Persiana
************ Nostalgie ************
Журавлиные перья
«CRANE FEATHERS»
«ZHURAVLINYE PERYA»
محصول کمپاني SOYUZMULTFILM
بر اساس يکي از داستان هاي عاميانه مردم ژاپن
اتحاد جماهير شوروي - 1977
فکر نکنم کسي اينو يادش بياد، خودم هم اسم فارسيش يادم نمياد (اصلا اسم داشت؟!)، حتي يادم نبود که روسيه! ولي خيلي قشنگ و لطيف بود
خلاصه داستان:
پيکاني به سوي آسمان پرتاب ميشود و به پرنده اي ميخورد، پرنده زخمي شده و بر روي زمين مي افتد، پيرمردي که براي جمع کردن هيزم آمده پرنده را که روي برف ها افتاده مي بيند و تير را از بدنش در مياورد و پرنده پرواز مي کند و مي رود. پيرمرد در خانه هنوز هم به پرنده ي زخمي فکر مي کند و داستانش را براي همسرش بازگو مي کند. در اين هنگام صدايي شنيده ميشود و از دور دست ناگهان دخترکي ظاهر ميشود. پيرمرد و همسرش از ديدن او خوشحال ميشوند و ازش پذيرايي مي کنند، سپس دختر به اتاقي که دستگاه بافندگي در آن قرار دارد ميرود و از پيرمرد و همسرش ميخواهد که مزاحمش نشوند، پس از مدتي دخترک با پارچه اي باافته شده از پر بيرون مي آيد، زوج پير از اينکه دختر چنين پارچه اي برايشان بافته کلي خوشحال ميشوند ولي ناگهان مرد پولداري از ره ميرسد و پارچه را از آنها ميگيرد و سکه اي طلا برايشان ميندازد که وضع زندگي آنها را تغيير ميدهد. فصل ها ميگذرند و دختر به مراقبت از اين زوج پير مشغول است تا باز به زمستان ميرسد، آنها مشغول لذت بردن از زندگيشان هستند تا اينکه ناگهان باز سر و کله ي مرد مرفه پيدا ميشود و ميخواهد که در قبال سکه ي طلايي ديگر باز از آن پارچه ها برايش ببافند، زوج پير قبول نمي کنند، دخترک هم با التماس ميخواهد که قبول نکنند ولي مرد مرفه که عصباني شده به زور سکه ي طلا را به پيرمرد ميدهد و دختر با قلبي شکسته مجبور به بافتن پارچه ميشود و به اتاق بافندگي ميرود. پس از مدتي مرد مرفه حوصله اش سر ميرود و با وجود امتناع زوج پير در بسته ي اتاق را ميگشايد و ناگهان وحشتزده ميشود. زوج پير با تعجب داخل اتاق سرک ميکشند و آنها نيز دگرگون ميشوند. پشت دستگاه بافندگي به جاي دختر پرنده اي ايستاده و از پرهاي خودش براي بافتن استفاده مي کند. ناگهان او نيز متوجه ي آن 3 نفر ميشود و با وحشت صورتش را مي پوشاند، وقتي بالش را پايين مي آورد صورت دختر را مي بينند، دختر با وحشت و ناراحتي به اين طرف و آنطرف اتاق ميدود و در کنار پنجره، در حاليکه به پيرمرد که با اندوه به او خيره شده مينگرد دوباره به پرنده تبديل شده و پرواز مي کند و ميرود. همانطور که دور ميشود پري از او پايين مي افتد و در داخل آتش خانه ي پيرمرد ميسوزد و پيرمرد و همسرش که در کنار آتش نشسته اند به سوختن آن و خاکستر شدنش نگاه مي کنند و اشک ميريزند
علاقه مندی ها (Bookmarks)