقط در اين جنگها نيست. درست است كه اين جنگها، توسط مرداني شجاع و باهوش پيش ميرفت و ماجراهايي جذاب و بهخاطرماندني داشتند، اما جنگ در افسانة سه برادر، ماجراي اصلي نيست. جنگ تنها محملي است براي بروز آن نكتة اصلي. زمينهاي براي بروز آن حقيقت ناب. در افسانة سه برادر، چيزهاي زيادي است كه شايستگي معرفي به عنوان نكتة اصلي و راز جذابيت كارتون را دارد: چيزهايي مثل رفاقتهاي ناب سه برادر كه حاضرند براي هم بميرند، مثل احترامي كه دشمنها به هم ميگذارند، مثل آن جايي كه گوآن يو به پاس مهماننوازي، به دشمنش سائوسائو اجازه ميدهد برود، مثل آن احترام و تواضعي كه ليو بي براي متقاعد كردن ژوگه ليانگ خرج ميكند و چندين بار به ديار او ميرود، مثل.... اما من دوست دارم نكتة اصلي را چيز ديگري معرفي بكنم؛ راز اصلي كارتون سه برادر، به رخ كشيدن يك حماسه بود. حماسهاي كه جهان امروز، سخت خالي از آن است و سخت محتاج به آن.

  6. #36

    Smile افسانه سه برادر-3

    افسانه سه برادر - بخش 3

    درباره سازندگان كارتون « افسانه سه برادر» سانگوکوشي،خلاقيت ژاپني افسانۀ سه برادر يا آنطور که در عنوان اصلياش است، «افسانۀ سه قلمرو»، يک داستان چيني است. اما از شوخيهاي روزگار، يکي هم اين است که تمام کساني که اين افسانه را روايت کردهاند، غيرچيني بودهاند. نخست، لو گوآن ژونگ (1330 تا 1400م) تايواني بود که افسانههاي پراکنده در ميان مردم را جمع کرد و کتابي از مجموع آنها نوشت که ميگويند يکي از چهار رمان کلاسيک چين است. اين رمان را در قرن جديد، فيلمسازان متعددي به فيلم و کارتون تبديل کردند که از ميان 12 برگردان سينمايي و تلويزيوني آن، تنها يکي متعلق به خود چينيها است و بقيه را ژاپنيها ساختهاند. عروسکهاي کارتوني آن را هم ژاپن ساخت. همينطور بازيهاي کامپيوتري الهام گرفته از اين افسانه، محصول ژاپن است. معمولا اين رمان و فيلمها، کارتونها، بـــازيها و عــروسکهــا را بــا اسـم ژاپــني آنهـــا، «سانگوکوشي»(Sangokushi) ميشناسند که تلفظ ژاپني يک عبارت چيني به معني «وقايعنگاري سه قلمرو» است. از سانگوکوشيهاي معروف، دو تا انيميشن هم هست که هر دو را ما ديدهايم. اولي نسخۀ عروسکي داستان بود که در خود چين، محبوبيت زيادي دارد و عروسکهاي ساخته شده از روي آن، طرفداران بسيار دارد. اين انيميشن 60 قسمتي، در فاصلة سالهاي 1982 تا 1984 به سفارش تلويزيون دولتي ژاپن ساخته شد. کارگردان اين مجموعه، يکي از بزرگترين عروسکگردانهاي ژاپني، کيهاچيرو کاواموتو (Kihachiro Kawamoto) است. کاواموتو (متولد 1925)، يکي از شاگردان يرژي ترانکاي بزرگ است و اکثر کارهاي عروسکي ژاپني که در تلويزيون خودمان ديدهايم، متعلق به کاواموتوست. کاواموتو تمام کارهايش از جمله افسانۀ سه برادر را به طريقۀ stop-motion ساخته و در اين روش، شهرتي جهاني دارد. نسخۀ کارتوني سه برادر را هم يک همشهري کاواموتو ساخت. ميتسوترو يوکوياما (Mitsuteru yokoyama)، انيماتوري که با کارتون «سالي جادوگر (Sally, the witch) » در جهان شهرت دارد، اين کارتون را در سال 1991 ساخت. سفارش کارتون، از کمپاني انيميشن Toei بود (که بعدها کارتون «ديجيمون» را ساخت.) يوکوياما (1924 تا 2004) براي اين سريال کارتوني 47 قسمتي، جايزۀ خلاقيت را از انجمن انيماتورهاي ژاپن گرفت. اين کارتون (برخلاف نسخۀ عروسکي) در آمريکا طرفداران زيادي پيدا کرد و برعکس در چين چندان موردپسند و قبول مردم واقع نشد. مردم چين معتقدند اين کارتون، اسطوره را در حد يک داستان کودکان پايين آورده.


  7. #37

    Smile الفي اتكينز

    الفي اتكينز

    واقعيت، همان افسانه است


    فكر مي‌كنيد يك آدم كارتوني كه تو يك فضاي رئال زندگي مي‌كند و همة مشخصات يك آدم واقعي را هم دارد، مي‌تواند يك موجود خيالي به حساب بيايد؟ سوئدي‌ها معتقدند كه بله مي‌تواند. مي‌توانيد دستتان را بگيريد جلوي شكمتان و قاه قاه بخنديد يا شاخ در بياوريد از تعجب، ولي الفي اتكينز هنوز هم معروف‌ترين شخصيت خيالي سوئد به حساب مي‌آيد. البته اين اسم انگليسي‌اش است و اسم سوئدي آن Alfons Aberg است كه يك خانم به اسم گونيلا بركستروم آن را در 1972 خلق كرده. اين خانم عقايد جالبي دارد. مثلا مي‌گويد واقعيت به اندازة كافي مثل قصه‌هاي جن و پري و افسانه‌هاست و نيازي نيست كه شاهزاده‌ها و سوپرمن‌ها را داخل داستان‌ها بياوريم و دروغ و چاخان سرهم كنيم. «من دوست دارم داستان‌هاي حقيقي دربارة آدم‌هاي واقعي بگويم. آن هم همان‌جور كه ما توي زندگي روزانه‌مان رفتار مي‌كنيم.» نمونة عيني حرف‌هايش هم همين الفي اتكينز خودمان است.
    ماجراهاي الفي كلي كميك بوك و كارتون دارد كه از اين كلي، ما شايد سرجمع بيست‌تايش را هم نديده باشيم. الفي 6 سالش است و با دختري به اسم مالا و پسري به اسم ويكتور دوست است. كه اين دو نفر را هم ما سرجمع نيم‌بار نديديم. بقية آدم‌ها هم اسمشان «يابا الفي» «مادربزرگ الفي» و «يك چيزي الفي» است.
    چي باعث مي‌شود كه آدم بزرگ‌ها فكر كنند همچنين سوژه‌اي (يك بچه با موهاي تيغ تيغي و صورت پت و پهن و يا ذاتا دپرس) مي‌تواند براي بچه‌ها هيجان‌انگيز شود؟ آن‌وقت باعث مي‌شود كه چنين سوژه‌اي (بچه‌اي كه دغدغه‌هايش ترس از تاريكي، يا دندان‌پزشكي ـ البته از نوع ابزورد آن ـ است) واقعا براي بچه‌ها جالب و ديدني باشد؟
    فضاي كسالت‌بار و سكوت و سكوت و مكث طولاني تصاوير روي چرخش عقربه‌هاي ساعت بدون اين كه واقعا اتفاقي بيفتد. و وصله پارة شلوار الفي و لبخند تلخ پدرش سر ميز صبحانه و همة اين‌ها كه دليل مي‌شود همان لحظه‌هاي ناياب خنده‌‌دار يا ذوق كودكانه باز هم افسرده به نظر بيايد. پدر لم داده روي مبل (كه در كنار يك تابلو يا يك تلويزيون تنها وسيله‌هاي خانه هستند.) يا پيپ مي‌كشد يا روزنامه مي‌خواند. گاهي هم تلويزيون نگاه مي‌كند. و الفي است و صداي ژاله علو (كه تنها قسمت رنگي و نارنجي و گرم كارتون است) كه با او حرف مي‌زند و الفي كه پليور دون دون تنش است، از صداي او حساب مي‌برد و حرفش را گوش مي‌كند يا به خاطر گوش نكردن حرف او خجالت مي‌كشد. و الفي است و يك دنياي خاكستري و سرد توي كمد ديواري تاريك (اروپاست ديگر پس مثل روز روشن است كه مادري هم در كار نيست.) و الفي است و لبخند بازش با لپ‌هاي گلي و دهان باز و چهرة مشتاق تو كه مي‌خواهي كارتن را قورت بدهي. (فاطمه عبدلي)

  8. #38

    Smile آقای سکسکه - 1

    آقای سکسکه - 1

    فایل پیوست 23729

    بيچاره آقاي سك، سكه

    چشم‌هايش گرد مي‌شد و صورتش زرد. لپ‌هايش هم باد مي‌كرد و مي‌فهميدي بايد منتظر يك فاجعه باشي. دل آدم كباب مي‌شد واسة اين مرض لاعلاج. بيچاره آقاي «سكسكه». يادم است هميشه مي‌ترسيدم يك روزي «سكسكه»‌ام بگيرد و ديگر هيچ‌وقت بند نيايد. هر وقت اوضاع مرتب بود و قرار بود آقاي «سكسكه» يك روز خوب را شروع كند، «سكسكة» بي‌پدر و مادر مي‌آمد و همه چيز را خراب مي‌كرد. چه دردسري. فلك‌زده مثل يك آقا لباس مرتب مي‌پوشيد، كراوات مي‌زد و كلاه رسمي سرش مي‌گذاشت. اما همين‌كه پايش را از خانه مي‌گذاشت بيرون، مكافات بود. حالا فرقي نمي‌كرد كه يك قرار رسمي دارد يا مي‌خواهد برود عكس بيندازد يا تو پارك با بچه‌ها بازي كند. مهم اين بود كه گند مي‌زد به همه چيز، بدون اين‌كه دست خودش باشد.
    هميشه دلم برايش مي‌سوخت از اين‌كه آدم‌ها از دستش عصباني مي‌شدند. خيلي دلم مي‌خواست به همة آن‌ مردها و زن و بچه‌هاي بدون پا بفهمانم كه تقصير آقاي سكسكه نيست و دست خودش هم نيست. راست مي‌گويم. هميشه هم لجم مي‌گرفت كه آقاي سكسكه هيچ توضيحي به هيچ‌كس نمي‌دهد و همين‌طور صُمٌ‌بكم به همة قيافه‌هاي در حال انفجار زل مي‌زند. از اين دست و پا بسته بودن و اين‌كه كاري از دست آدم بر نمي‌آمد، بيشتر كلافه و خسته مي‌شوم تا اين‌كه بخندم. البته خنده‌ام هم مي‌گرفت، ولي باري نبود كه با خودم نگويم (يا حتي از بزرگترها نپرسم) كه مگر نمي‌شود رفت دكتر؟ يعني تا آخر عمر سكسكه‌اش بند نمي‌آيد؟ يعني هيچ راهي ندارد و اين‌جور سئوال‌هاي پرت و پلا. خلاصه زيادي موضوع را جدي گرفته بودم؛ خيلي بيشتر از خود آقاي سكسكه كه تمام تلاش (و اصلا كار و بارش) اين بود كه ما را جلوي تلويزيون بنشاند.
    (فاطمه عبدلی)

  9. #39

    Smile آقای سکسکه - 2

    آقای سکسکه - 2

    تهيه‌کننده آقاي سکسکه، برونو بوزتوي معروف است، همان کسي که لينک فلش‌هايش توي اينترنت دست به دست مي‌چرخد


    نقطة Mr Hiccup با آمدن صداي سکسکه به بالا مي‌پريد. کلة کچل، دماغ گنده، کلاه کوچولو و چشمان ريز و البته سکسکه، آن هم سکسکه‌هاي وقت و بي‌وقت. توي تيتراژ، يک خانمي نشان داده مي‌شد که شکمش قلمبه بود (يعني اين خانم حامله است). خانمه همين‌جوري داشت مي‌خنديد که يک‌دفعه شکمش مي‌پريد بالا، يعني اين مامان آقاي سکسکه است و آن قلمبگي، بچگي‌هاي آقاي سکسکه است. کمي بعدتر که آقاي سکسکه بزرگ شده بود و آن کروات نصفه‌اش را به گردنش زده بود، داشت با آرامش چند تا گل خوشگل را بو مي‌کرد که باز هم سکسکه‌اش مي‌گرفت و همة گل‌ها را يکجا مي‌بلعيد. البته اگر يادتان باشد، يک گل از کنار دهانش بيرون مي‌ماند که آن را هم خودش هورت مي‌کشيد توي دهانش و مي‌خورد. دُز دپرسي فيلم، يک کمي زياد بود. آقاي سکسکه معمولا تنها بود، منفک از بقية مردم. بيچاره خصوصيتي داشت که از طرف بقيه به راحتي قبول نمي‌شد. خب چي کارش مي‌کرد، سکسکه بود ديگر، طاعون که نبود. شايد اگر اسم برونو بوزتو را توي تيتراژ نمي‌ديدم، تا ابد فکر مي‌کردم که اين کارتون با اين غلظت دپرسي، دست‌پخت انيماتورهاي دوست‌داشتني بلوک شرق است؛ همان خل و چل‌هاي زاگرب که کارهايشان سرشار از ايده‌هاي دست اول است، البته نه بيشتر از کارهاي بوزتوي ايتاليايي!
    بوزتو فقط تهيه‌کنندة کار بوده و کارگردان و انيماتور اصلي گوئيدو مانولي است. با اين حال، تأثير بوزتو به‌وضوح در کار ديده مي‌شود. اين گروه، يک عضو ديگر هم داشت. يک بابايي هم به جاي آقاي سکسکه حرف مي‌زد، البته حرف که نه، فقط صداي سکسکه‌اش را درمي‌آورد؛ يک کسي به اسم «پاول کي» که توي همة 39 قسمت، صدايش شنيده مي‌شد
    (كاوه مظاهري)

  10. #40

    Smile آقای سکسکه - 3

    آقای سکسکه - 3


    فيلسوف ايتاليايي!
    بدون شک او جزو نوابغ دنياي انيميشن است. ممکن است با دو تا خط يا دو تا نقطة کوچک و ناقابل، چنان کاري بکند که والت ديزني با همة کاراکترهاي پيچيده‌اش نتواند انجام دهد. آدم به‌اش شک مي‌کند: برونو بوزتو واقعا انيماتور است يا فيلسوف، شايد هم جامعه‌شناس.
    کارهايش پيچيدگي‌هاي انيميشن‌هاي معروف را ندارد. معمولا همه زوايد را حذف مي‌کند و حداقل چيزي که براي گفتن حرفش لازم است را به کار مي‌برد. گاهي اين حداقل، فقط صورت يک آدم است، گاهي يک خيابان و چند تا ماشين و گاهي هم فقط يک خط و نقطه. مهم حرفي است که مي‌خواهد بزند، نه متحرک‌سازي‌هاي دست و پاگير. با اين وجود، کارهايش سرشار از ايده‌هاي تصويري ناب و عجيب و غريب است؛ ايده‌هايي که پشت‌ سر هم فضاي هجو و هزل کارهايش را پررنگ‌تر مي‌کنند.
    48 سال پيش، يعني توي بيست سالگي، اولين انيميشن‌اش را با عنوان «تاپوم، داستان اسلحه‌ها» ساخت و حدود 15 سال بعد، محبوب‌ترين کاراکترش يعني «آقاي رُزي» را خلق کرد. آقاي رزي برخلاف انيميشن‌هاي متأخر بوزتو «طراحي کاراکتر» داشت، البته باز هم به شيوة بوزتويي نه سبک و سياق ديزني.
    بوزتو، اولين ايتاليايي بود که بيست سال از عمرش را صرف ساختن يک انيميشن بلند کرد. او يک انيميشن 90 دقيقه‌اي به اسم «غرب و سودا» ساخت که هجويه‌اي فوق‌العاده از فيلم‌هاي وسترن آمريکايي بود. ايده‌هاي تصويري «غرب و سودا» آن‌قدر زياد است که به‌راحتي مي‌توان ازش سه تا انيميشن بلند ديگر هم درآورد.
    بعد از يکي دو تا فيلم ديگر، بوزتو زد توي کار تهيه‌کنندگي و تا سال 95 که سفارش ساخت «چه کارتوني!» را از هانا ـ باربرا قبول کرد، هيچ کارتون ديگري نساخت.
    بوزتو تازه توي 64 سالگي، چيز جديدي کشف کرد: نرم‌افزار جالبي به اسمFlash . سر پيري و معرکه‌گيري! خيلي از اين انيميشن‌هاي فلشي که تا حالا ديده‌ايد کار بوزتو است معروف‌ترينش هم «ايتاليا و اروپا» است که فرق مردم ايتاليا را با بقية اروپا نشان مي‌دهد؛ يک چيزي توي مايه‌هاي فرق ايران با بقية دنيا. اگر هم نديده‌‌ايد، فقط کافي است توي گوگل بزنيد Bruno Bozzetto و يکي از اين فلش‌ها را ببينيد. استاد حتي توي شصت و هشت سالگي هم همان ذهن خلاق و تر و تازة 40 سال پيش را دارد.

    اطلاعات
    تهيه‌کننده: Italian Cartoons Presents
    سال ساخت: 1983
    39 قسمت 3 دقيقه‌اي

  11. #41

    Smile بامزی-1

    بامزی-1


    خوب بریم سراغ یه کارتون دیگه . هر موقع اسم این بامزی میاد یاد این معلم ادبیاتم میفتم . بد بخت یکم شبیه این خرسه بود . دیگه این اسمه بامزی موند روش. خیلی اذیتش کردیم . خودا منو ببخشه . آدم خیلی خوبی بود .

    خوب اینم یه مقاله از این کارتون

    بامزي الان بزرگ شده است و چهار تا بچه دارد

    قوي‌ترين خرس دنيا!

    كارتون‌هاي شبكه يك هميشه ی خدا از شبكه دويي‌ها سرتر بودند! آن موقع‌ها كافي بود تا بعدازظهري باشيد و دم غروب از مدرسه تعطيل شويد. لجتان در مي‌آمد، نصف كارتون‌هاي كانال يك را از دست مي‌داديد، در عوض بايد كارتون‌هاي شبكة دو را مي‌ديديد كه همه‌شان پر از غم و غصه و مادر گم‌شده و هزار راه نرفته بود! اوج كل‌كل شبكه‌ها در آن موقع، روز جمعه بود. موقعي كه شبكه2 با كارتون‌هاي صبحش و شبكة1 با كارتون‌هاي ساعت دو خودش همه چيز را روي داريه مي‌ريختند! (برنامه شبكة يك جمعه‌ها استثنا از ساعت2 شروع مي‌شد!) و آن‌جا بود كه توي اين جنگ نهايي شبكه يك قافيه را به يك خرس قوي و بامزه و دار و دسته‌اش بدجوري مي‌باخت! «بامزي، قوي‌ترين خرس دنيا». خرسي كه وقتي عسل مي‌خورد اين هوا بازو در مي‌آورد و زورش به همه چي مي‌رسيد! همين الان هم كه راجع به آن فكر مي‌كنيم بيشترمان عين چي حال مي‌كنيم! بر و بچ همگي جمع بودند، از شلمان و جامپي كوچولو گرفته تا مادربزرگ و اژدها و گرگ و كراسوس (كه فقط در يك قسمت در آن چيزي كه ما ديديم ظاهر شد!). شخصيت بامزي (در زبان اسكانديناوي به معني خرس اسباب بازي است) سال1966 توسط يك آدم فوق‌العاده خوشحال(!) سوئدي به اسم رون اندرسون خلق شد. نسخه‌هاي ابتدايي كه از سال66 تا نزديكي‌هاي 70 پخش شدند، سياه و سفيد بودند و توي آن‌ها بامزي ني‌ني بود! .....
    ادامه دارد .....

  12. #42

    Smile بامزی-2

    بامزی-2

    ........... از سال72 دوباره سريال بامزي توي تلويزيون سوئد پخش شد اين همان چيزي بود كه ما هم ديديم، بامزي بزرگ‌تر شده بود، با كلي آدم (حيوان!) باحال تيريپ رفاقت چيده بود، مثل جامپي كوچولو با آن تلسكوپش كه توي خانه‌اش نصب كرده بود و خلق و خوي عجولش، و شاهكارترين شخصيت كارتون شلمان (با اسم اصلي Scalman)، همان لاك‌پشت فوق مشنگ و اهل علم و معرفتمان كه روزي شونصد تا اختراع از خودش در مي‌كرد. از صندلي دروازه‌باني و سوت سوتك قطار تا چكش موفقيت (براي آن بازي عجيب و غريب كه با چكش و توپ بازي مي‌كردند) و سفينة فضايي و ماشين زمان! (كه البته اين دوتاي آخري عمرا به‌مان نشان ندادند، گويا شلمان در اواخر عمر گهربارش! اين دو تا اختراع سوپر خفن را ثبت و به جهانيان ارائه داده است!)
    شلمان آن‌قدر خوب بود و آن‌قدر شخصيتش جزئيات داشت كه بعيد مي‌دانم كسي از بر و بچ هم سن و سال ما آن قيافة بي‌خيال سبز و آن حرف‌هاي عجيب و كنفسيوسي‌اش يادش برود! حرف‌هايي مثل: «من فقط به چيزي اعتقاد دارم كه مي‌دانم!» يادتان كه هست، وقتي ساعت شلمان زنگ مي‌خورد يا درجا (واقعا درجا!) مي‌خوابيد يا يكهو غذا مي‌خورد، غير از اين هم سرش توي كتاب بود و يا نهايتا براي تفريح، با خودش شطرنج بازي مي‌كرد! اگر يادتان هم باشد اصلا حرف توي دهانش نمي‌ماند، يك شخصيت خشك و خط‌كشي شده و فوق‌العاده بامزه كه هجويه‌اي از اخلاق خود سوئدي‌ها بود!
    داستان‌هاي فوق‌العاده بامزه و بچه‌گانه كه به طرز عجيب و غريبي روان بچه‌ها را شاد مي‌كرد(!) و همچنين نوع نگاه شاد و شنگول تمام شخصيت‌ها به زندگي (بدون كوچك‌ترين دپ‌زني‌اي) و همين‌طور دوبلة فوق‌العادة كار به مديريت دوبلاژ ژاله علو و صداي جادويي شمسي فضل الهي به‌جاي راوي ماجرا، باعث شده بود كه بامزي را همه بپذيريم و عمرا هيچ‌ كداممان يادمان نرود! بامزي در خود سوئد فوق‌العاده محبوب است طوري كه از شخصيت‌هاي كارتون در كتاب‌هاي درسيشان هم استفاده كرده‌اند. بامزي تا همين الان هم در تلويزيون سوئد و خيلي از كشورهاي ديگر پخش مي‌شود، الان او بزرگ شده و ازدواج هم كرده است و چهار تا بچه دارد كه «بامبي» از همه بيشتر به پدرش رفته است. اولد اندرسون پسر رون اندرسون هم قول داده تا سال2008 يك فيلم سينمايي خفن از بامزي روي پرده‌ها بيايد، خدا كند! هنوز هم پايه‌ايم كه بنشينيم و همه‌اش بامزي ببينيم. دنيايي كه در آن آدم بده (گرگ) در همة قسمت‌ها بلا استثنا از كار بدش پشيمان مي‌شد و با بقيه بر و بچ رفيق مي‌ماند! و قصه‌اي كه كل كل كارتون‌هاي شبكه يك را زد! دمت گرم شبكة2، دمت گرم بامزي! (سعيد جعفريان)

  13. #43

    Smile بچه های آلپ - 1

    بچه های آلپ - بخش 1

    عجیب بود برام که چرا یکی از بهترین کارتون های دنیا که در واقع یه انیمه هست رو اینجا کسی معرفی نکرده.

    كوهستان سرد

    «داستاني دربارة تلخي‌هاي زندگي، عشق، تنفر و بخشش...»، خيال مي‌کنيد اين جمله‌ها راجع به داستانِ فيلمِ مثلا «21 گرم» است؟! نه، اشتباه نکنيد، اين‌ها دربارة داستانِ «گنجينه‌هاي برفي» نوشتة پاتريشيا سَنت جان، نويسنده‌اي است که براي بچه‌ها داستان مي‌نويسد و سري کارتوني مشهور «قصه‌هاي آلپ: آنِتِ من»، محصول کمپاني «نيپون» که اولين بار در سال 1983 و در شبکه «فوجي» نشان داده شد و ما آن را با عنوانِ «بچه‌هاي کوه آلپ» ديده‌ايم، از روي داستان آن ساخته شده است. سنت جان، نويسندة انگليسي‌تبار، دوران نوجواني‌اش را به خاطر کار پدرش، در يکي از دهکده‌هاي دامنة کوه آلپ و در سوئيس گذراند و به همين خاطر بيشتر نوشته‌هايش دربارة مردم آلپ و نوع زندگي روستايي آن‌جا است. ...... ادامه دارد .....

  14. #44

    Smile بچه های آلپ - 2

    بچه های آلپ - بخش 2

    ............لابد يادتان مانده که ماجرا از چه قرار بود، آنت دخترِ تينيجري است که برادري کوچک و شيرين به اسم دني دارد، آن‌ها با پدرشان توي مزرعه‌اي در دامنه‌هاي آلپ زندگي مي‌کنند و مادرشان بعد از به دنيا آوردن دني کوچولو مرده، در همسايگي آن‌ها لوسين با خانواده‌اش زندگي مي‌کند که با آنت خيلي صميمي است و خلاصه همه چيز، خيلي خوب است تا اين که از بد روزگار لعنتي، طي حادثه‌اي دلخراش، دني کوچولو از پرتگاهي مي‌افتد و پايش فلج مي‌شود، مقصر لوسين است و طبيعتا تمام دوستي بين او و آنت به تنفر و دشمني مبدل مي‌شود و... متوجه هستيد که، با يک ملودرام ناب طرف هستيم که کليشه‌ها را خوب رعايت کرده و شخصيت‌پردازي قرص و محکمي دارد. اتفاقا کمپاني «نيپون» و سازندگان ژاپني‌تبار اين سري کارتوني، بهترين کار ممکن را انجام دادند و تا مي‌شده همه چيز را غمناک و غلو شده نشان دادند، ملودي غمگين و زيباي موسيقي‌اش يادتان است؟ به خاطر همين، هر چقدر هم از پخش اين کارتون بگذرد، تصويرهايش شفاف، در ذهنمان باقي مانده، مثل آن قسمت‌هايي که لوسين بيچاره توي برف و يخما بلند مي‌شد و مي‌رفت پيش آن پيرمردي که تنها توي کوهستان زندگي مي‌کرد و از او تراشکاري ياد مي‌گرفت، يادتان هست چقدر کاراکتر آن پيرمرد جذبه داشت؟ يا اين قسمت که اگر بميريم هم از ذهنمان پاک نمي‌شود که آنت از روي بدجنسي، اسب چوبي اي را که لوسين با بدبختي تراش داده بود، انداخت و شکست، تازه قبل از آن هم کشتي چوبي خوشگلي را که لوسين براي دني ساخته بود، خوردِ خاک شير کرد! اين چه وضعش بود ديگر؟! (نويد غضنفري)

  15. #45

    Smile زبل خان

    زبل خان

    زبل خان اینجا ... زبل خان اونجا .... زبل خان همه جا اااااا.....

    عرق پيشاني مرد بلوف‌زن

    عجيب اين است كه حال آدم به هم نمي‌خورد. مرتکه ی كچل خنگ، هميشه عرقش را مي‌چلاند روي سرش:p. ولي آخر چه فايده داشت؟ به نظرم كلا كارتون رو هوا بود. گل درشتش هم ميله‌هاي قفس بود. صدتا آدم مي‌توانست از لاي آن‌ها رد بشود، آن‌قدر كه گشاد بود. ولي هميشه تويش گير مي‌افتادند.
    «زبل‌ خان اين‌جا، زبل‌خان، آن‌جا...» ته اعتماد به نفس بود اين مرد. (البته بعدها، كارآگاه گجت رويش را كم كرد و با همة اين قمپز دركردن‌ها و شكار نكردن‌ها و سوتي‌هايش، خواستني بود. اصلا نكتة خوبش همين بود كه حيواني كشته نمي‌شد. من يكي كه علاقه‌اي نداشتم. با همة تنفرم از حيوان‌ها، دلم نمي‌خواست علاوه بر فيلم‌هاي حيات وحش و راز بقاي شب‌ها، توي كارتون‌هاي بعدازظهرم هم دل و جگر حيوان ببينم. فكر كنم سازنده‌هاي كار هم اين را فهميده بودند. نيازهاي من را كه پاسخ مي‌داد. سرم را هم‌ گرم مي‌كرد. كلا بلوف‌زدن‌هاي «زبل‌خان» را هم بودم. باعث مي‌شد آدم زندگي را زيادي جدي نگيرد. يك جور حس خرسندي كه توي آن دوره زمانه و توي آن كارتون‌هايي كه به ما نشان مي‌دادند به راحتي نمي‌توانستي پيدا كني. اصلا همة اين كارتون به همين كه هيچ شكاري اتفاق نمي‌افتاد مي‌ارزيد. حالا واقعا هيچ شكار و كشت و كاري نبود؟ كسي يادش است؟ (فاطمه عبدلي)

Tags for this Thread

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ