-
05-28-2010, 08:04 AM
#151
دهکده هاتاکه
پاسخ : دانستنیهای walter
واكنشهاي مزاح
محققان در بررسي كاركردهاي مزاح عمدتاً به كنشهاي روان شناختي و جسماني مزاح توجه داشته اند. بررسي متون اوليه مربوط به مزاح بيانگر آن است كه با توجه به زمينه هاي حمايت كننده پسيكوفيزيولوژيك مزاح اين پديده به عنوان عامل تسهيل كننده سلامت روحي و جسمي در نظر گرفته مي شود (مارتين و لفكورت ، 1983).
آلپورت (1950) معتقد بود فرد نورتيكي كه ياد مي گيرد به خود بخندد، ممكن است به كنترل خود توانا شده و به اين ترتيب معالجه شود. از بررسيهاي جالب توجه و حمايت كننده در رابطه با نقش مزاح [به ويژه در رابطه با بيماريهاي جسمي] نوشته فرهان كاسنيز (1979) است. او معتقد بود كه با خنده و مزاح و نيز با استفاده از ويتامين هاي خاصي رهايي از يك بيماري عفوني جدي ممكن است. وي بر اين باور است كه در اثر 10 دقيقه خنده با صداي بلند بيمار مي تواند خوابي راحت، بدون دردي به مدت 2 ساعت داشته باشد براساس اين نظريه ها عده اي از نويسندگان تصور كرده اند كه خنده ممكن است اثري مشابه اثر آندروفينها يا ساير مواد آندروژني مغز داشته باشد (به نقل از مارتين ولفكورت، 1983). ديكسون (1980) و مارتين ولفكورت (1983) معتقدند كه مزاح به عنوان راهبرد و مقابله اي جهت سازگاري با استرس به كار مي رود. محققان معتقدند در افرادي كه كمتر مزاح مي كنند همبستگي بالايي ميان آشفتگي و پريشانهاي خلق و حوادث منفي زندگي وجود دارد (مارتين ولفكورت، 1983؛ مارتين و دابين ، 1988؛ نزو و بليست ، 1988). در تحقيقات اين پژوهشگران و نيز ساير پژوهشهاي انجام يافته، بر نقش مزاح به مثابه نوعي راهبرد مؤثر سازگاري و انطباق با شرايط دشوار، تأكيد شده است (ديكسون، 1980؛ گلداشتين ، 1982). به بياني ديگر مزاح به مثابه تعديل كننده و تسكين دهندة پاسخ هاي هيجاني منفي هم چون اضطراب يا افسردگي در نظر گرفته شده است. تحقيقات اخير ضمن تأكيد بر نقش مزاح در تعديل كردن فشارهاي رواني مدعي هستند كه نقش آن در سوي ديگر پيوستار هيجانات ناديده گرفته شده است. كيوپر ، مارتين و دانس (1992) در تحقيقي نشان داده اند كه مزاح در غني سازي و پر محتوا كردن تجارب زندگي و در نتيجه در افزايش بهبود كيفيت زندگي به گونه اي مثبت نقش دارد. پژوهشهايي كه بر اين جنبه از نقش مزاح تأكيد دارند معتقدند مزاح در بهبود كيفيت زندگي مشاركت دارد. مثلاً لفكورت و مارتين (1986) نشان داده اند كه مزاح به خودپنداره مثبت تر از خود منجر مي گردد. يك مطالعه اخير ديگر نيز مؤيد آن است كه داشتن نمرات بالاتر در سنجش هاي مربوط به مزاح با سطوح بالاتر عزت نفس، خود رتبه بندي مثبت تر (برحسب قابليت اجتماعي بودن) و همگرايي بيشتر بين خودپنداره آرماني و خودپنداره واقعي همراه است (كيوپر و مارتين، به نقل از كيوپر و همكاران، 1992).
مزاح و سيستم ايمني بدن
تعدادي از پژوهشگران نقش تعديل كننده مزاح را به واسطة تأثير آن بر سيستم ايمني بدن مورد بررسي قرار داده اند و معتقدند كه مزاح ارگانهاي ايمني بدن را در مواجهه و مقابله با عوامل آسيب زا تقويت مي كند (جموت و لاك ، 1984؛ لابوت، آهمن، ولور و مارتين، 1990). همان گونه كه پيش از اين بيان شد كاسنيز (1979) در اين باره معتقد است كه مزاح و خنده مي تواند حتي درماني مناسب براي بيماريهاي عفوني باشد. لابوت و همكاران (1990) در تحقيقي آزمايشگاهي به بررسي نقش مزاح و خنده و تأثير آن بر وضعيت ايمونوگلوبين بدن پرداخته اند. نتايج نشان داد صرف نظر از ميزان خنده ابراز شده، حركات خنده آور مزاح گونه، سيستم ايمني بدن را بهبود مي بخشد.
مزاح و عملكرد تحصيلي
نقش مزاح در ساير حيطه هاي روان شناسي نيز مورد توجه قرار گرفته است. اخيراً به كنش مؤثر مزاح در طرح و برنامه ريزي مواد درسي و آموزشي عنايت شده است. ديكسون (1980) و كيوپر و همكاران (1992) معتقدند كه مزاح در نگهداري حافظه و قدرت يادآوري آن تأثير مثبت دارد. بر اين اساس جانسون (1990) اعتقاد دارد كه مي توان از مزاح در طراحي آموزش متون درسي استفاده كرد. او در پژوهشي نتيجه مي گيرد كه كاربرد مواد و محتويات آموزشي به همراه مزاح به افزايش درك مطلب و نيز افزايش ميزان يادآوري و نگهداري منجر مي شود و لذا ميزان استعدادهاي ذهني را بهبود مي بخشد. در همين رابطه گفتني است كه ارتباطهاي بين مزاح و خلاقيت گزارش شده است. به طور نمونه، مازلو (1972) معتقد است كه يكي از خصوصيات بارز افراد خود شكوفا، شوخ طبعي غيرخصمانه و فلسفي است. تلقي افراد خودشكوفا از مزاح، پيوستگي نزديكي با فلسفه دارد، به گونه يي كه بذله گويي هاي آنها را مي توان مزاحهاي واقعي ناميد. هيلگارد ، اتكينسون (1962) همبستگي آماري معناداري بين ميزان خلاقيت و درجه بذله گويي در دانش آموزان يك دبيرستان گزارش مي دهند.
نقش درماني مزاح
نقش درماني مزاح از ديرباز مورد توجه بوده است. همان گونه كه ذكر شده، پزشكان باستان مزاح را نتيجة تعادل اخلاط بدن دانسته اند و نيز آن گونه كه كوسنيز (1979) نشان داده است، در درمان بيماريهاي خاصي مي توان از مزاح استفاده هاي كارآمد كرد. آرتور ، كريستين و سونيا (1987) معتقدند براي بيماران افسرده، مزاح نوعي روش مناسب و موفق جهت بازيابي حالت تعادل خلق است. آلپورت (1950) و فرويد (1916 نيز بر كنشهاي درماني مزاح تأكيد كرده اند و ساراسون (1987) مزاح را در مواردي بهترين دارو مي دانند. بسياري از روان درمانگران بر نقش درماني مزاح تأكيد كرده اند (براي مطالعة پيرامون نقش لطيفه و شوخي در فرآيند روان درماني به هاشميان، 1369؛ مراجعه كنيد). لوين (1977) به دو هدف عمده مزاح در روان درماني اشاره كرده است: 1) از آن جا كه مزاح موجب لذت و سرور مي شود لذا به مثابه يك شيوة درماني، طريق قابل پذيرش جهت لذت بردن در بسياري از امور ناگوار است. 2) مزاح ممكن است موجب ارتباط بين فرد و افرادي شود كه بيمار از آنها ناراحتي و نگراني دارد. اخيراً اسپر (1990) نشان داده است كه مزاح يك شيوة درماني بسيار مؤثر در مراقبت از آشفتگيهاي رواني، دوران سالخوردگي و كهولت است. او در اين باره اعتقاد دارد كه افراد سالخورده نسبت به ساير افراد به مراتب بيشتر از مزاياي درماني و مراقبتي مزاح بهره مند مي شوند.
-
-
05-28-2010, 08:05 AM
#152
دهکده هاتاکه
پاسخ : دانستنیهای walter
تبيين روان شناختي از تأثير مزاح در مقابله با استرس
گفته شد كه عمده ترين نقش مزاح از نظر روان شناسان تأثير آن در مواجهه، مقابله و سازگاري با استرس است. علي رغم اين اعتقاد كه مزاح كنش تعديلي در برخورد با استرس دارد، با اين حال كمتر توصيف و تبييني پيرامون نحوه اين فرايند وجود دارد. ادامه اين نوشتار، تبييني روان شناختي از اثر تعديل گر واسطه اي مزاح را ارائه مي دهد، كه براساس فرمول بنديهاي مدلهاي شناختي استرس و به ويژه مدل تعاملي استرس تدوين شده است.
مدل تعاملي استرس
لازاروس (1966) در فرمول بندي مدل مشهور خويش از استرس، بر اين باور است كه رابطه بين فرد و عامل استرس زا و محيط ارتباطي پوياست و محرك فشارزا تنها زماني استرس آور است كه شخص آن را چنين ارزيابي كند (لازارويس و فالكمن ، 1984؛ 1984). بدين ترتيب در اين ديدگاه هيچ محرك محيطي ذاتاً استرس آور نيست، مگر اين كه فرد آن را در مقابله با توانائيهاي خود، چنين ارزيابي كند. براساس نظرات لازاروس، ارزيابي و مقابله دو ركن عمده در فرايند استرس محيط و فردند. اين ارزيابي، فرآيند شناختي است كه در مراحل اوليه و ثانويه صورت مي گيرد. ارزيابي اوليه در اين برخورد با عامل استرس زا صورت مي گيرد و فرد محرك برحسب شدت، ميزان و نوع استرس زايي آن مورد ارزيابي قرار مي دهد آن را عاملي آسيب زا، تهديد كننده يا هماورد جويانه (چالش گرانه) ارزيابي و ادراك مي كند. بديهي است محركي كه چالش گر و هماوردجو ارزيابي شود، كمتر استرس زاست تا عاملي كه آسيب زا و تهديد كننده ارزيابي مي شود. ارزيابي ثانويه، در واقع نوعي (خودارزيابي) است و در آن فرد براساس ارزيابي اوليه به برآورد بررسي توانايي هاي خود جهت مقابله با عامل استرس زا مي پردازد به اين ترتيب فرايند ارزيابي شناختي به مثابه تعديل كنندة استرس است (لازاروس، 1996؛ فالكمن، 1984؛ لازاروس و فالكمن، 1984). فرايند مقابله به عنوان دومين ركن در نظريه لازاروس، به تلاشها، راهبردها، رفتارها و شيوه هايي اطلاق مي گردد كه فرد به منظور كسب مهارت و تسلط بر محيط و كاهش يا تحمل مشكلات و تبعات پديد آمده توسط محرك استرس زا به كار مي برد. راهبردهاي مقابله اساساً يا مشكل مدار يا هيجان مدارند كه انتخاب نوع آن بستگي به عوامل و شرايطي است كه بحث پيرامون آنها از حوصله اين مقاله بيرون است. نكته جالب توجه در اين فرمول بندي آن است كه عوامل شخصيتي و موقعيتي ويژه اي مي توانند هم بر مرحله ارزيابي و هم بر فرايند مقابله تأثير گذارند و باعث تعديل يا تشديد اثر استرس شوند. تري (1991) از جمله به نگرشها و اعتقادات افراد، باور فرد به قابل كنترل بودن موقعيت و محرك استرس زا، عزت نفس شخص، اهميت حادثه و محرك استرس زا، حمايتهاي اجتماعي و ميزان فاصله هيجاني و عاطفه ايي كه فرد مي تواند از محرك فشارزا و موقعيت بگيرد، اشاره مي كند. محققان نشان داده اند كه مزاح به مثابه راهبردي جهت سازگاري و مقابله با عوامل فشارزاست. تحقيقات اخير مبين اين نكته اند كه سازوكار اساسي نقش تعديل كننده مزاح، فرايندهاي شناختي ظريفي است كه افراد در برخورد با استرس به كار مي برند (ديكسون، 1980؛ مارتين و لفكورت، 1983؛ كيپور و همكاران، 1992). محققان اخير معتقدند كه در مزاح فرايندهاي شناختي خاصي دست اندركارند كه مربوط به ارزيابي از عوامل استرس زايند. ديكسون و همكاران (1988) اعتقاد دارند افراد بذله گو و شوخ طبع با ايجاد ديدگاهها و نظرگاههاي شناختي بديل و چاره ساز، بهتر قادرند از حادثه بالقوه استرس زا فاصله هيجاني بگيرند. اين ديدگاههاي شناختي بديل موجب مي شود تا حادثه از سوي افراد مزاح گر كمتر تهديدآميز، يا مخرب ارزيابي شود. كيوپر و همكاران (1992) معتقدند كه به اين ترتيب فرايندهاي شناختي مزاح با موضوع ارزيابي و خودارزيابي همراهند، لذا نتيجه مي گيرند كه مزاح بيشتر با ارزيابيهاي شناختي مثبت تري از حوادث بالقوه استرس زا همراه است (كيوپر و همكاران، 1992). آنها هم چنين دريافتند كه افراد شوخ طبع و بذله گو نسبت به افراد كمتر مزاح گو مردودي در يك امتحان تحصيلي را كمتر تهديد آميز و منفي (بلكه بيشتر نوعي چالش و هماوردي مثبت) ارزيابي كرده بودند.
علاوه بر نقش مزاح در فرايندهاي ارزيابي شناختي، مطالعات ديگر بر نقش مقابله يي مزاح تأكيد كرده اند در حقيقت در اين مطالعات، مزاح به سان راهبردي مقابله يي بررسي شده است (آرتور، كريستين و سونيا، 1988؛ وارنر، 1991). وارنر (1991) در مطالعه يي روي دانشجويان پرستاري دريافت اين افراد كه در يك بخش روانپزشكي مشغول به آموزش بودند، با مواجهه و برخورد با شرايط، رفتار تازه و افكار تازه و عجيب و غريب، دچار اضطراب، ترس و بيم و تنش درباره خود و نيز سلامتي خود شده بودند. نتيجه تحقيق وارنر (1991) بيانگر آن است كه اين دانشجويان به منظور تعديل روابط محيطي – شخصيتي استرس آور و كسب بازده هاي مثبت در آن شرايط، ضمن ارزيابيهاي شخصيتي از موقعيت، مزاح را به عنوان يك شكل از سازگاري مورد استفاده قرار داده بودند. مزاح يكي از ويژگيهاي شخصيتي آدمي است كه از ديرباز از سوي فلاسفه، انديشمندان و متفكران مورد توجه قرار گرفته است. روان شناسان نيز به بررسي حيطه هاي گوناگون مزاح علاقه مند بوده اند و آن را از ديدگاههاي متفاوت مورد بحث قرار داده اند. در اين رابطه رويكردهاي نظري اهانت، تخليه و آسودگي، ناهماهنگي و تباين و نظريه راسكين از آن جمله اند. اخيراً تلاشهايي به عمل آمده تا ساير جوانب مزاح نيز مورد بررسي قرار گيرد و در اين باره به كنشهاي مزاح صرفنظر از جنبه هاي نظري آن، عنايت شده است. به طور كلي مزاح داراي كاركردهاي جسماني و روان شناختي ويژه اي است. مزاح مي تواند سيستم ايمني افراد را در برابر عوامل آسيب زا تقويت كند. هم چنين كنشهاي روان شناختي مزاح در برخورد با استرس به نوعي با كنشهاي جسمي مربوط است و با توجه به تأثير استرس بر سيستم هاي ايمني بدني، كاركردهاي سازگاري مزاح جايز اهميت است. در زمينه هاي تعليم و تربيت، روان درماني و نيز ايجاد نوعي نگرش مثبت به زندگي كه موجب بهبود در كيفيت زندگي مي شود نيز بر نقش مزاح تأكيد شده است. تبينهاي چندي از مزاح به عمل آمده است كه از جمله مي توان به تبيين شناختي از مزاح به مثابه يك راهبرد مقابله اي در سازگاري با استرس اشاره كرد. با توجه به آن چه بيان شد، درك مزاح به عنوان عاملي در كيفيت بهتر و مؤثرتر زندگي و نيز درمان مشكلات رواني، انكارناپذير است. بنابراين مي توان با ساراسون و ساراسون (1987) هم رأي شد كه خنده مي تواند در برخي موارد بهترين دارو باشد (شوخ طبعي خود را هرگز از دست ندهيد، ص 116).
2-مباني نظري سلامت رواني
تاكنون نظريه هاي بسياري كه در آنها سلامت روان مورد توجه قرار گرفته است ارائه گرديده اند با نگاهي گذرا به برخي از معروفترين آنها مي پردازيم (به نقل از خدارحيمي، 1374).
نظريه فرويد
به عقيده فرويد اكثر مردم به درجات مختلف، روان نژند هستند و سلامت رواني يك آرمان است نه يك هنجار آماري (هوگان، 1976). طبق نظريه فرويد ويژگيهاي خاصي براي سلامت رواني ضرورت دارد. نخستين ويژگي خودآگاهي است. يعني هر آن چه كه ممكن است در ناخودآگاه موجب مشكل شود بايستي خودآگاه شود و خودآگاهي حقيقي ممكن نيست مگر اين كه كنترل غيرواقعي و غيرضروري يا زياد از حد (من برتر) در هم شكسته شود. به نظر فرويد خودآگاهي عنصر اصلي (ولي نه عنصر كافي) سلامت رواني است. (كورسيني، 1973). فرويد بيگانگي منطقي از علاقمنديها و اشتياقهاي عمومي را، معيار نهايي سلامت رواني مي داند (گلداستينك، 1939).
نظرية موري
به عقيدة موري (1983) فرد سالم از ساختار رواني خودش آگاهي لازم دارد. هم چنين وي در حين اين كه بين نيازهاي مختلفش تعارضي ندارد از انواع نيازها نيز به نحوة مقتضي استفاده مي كنند. در انسان سالم بهنجار بين (من برتر) و (من آرماني) فاصله زيادي وجود ندارد. موري عقيده دارد كه در انسان سالم ابتدا «نهاد» سپس (من برتر) و آن گاه «من» به ترتيب، نقش عمده را در كنترل رفتار ايفا مي كنند و با نظارت خردمندانه (من) و مواظبت (من برتر) تكانه هاي نهاد به صورت قابل قبولي ارضا مي شوند. به عقيدة موري تمام انسانها با شدت و ضعف متفاوت، دچار «عقده» هستند. اما فقط عقده هاي افراطي و شديد، موجب نابهنجاري و بيماري مي شوند. موري معتقد است كه تخيل و خلاقيت مهم ترين ويژگي سلامت رواني هستند.
نظرية آدلر
سلامت روان به عقيده آدلر (1973) يعني داشتن اهداف مشخص در زندگي، داشتن فلسفه اي استوار و مستحكم براي زيستن، داشتن روابط خانوادگي و اجتماعي مطلوب و پايدار، مفيد بودن براي همنوعان، داشتن جرأت، شهامت و قاطعيت عمل كردن براي نيل به اهداف خود، كنترل داشتن بر روي عواطف و احساسات، داشتن هدف نهايي كمال و تحقق نفس، پذيرفتن اشكالات و كوشيدن در حد توان براي حل آنها.
-
-
05-28-2010, 08:10 AM
#153
دهکده هاتاکه
پاسخ : دانستنیهای walter
نظريه فروم
فروم (1968) معتقد است كه انسان داراي سلامت روان كسي است كه عميقاً عشق مي ورزد، آفرينشگر است، قدرت تعقل و خرد را در خويش كاملاً پرورانيده است. خودش و جهان را به شكل عميقي ادراك مي كند، احساس درست پايدار دارد، با جهان در پيوند است و در آن ريشه و اصالت دارد و حاكم بر سرنوشت خويش است. فروم انسان سالم را داراي جهت گيري بارور مي داند، يعني آن نوع جهت گيري كه در آن خود قادر است تمام استعدادهاي بالقوه و قدرتهاي خويش را به كار گيرد.
نظريه مزلو
به عقيده مزلو (1968) افراد برخوردار از سلامت روان، نيازهاي سطح پايين را برآورده كرده اند و اختلال روان شناختي ندارند. مي دانند كه هستند؟ چي هستند و به كجا مي روند. ادراك افراد سالم از واقعيت، صحيح است. آنها جهان را به صورت عيني ادراك مي كنند. اين افراد خودانگيخته، سالم و طبيعي هستند، عواطف خود را صادقانه و بدون رنجش ديگران نشان مي دهند. افراد سالم نيز به خلوت و استقلال دارند. كنش آنها متصل است. اين افراد را تجارب عارفانه يا اوج دارند و همين تجارب، موجب اعتلا و احساس قدرت و قاطعيت آنها مي شود.
نظريه اسكينر
سلامت رواني و انسان سالم به عقديه اسكينر (1973) معادل با رفتار منطبق با قوانين و ضوابط جامعه است. و چنين انساني وقتي با مشكلي روبرو مي شود از طريق شيوه اصلاح رفتار براي بهبودي و بهنجار كردن رفتار خود و اطرافيانش استفاده مي جويد و اين كار را تا وقتي ادامه مي دهد كه به سطح هنجار مورد پذيرش جامعه برسد. انسان سالم كسي است كه تأييدات اجتماعي بيشتري را به خاطر رفتارهاي متناسبش، از محيط و اطرافيان دريافت كند.
نظريه كارل يونگ
به نظر يونگ سلامت روان شناختي و خودشناسي يكسان هستند. تحقق خود با سه معيار مشخص مي شود. نخست بايستي واپس زني تخليه شود. تنشهاي بين كنشها و نگرشهاي ناخودآگاه و خودآگاه به آرامش مبدل شوند، فرد بتواند از راه معرفت به آرامش و صفاي دروني برسد. دوم فرد بايستي بيان نمادين ناخودآگاه را درك كند. سوم شخص بتواند از طريق ايمان شخصي به نماد يا اسطورة خصوصي خوشناسي نزديك شود. به نظر يونگ خودشناسي و (خودبرون) حالت گريز از بودن و ميل به شدن است. به نظر يونگ بودا و مسيح افرادي هستند كه در نهايت به تفرد رسيده اند. به عقيده يونگ كيمياگري قرون وسطي يعني تلاش براي تبديل عناصر پست به عناصر عالي مانند طلا، تمثيل و تجسمي از تلاش روان انسان براي متحد ساختن عناصر پست و عالي روان خويش. اين فرايند ذاتي رواني است و منظور از آن همانند فرايند تفرد است. فرايند تفرد نوعي تلاش دروني براي خوديت و تحقق خود است. از طريق اين فرايند كليت شخصيت به ثمر مي رسد به عقيده وي روان نژندي نيز از اختلالات تفرد است. لذا كانون توجه در روان درماني او معطوف مسير طبيعي اين فرآيند بوده است (هيزپاك، 1996).
افراد سالم از نظر رواني
مشكل است كه بگوئيم كه يك شخص از لحاظ رواني تا چه حد سالم و طبيعي است. ميزان آن برحسب تمدن جامعه، زمان، مكان فرهنگ و انتظارات هر جامعه تفاوت دارد. آن چه در زير مي آيد براي پي بردن به سلامت رواني انسان مي تواند راهنماي كوچكي باشد.
1)شخص سالم از زندگي بيشتر راضي است و اظهار خوشي مي كند و كمتر ناراحت و دل گير است.
2)از استقلال فردي خود آگاه است. امكانات، خواستها، اميال و هدفهاي خود را مي داند، كيفيت و واقعيت وجود خويش و محيطش را درك كرده، روش خود را با واقعيت هماهنگ مي كند.
3)مي تواند مناسبات دوستانه و صميمانه با ديگران برقرار سازد كه هم خود از اين دوستي احساس رضايت كند و هم طرف صحبتش از دوستي او برخوردار باشد.
4)در برابر پيشامدها و وقايع معمولي روز احساس رضايت كند و زندگي را زيبا و سالم مي بيند و هر چند كه ممكن است در مقابل مشكلات و وقايع سخت، شخص احساس ناتواني كند.
5)خود و ديگران را دوست دارد و از محبت كردن به آنها لذت مي برد.
6)شخص سالم عهده دار زندگي خويشتن است و انتظار ندارد كه ديگران، زندگي خوب و راحت برايش تأمين كنند.
7)در موارد بخصوص و حاد، حق دارد كه خشمگين و عصباني شود.
8)به ماهيت وجود خود پي مي برد، بد و خوب خويشتن را قبول دارد و از تأثير رفتار خود روي ديگران آگاه است.
9)ديگران را تحقير نمي كند و براي خود مزيّت اضافي قايل نمي شود.
10)آشفتگي و ناراحتي هايش را به نحوي اظهار مي كند كه قابل قبول جامعه اي كه در آن زندگي مي كند باشد. تأثر و آشفتگي خود را مهار مي كند كه باعث ناراحتي اطرافيانش نشود.
11)به امكان انجام يك كار معتقد است، پر توقع نيست و هميشه راهي را انتخاب مي كند كه مي داند در آن راه امكان عملي شدن يك منظور بيش از راههاي ديگر است.
12)شخص سالم حس بذله گويي دارد كه اغلب با آگاهي و خوش خلقي همراه است. از فرصتهاي عادي، براي شادي دوري نمي كند و از غصه و نگراني استفاده نمي كند.
13)آن چه را كه هست قبول مي كند و مي داند كه زندگي مطلوب و دلخواه خيالي بيش نيست و هميشه يك نوع ناتمامي و نقص در همه جا مي توان يافت.
14)هم در ميان جمع احساس خوشي مي كند و هم در تنهايي.
15)قبول دارد كه كشمكش و ناسازگاري هميشه وجود دارد و بايد به هر صورتي با ناسازگاري ها و كشمكش ها مقابله كند.
16)با اين كه بين ديگران است ولي هميشه شخصيت و ماهيت خود را حفظ مي كند.
-
-
05-28-2010, 08:12 AM
#154
دهکده هاتاکه
پاسخ : دانستنیهای walter
نظريه اسلام
اسلام علاوه بر نظريات معنوي و فلسفي و علمي در مورد انسان، الگوهاي عيني شخصيت كامل و سالم را نيز مدنظر قرار مي دهد و در واقع پيامبر خاتم و ائمه معصومين (ع) و فاطمه زهرا (س)، نمونه هاي عالي انسان كامل در اسلام و مذهب تشيع مي باشند، آنها مظهر سلامت رواني و مظهر حيات رواني هستند. آنها خودآگاهانه ترين، پوياترين و متكامل ترين رابطه را با كل هستي دارا هستند و ساير انسانها به ميزان تقرب به ملاكهاي آنها، از سلامت و تكامل رواني برخوردارند (احمدي، 1371؛ شهيد مطهري، 1362).
به طور خلاصه ويژگيهاي انسان سالم و كامل، از ديدگاه اسلام به شرح زير مي باشد:
پيوسته در حال تزكيه و تهذيب نفس باشد (سورة شمس، آية 2)، ارزشهاي انساني را در حد اعلا در خودش بپروراند (سورة بقره، آيه 124) پرهيزكار و با تقوا مي باشد از هر گونه قيد و بند مادي و موانع دنيوي سر راه كمال رسيدن به قرب الهي، آزاد است، هرگونه ناملايمتي را با ذكر خداوند تسلي مي بخشد، صبر، شكيبايي، استقامت و شهامت دارد (سورة بقره – آيه 153)، اعمال و رفتار با نيات او هماهنگ است و نفاق و دورويي در رفتار و گفتار را يكي از مقدم ترين صفات انساني مي داند، شفقت و دلسوزي، مهرباني، تعهد و مسئوليت در مقابل هم نوعان از ويژگيهاي مهم اوست، هم از عقل و هم از عشق، براي رسيدن به كمال، استفاده مي نمايد، خودخواهي، خودپرستي و پيروي از هواي نفس ندارد، خودش را فريب نمي دهد، فريب و وسوسة درون خود را نمي خورد، نسبت به خودش آگاهي و هشياري دارد و كنترل نفس خود را بر عهده دارد، اجتماعي، مسئول و متعهد است، ايثارگر است و حتي در آن چه كه كمال احتياج را به آن دارد، ديگران را بر خودش مقدم مي دارد (سورة حشر – آيه 9)، خودشناسي دارد و خودشناسي او مبناي شناخت خداوند است، رفتار و موضع گيريهاي او، قابل پيش بيني است، چون اعمال و رفتار او بر مبناي اعتقادات او صورت مي گيرد و به همين علت دچار رفتارهاي تكانشي، غيرقابل پيش بيني و خارج از آداب معاشرت و اصول اخلاقي نمي شود، «عشق» از ويژگي هاي مهم اوست و عشق او به جايي مي رسد كه در حضرت حق محو مي شود و به منبع فيض و حقيقت مي پيوندد. هرگاه از مسير حق منحرف شود بلافاصله توبه و بازگشت نموده و به خداوند اتكا مي نمايد، هشيار و خودآگاه مي باشد و بطرف هشياري و خودآگاهي كامل در حركت است، با جهان درون و جهان برون خود، ارتباطي مبتني بر واقعيت و پذيرش دارد، همواره با ياد خدا زندگي مي كند و متكي به خداوند است و در همه حال خدا را ناظر بر اعمال خود مي داند، عدالت جو، عدالت گر و عدالت دوست است، خوش رو، خوش برخورد، منظم و پرتلاش، امانت دار و سخاوت مند و … است. قرآن مجيد در سورة مؤمنون و حضرت علي عليه السلام در نهج البلاغه و شهيد مطهري در كتابهاي «انسان كامل» و «هدف زندگي» ويژگيهاي مؤمنين يا انسانهاي سالم و كامل را به تفصيل بيان فرموده اند كه به منظور جلوگيري از اطاله كلام از ذكر كامل آنها خودداري مي شود و علاقه مندان مي توانند به اين منابع مراجعه فرمايند.
اهميت سلامت روان
مفهوم سلامت روان در واقع جنبه اي از مفهوم كلي سلامتي است. سازمان بهداشت جهاني، علامت رواني را چنين تعريف مي كند. «حالت سلامتي كامل فيزيكي، رواني و اجتماعي، نه فقط فقدان بيماري يا ناتواني». برخي چنين تصور كرده اند كه نقطه مقابل سلامت رواني، بيماري رواني است، در حالي كه چنين نيست و مفهوم سلامت رواني بسيار گسترده تر از اين است (خدارحيمي، 1374). سلامت روان قدرت آرام زيستن و با خود و ديگران در آرامش بودن است. فرد سالم احساس مي كند «راحت» است و مي تواند با خودش و ديگران زندگي كند. او محدوديتها و استعدادهاي خود را مي شناسد، كمبودهاي خود را مي پذيرد و براي بهبود رفتار خويش، گام بر مي دارد، وي از درون و احساسات خويش آگاه است و بر آنها تسلط دارد و معيارهاي جامعه اي را كه در آن زندگي مي كند، زير پا نمي گذارد. سلامت روان، قدرت تصميم گيري در بحرانها و مقابله با مشكلات زندگي و فشارها است. زيرا چنين شخصي مي داند كه در طول زندگي با فراز و نشيبهاي بسياري ممكن است مواجه شود، بنابراين براي دست يابي به سعادت كه يك امر نسبي است بايد تلاش كند. شخص سالم از كار و زندگي خود احساس رضايت مي كند و از وقت آزاد خويش استفاده مفيد مي نمايد. شخصي كه از نظر دروني نقصي ندارد، با ديگران از در تفاهم وارد مي شود و براي احساسات و عواطف مردم، اهميت قائل شده و آنها را محترم مي شمارد. چنين فردي تفاوتهاي افراد را مي پذيرد و به آنها خرده نمي گيرد و در ميان هر گروهي كه قرار مي گيرد با حفظ فرديت خويش، قادر است جزئي از آن گروه شود. چنين فردي مي تواند دوست بدارد و محبت بپذيرد، به ديگران اعتماد كند و مورد احترام و اعتماد ديگران قرار گيرد. شخص سالم اهداف «واقع گرايانه» براي خود در نظر مي گيرد و براي دست يابي به آنها اقدام مي كند. او سعي مي كند حقايق را قبول كرده و خود را با آنها وفق دهد و با اجتماع سازش مي كند. شالودة سلامت رواني در زمان كودكي پي ريزي مي شود و هيچ گاه از تكامل باز نمي ايستد. خانواده اي از سلامت رواني برخوردار است كه همة افراد آن رابطه خوبي با هم داشته باشند و تنشها و درگيري هايشان با هم كم باشد، در غير اين صورت خانواده از نظر سلامت روان بيمارگونه است. با توجه به پي ريزي اساس سلامت روان در دوران كودكي مي بينيم كه بتدريج كه سن فرد بالا مي رود در اثر همين روند تكاملي است كه رفتارهاي كودكانه نيز كنار گذاشته مي شوند و به جاي آنها، رفتارهاي منطقي و مناسب سن از فرد سر مي زند. عواملي وجود دارند كه بر هم زنندة سلامت رواني انسانها مي باشند اين عوامل در سه دسته جاي مي گيرند.
الف- عوامل زيستي:
تعدادي عوامل زيستي وجود دارند كه از طريق ژنها به نسل بعد منتقل مي شوند، مثلاً افسردگي مادران قابل انتقال به فرزندانشان مي باشد. تعدادي عوامل زيستي نيز وجود دارند كه بر كاركرد سيستم عصبي مركزي اثر گذاشته و سلامت رواني فرد را بر هم مي زنند، مثلاً اختلال در ترشح غده تيروئيد بر مغز اثر مي كند و موجب كم طاقتي و عصبانيت فرد مي شود.
ب- عوامل عاطفي و رواني:
انتظارات و ذهنيات منفي ما، عامل اصلي مشكلات رواني ما مي باشند، عواملي، مانند فشار رواني مستمر، فضاهاي عاطفي سرد، جدايي، تبعيض و بي محبتي موجب افسردگي، وسواس، بي خوابي، بي قراري و اضطراب در افراد مي شود.
ج- عوامل اجتماعي:
خانواده و اجتماع در تأمين سلامت رواني افراد نقش مؤثري دارند. كمبودهايي در زمينه مسكن، تغذيه و برخورداري از رفاهي نسبي، همه و همه بر سلامت رواني انسانها اثر دارند.
3- رابطة بين استرس، كنار آمدن و سلامتي
تعريف استرس دشوار است. نظريه پردازان مختلف اين اصطلاح را به شيوه هاي متفاوتي به كار برده اند. يكي از شيوه هاي رايج تعريف استرس در نظر گرفتن آن به عنوان محرك است. توماس هولمز (1979) استرس را واقعة محركي كه لازم است فرد با آن سازگار شود، تعريف كرد. بنابراين، استرس به عنوان يك محرك، هر موقعيتي است كه درخواستهاي غيرمعمول و فوق العاده داشته و نيازمند تغيير در الگوي زندگي جاري فرد باشد (هولمز و راهه، 1967). موارد استرس به عنوان يك «محرك» شامل امتحان، بلاياي طبيعي، شغلهاي خاطره آميز و جدايي زناشويي است. اين وقايع استرس زا هستند، چون فرد را ملزم به انجام رفتارهاي سازگارانه براي كنار آمدن با درخواستهاي محيطي تحميل شده مي كنند و چون سلامتي فرد توسط پيشامدهاي محيطي تهديد شده است، چون سازگاري با چنين وقايعي دشوار و بالقوه خطرناك است، مردم دچار استرس مي شوند. استرس به شكل ديگر مي تواند به صورت يك پاسخ فيزيولوژيكي در نظر گرفته شود (سليه، 1976)، طبق نظر سليه فيزيولوژيك الگوي نامتمايز فعاليت فيزيولوژيكي ذاتاً ناگوار است، زيرا تند شدن ضربان قلب، تند شدن تنفس و افزايش تنش عضلاني، كاركرد تعادل حياتي را مختل مي سازد. طبق نظر سليه، هرگاه شخصي براي مدتي نسبي طولاني انگيختگي فيزيولوژيكي را تجربه كند (مثل بيمار تب دار)، بدن دچار استرس مي شود. پژوهشگران ديگر مي گويند: واكنش استرس نه تنها تغييرات فيزيولوژيكي، بلكه اختلال واكنشهاي رفتاري، حركتي مثل لرزش است، اختلالهاي گفتار، آشفتگي هيجاني (مثل اضطراب) و بدكاري شناختي (مثل اختلال حافظه) را نيز شامل مي گردد (لازاروس، 1966).
زياد مهم نيست كه چه موقعيتي موجب واكنش فيزيولوژيكي مي شود، بلكه شدت، حدت و ناپايداري واكنش فيزيولوژيكي بعدي با اهميت است. اخيراً گرايش اين است كه استرس را نه بعنوان واقعه محرك و نه پاسخ فيزيولوژيكي، بلكه به عنوان يك فرايند تعريف كنند، لازاروس و فراكمن (1984) مخالف مفهوم استرس به عنوان محرك هستند، زيرا مردم در واكنشهايشان به استرس زاهاي بالقوه، كاملاً با هم فرق دارند، دو نفر موقعيت بالقوه استرس زاي يكسان را به خاطر اين كه از نظر عوامل فردي مثل ادراك، يادگيري، حافظه و قضاوت با يكديگر فرق دارند به صورت متفاوت تجربه مي كنند. چون مردم به محركهاي يكسان به صورت متفاوت واكنش مي دهند، پس بايد استرس را چيزي بيش از يك محرك در نظر گرفت. لازاروس و فراكمن مخالف در نظر گرفتن استرس به عنوان پاسخ فيزيولوژيكي نيز هستند. بسياري از وقايع زندگي، نظير ورزش و عاشق شدن، به تشديد فعاليت دستگاه عصبي خودمختار مي انجامد، ولي شخص ورزش و عشق را به صورت يك «استرس زا» تجربه نمي كند. دونده و عاشق برانگيخته شده مستعدند كه از نظر جسماني و رواني نشاط كنند حتي اگر شديداً احساس استرس كنند. چون يك پاسخ فيزيولوژيكي يكسان مي تواند در يك زمينه مثبت و در زمينه اي ديگر منفي تعبير شود، پس استرس را بايد چيزي بيش از يك پاسخ فيزيولوژيكي دانست. لازاروس و همكارانش تأكيد زيادي بر فرايندهاي شناختي دارند كه بين شرايط محيطي و واكنش پذيري فيزيولوژيكي ميانجي مي شوند كه اين شرايط در نهايت آنها را توليد مي كند. از اين ديد مهم ترين متغيرها، وقايع محرك دشوار و پاسخ هاي فيزيولوژيكي فزونكار نيستند، بلكه متغيرهاي مهم آنهايي هستند كه درون فعاليت ذهني فرد قرار دارند. اهميت بحث دربارة نظريه استرس لازاروس به عنوان يك فرايند، تأكيد بر اين واقعيت است كه بين رويارويي با يك استرس زاي بالقوه و واكنشهاي نهايي شخص به آن، فعاليت شناختي بسيار زيادي ميانجي مي شوند. طبق نظر لازاروس، ماهيت استرس تغيير و فرايند است، و بيشتر رويارويي هاي استرس زا از طريق فرايندي سه مرحله اي صورت مي گيرد.
اولين مرحله، مرحله پيش بيني است، در ابتدا فرد بايد براي وقايع استرس زا آماده شود و فكر كند به چيزي شبيه است و چه پيامدهايي ممكن است به همراه داشته باشد. هنگامي كه استرس زا وارد مي شود، شخص مي كوشد با آن كنار آيد، اين مرحلة انتظار است. مرحلة انتظار، شامل زماني مي شود كه فرد منتظر است كه آيا پاسخ هاي كنار آمدن وي شايستگي لازم را دارد يا نه. بالاخره مرحلة پيامد است، مرحلة پيامد، شامل رو به رو شدن شخص و واكنشهاي وي به پيامد موفق يا ناموفق پاسخ كنار آمدنش است (ريو، 1995).
پيامدهاي استرس
وقتي واقعة استرس زا وجود ندارد، حالت هيجاني، تفكر و فيزيولوژي ما در سطح بهنجار و متعادل است. از طرف ديگر استرس حالت هيجاني را آشفته ساخته، به فعاليت شناختي آسيب مي رساند و تعادل حياتي بدن را مختل مي كند. پس اختلالهاي بالقوة استرس زا شامل اختلالهاي هيجاني، شناختي و فيزيولوژيكي هستند (ريو، 1995).
-
-
05-28-2010, 08:13 AM
#155
دهکده هاتاکه
پاسخ : دانستنیهای walter
اختلال هيجاني
اختلال هيجاني به صورت احساس اضطراب، زودرنجي، خشم و افسردگي و گناه است. به نظر مي رسد كه اضطراب و افسردگي شايع ترين اختلال هيجاني باشند، به طوري كه اضطراب به صورت هيجان انتظاري و افسردگي به صورت هيجان بعد از كنار آمدن رخ مي دهد. زيكا و چمبرلين (1987) از تعداد زيادي دانشجوي پاره وقت خواستند تا يك مقياس گرفتاري را براي اعلام فراواني و شدت گرفتاريهاي روزانه شان كه ناشي از كار، خانواده، وضعيت مالي و سلامتي است پر كنند. پژوهشگران به دنبال اثرات گرفتاريهاي روزانه بر سلامت هيجاني دانشجويان بودند. دانشجوياني كه گرفتاريهاي روزانة زياد و شديدي داشتند مراتب اضطراب، ناكامي و افسردگي بيشتري را گزارش كردند. اثر هيجاني مخرب گرفتاريها بستگي به ويژگيهاي شخصيت نداشت و در زنان و مردان هر دو صدق مي كرد. ظاهراً يكي از پيامدهاي مخرب استرس زاهاي بالقوه، اضطراب، ناكامي، افسردگي و آشفتگي هاي هيجاني است.
اختلال شناختي
استرس علاوه بر اين كه بر تهييج پذيري تأثير دارد، اختلال شناختي را نيز توليد مي كند تحت استرس، الگوي تفكر شخص اغلب آشفته است. برخي اوقات، حافظه فراموش كار مي شود و تمركز آسيب مي بيند. در مجموع استرس توان افزودن عناصر نگراني و خودسنجي منفي را به الگوي تفكر ما كه معمولاً سازمان يافته است، دارد. يك توجيه براي اين كه استرس چگونه كاركرد شناختي را آشفته مي سازد اين است كه تمركز توجه فرد را محدود مي كند.
زماني كه استرس افزايش مي يابد توجه ما به درخواستهاي تكليف كاهش مي يابد، در حالي كه، توجه ما به خودمان و به جنبه هاي نامربوط تكليف در محيطمان افزايش مي يابد، مثلاً افكار شكست، نگراني و ترديد، ذهن شخص را اشغال مي كنند و با افكار مربوط به عملكرد تكليف در تعارض قرار مي گيرند، مثلاً باميستر (1984) متوجه شد كه ورزشكاران اغلب تحت فشار (تحت استرس) خفه مي شوند، زيرا بيش از اندازه خودآگاه شده و از عملكردشان منحرف شده اند. دومين توجيه براي اين كه چگونه استرس به كاركرد شناختي آسيب مي رساند اين است كه كيفيت تصميم گيري شخص را تحت تأثير قرار مي دهد. تصميم گيري منطقي، جستجوي فعال اطلاعات مربوط به تصميم گيري را درگير مي سازد. يعني جذب و درك بي طرفانة آن دانش و ارزيابي دقيق تمام چاره هاي ديگر. ولي تحت استرس تصميم گيرندگان، اطلاعات مربوط را به صورت ناقص سازماندهي مي كنند، زمان كافي براي بررسي چاره هاي ديگر مصرف نمي كنند و قبل از بررسي تمام چاره هاي ديگر تصميم گيري مي كنند (كينان، 1987).
اختلال فيزيولوژيكي
استرس باعث فزون كاري دستگاه عصبي سمپاتيك مي شود، زماني كه فعاليت سمپاتيك ادامه مي يابد، هورمونها و احشاي فزون كاري اختلال فيزيولوژيكي را توليد مي كنند (سليه، 1956). سليه براي آزمون نظريه اش، حيوانات آزمايشي را تحت محيطهاي استرس زاي مزمن گوناگون قرار داد. (مثل درجه حرارت سرد و گرم، تزريق مواد محرك، فعاليتهاي سخت عضلاني) وي دريافت كه در اثر برانگيختگي طولاني سمپاتيك، شكل واقعي اندام هاي احشايي تحت تأثير قرار گرفت. وي خصوصاً متوجه شد كه استرس مزمن موجب بزرگ شدن غدد آدرنال و كوچك شدن غدد لنف گرديد.
سليه براي توجيه اين كه چگونه استرس طولاني موجب تغيير ساختارهاي اندام هاي دروني مي شود يك الگوي سه مرحله اي از واكنش هاي فيزيولوژيكي ارائه مي دهد.
اول بدن وارد مرحلة هشدار مي شود. مرحله هشدار برانگيختگي سمپاتيك است به طوري كه قلب، ششها و ديگر اندامها فعاليتشان را افزايش مي دهند معمولاً بعد از رفع محرك استرس زا برانگيختگي پاراسمپاتيك به طور طبيعي ايجاد مي شود و بدن از واكنش هشدار خود آزاد مي گردد. اما اگر محرك استرس زا ادامه يابد، بدن وارد مرحله دوم فعاليت سمپاتيك مي شود يعني مرحله مقاومت. در طول مدت اين مرحله، بدن برون داد دستگاه عصبي سمپاتيك خود را براي هم خواني با درخواستهاي محرك استرس زا هماهنگ مي كند. مقاومت بدني نشان مي دهد كه فرد نه تنها رنج مي برد (واكنش هشدار)، بلكه مي كوشد تا توازن تعادل حياتي خود را نيز حفظ كند. اگر محرك استرس زا تا آن جا پيش رود كه دستگاه عصبي سمپاتيك نتواند درخواستهاي استرس زا را برآورده كند، بدن وارد آخرين مرحله، يعني فرسودگي مي شود. در مرحله فرسودگي، بدن بالاخره قدرت مقاومتش را از دست مي دهد به طوري كه اندام هاي بدن در معرض آسيب قرار مي گيرند (به خاطر بار اضافي). اگر محرك استرس زا ادامه يابد، ممكن است از حال رفتن يا مرگ اتفاق افتد.
كنار آمدن
وقايع استرس زا مردم را از نظر هيجاني، شناختي و فيزيولوژيكي تحت تأثير قرار مي دهند، ولي مردم روشهايي را براي برخورد با استرس زاها و اثرات آنها دارند. مردم اثرات زيان بخش استرس زاها را با راهبردهاي كنار آمدن كاهش مي دهند. كنار آمدن يعني هر نوع تلاش سالم يا ناسالم، هشيار يا ناهشيار براي جلوگيري، از بين بردن يا ضعيف كردن استرس زاها، يا تحمل كردن اثرات آنها به طوري كه حداقل آسيب رساني را داشته باشد. معمولاً 2 شيوة كنار آمدن با استرس وجود دارد: به صورت مستقيم و به صورت دفاعي.
روشهاي مستقيم كنار آمدن مستلزم توجه شخص به واقعه استرس زا و به كارگيري امكانات رفتاري و شناختي براي تغيير دادن واقعه است، به طوري كه موقعيت از استرس زا بودن به موقعيت بدون استرس تغيير كند. روشهاي كنار آمدن دفاعي مستلزم اجتناب از واقعه استرس زا، زماني كه رخ داده است يا جلوگيري كردن از پاسخ هيجاني، شناختي و فيزيولوژيكي به آن، و از اين رو كاهش دادن اثرات آن است.
روشهاي كنار آمدن مستقيم
اولين گام در كنار آمدن موفقيت آميز، ارزيابي دقيق مشكل است (يعني فهميدن اين كه چرا شخص اصلاً دچار استرس شده است). معمولاً اين ارزيابي، مستلزم شناسايي منبع استرس و مسئله گشايي برنامه ريزي شده است. به دو دليل كنار آمدن مؤثر است: اول اگر مؤثر واقع شده باشد، نتايج آن بهتر شدن رابطه بين شخص و موقعيت است؛ يعني اين كه مسئله گشايي برنامه ريزي شده در تغيير مثبت موقعيت، شخص يا هر دو اثر داشته است. دوم مسئله گشايي برنامه ريزي شده باعث مي شود كه شخص احساس بهتري داشته باشد، حالات هيجاني بهتري را به وجود مي آورد، هيجان منفي كمتر و هيجان مثبت بيشتري را توليد مي كند، ظاهراً به اين خاطر كه توجه فرد را از اثرات و پيامدهاي زيان بخش استرس زا دور مي سازد و آن را متوجه امكانات اميدوار كننده تر و روشنتر مي كند.
كنار آمدن مواجهه اي
شكل كمتر نتيجه بخش مسئله گشايي برنامه ريزي شده، كنار آمدن مواجه اي است. كنار آمدن مواجه اي، مستلزم نزديك شدن مستقيم به منبع استرس و تلاش براي تغيير دادن فوري آن است. مثلاً در يك رابطة كاري ممكن است مديري به كارمندش بگويد كه كار او جالب نيست و بايد سخت تر كار كند و يا استعفا دهد. اين نوع كنار آمدن، اغلب به جاي اين كه تغيير سازنده اي را موجب شود به پيامدهاي نامطلوب مي انجامد و حالت هاي هيجاني منفي به بار مي آورد. فولكمن و لازاروس (1986) متوجه شدند كه ابراز خشم، خصومت و پرخاشگري كه اغلب با كنار آمدن مواجه اي همراه است باعث مي شود تا شخص احساس كند بدتر شده است و نه بهتر. ولي سپس توجه به اثرات خاص آن است. در كنار آمدن مستقيم لازم است فرد بكوشد تا 1) منبع استرس را شناسايي كند و 2) يك راهبرد مبارزه اي براي كاهش دادن استرس زا ابداع كند و به آن تحقق بخشد.
مواجه ذهني و بدني با منبع استرس، مهم ترين نكته روشهاي كنار آمدن مستقيم است، تلاش ذهني، مثل مسئله گشايي يا تلاش بدني مانند صحبت كردن، موقعيتها را تغيير مي دهد، و از اين رو راهبردهاي كنار آمدن مستقيم را به وجود مي آورد. ايجاد برنامه هاي جديد به هنگام روبرو شدن با شكست يا طرد، تنظيم كردن وقت، كمك گرفتن از يك دوست يا تغيير دادن بدن مثل ورزش و آموزش نظامي، موارد ديگري از كنار آمدن مستقيم هستند.
مسئله گشايي برنامه ريزي شده
مسئله گشايي برنامه ريزي شده يعني محاسبة اين كه براي كاستن و يا از بين بردن محرك استرس زا چه اعمالي را بايد دنبال كرد و بعد براي اين كه آن برنامه به ثمر برسد تلاش لازم به كار برده شود. براي يك وكيل يا دانشجوي پرستاري كه بايد يك امتحان شايستگي را براي استخدام دولتي بگذرانند، مسئله گشايي برنامه ريزي شده ممكن است اين باشد كه اولويتها را مشخص كنند، وقت خود را تنظيم كنند، كتابهايي را مطالعه كنند و مقالاتي را بنويسند و موادي كه براي گذراندن اين امتحان لازم هستند، مرور كنند. مسئله كنار آمدن مواجه اي مي تواند در برخي شرايط مؤثر باشد. آلدوين و رونسون (1987) دريافتند كه معامله (يعني توافق يا سازش براي بدست آوردن چيزي مثبت از موقعيت)، مي تواند كنار آمدن مؤثري باشد. براي اين كه معامله مؤثر واقع شود بايد موقعيت دشوار را بدون تحريك آشفتگي هيجاني بهبود بخشيد. در مجموع اين روش زماني كه حالتهاي هيجاني آزارنده را همانند اشكال ديگر كنار آمدن مواجه اي به حداقل برساند، روش كنار آمدن مؤثري است.
حمايت اجتماعي
جستن حمايت اجتماعي ديگران روش كنار آمدن مستقيم است. حمايت اجتماعي اصطلاحي است كه بر شبكه دوستان فرد و كمك رسانهاي بالقوه دلالت دارد؛ يعني گروه محرم رازي كه شخص مي تواند به هنگام نياز، بحران آشفتگي هيجاني به آنها رو آورد. نمونه هايي از عناصر شبكه اجتماعي شامل همسر، خويشاوندان، والدين، بهترين دوستان، همسايگان خوب، همكاران شغلي و دوستان گروه مذهبي است. حمايت اجتماعي فرايندي است كه ديگران توسط آن امكانات عاطفي و عملي خود را براي به دوش كشيدن نيازهاي فرد هنگام رنج بردن از يك بحران، به ميان مي آورند و او را ياري مي دهند. مردم به دلايل گوناگون جوياي حمايت ديگران اند. چنان كه شبكه هاي اجتماعي، دولتي، كمك به گرفتاريهاي روزانه، كمك مالي و دسترسي به منابع مورد نياز را براي آنها تدارك مي بيند. در سطح هيجاني تر، حمايت اجتماعي فرصتهايي را براي مهرورزي، پشت گرمي و تشويق، اطمينان آفريني، دوستي و مجالست و حس هويت و مقاوم شخصي را فراهم مي آورد. در نتيجه حمايت اجتماعي به صورت بالقوه از يك طرف، اطلاعات، مشاوره و كمك واقعي و از طرف ديگر، تشويق و دلگرمي و اطمينان از اين كه همه چيز بالاخزه درست خواهد شد را ارائه مي كند. حمايت اجتماعي به دو طريق اثرات زيان بخش استرس زاها را كاهش مي دهند: 1) حمايت اجتماعي با واكسينه كردن فرد عليه تجربه كردن استرس زاها قبل از اين كه رخ دهند، استرس زا را كاهش مي دهد. پيوستن به يك شبكة محرم راز، احتمال اين كه فرد وقايع زندگي منفي (مثل مشكلات اقتصادي، قانوني و حقوقي) را تجربه نكند، افزايش مي دهد. اگر كسي يك حمايت اجتماعي غني از نظر مشاوره، منابع و امكانات و كمك مالي داشته باشد، استرس زاهاي بالقوه علتي براي نگراني نخواهند بود؛ 2) شبكه هاي حمايت اجتماعي به عنوان سيري در مقابل استرس عمل مي كند (پاور، 1988). دانش و اطمينان از اين كه شخص مي تواند هنگام استرس به شبكه حمايت اجتماعي پناه برد، اين امكان را به او مي دهد تا وقايع زندگي را كمتر تهديد كننده ارزيابي نمايد. اگر كسي دوستي داشته باشد كه مي داند چگونه مي تواند اتومبيل را تعمير كرد، پس خرابي اتومبيل كمتر مسئله ساز است.
-
2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
05-28-2010, 08:14 AM
#156
دهکده هاتاکه
پاسخ : دانستنیهای walter
روشهاي كنار آمدن دفاعي
تلاشهاي كنار آمدن مستقيم براي تغيير دادن منبع استرس احساس شده، مبارزه مي كنند. از طرف ديگر، تلاشهاي كنار آمدن دفاعي براي متوقف ساختن اثرات ناخوشايند استرس مبارزه مي كنند. هنگامي كه مردم به صورت ذهني يا جسمي مي كوشند تا از موقعيت استرس زا يا نشانه هاي ناشي از اين موقعيت ها بگريزند روشهاي كنار آمدن دفاعي را به كار مي گيرند.
مكانيزمهاي دفاعي
يكي از شيوه هاي كنار آمدن دفاعي، استفاده از مكانيزم هاي دفاعي است، با استفاده از انكار، واپس روي، فرافكني يا واكنش وارونه، مردم مي كوشند واقعيت استرس زا را تعريف نموده و آن را به صورت واقعة بي ضرري كه تهديد كننده نيست ارزيابي كنند، مثلاً از طريق انكار، رئيس يك شركت از اقرار به اين كه شركت در حال ورشكستگي است، خودداري مي كند. با انكار وجود تهديد (يا اين كه به سلامتي شخص نامربوط است) هيچ پاسخ استرس لازم نيست. مكانيزم هاي دفاعي انكار و واپس روي نسبتاً ناپخته بوده و به ناسازگاري مي انجامد. البته مكانيزم هاي دفاعي ديگر نسبتاً معقول بوده و به كنار آمدن موفق مي انجامد و حتي موجب بهبود سلامت جسماني و رواني مي گردد. يكي از مكانيزم هاي دفاعي معقول كه دربارة آن زياد مطالعه شده است، شوخ طبعي است. نزو، نزو و بليست (1988) رابطة بين فراواني وقايع زندگي منفي كه مردم تجربه مي كنند، شوخ طبعي و تجربه هاي افسردگي آنها را در يك دورة دو ماهه بررسي كردند. مهم ترين يافته پژوهشي آنها در شكل 1-1 نشان داده شده است.
مردم صرفنظر از گرايش به استفاده از شوخي به عنوان يك راهبرد كنار آمدن، زماني كه استرسهاي زندگي، نادر بودند، دچار افسردگي كمي مي شوند. ولي در مورد استرس زندگي متوسط و زياد، هر چه شوخ طبعي، شخص بيشتر بود احساس افسردگي كمتري دارد (افسردگي توسط bdi ، پرسشنامه خودسنجي افسردگي اندازه گيري شد). در واقع شكل 1-1 نشان مي دهد كه اشخاصي كه زياد شوخ طبع بودند، هنگامي كه با سطح بالايي از استرس زندگي روبرو مي شدند، در مقايسه با سطح پايين زندگي، افسردگي بيشتري را گزارش نمي كردند. اين واقعيت كه شوخ طبعي، فرد را در مقابل اثرات افسرده كنندة استرس محافظت مي كند اين سؤال را مطرح مي سازد كه چرا شوخي اين اثر را دارد. امكان دارد شوخي به يكي از اين دو دليل كارساز باشد: از يك طرف ممكن است شوخي روشي براي تخليه كردن تنش ناشي از استرس باشد، ممكن است مردم براي پنهان كردن افسردگي شان واقعاً بخندند. از طرف ديگر امكان دارد شوخي همان كاري را بكند كه مكانيزم هاي دفاعي ديگر مي كنند. يعني انكار و تحريف واقعيت. چون شوخي به خاطر رهايي از ناهماهنگي رخ مي دهد و نه به خاطر تنش ايجاد شده، اين عقيده كه شوخي تنش را با خنده مي پوشاند، پذيرفتني نيست برعكس شوخي به اين دليل كارساز است كه به شخص اين امكان را مي دهد تا واقعيت را به گونه اي از نظر اجتماعي پذيرفتني و نسبتاً معقول تحريف كند.
كاهش دهندگان شيميايي استرس
دومين راهبرد كنار آمدن دفاعي استفاده از داروهاي كاهش دهندة تنش است. داروهاي آرام بخش نظير الكل، باربيتورات ها، آرام بخش ها و بنزوديازپين ها همگي اثر پاراسمپاتيك مانند، بر دستگاه عصبي داشته و موجب آرامش و خواب مي شوند. داروهاي آرام بخش به اين خاطر مؤثرند كه اختلالهاي فيزيولوژيكي استرس را بي اثر مي كنند. اگر يك شغل، امتحان يا رابطه موجب اختلالهاي فيزيولوژيكي شود (فعاليت طولاني سمپاتيك)، داروهاي آرام بخش مي توانند به صورت مصنوعي يك بهبودي فيزيولوژيكي خنثي كننده را راه اندازي نمايند. از طرف ديگر اين داروها بي نتيجه اند زيرا به تلاش شخص براي كنار آمدن با اختلالهاي شناختي و هيجاني استرس كمك نمي كنند. به عبارت ديگر داروهاي آرام بخش موجب آرامش بدني مي شوند ولي براي تغيير دادن منبع يا علت اختلالهاي فيزيولوژيكي كاري انجام نمي دهند. از اين رو داروهاي آرام بخش را روش كنار آمدن دفاعي مي دانند زيرا هدف آنها نشانه هاي استرس است و نه علت آن.
پسخوراند زيستي
روشهاي كنترل استرس نظير مراقبه، پسخوراند زيستي و آرميدگي تدريجي با كاهش دادن تنش جسماني مثل داروهاي آرام بخش عمل مي كنند. امتياز اين روشهاي كنترل استرس اين است كه اشكال داروهاي آرام بخش را ندارند يعني موجب اعتياد جسماني و وابستگي رواني نمي شوند. به جاي پاسخ دهي به يك استرس زا به صورت آشفتگي فيزيولوژيكي، روشهاي كنترل استرس به فرد آموزش مي دهند تا آرام باشد، عميقاً نفس بكشد و تنش عضلاني را آرام كند. روش كنترل استرس كه بيش از همه مورد مطالعه قرار گرفته است پسخوراند زيستي است پژوهشهاي زيادي گواه بر اين واقعيت اند كه انسانها مي توانند با پسخوراند مناسب و به موقع، بر دامنة وسيعي از پاسخ هاي فيزيولوژيكي خودكار، كنترل ارادي داشته باشند (مثل فشار خون، حرارت پوست)، (ميلر، 1987). معمولاً فرد را به آزمايشگاه مي برند و از او مي خواهند بكوشد عملاً توانايي افزايش و كاهش يك پاسخ فيزيولوژيكي را كسب كند، مثلاً ممكن است به مديران آموزش دهند تا عملاً تنش عضلاني را كاهش دهند كه در غير اين صورت، به سر درد ميگرني منجر مي شود. علي رغم موفقيت اين شيوه در آزمايشگاه چندين پژوهشگر از پسخوراند زيستي انتقاد كرده اند (هول دويد و لازاروس، 1982). انتقاد اساسي اين است كه استرس زاهاي محيط طبيعي، كنترل شخصي پاسخ هاي فيزيولوژيكي را به آساني مختل مي كنند. مردم قادر نيستند به راحتي پاسخ هاي فيزيولوژيكي خود را هنگامي كه به طور همزمان در يك موقعيت استرس زا درگير هستند، كنترل كنند. به عبارت ديگر، در حالي كه فرد به پيامدهاي از دست دادن كار يا گذراندن يك امتحان فكر مي كند، حفظ كنترل شخصي بر فشار خون دشوار است يعني بايد توجه داشت كه در پسخوراند زيستي اگر كسي واكنش پذيري فيزيولوژيكي اش را كنترل كند كمتر قادر به كنترل خود استرس زا است، انتقاد ديگر، انتقادي كلي از تمامي روشهاي كنار آمدن دفاعي است. اين روشها به جاي درمان علت استرس نشانه هاي آن را درمان مي كنند.
ورزش
آخرين روش كنترل استرس ورزش بدني است، مك كن و هولمز (1984)، گروهي از آزمودنيهاي زن دانشگاه را در برنامة اروبيك شركت دارند در حالي كه گروهي ديگر را در اين برنامه شركت ندارند متوجه شدند كه شركت در اين برنامه به طور چشمگيري استرس و افسردگي را كاهش داد. در نگاه اول اين يافته به نظر متناقض مي رسد زيرا اروبيك مطمئناً روشي براي برانگيختگي سمپاتيك است و نه پاراسمپاتيك. بنابراين سؤال اين است كه چرا يك فعاليت افزايش دهندة انگيختگي به گزارش ذهني كاهش تنش مي انجامد؟ طبق نظر مك كن و هولمز تفاوت بين انگيختگي ناشي از اروبيك و انگيختگي ناشي از استرس در اين است كه انگيختگي اروبيك ارادي است، در حالي انگيختگي استرس غيرارادي است. ظاهراً وقتي شخص برانگيختگي اش كنترل ارادي دارد فرصت غلبه كردن و كنترل پاسخ دهي فيزيولوژيكي اش را داراست. به علاوه انگيختگي اروبيك هميشه دوره اي از آرامش كامل را به همراه دارد كه ادراك كنترل فرد بر واكنش پذيري فيزيولوژيكي اش را بيشتر تقويت مي كند.
-
2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
05-28-2010, 08:20 AM
#157
دهکده هاتاکه
پاسخ : دانستنیهای walter
نظریه آشوب
پیچیدگی جهان در تضاد با سادگی قوانین فیزیکی قراردارد. در سالهای اخیر رفتارهای غیر خطی و پویای سیستمها به طور وسیع مطالعه شده است، یعنی رفتارهایی که منجر به پیچیدگی و در نهایت آشوب می شوند. مطالعة این رفتارها، منتهی به وضع قوانین جدیدی در طبیعت نشده ولی باعث شدهاند تا بتوانیم قوانین موجود را عمیقتر درک کنیم. یکی از نکات جالب توجه در پیچیدگی این است که به رغم تصورات پیشین، قوانین ساده میتوانند منجر به بروز رفتارهای بسیار پیچیده شوند. این موضوع میتواند منجر به شناخت عمیقتر عملکرد سیستمها و رفتارهای اجتماعی و سازمانی شود. از همین روست که در حال حاضر اندازه گیری پیچیدگی و راههای کاهش آن در سازمانها و فرآیندهای تصمیم گیری به یکی از مباحث روز تبدیل شده است. همین گستردگی مبحث پیچیدگی باعث شده است که مشارکت تمام علوم نظیر ریاضایت، فیزیک، مکانیک شارهها، شیمی، مدیریت در تحلیل آن اجتناب ناپذیر شود.
در مقالة حاضر سعی شده است تا کلیاتی از پیچیدگی و انواع آن ارائه شود و نقش آن در طبیعت و سیستمهای تولیدی مورد مطالعه قرار گیرد.
کلید واژه ها: پیچیدگی، پیچیدگی ایستا، پیچیدگی پویا، خود سازماندهی، آشوب
یکی از وجوه اساسی علم که آن را از هنر و ادبیات متمایز می کند امکان بیان آن به کمک اعداد و کمی کردن آن با استفاده از روابط ریاضی است.این پدیده چنان فراگیر شده است که بسیاری از اوقات کار علمی براساس کیفیت ریاضیات آن سنجیده میشود و نه محتوای تجربهاش. به کارگیری روابط ریاضی، علاوه بر ایجاد شرایط جدید برای نگرش به پدیدهها (نوآوری)، نوعی سیستم ارزشی برای اندازهگیری و کمی کردن نیز بهوجود می آورد.
نظریة پیچیدگی مطمئناً راه جدیدی برای نگاه کردن به پدیدههاست و به تدریج در حال تغییر دادن تکنیکهای ریاضی سنتی است. به همین دلیل نیز برخی از دانشمندان نظریة پیچیدگی را گنگ و مبهم میدانند و آن را شایستة عنوان علم نمیشناسند. نیاز به تکنیکهای جدید ریاضی جهت مواجهه با علوم جدید، موضوع تازهای نیست (ریاضیات نیوتونی و لایبنیتز، توپولوژی پوآنکاره، هندسة غیر اقلیدسی ریمان، آمار بولتزمن و نظریة مجموعههای کانتور). تمام این دیدگاههای جدید در ریاضیات به دلیل نیاز به کمی کردن نظریههای جدید علمی که در آن زمان پا به عرصه وجود گذاشته بودند ابداع شدند.
نظریة پیچیدگی
بهتر است در اینجا نگاهی به اجزای اصلی یک سیستم پیچیده بیندازیم. بهطور کلی هر سیستم پیچیده یک سیستم کاملاً عملکردی است که شامل اجزای متغیر و وابسته به هم است. به بیان دیگر، برخلاف یک سیستم کاملاً سنتی (نظیر هواپیما) اجزا دارای ارتباطات دقیقاًٌ تعریف شده و رفتارهای ثابت یا مقادیر ثابت نیستند و عملکردهای انفرادی آنها نیز ممکن است با روشهای سنتی قابل تبیین نباشد. به رغم این ابهام، این سیستمها بخش اعظم جهان ما را تشکیل میدهند و ارگانیسمهای زنده و سیستمهای اجتماعی و حتی بسیاری از سیستمهای غیر ارگانیک طبیعی نیز در زمرة آنها قرار میگیرند.
پیچیدگی ایستا (نوع اول). براساس نظریة پیچیدگی اجزایی که دارای برهم کنشهای بحرانی هستند خود را به گونهای سازمان دهی میکنند که به سوی ساختارهای تکاملی پیش روند و سلسله مراتبی از خصوصیات سیستمهای غالب را ایجاد کنند. در این نظریه سیستمها را باید به صورت یک کل نگریست و برخلاف دیدگاههای سنتی، از تجزیه و ساده سازی آنها پرهیز کرد. به دلیل وجود عوامل غیر خطی در سیستمهای به شدت وابسته به هم، دیدگاههای سنتی قادر به تجزیه و تحلیل نیستند. در اینجا علتها و معلولها قابل تفکیک از هم نیستند و مجموع اجزا برابر با کل نخواهد شد. رویکرد مورد استفاده در نظریة پیچیدگی بر مبنای تکنیکهای جدید ریاضی قرار دارد که سر منشأ آنها را باید در شاخه های مختلف چون فیزیک، زیست شناسی، هوش مصنوعی، سیاست و ارتباطات راه دور جستجو کرد. سادهترین شکل پیچیدگی که معمولاً توسط ریاضی دانان و دانشمندان مورد مطالعه قرار می گیرد، در ارتباط با سیستمهای ثابت است. در اینجا فرض می کنیم که ساختار مورد نظر در طول زمان تغییر نمی کند. به بیان دیگر، به اصطلاح دانشمندان سیستم، با یک تصویر ثابت از سیستم سرو کار داریم. به عنوان مثال، می توان به یک ریز تراشة کامپیوتر نگاه کرد و آن را پیچیده یافت. میتوان آن را با یک مدار الکترونیک مرتبط دانست و برای تعیین پیچیدگی نسبی آن، آن را با سیستمهای جانشین مقایسه کرد (مثلاً از نظر تعداد ترانزیستورها). میتوان همین کار را با اشکال زندة حیات نیز انجام داد و آنها را بر حسب تعداد سلولها، تعداد ژنها و غیره اندازه گیری کرد. تمامی این جنبه های کمی، فاقد مهمترین مسئلة تفکر در پیچیدگی هستند و آن این است که آیا واقعاًٌ پیچیدگی به تعداد اجزا بستگی دارد و چرا پیچیدگی سیستمی مثلاً با 100 جزء متفاوت با سیستم دیگر با همین تعداد اجزاست.
برای نگرشی دقیقتر به این سئوال، نیازمندیم به دنبال الگوها و آمارهای کمیتها باشیم. روشن است که پیچیدگی ترتیبی از 50 توپ سفید و 50 توپ سیاه، از پیچیدگی 5 توپ سیاه، 17 توپ سفید، 3 توپ سیاه، 33 توپ سفید و 42 توپ سیاه کمتر است. با این حال معنای چنین ترتیبی نامشخص است. آیا ترتیب تصادفی است یا معنادار؟ هنگامی که چنین تحلیلهایی به سه بعد تعمیم داده میشوند و بیش از یک مشخصه برای هر جز تعریف میشود (اندازه، چگالی، شکل) پیچیدگیهای احتمالی به نحوه غیر قابل تصوری افزایش می یابند و توانایی ریاضیات موسوم را به چالش فرا میخوانند. در اینجا صرفاً یک سطح مورد نظر قرار داشت ولی در طبیعت سطوح مختلفی از ساختار در تمام سیستمها وجود دارند و این سطوح باعث افزایش پیچیدگی خواهند شد (پیچیدگی یک مولکول، به علاوة سلول، به علاوة ارگانیسم، به علاوة اکوسیستم، به علاوة سیارة زمین و ...). این پدیده باعث میشود تا ریاضیات پیچیدگی ایستا نیز دشوار باشد.
-
2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
05-28-2010, 08:21 AM
#158
دهکده هاتاکه
پاسخ : دانستنیهای walter
پیچیدگی پویا (نوع دوم). با افزایش بعد چهارم، یعنی زمان، موقعیت بسیار بغرنجتر خواهد شد. از زاویة دید مثبت، شاید تشخیص الگوها با تغییراتشان در زمان ساده تر از حالت سکون آنها باشد (فصول، ضربان). اما از سوی دیگر ممکن است با اجازه دادن به اجزا برای تغییر با زمان، الگوهای حالت سکونی را که قبلاً شناسایی کرده بودیم و طبقه بندیهای انجام گرفته بر پایة آنها از دست بروند (برگها سبز هستند، به جز در پاییز که زرد میشوند و در زمستان که اصلاً وجود ندارند!).
تشخیص عملکرد، یکی از راههای اصلی تحلیل علمی است. پرسش «سیستم چه کاری انجام میدهد؟» و به دنبال آن «چگونه این کار را انجام میدهد؟» هر دو دارای مفهوم حرکت در زمان هستند. با توجه به ضعف ما در بررسی تجربیات تکرارپذیر، مهم خواهد بود که تشخیص دهیم آیا پدیدة مورد مطالعه ایستاست یا آنکه دارای تغییرات دورهای است. علم همواره با آزمایش و تأیید آزمایشها سروکار دارد و پیشنیاز این امر، داشتن نمونههای متعدد است. روابط ریاضی مورد استفاده به گونهای هستند که برای دادههای یکسان، همواره پاسخهای یکسانی را ارائه می کنند و این یک نکتة اساسی در نظریة پیچیدگی است. ما در بسیاری از اوقات ناچار میشویم تا به طور مصنوعی پیچیدگی پدیدة مورد بررسی را کاهش دهیم تا در چارچوب محدودیت فوق قرار گیریم. یک فرد دارای وجوه گوناگونی است ولی، او را با آن دسته از مشخصههایش تعریف می کنیم که در طول زمان بدون تغییر باقی میمانند (و یا قابل پیش بینی هستند) نظیر نام، رنگ پوست، ملّیت یا سن، شغل، قد و مانند آنها. نظریة پیچیدگی نیازمند آن است که سیستم را به صورت یک کل مورد بررسی قرار و از آن تعریفی به دست دهیم که تمامی جنبههای آن را پوشش دهد و در این نقطه است که روشهای سنتی و ریاضی پاسخگو نخواهند بود.
پیچیدگی تکاملی (نوع سوم). یکی از پدیدههای مهم در اطراف ما پدیدههای ارگانیک هستند. بهترین مثالهای مربوط به این پدیدهها، مربوط به نظریة نوین داروین در انتخاب طبیعی است که طی آن سیستمها در طول زمان تکامل پیدا میکنند و سیستمهای دیگری ابداع میشوند (مثلاً یک موجود دریایی تبدیل به یک موجود خشکی میشود). این شکل از تغییر که ظاهراً منتهایی نیز برای آن قابل تصور نیست، بسیار بغرنجتر از آن است که پیش از این انگاشته میشد. میتوان همین مفهوم تغییرات غیردورهای را با مواردی چون سیستمهای ایمنی بدن، آموزش، هنر و کهکشانها نیز توسعه داد. طبقه بندی پیچیدگی، عملاً به معنای برداشتن قدم دیگری، به سوی تاریکی خواهد بود چرا که اگر امکان شمارش مصداقهای آن وجود نداشته باشد چگونه میتوان نام علم را بر آن نهاد؟
پاسخ این سئوال به مبحث الگو باز میگردد. در هر سیستم پیچیده، ترکیبات بسیار زیادی از اجزا میتوانند وجود داشته باشند و در حقیقت میتوان مشاهده کرد که بسیاری از این ترکیبات پیش از این هرگز در طول حیات جهان وقوع پیدا نکردهاند. با بررسی تعداد زیادی از سیستمهای متفاوت، میتوان شباهتها (الگوها) را در آنها تشخیص داد و طبقه بندی هایی را برای تعریف آنها ایجاد کرد. این تکنیکها، که می توان آنها را آماری دانست، بسیار مناسب اند و راهنماییهایی کلی ارائه میکنند، ولی فاقد یک نیازمندی اساسی در کار علمی هستند و آن قابلیت پیشبینی است. در به کارگیری علم (فناوری) ما نیازمند آن هستیم که سیستم را به گونهای طراحی و ایجاد کنیم که وظایف خاصی را به انجام برساند واین یعنی خواستهای که به نظر نمیآید از دیدگاه تکاملی قابل بررسی و تعمیم باشد.
پیچیدگی خود سازمان دهی (نوع چهارم). آخرین شکل سیستم پیچیده، شکلی است که مهمترین و جدیدترین نوع در نظریة پیچیدگی محسوب میشود. در اینجا محدودیتهای داخلی سیستمهای بسته (نظیر ماشینها) با تکامل خلاقانة سیستمهای باز (نظیر مردم) با همدیگر تلفیق میشوند. در این دیدگاه سیستم با محیط خود تکامل می یابد به گونهای که پس از مدتی، دیگر سیستم در طبقه بندی قبلی خود نمیگنجد. در اینجا میبایستی عملکردها و وظایف سیستم به گونهای تعریف شوند که چگونگی ارتباط آنها با جهان وسیع خارج از سیستم مشخص شود. از انواع قبلی سیستمهای گسسته و سیستمهای خود نگهدارنده، به نظر میآید که به مفهومی از پیچیدگی رسیدهایم که نمیتوان آن را از دیگاه کیفی یک سیستم جدا دانست.
عملاً سیستمهای خود تکاملی نظیر بومشناسی و زبان سعی دارند عملکردهای خود را کاملاً با تطابق با محیط شکل دهند و عملاً از این دیدگاه میتوان روش شناسیای را تدوین کرد که طی آن فرایند طراحی از درون سیستم به برون آن سوق داده شود. ما میتوانیم به جای طراحی خود سیستم، محیط آ ن را طراحی کنیم (محدودیتها) واجازه دهیم تا سیستم خود به گونهای تکامل یابد تا پاسخ صحیح را بیابد، نه آنکه پاسخی از طرف ما به سیستم تحمیل شود. این دیدگاه در فناوری ارگانیک، دیدگاهی جدید و نتایج آن در حال حاضر در مهندسی ژنتیک و طراحی مدارها در حال بررسی است.
از دیدگاه نظریة پیچیدگی، بسیار مایل هستیم پیشبینی کنیم کدام حل غالب از بین شقها و محدودیتهای گوناگون رخ خواهد داد.
مقدمات کمی سازی پیچیدگی
اگر اعتقاد داشته باشیم که روشهای سنتی کمی سازی در قالب پارامترهای ایستا و یا فرمولها، برای سیستمهای پیچیده غیر کافی هستند، پس چه جانشین دیگری را میتوان برگزید؟ مخصوصاً با مقادیر ثابت و متغیرهایی که در طول عمر سیستم وقوع خواهند یافت چه باید کرد؟ اصولاً نیازمند آن هستیم که اجازه دهیم تمام پارامترها در سیستم متغیر باشند (در مقیاسهای متفاوت زمانی عمل کنند) و نیز اجازه دهیم تا تعداد پارامترها به صورتی پویا افزایش یا کاهش یابند (شبیه سازی تولد و مرگ). این پدیده نوعی تخطی از سنتها در علوم به شمار میرود و نیازمند چیزی است که کوهن نام آن را انقلاب علمی گذاشته است.
با توجه به مسائل گوناگونی که در نظریة پیچیدگی با آنها مواجه خواهیم بود، حال میتوان به مجموعة کارهایی که در خصوص کمی کردن این نظریه در حال انجام هستند اشاره کرد. این کارها براساس 50 سال تحقیقات روی نظریة عمومی سیستمها یا سیبرنتیک، در زبان، دینامیک و بوم شناسی، ژنتیک مدرن، علوم تلفیقی و هوش مصنوعی قرار دارند. موفقیتها و شکستهای این 50 سال به ما کمک خواهند کرد تا بتوانیم با ایجاد فرضیات صحیحتر و بهره ورتر راه درست را بیابیم.
-
2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
05-28-2010, 08:28 AM
#159
دهکده هاتاکه
پاسخ : دانستنیهای walter
نابغه ها در چه خصلتي مشترك اند؟
نابغه ها در چه خصلتي مشترك اند؟ البته همه آنها با خلاقيت بسيار به دستاوردهاي عظيمي دست يافته اند، ليكن از نظر ساير خصوصيتها تفاوتهاي چشمگيري ميان آنان ديده ميشود. اسحاق نيوتون، غالباً پرخاشگر و بد خلق بود، در حالي كه چارلز داروين مردي مهربان و با محبت بود كه كمتر كسي از او مي رنجيد. آلبرت اينشتين معمولاً خوش برخورد و هميشه مايل به بحث درباره كارهاي خود بود و دوستانش او را در زمينه نوازندگي ويلن فرد قابلي مي دانستند و تحسين ميكردند، اما مايكل فاراده در لاك خودش بود و علاقهاي به گفت و گو درباره كارهاي علمي خود نداشت، مگر آن كه در آن زمينه به نتيجه قطعي رسيده باشد.
پيشينه خانوادگي نوابغ نيز با يكديگر تفاوت دارد. خانواده چارلز داروين بسيار ثروتمند بودند، ولي خانواده مايكل فاراده تنگدست به شمار مي آمدند به طوري كه وي به علت فقر در سن سيزده سالگي مجبور به ترك تحصيل شد. وي در مغازه صحافي به شاگردي پرداخت و خوشبختانه استاد وي اجازه داد تا به مطالعه كتابهايي كه صحافي ميكند بپردازد. موتزارت جوان در كودكي نيز نظير پدرش به آموزش موسيقي مشغول شد و پدرش موسيقيدان و معلم موسيقي بود كه در مورد فرزندش نقشه هاي جاه طلبانه اي در سر داشت. چنان كه ديديم جان استوارتميل متفكر جامعه شناس و سياستمدار قرن نوزدهم نيز زير نظر پدرش جيمز ميل آموزش مي ديد كه وي نيز به نوبه خود مردي فاضل اديب به شمار ميآمد و دلش مي خواست كه فرزندش دنباله رو كارهاي او باشد.
تعداد اندكي از نوابغ هم خود مربي خويشتن بوده اند و كمتر از ديگران كمك گرفته اند. يكي از اين افراد، جورج استفنسون بود كه به عنوان مهندس بزرگ راه آهن مشهور است. استفنسون در استفاده از لكوموتيو بخار براي راه آهن نقش بزرگي بازي كرد و باعث شد كه در حمل و نقل مسافر و كالا، انقلاب عظيمي پديد آيد. چنان كه ميدانيم او هرگز به مدرسه نرفت و تازه بعد از آن كه به سن هيجده سالگي رسيد و به عنوان كارگر معدن استخدام شد، توانست معلم خصوصي بگيرد و به سوادآموزي بپردازد.
شباهتهاي نابغه ها
اما نوابغ از جهاتي هم به يكديگر شباهت دارند. البته بعضي از اين شباهت ها ظاهري و سطحي است. مثلاً اغلب آنها كارهاي مختص خود را ظاهراً راحت و حتي بدون تلاش انجام ميدهند. اما اين راحتي ظاهري، ناشي از تلاشهاي عظيمي است كه در گذشته انجام داده اند. معروف بود كه موتزارت، شاهكارهاي موسيقي خود را با سرعت بسيار پديد ميآورد، اما سرعت عمل او حاصل آموزش و تمرين مداومي بود كه طي سالهاي بسيار به انجام رسانده بود. افراد هم عصر او گفته اند كه وي در هنگام انجام كار، بسيار متمركز بود. او قادر بود در هنگام انجام هر كاري حواس خود را كاملاً جمع كند.
يكي از شباهتهاي اساسي افراد نابغه، سخت كوشي آنهاست. تقريباً همه آنها تصميم نيرومند دارند و به فعاليتهاي خود پايبند و متعهد هستند. اين افراد، به كاري كه ميخواهند بكنند، ايمان فراوان دارند. شك و عدم اطمينان، باعث عقب افتادن كار مي شود، چنان كه در مورد جيمز وات، مخترع ماشين بخار كه بهبود عظيمي در كارآيي ماشينهاي اوليه پديد آورد، چنين شد. در ضمن همه نوابغ داراي احساس رهبري نيرومندي هستند.
در حقيقت سختكوشي خصلتي است كه در ميان همه نابغه هاي جهان مشترك است. وقتي از دابليو ترنر نقاش بزرگ انگليسي رمز موفقيت او را پرسيدند، صريحاً گفت «تنها راز اين كار، تلاش فراوان است .» اسحاق نيوتون در برابر اين سوال كه چگونه قانون جاذبه عمومي را كشف كرده است جواب داد كه مدام به اين موضوع فكر مي كرده است. چارلز داروين موفقيت خود را تا حدودي ناشي از اين مي دانست كه سالها درباره يك مساله غير قابل توضيح فكر كرده است. عوامل ديگري كه در موفقيت وي دخالت داشته اند، عبارت اند از پشتكار و تصميم. البته داروين همه اين عوامل را با قدرت مشاهده دقيق و مداوم همراه كرده بود. همچنين اينشتين عقيده داشت كه كنجكاوي غير عادي، قدرت تصميم و سخت كوشي، علل اصلي موفقيت وي را تشكيل مي داده است. او نيز قادر بود قدرت تمركز خود را براي حل مساله معيني براي مدت طولاني حفظ كند.
وقتي نابغه ها به كار معيني مشغول باشند، از بقيه امور، غافل ميشوند. موتزارت در هنگام نوشتن موسيقي كوچكترين توجهي به جهان پيرامون خود نداشت. نيوتون ميگفت كه وقتي به مساله معيني فكر ميكند همه چيز را فراموش ميكند. در چنين مواردي اوقات غذا خوردن از ياد ميرفت و عذر هر مهماني را ممكن بود بخواهند. تمام حواس نيوتون جمع مسالهاي مي شد كه درگير آن بود. اينشتين هم به جزئيات روابط اجتماعي بي اعتنا ميشد. گاهي اوقات فراموش ميكرد كه صبحها جورابش را بپوشد و غالباً ميگفت كه آموختن مهارت رانندگي براي وي بسيار دشوار است.
اغلب نوابغ با كمال ميل اعتراف ميكنند كه بيش از حد كنجكاو، و بسيار مصمم و پر تلاش هستند و در عين حال، بعضي از آنها با اصرار، مدعي هستند كه هوشمندتر از مابقي مردم نيستند. جان استوارت ميل كه بدون ترديد يكي از عميقترين متفكران قرون و اعصار است، يقين داشت كه زيركي ذاتي او از حد افراد متوسط بيشتر نيست. داروين هم كاملاً اعتقاد داشت كه به هيچ وجه سرعت انتقال و يا هوشمندي خاصي ندارد. اينشتين تأكيد ميكرد كه موفقيتهاي او نه به علت هوش فراوان بلكه به علت كنجكاوي غير عادي او بوده است.
البته اين كه نابغه ها مدعي هستند هوش ذاتي غير عادي ندارند لزوماً به اين معني نيست كه در واقع چنين باشد، ولي البته خوب است كه به نظر آنها توجه كنيم. مردم غالباً تصور ميكنند كه نوابغ كارهايي را در كمال سهولت انجام مي دهند كه براي ديگران دشوار است، ليكن خود نوابغ كارهايي را كه انجام مي دهند، آسان نميدانند.
يكي از خصوصياتي كه نوابغ را از بقيه مردم متمايز ميكند اين است كه اين افراد، دست از تلاش نمي كشند، هر چند كه ادامه فعاليت مستلزم كار فكري طاقت فرسايي باشد. يكي از معاصران نيوتون درباره وي ميگويد كه او به قدري در مطالعات خود غرق ميشد كه اگر بعضي از آزمايش ها و تجارب عملي، تنوعي در زندگي او ايجاد نمي كرد، مطالعات محض او را از پا در مي آورد. سرسختي او در مقابله با مشكلات، فوق العاده بود. زماني كه نيوتون به مطالعه هندسه دكارتي پرداخت گاهي در درك مطلب مواجه با اشكال ميشد. جان كانديوت عكس العمل وي را در چنين مواردي اين گونه بيان ميكند:
«… نزد خود شروع به مطالعه و آموختن مطلب كرد. دو سه صفحه كه خواند، متوجه شد كه ديگر چيزي نميفهمد. آنگاه از اول شروع كرد و سه چهار صفحه پيش رفت تا اين كه دوباره در درك مطلب مواجه با مشكل شد. بار ديگر كتاب را از اول آغاز كرد و به همين ترتيب پيش رفت تا اين كه كاملاً بر آن بخش از رياضيات تسلط يافت.»
به عبارت ديگر نيوتون اهل پشتكار بود. بخش دشوار را بارها و بارها ميخواند تا سرانجام بر آن مسلط شود. و اين كار را نزد خود و بدون كمترين كمك و راهنمايي ديگران انجام ميداد.
-
2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
05-28-2010, 08:31 AM
#160
دهکده هاتاکه
پاسخ : دانستنیهای walter
طلا
اطلاعات اولیه
طلا ، عنصر شیمیایی است که در جدول تناوبی با نشان Au ( لاتین aurum ) و عدد اتمی 79 وجود دارد. طلا فلزی است نرم ، براق ، زرد رنگ ، چکشخوار ، قابل انعطاف ( سه ظرفینتی و یک ظرفیتی ) و فلز واسطه که با بیشتر عناصر شیمیایی واکنش ندارد و تنها بوسیله کلر و تیزاب سلطانی ( آمیزه ای از اسید نیتریک و اسید هیدروکلریک ) مورد حمله قرار میگیرد.
این فلز عمدتا" به شکل آزاد و بصورت تکههایی در سنگها و رسوبهای آبرفتی وجود دارد و یکی از فلزات ضرب سکه میباشد. طلا در بسیاری از کشورها بعنوان معیار ارزش پول بکار میرود. همچنین در جواهرات ، دندانپزشکی و الکترونیک مورد استفاده قرار میگیرد.
تاریخچه
طلا ( از واژه سانسکریت Jval ؛ آنگلوساکسون gold ؛ لاتین aurum که همگی به معن طلا هستند ) را از دوران باستان شناخته و به ارزش بالای آن پی بردند. هیروگلیف مصری از 2600 قبل از میلاد این فلز را توصیف کرده و در کتاب عهد عتیق بارها به طلا اشاره شده است. زمان زیادی است که طلا یکی از گرانقیمتترین فلزات به حساب آمده و قیمت آن در تاریخ ، معیار بسیاری از پولهای رایج میباشد ( تحت عنوان پایه طلا شناخته میشود ).
از طلا بعنوان نمادی برای پاکی ، ارزش ، سلطنت و مخصوصا" نقشهایی که ترکیبی از این ویژگیها است استفاده میشود. نخستین هدف کیمیاگران ، تولید طلا از سایر مواد مانند سرب بود، اگرچه کیمیاگران هرگز موفق به این کار نشدند. گیمیاگران نشانه طلا را دایره و نقطهای در وسط میدانند و همچنین نشان ستاره شناسی هم هست.
در بسیاری از مسابقات به نفر اول مدال طلا ، به نفر دوم نقره و به نفر سوم برنز جایزه میدهند. بیشترین مقدار طلا در جهان در بانک مرکزی دولت فدرال آمریکا وجود دارد. در طی قرن نوزدهم هر جا ذخایر بزرگ طلا کشف میشد، هجوم طلا رخ میداد. از جمله هجوم طلای کالیفرنیا ، کلرادو ، اتاگو ، استرالیا ، Black Hills و کلوندایک.
پیدایش
طلا بخاطر سکون شیمیایی نسبی که دارد، بیشتر بصورت فلز محلی و ندرتا" به شکل تکههای بزرگ یافت میشود، اما معمولا" بصورت ذرات بسیار ریزی در برخی مواد معدنی ، رگههای کوارتز ، سنگ لوح ، صخره های دگردیسی و رسوبات آبرفتی که از این منابع سرچشمه گرفتهاند، دیده میشود. طلا بطور گسترده ای پراکنده شده و بیشترهمراه کوارتز یا پیریت است و در کانیهای پتزیت ، کالاوریت و سیلوانیت با تلوریم ترکیب شده است.
این عنصر با روشهای بهره برداری از رسوبات دارای طلا از رسوبات جدا میشود. آفریقای جنوبی منبع تقریبا" 2,3 ذخائر طلای جهان است ( منابع موجود در داکوتای جنوبی و نوادا دو سوم طلای مصرفی آمریکا را تامین میکنند ). طلا را با استفاده از سیانور ، آمالگام و گداختن از کانیها خارج میکنند.
پالایش این فلز اغلب بوسیله الکترولیز تحقق مییابد. این فلز در آب دریا و بر حسب مکان نمونه برداری بین 0،1 تا 2 میلیگرم در تن یافت میشوند، لذا تا سال 1383 هیچ روش مفیدی برای بازیافت طلا از آب دریا ابداع نشده است. اگرچه طلا در صنعت و هنر بسیار مهم است، این عنصر وضعیت منحصر به فردی نسبت به تمامی کالاها دارد و آن ، حفظ ارزش خود در دراز مدت میباشد.
برآورد شده ست که با کل طلای پالایش شده جهان میتوان یک مکعب یکپارچه هر ضلع 20 متر (60 فوت) درست کرد.
خصوصیات قابل توجه
طلا عنصر فلزی است که کلا" به رنگ زرد دیده میشود، اما اگر بهدقـت جدا شود، میتواند سیاه ، قرمز سیر یا ارغوانی باشد. شاید بتوان گفت این فلز ، زیباترین عنصر و چکشخوارترین و قابل انعطافترین فلز شناخته شده است. در واقع یک اونس طلا را میتوان با چکش کاری به یک ورقه 300 فوت مربع تبدیل نمود. طلا که فلزی نرم میباشد، برای استحکام بیشتر اغلب با فلزات دیگر آلیاژ میشود.
طلا یک رسانای خوب حرارتی و الکتریکی است که تحت تاثیر هوا و سایر معرفها قرار نمیگیرد. این فلز تا حد زیادی در برابر حرارت ، رطوبت و بیشتر عوامل فرساینده مقاوم است و بنابراین استفاده از آن در سکه و جواهرات بسیار مناسب است. رنگ طلای جامد و محلولهای کلوئیدی تیره رنگی که ( اغلب ارغوانی ) میتوان از آن تهیه کرد، به این علت است که فرکانس پلاسمون این عنصر در دامنه مرئی وجود دارد که موجب انعکاس نورهای زرد و قرمز و جذب نور آبی میشود.
طلای بومی معمولا"دارای 8 تا 10 درصد نقره میباشد، اما اغلب این مقدار بیشتر است. هرچه مقدار نقره بیشتر شود، رنگ طلا سفیدتر و جرم مخصوص آن کمتر میشود. آلیاژ آن با مس به رنگ قرمز ، با آهن به رنگ سبز و با آلومینیوم به رنگ ارغوانی میباشد. جواهراتی که در شرق آمریکا با ترکیباتی از طلای رنگین به توریستها فروخته میشود، به نام طلای Black Hills داد و ستد میشود.
حالات اکسیداسیون معمولی طلا شامل 1+و3+ است.
کاربردها
طلای خالص برای استفادههای عادی بسیار نرم هستند، لذا برای استحکام آن ، با نقره و مس آلیاژ میسازند.
در بسیاری از کشورها از طلا و بسیاری از آلیاژهای آن در جواهرات و ضرب سکه و نیز بعنوان شاخصی برای مبادلات پولی استفاده میشود.
بهعلت هدایت الکتریکی خوب و مقاومت آن در برابر فرسایش و سایر ویژگیهای فیزیکی و شیمیایی این عنصر، از اواخر قرن بیستم طلا بعنوان فلز صنعتی مهمی به حساب آمده است.
-
2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
05-28-2010, 08:33 AM
#161
دهکده هاتاکه
پاسخ : دانستنیهای walter
طلا عملکرد مهمی در رایانه ، تجهیزات ارتباطی ، موتور هواپیمای جت و فضاپیماها و بسیاری محصولات دیگر دارد.
هدایت الکتریکی خوب طلا و مقاومت آن در برابر اکسیداسیون موجب کاربرد وسیع آن برای آبکاری سطح اتصال دهندههای الکتریکی شده است تا اتصالی خوب با مقاومت کم تضمین شود.
طلا همانند نقره میتواند با جیوه ، ملغمه محکمی را تشکیل دهد که گاهی از آن برای پر کردن دندان استفاده میشود.
اخیرا" طلای کلوئیدی ( ذرات یک بیلیونیم طلا ) که محلولی کاملا رنگی میباشد، برای مصارف بیولوژیکی و پزشکی در آزمایشگاههای زیادی مورد بررسی قرار گرفته است. همچنین برای رنگ طلائی روی سرامیکها قبل از پختن در کوره استفاده میشود.
از اسید Chlorauric در عکاسی برای پررنگ کردن تصویر نقرهای استفاده میشود.
Disodium aurothiomalate برای درمان روماتیسم مفصلی بکار میرود؛ (درون عضله وارد میشود).
از ایزوتوپ Au-198 ( با نیمه عمر 2,7 روز ) برای درمان برخی سرطانها و بیماریهای دیگر استفاده میشود.
طلا بعنوان یک ماده بیولوژیکی که امکان پوشش بوجود میآورد، کاربرد دارد و باید آنرا بوسیله میکروسکوپ الکترونی ( scanning electron microscope ) مشاهده نمود.
طلا اغلب نماد بهترین و والاترین دستاوردها میباشد. یک مدال طلا مانند روبان آبی ، بهترین پاداش در بازیهای المپیک و بسیاری از رقابتهای دیگر است.
چون طلا منعکس کننده خوبی برای هر دو نور مادون قرمز و نور ساکن است، بعنوان لایه محافظ سطح بسیاری از ماهوارهها مورد استفاده قرار میگیرد.
ارزش
طلا مانند فلزات پُر ارزش دیگر با سیستم توزین تروی سنجیده میشود و در صورت آلیاژ با سایر فلزات از اصطلاح carat برای مشخص کردن مقدار طلای موجود با عیار 24 ( که طلای خالص است ) استفاده میشود. ( در ایران بیشتر از مثقال برای معاملات بازار طلا استفاده میشود و برای آلیاژهای طلا از میزان عیار اسفاده میشود که عیار 24 طلای خالص میباشد).
در طول تاریخ از طلا برای پشتیبانی پول و در سیستمی تحت عنوان پایه طلا استفاده میشد که در این سیستم ، یک واحد از پول رایج معادل مقدار معینی طلا بود. مدت زیادی ارزش طلا توسط آمریکا برای هر اونس تروی 20,62 دلار تعیین شد، اما در سال 1934 ارزش طلا 35،00 دلار برای هر اونس تروی تثبیت شد.
به سبب بحران طلا در 17 مارس 1968 طرح نرخگذاری دوگانه ایجاد شد که طبق آن برای تثبیت ارزش بینالمللی ، طلا همچنان به قیمت سابق 35،00 دلار در هر اونس تروی باقی ماند، اما قیمت آن در بازار خصوصی اجازه نوسان یافت؛ این سیستم نرخگذاری دوگانه در سال 1975 هنگامیکه نرخ طلا اجازه نوسان یافت، متوقف شد. از سال 1968 نرخ طلا در بازار آزاد نوسان شدیدی یافت، بطوریکه در ژانویه 1980 به 620 دلار در هر اونس تروی رسید، اما تا ژانویه 1990 قیمت آن به 410 دلار در هر اونس تروی کاهش یافت.
گاهی اوقات ، مالکیت طلا به خاطر نقشی که بعنوان پشتوانه پول دارد، محدود و یا ممنوع میشود. در آمریکا مالکیت خصوصی طلا جز بصورت جواهر و سکه بین سالهای 1933 و 1975 ممنوع شده بود. چون طلا مدت زمان بسیار طولانی ارزش خود را حفظ کرده است، بعنوان یک سرمایهگذاری مشهود اغلب بهصورت بخشی از یک سهام نگهداری میشود.
چون طلا ارزش خود را حتی هنگامیکه پول بیپشتوانه بیارزش میشود حفظ میکند، بنابراین مخصوصا" در زمان ناتوانی یا تورم دید مورد نیاز است.
قراردادهای آینده برمبنای داد و ستد جاری طلا در COMEX ( محل خرید و فروش کالا ) است که شعبه ای از بازار بورس نیویورک ( New York Mercantile Exchange ) میباشد و پیشبینی قیمت طلا و سایر کالاها در آینده در این مکان انجام میگیرد.
-
2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
05-28-2010, 08:35 AM
#162
دهکده هاتاکه
پاسخ : دانستنیهای walter
ترکیبات
کلرید دارای طلا (AuCl3) و اسید کلروئیک ( HAuCl4 ) رایجترین ترکیبات طلا هستند. اگرچه طلا فلز بیاثر است، اما قادر است ترکیبات فراوانی بسازد.
در تیزاب سلطانی حل شده تولید یون -AuCl4 منفی می کند.
هالیدهای طلا ( F , Cl , Br , I )
کالکوژنیدهای طلا ( O , S , Se , Te )
ترکیبات خوشهای طلا
ایزوتوپها
تنها یک ایزوتوپ پایدار و 18 رادیوایزوتوپ که فراوانترین آنها Au-195 با نیمه عمر 186 روز است، برای طلا وجود دارد.
هشدارها
بدن انسان این فلز را جذب نمیکند و طبیعتا" ترکیبات طلا خیلی سمی نیستند. با این همه درمورد50% بیماران ورم مفاصل که با داروهای حاوی طلا درمان شدهاند، آسیب کبد و کلیه گزارش شده است.
آینده طلا
لا بهعنوان مهمترین و استراتژیكترین فلز گرانبها، پشتوانه مالی كشورها و یكی از مهمترین پساندازهای بشر در مواقع خطر و بحران با قدمتی بیش از سه هزار سال یكی از مهمترین نقشها را در تحلیلهای مالی و بنیادین بازی میكند.
طلا بهعنوان پیشاهنگ ریزش و خیزش در میان كالاها یكی از مهمترین دماسنجهای تورم اقتصادی شناخته میشود. كوتاه سخن آنكه هرگونه تحلیل كلی در مورد وضعیت اقتصادی بدون تحلیل آتیه قیمت طلا تحلیلی ناقص است.
یكی از ارزشهای معمول برای پیش بینی قیمت طلا وضعیت اقتصادی در ایالات متحده بررسی چرخههای اقتصادی است. دولتمردان با بررسی این چرخهها سعی در نگهداری اقتصادی در وضعی موزون و در عین حال مواظبت از حقوق مردم دارند. پارامترهای این چرخه اقتصادی به ترتیب عبارتند از: دلار آمریكا، شاخص كالاها، اوراق خزانهداری ایالات متحده و بازار سهام. اینك به بررسی هركدام از آنها میپردازیم.
● وضعیت دلار آمریكا:
وضعیت دلار آمریكا از لحاظ روند ارزشی بسیار مهم میباشد. فرض كنیم كه در حال حاضر قیمت سهام در كف بوده و خبری از تورم نیست. در این شرایط كه بهترین شرایط برای پویندگی و رشد اقتصادی است، تقاضا برای خرید سهام در ایالات متحده بالا رفته و باعث میشود سرمایهگذاران در كشورهای خارجی به امید افزایش قیمت سهام در ایالات متحده پول رایج ملی خود را فروخته و دلار بخرند. بدین ترتیب تقاضا برای دلار بالا رفته و دلار گران میشود.
اما چنانچه این وضعیت توسط دولتمردان آمریكا كنترل نشود باعث رشد اقتصادی افسار گسیخته شده و باعث بهوجود آمدن تورم میشود. در نتیجه فدرال رزرو آمریكا با افزایش نرخ بهره به دو هدف میرسد؛ اول با بالا بودن نرخ بهره شرایط برای گیرنده تسهیلات سختتر شده و به آسانی اقدام به گرفتن تسهیلات نمینماید. این مسئله خود جلوی رشد اقتصادی بسیار سریع را میگیرد. دوم آنكه بهدلیل روند افزایشی نرخ بهره خود دلار تبدیل به ارزی جذاب شده و تقاضا برای آن زیاد میشود.
بعد از مدتی بهدلیل رشد دلار در اثر افزایش نرخ بهره بانكی دیگر فدرال رزرو آمریكا دلیلی جهت افزایش نرخ بهره بانكی نمیبیند و این مسئله باعث كاهش جذابیت دلار و ریزش قیمت دلار میشود. ریزش قیمت دلار یعنی بیارزش شدن پول و به معنای بهتر یعنی افزایش تورم.
● CRB INDEX :
شاخص CRB كه مربوط به Commodity Research Beaurea میباشد میانگین هندسی ۲۱ قلم كالای اساسی مورد استفاده در ایالات متحده میباشد.
▪ مهمترین كالاها در این سبد عبارتند از: طلا، نقره و نفت.
زمانی كه این شاخص از روند نزولی یا خنثی خود خارج شده و روند صعودی در پیش میگیرد ، زنگ خطری برای اقتصاد بوده و باعث میشود كه دولتمردان جهت جلوگیری از افزایش تورم چارهای بیندیشند. نكته فوقالعاده مهم در این میان این است كه در میان این سبد طلا خود را بهعنوان پیشاهنگ حركت، چه در افزایش چه در كاهش قیمت معرفی كرده و مابقی كالاها از جمله نفت با تاخیری حدوداً چهار ماهه تغییر قیمت می دهند.
این مسئله باعث میشود كه حساب ویژهای در میان كالاهای اساسی برای طلا باز شود.
بررسی قیمت اوراق خزانهداری ایالات متحده. بعد از افزایش قیمت كالاها كه در اثر تورم بهوجود آمده فدرال رزرو جهت جلوگیری از افزایش تورم و كنترل قیمتها اقدام به افزایش نرخ بهره بانكی می كند. افزایش نرخ بهره مستقیماً به كاهش نرخ اوراق مشاركت انجامیده و این آخرین زنگ خطر ریزش قریبالوقوع در بازار سهام است.
● گام آخر:
بررسی بازار سهام در حالت كلی و مخصوصاً شاخص Dow Jones .
بعد از ریزش اوراق مشاركت نوبت به ریزش در بازار سهام است. یعنی آخرین حلقه در این چرخه اقتصادی.
بعد از ریزش بازار سهام در اثر افزایش نرخ بهره و غیره، حال با یك دلار قوی طرف هستیم كه بهعلت حمایت نرخ بهره در حال افزایش است و یك بازار سهام كه بهدلیل به كف رسیدن قیمتها جای مناسبی جهت سرمایهگذاری را فراهم آورده است. پس مجدداً تقاضا برای دلار افزایش پیدا میكند كه این به نوبه خود اثری ضد تورمی دارد و بدین ترتیب چرخه كامل میشود.
بدین ترتیب میبینیم نقش كالاها و طلا در رأس آنها نقش فوقالعاده مهمی داشته و در غیاب آنها تحلیلهای اقتصادی ناقص هستند.
حال بهتر است نگاهی به نمودارهای چهار پارامتر بالا كه در موردش توضیح دادهایم بیندازیم.
با نگاهی به نمودار دلار در برابر ارزهای دیگر درمییابیم كه ریزش دلار بهعنوان علائم شروع چرخه در سال ۲۰۰۰ آغاز شده است.
اما هنوز اثری از ریزش در بازارهای سهام ایالات متحده دیده نمیشود؛ پس هنوز چرخه به پایان نرسیده است.
آیا چرخه به همین صورت ادامه حركت خواهد داد؟ كلید این معما كه چرخه در كجای حركت خود قرار دارد در نمودار طلا نهفته است. یك تحلیل قوی و دقیق میتواند آینده قیمت طلا بهعنوان پیشاهنگ قیمت كالاها معما را برای ما روشن سازد.
در نمودار طلا ما دو چرخه ثابت ۵/ ۱۰ساله و ۵/ ۵ ساله داریم. یعنی هر ده سال یكبار طلا به كف قیمت تاریخی رسیده و مجدداً شروع به حركت میكند. به همین ترتیب در میانه راه این چرخه ۵/۱۰ ساله هر ۵/۵ سال یكبار نیز به یك كف مقطعی رسیده مجدداً شروع به حركت میكند. به عبارت دیگر چرخه ۵/۱۰ ساله خود متشكل از دو چرخه ۵/۵ ساله است كه هر ۵/۵ سال یك كف مقطعی و هر ۵/۱۰ سال یك كف تاریخی میسازند.
با توجه به اینكه آخرین بار چرخه ۵/۱۰ ساله طلا در سال ۲۰۰۱ یعنی دقیقاً بعد از بهقدرت رسیدن جمهوریخواهان در ایالات متحده به پایان رسیده است پس این چرخه در حدود سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲ به پایان خواهد رسید.
-
2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
05-28-2010, 08:37 AM
#163
دهکده هاتاکه
پاسخ : دانستنیهای walter
یعنی حركت تا حدود سال ۲۰۰۸ كه چرخه انتهای فشار خود را برای حركت رو به بالا به پایان برساند به سمت بالا خواهد بود. چنانچه وضعیت زیر چرخههای این چرخه را نیز بررسی كنیم بازگوكننده گواههای جدیدی است.
با توجه به اینكه چرخه كوچكتر ۵/۵ سال در سال ۲۰۰۱ شروع شده پس باید در حدود سال ۲۰۰۶ به پایان برسد. ریزشهای اخیر قیمت در ۶ ماه گذشته بهعلت به اتمام رسیدن چرخه ۵/۵ ساله بود و از این به بعد حركت طلا رو به سمت بالا خواهد بود.
آینده صعودی طلا در نتیجه شاخص CRB مبین این قضیه است كه این چرخه هنوز به مراحل پایانی خود نزدیك نشده و آخرین حلقه این سناریو كه با ریزش شدید در بازار سهام ایالات متحده همراه است ظرف ۲ تا ۳ سال آینده بهوقوع خواهد پیوست. در واقع ریزشی شدید در انتظار بازار سهام ایالات متحده بوده و بعد از پایان ریزش و اتمام چرخه قیمت طلا و كالاها نیز رو به كاهش خواهند نهاد.
در آخرین بررسی در نمودار طلا كه بهوسیله چارت نقطه و رقم انجام شده است میخواهیم یك پیشبینی از اوج قیمت طلا داشته باشیم. با توجه به طول ستون شكننده تراكم و به كف رسیدن قیمت طلا در چند ماه اخیر با یك ریزش كوچك این نمودار رقم بالای ۱۰۰۰ دلار را بهعنوان پیشبینی قیمت طلا ظرف ۲ تا ۳ سال آینده به ما میدهد.
● یك نكته مهم
تفاوت بین ذهنیت بازار قبل از وقوع خبر و بعد از اعلام خبر میتواند گمراه كننده باشد. با توجه به نظرسنجیها قبل از انتخابات اخیر در ایالات متحده پیروزی دموكراتها تخمین زده میشد. در واقع اثر پیروزی دموكراتها بر قیمت كالاهایی مثل نفت و طلا قبل از انتخابات انجام شده است. زمانی كه پیروزی دموكراتها اعلام میشود اثر این خبر به پایان رسیده است. یعنی پیروزی دموكراتها از این به بعد اثری بر كالاهایی مثل نفت و طلا نخواهد داشت.
● نتیجه گیری
روند قیمت طلا نشاندهنده صعود ظرف چند سال آینده بود و چرخههای اقتصادی نشانگر ریزش قریبالوقوع در بازار سهام ایالات متحده و مابقی كشورها است.
صیقل دادن طلا
● عصر طلائی
”عصر طلائی“ یکی از آن اصطلاحهائیست که سر زبانها افتاده، بدون اینکه کسی واقعاً زحمت این را بهخودش داده باشد که مفهوم آنرا، اینرا که چه زمانی شروع شده و چه زمانی یا چرا به پایان رسیده، روشن کند. بهنظر میرسد که این اصطلاح اغلب وسیلهای است برای سالخوردگان تا با آن به ما بگویند که همه چیز در دوره و زمانهٔ آنها خیلی خیلی قشنگتر و امیدبخشتر بوده و از بداقبالی ماست که آنجا نبودیم تا تجربهاش کنیم. تا جائیکه به موسیقی فیلم مربوط میشود، این اصطلاح بهگونهای رمانتیک به مفهوم دورهایست که کیفیت موسیقی فیلمها همتراز با خلاقیت و استادی بهکار رفته در خود فیلمها بود که هنوز منفعتطلبی یا تصمیمگیریهای جمعی، آنها را نیالوده بود. این دوره به احتمال زیاد با موسیقی ماکس استاینر برای کینگکونگ و شیوههای اندیشمندانهای که در ساخت آن بهکار رفته بود، آغاز میشود. این موسیقی تأثیر بیواسطهٔ آشکاری بر چگونگی ساخت موسیقی فیلم گذاشت. طبعاً همهٔ چیزهای پیش از آنرا که در مقولهٔ سینمای صامت حای میگیرد، میباید از این تعریف کنار گذاشت، اما اینکار به لحاظ گاهشماری باعث نادیده گرفته شدن چیزهای زیادی میشود که نباید از یاد بروند. نمونههای ارزشمند شامل فیلمهای موسیقیداری هستند که قبلاً ذکرشان رفت، همینطور کار ادموند مایزل در رزمنا و پوتمکین (۱۹۲۵) و اکتبر (۱۹۲۷) و حتی نواهای جمعوجور و پرجنبوجوش چارلیچاپلین در فیلمهائی مثل روشنائیهای شهر (۱۹۳۱) که چکیدهای بود از شوخطبعی دلنشین آمریکائی بهرغم روحیهٔ حاکم بر دورهٔ رکود اقتصادی. همهٔ اینها به سبکها و رویکردهای آثار بعدی کمک کردند. با اینحال اگر قرار باشد کینگکونگ را بهعنوان نقطهٔ آغاز در نظر بگیریم، آنگاه سبک به گونهٔ پرباری دراماتیک است که خود را از آنچه قبلاً عرضه شده بود، متمایز میسازد. با تمرکز بر این سبک، آسانتر میتوان محدودههای عصرطلائی را مشخص کرد، زیرا این سبک هم مثل هر مد دیگری، مدت محدودی محبوب ماند.
استاینر در ادامه، برخی از به یادماندنیترین موسیقیهای فیلم در تاریخ سینما را ساخت. او به فیلم The Charge of the Light Brigade ـ (۱۹۳۶) شور و تحرک بخشید و به داستان زندگی اسکارلت در بربادرفته (۱۹۳۹) شعاعی طلائی از زیبائی عاطفی دمید. بعدها او بخش جدائیناپذیری از بهترین آثار کارنامهٔ همفری بوگارت در دوران محبوبیت فیلم نوآر شد. موسیقی خواب بزرگ (۱۹۴۶)، گنجهای سیرامادره (۱۹۴۸) و کیلارگو (۱۹۴۸) همگی موسیقیهائی هستند که تصویر کلاسیک بوگارت بهعنوان گنگستر / کارآگاه محبوب همه را تداوم میبخشند. کار استاینر در کازابلانکا (۱۹۴۲) ثابت میکند که موسقی فیلم چه ابزار قدرتمندی میتواند باشد. ترانهٔ ”همچنان که زمان میگذارد“ را در واقع هرمن هوپفلد یک دهه قبل برای نمایشی در برادوی تصنیف کرده بود، ولی استاینر طوری ملودی آن را با موسیقی تلفیق و بر آن تأکید کرده که به بخشی جدائیناپذیر از فیلم تبدیل شده است. حاصل کار، لایت موتیفی است که همچون عکسی در برگیرندهٔ زمان، مکان، شخصیت، حالوهوا و دامنهٔ عواطف عمل میکند، جوریکه بلافاصله قابل تشخیص است و تا ابد مورد تقلید قرار میگیرد.
-
2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
05-28-2010, 08:38 AM
#164
دهکده هاتاکه
پاسخ : دانستنیهای walter
اگر بخواهیم جانب انصاف را نگهداریم، قطعاً خود استاینر هم مخالفتی با تأثیرپذیری نداشت. در موسیقی ماجراهای دنژوان (۱۹۴۹)، هستهٔ اصلی آنچه را که موسیقی عصرطلائی قلمداد میشود، مییابیم. هالیوود در وجود ارول فلین، یکی از نخستین ابرستارههای خود را کشف کرد و توسعه داد. موسیقی فیلم و این مرد را در یک کلام میتوان جمعبندی کرد: ”ماجراجویانه“. اغلب در مورد آهنگسازان سینما در عصر طلائی چیزهائی میشنوید و در این موارد به ده دوازده نام اشاره میشود. به لطف فیلمهای فلین میتوان پی برد که استاینر در سبکی که آهنگساز هموطنش اریک ولفگانگ کورنگلد بانی آن بود، چه تأثری گذاشته است. کاپیتن بلاد (۱۹۳۵) آغاز بود بر فعالیت حرفهای کورنگلدوفلین، و در عین حال شروعی بود بر نسل تازهای از فیلمهای حماسی ماجراجویانه. از سبک کورنگلد که مشخصهٔ آن موسیقی پرتحرک و بیاندازه تندی بود که سازهای برنجی در آن تسلط داشتند، و تمهای پرشور عاشقانهٔ تلخ و شیرینی که سازهای زهی در آنها مسلط بودند، همچنان اجراهای دوبارهای بدون آنکه به پای اثر اصلی برسد، صورت میگیرد. این موسیقی، تلفیق قدرتمندیست از شکوه شاهانه و عشق پرشور. ماجراهای رابینهود (۱۹۳۸)، زندگی خصوصی الیزابت و ا************ (۱۹۳۹) و شاهین دریا (۱۹۴۰) همه همین سبک را دنبال میکنند. در دههٔ ۱۹۷۰ لوکاس وقتی از جان ویلیامز خواست تا آوای خاصی را بیافریند، منبع الهامش همین فیلمها بود. اگر قطعههای اصلی موسیقی فیلم صف شاهان (۱۹۴۲) و جنگ ستارگان (۱۹۷۷) را در کنار یکدیگر بگذارید، با یکی از آشکارترین و بارزترین نمونههای توارث سبکی مواجه خواهید شد. وقتی اینرا در نظر بگیرید که سهگانهٔ جنگستارگان بهنوبهٔ خودش چه تأثیر عظیمی بر جریانهای سینمائی گذاشته، اهمیت کورنگلد کاملاً آشکار میشود. نکتهٔ حیرتانگیز اینجاست که او در مجموع تنها برای شانزده فیلم موسیقی ساخته، با این حال بر همهٔ آهنگسازان پس از خودش تأثیر گذاشته است. چه در این مورد از آنها سؤال شده باشد و چه نشده باشد.
آلفرد نیومن در مسیر حرفهای عظیمش که حدود ۲۵۰ موسیقی فیلم را دربرمیگیرد، بر روی فیلمهای حماسی تاریخی بسیاری کار کرد. او درست همزمان با آغاز محبوبیت فیلمهای حماسی ماجرائی، موسیقی فیلمهائی مثل نشان زورو (۱۹۴۰)، ترانهٔ خشم و قوی سیاه (۱۹۴۲)، کاپیتان کاستیلی (۱۹۴۷) و شاهزادهٔ روباهها (۱۹۴۹) را که فقط معدودی از آثار او هستند، ساخت. نیومن گذشته از زنده نگهداشتن آوای سمفونیک، کار دیگری هم انجام داد که جنگستارگان بابت آن بسیار به او مدیون است. موسیقی فانفاری که او در فیلمهایش برای کمپانی فاکس قرن بیستم آفرید، در این سهگانه بهتر از هر جای دیگری جا افتاده است. این موسیقی در دورهای که او سرپرست بخش موسیقی این استودیو بود، ساخته شد. او در این جایگاه، همچون استاینر در RKO، آهنگسازان، نوازندگان، رهبران ارکستر و تکنسینهای مختلف همگی را زیر یک سقف گردآورده بود. علاوه بر آن، خودش هم موسیقی میساخت. در آثار متوالی او عنصری وجود داشت که اغلب دربردارندهٔ روحیهای مذهبی بود، هر چند که در واقع خودش بهعنوان یک یهودی، فرایض مذهبیاش را انجام نمیداد. او در رهبری ارکستر، نوازندگان سازهای زهی را بسیار تشویق به بیان احساسات و ویبراتو (نوعی جلوهٔ صوتی در نوازندگی) ـ همراه با لرزشهای مبالغهآمیز ـ میکرد. موسیقی او برای آهنگ برنادت (۱۹۴۳) پس از مجموعهٔ پرشماری از آثار موفق پیاپی آمد که در آنها میتوان این آوای خاص را شنید؛ آثاری مانند: زندانی زندا و تندباد (۱۹۳۷)، بلندیهای بادگیر و گوژپشت نتردام (۱۹۳۹) و درۀ من چه سرسبز بود (۱۹۴۱). با اینحال آهنگ برنادت نقطهٔ عطفی بود که توأمان به بسیاری چیزها دست یافت.
نیومن در جریان تحقیق روی صحنهٔ مهمی از فیلم که تصویری ذهنی از مریممقدس بود، به جوهرهٔ سبک امپرسیونیستیاش دست یافت. نیومن برخلاف استاینر و لایتموتیفعای مشخصترش، از حالوهوا و مقتضیات صحنه بهرهبرداری میکرد. نتیجهٔ تأثیرهائی که برای خلق این موسیقی گرد هم آمده بودند، یک جایزهٔ اسکار بود و اتفاقی که حتی تا اواخر دههٔ ۱۹۴۰ تقریباً به کلی بیسابقه بود: انتشار آلبومی متشکل از بخشهای دراماتیک موسیقی فیلم. تا آنموقع کسی به موسیقی فیلمها دسترسی نداشت. صفحههای ساخته شده از وینیل و جدولهای ردهبندی موسیقیهای محبوب از چند سال پیش از آن از راه رسیده بودند، ولی خیلی بهندرت موسیقیای سینمائی در آنها دیده شده بود. با موفقیت سفیدبرفی و هفتکوتوله (۱۹۳۸) که آلبومی از آوازهای دستهجمعی آنهم عرضه شده بود، این قضیه رونقی گرفت. دیزنی در عین حال اولین کمپانیای بود که با پینوکیو (۱۹۴۰) آلبومی را Original Soundtrack نامگذاری کرد. با اینحال تا آن موقع هیچ موسیقیای که واقعاً شایستگی این عنوان را داشته باشد عرضه نشده بود، چون همهٔ آنها مجدداً ضبط شده بودند و آن چیزی نبودند که در خود فیلم بهکار رفته بود. آهنگ برنادت نشانهٔ مهمی بود از وجود تقاضا برای صفحههای موسیقی فیلمها نزد عامه. یکی دیگر از میراثهای نیومن، خانوادهای بود که او از خود بهجا گذاشت تا کار خوب او را ادامه دهند. برادرانش امیل و لایونل آهنگسازان هالیوودی هستند و دومی پس از رفتن آلفرد، سرپرست بخش موسیقی فوکس شد. پسران او دیوید (ماجرای فوقالعادهٔ بیل و تد و جستوجوی کهکشانی) و تامس (رستگاری در شاوشنک و زیبای آمریکائی) نیز آهنگساز هستند. همینطور برادرزادهاش رندی (طبیعی و داستان اسباببازی).
● دیگرانی که طلا را صیقل دادند
گرچه به لحاظ سبکشناختی اغلب ویکتور یانگ را تنها در حاشیهٔ بزرگان عصرطلائی قرار میدهند، ولی اینکار به قیمت نادیده گرفته شدن فردی با استعداد عظیم در ملودی و درکی والا از امکانات تجاری تمام میشود. او یکی دیگر از کسانی بود که با ضبط موسیقی دراماتیکش برای زنگها برای که بهصدا درمیآیند بر روی صفحه، در زمینهٔ عرضهٔ موسیقی فیلم بر صفحههای وینیل پیشگام شد. مسیر حرفهای یانگ از وقتی استودیوهای پارمونت او را بعد از ضبط قطعههائی برای فیلمهای صامت قاپیدند، اوج گرفت. او در سراسر عمرش در پارامونت ماند. برجستهترین آثار او در آنجا شامل ناخوانده (۱۹۴۴) و سامسون و دلیله (۱۹۴۹) است و در جاهای دیگر ریوگرانده (۱۹۵۰) و بهخصوص شین (۱۹۵۲) که در زمان خودش بر تارک ژانر واسترن قرار داشت.
آهنگسازی که مرتبهاش کمی پائینتر از نیومن است، هوگو فریدهوفر است که برتری تکنیکیاش متقاضیان زیادی داشت ـ آلفرد نیومن برای ساختن موسیقیهای کمپانی فاکس و کورنگلد و استاینر در تنظیم کارهایشان برای ارکستر از همکاری او بهره میگرفتند. خوشبختانه او در میانهٔ این تکالیف و وظایف فرصت یافت تا قابلیت شگفانگیزش در نوآوریهای هارمونیک و رنگآمیزیهای سردش را در آثار خودش هم بهکار ببندد. برخی از آثار شاخص او که کارش را از ۱۹۳۷ با موسیقی ماجراهای مارکوپولو آغاز کرد، از این قرار است: مستأجر (۱۹۴۴)، تیرشکسته (۱۹۵۰)، هفت شهر طلا (۱۹۵۵)، خورشید همچنان میدمد (۱۹۵۷) و این زمین مال من است (۱۹۵۹). بدون تردید بهترین سالهای زندگی ما (۱۹۴۶) بزرگترین دستاورد فریدهوفر است. موسیقی این فیلم، علاوه بر محبوبیتش در میان مردم و گرفتن جایزهٔ اسکار، باعث شد برای اولینبار منتقدان عمومی موسیقی به ستایش موسیقی یک فیلم بپردازند. البته این بدان معنا نیست که دیدگاههای نخبهگرایانهٔ آنها را برای همیشه دگرگون کرد، ولی نشانهٔ دیگری است حاکی از اینکه سبک عصرطلائی این قدرت را داشت که تأثیر و نفوذ زیادی در پیرامون خویش بهجا گذارد.
آهنگساز آلمانی فرانتس واکسمن، پس از وقوع جنگجهانی دوم، متقاعد شد تا پناهگاه امنتری را در هالیوود بجوید؛ یعنی همانکاری که پیش از او کورنگلد انجام داده بود. او با موسیقی باشکوهش برای عروس فرانکنستین (۱۹۳۵) تقریباً بلافاصله پس از آمدنش تأثیر عظیمی بر صنعت سینما گذاشت. تفکر شهودی واکسمن از ابتدا تا انتهای این موسیقی در پس آن میدرخشد. او با بهکارگیری ساز Ondes martenot، فضای بدیع و نامتعارفی به این ماجرای عشقی بدفرجام بخشید. ارکستر، موسیقی را به شیوهای امپرسیونیستی اجراء کرد تا تأثیر مضاعفی به صداهای تجهیزات عجیب و غریب آزمایشگاهی در فیلم ببخشد. پیش از آنهم فیلمها و موسیقیهائی در دنبالهٔ آثار قدیمیتر ساخته شده بود (استاینر در ۱۹۳۳ موسیقی پسر کونگ را ساخته بود)، ولی هیچکدام به چنین مرتبهای از موفقیت و اقبال نرسیده بودند. کمپانی یونیورسال قرارداد دوسالهای با واکسمن بهعنوان کارگردان موسیقی بست که در حکم پاداش او بود. پس از آن او با قراردادی هفتساله به مترو گلدوین مهیر (و بعداً کمپانی برادران وارنر) رفت و یکی از چند آهنگساز ثابت آنجا شد.
آوای موسیقی واکسمن، طنین عصرطلائی را در خود دارد زیرا آکنده از قطعههای فانفاری است که با سازهای برنجی اجراء میشوند، و تمهای رمانتیک آن لطافت آرامشبخشی دارند. او با سانست بولوار (۱۹۵۰)، مکانی در آفتاب (۱۹۵۱)، با کاوش در عنصر پهلوانی در شاهزاده والیانت (۱۹۵۴) و واپسزدگی جنسی در محلهٔ پیتن (۱۹۵۷) به موفقیتهای عظیمی دست یافت. نشانهٔ قدرتمندی که از توانائی او حکایت دارد این است که او موسیقی دو فیلم کلاسیک ربکا و داستان فیلادلفیا را همزمان در ۱۹۴۰ تصنیف کرد که اولی نخستین فیلم از میان چهار موسیقیای بود که برای هیچکاک، فیلمسازی با نفوذ منحصربهفرد، کار کرد. سوءظن (۱۹۴۱)، پروندهٔ پارادین (۱۹۴۷) و پنجرهٔ رو به حیاط (۱۹۵۴) پس از آن آمدند. هیچکاک شعور موسیقائی فوقالعادهای در دوران حرفهایاش از خود نشان داد و آهنگسازی را بهکار میگرفت که تقریباً همیشه بیعیبونقصترین انتخاب ممکن برای کار بودند.
به رسمیت شناختن و تصدیق دستاوردهای آهنگساز مجار، میکلوش روژا، با اسکاریکه به خاطر طلسم شده (۱۹۴۵) به او تعلق گرفت، آغاز نشد. ساختن موسیقی برای فیلمی که نام هیچکاک، گریگوری پک و اینگرید برگمن را بر تارک خود داشت، با دستمایهای که با روانکاوی فرویدی سروکار داشت و سکانسهای رؤیائی با طراحی سالوادور دالی را در خود جا داده بود، قطعاً چالش عظیمی بوده است. با وجود این، روژا با موسیقی آزمایشی که برای سکانسی از فیلم ساخت و در آن برای توصیف گرایشهای پارانویائیپک از ساز ترمین (Theremin) استفاده کرده بود، شایستگی خود را به همهٔ دستاندرکاران فیلم ثابت کرد. صدای مخوف و ضجهوار ساز الکترونیک بعدها با روانپریشیهای مختلف سینمائی (در فیلمهایش) همراه شد.
روژا با صفحهٔ کتاب جنگل عملاً همآهنگ برنادت نیومن را پشتسر گذاشت و هم زنگها برای که به صدا در میآیند یانگ را. موسیقی کتاب جنگل در ۱۹۴۲ برای عرضه به بازار بهطور آزمایشی مجدداً ضبط شد. گرچه حاصل کار، قطعههای اصلی توی فیلم را نداشت، ولی تجربهای بود که بدون آن، تجربههای مشابه پس از آن با کندی بیشتری صورت میگرفت. او با نخستین آلبوم کامل موسیقی فیلم در دنیا ـ موسیقی مادام بواری (۱۹۴۹) نشان خود را بر پایان دهه نیز گذاشت. او در جریان و حولوحوش خلق این آثار شاخص، بهتدریج پژوهش و تحقیق موسیقائی و سبک پرهزینه و جسورانه را با این آثار در ارجحیت قرار داد: دزد بغداد (۱۹۴۰)، That Hamilton Woman ـ (۱۹۴۱)، غرامت مضاعف (۱۹۴۴)، تعطیلات از دسترفته (۱۹۴۵) و خانهٔ سرخ (۱۹۴۷). این به مفهوم دو دهه موفقیتهای ستودنی و چشمگیر بود، اما تحتالشعاع آثار او برای فیلمهای حماسی تاریخی و مذهبی در ده سال بعدی قرار گرفت.
-
2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
-
05-28-2010, 08:39 AM
#165
دهکده هاتاکه
پاسخ : دانستنیهای walter
● آکادمی اسکار و معماران عصرطلائی
در سال ۱۹۴۴ لحظهٔ محبوبتری در تاریخ صنعت ضبط موسیقی پیش آمد. کمپانی فاکس با سیلی از تقاضاها برای موسیقی فیلم معمائی جنائی شیک لورا اثر دیوید راسکین مواجه شدند. سال بعد پنج اجراء از ترانهٔ فیلم با اشعاری که به تازگی روی آن گذاشته شده بود، در فهرست ده ترانهٔ روز آمریکا جای گرفت. اینکه تماشاگران متوجه یک موسیقی متن شده و آنرا ستوده بودند، نشانهٔ خوشآیندی بود، ولی نتیجهٔ ناخوشایند، تداوم یافتن همان تفکر سازمانی بود مبنی بر اینکه چنین دستمایهای فقط در قالب ترانه فروش خواهد کرد.
شرمآورتر اینکه دیوید راسکین که همیشه آدم صریح و رکگوئی هم بود، کاملاً مخالف بهکارگرفتن اشعار روی تم اصلی موسیقیاش بود. حکایت معروفی هست که سرشت فلسفی و اخلاقی او را روشن میکند. راسکین قرارداد ساخت موسیقی فیلم قایق نجات (هیچکاک، ۱۹۴۴) را بسته بود، ولی پیش از آنکه کارش را شروع کند، پیغامی از هیچکاک که در آن اعلام شده بود فیلم موسیقی نخواهد داشت، کار را متوقف کرد. کارگردان احساس میکرد در فیلمی که کلاً روی یک قایق کوچک میگذرد، هیچکس نمیفهمد که موسیقی از کجا میآید. راسکین پاسخی برای او فرستاد و گفت که به این سئوال موقعی جواب میدهد که یکنفر برای او توضیح دهد که در چنین فیلمی دوربین از کجا آمده است. در نتیجه، وظیفهٔ ساخت موسیقی به هوگو فریدهوفر واگذار شد. شاید سبک کار راسکین لزوماً آنقدر ماجراجویانه نباشد که بتوان آن را متعلق به عصر طلائی به حساب آورد. با این حال لورا، ماجراهای شرلوکهولمز (۱۹۳۹)، همیشه عنبر (۱۹۴۷) و بد و زیبا (۱۹۵۲) همگی دربردارندهٔ برخی از به یادماندنیترین ملودیهای دلپذیر زمانهٔ خود هستند.
از آنجا که اینروزها جایگاه بسیار والائی برای آکادمی اسکار قائلاند، ارزش ذکر کردن دارد که نخستین مراسم اسکار در سال ۱۹۳۵ برگزار شد. جایزهٔ بهترین موسیقی متن به ویکتور شرتزینگر و گاس کان به خاطر موسیقی یک شب عشق اهدا شد. شرتزینگر کارگردان فیلم هم بود و استعدادش در زمینهٔ ترانهسازی، با ترانهٔ Ciri-Biri-Bin، گریس مور را تبدیل به یک ستاره کرد. موسیقی فیلم عمدتاً تجربهایست در محبوب ساختن دنیای خاصپسند اپرا، بنابراین جالب است که خاطرنشان کنیم آکادمی از همان ابتدا، تأکیدهای دراماتیک را نادیده میگرفته است. مکس استاینر به خاطر موسیقی فیلم نگهبان گمشده، یکی از تقریباً سی فیلمی که در همان سال کارکرد، نامزد اسکار شد و آلفرد نیومن را که او هم همانقدر فعال بود، پشتسر گذاشت. آکادمی که ظاهراً چندسالی روی پای خودش ایستاده بود، به تدریج به جبران مافات پرداخت و در ۱۹۳۶ استاینر (به خاطر خبرچین)، در ۱۹۳۷ کورنگلد (Anthony Adverse) و در ۱۹۳۹ که رشتهٔ موسیقی به سه بخش بهترین موسیقی اریژینال، موسیقی اقتباسی و ترانه تقسیم شده بود نیومن (گروه رگتایم الکساندر) را انتخاب کرد.
اسکار که یک اقدام هالیوودی بود، در آنزمان چارهای نداشت جزء نادیده گرفتن آنچه در جاهای دیگر دنیا میگذشت. در انگلستان، سرآرتور بلیس با موسیقی چیزهائی که میآیند (۱۹۳۶) موسیقیای را خلق کرد که نقطهٔ عطف بزرگی در موسیقی فیلم به حساب میآید. این فیلم نخستین اثر سینمائی علمی خیالی به مفهوم واقعی کلمه بود (براساس رمانی از اچ.جی.ولز) و موسیقی جاهطلبانهٔ آنهم عمدتاً پیش از ساخته شدن فیلم نوشته شد. بههمین دلیل هم نمیتوان موسیقی آنرا نخستین قطعهٔ دراماتیک در نوع خودش که پخش شده تلقی کرد. بههرحال ”مارش“ محوری آن تقریباً بلافاصله از فیلم جدا شد و بهصورت یکی از قطعههای محبوب تالارهای کنسرت درآمد.
قطعههای موسیقی دیگر آهنگسازان کلاسیک هم که، بهطور گذرا و کوتاهمدت هم که شده، سر از کار در سینما در میآوردند، دچار چنین سرنوشتی میشد. دو موسیقیدان انگلیسی دیگری که در عصر طلائی، حضور گذرائی در عرصهٔ موسیقی فیلم یافتند، عبارت بودند از رالف ون ویلیامز که موسیقیاش برای فیلم اسکات قطبجنوب (۱۹۴۸) بیشتر بهعنوان ”سمفونی ششم“ او شناخته میشود، و سرویلیام والتن که اقتباسهای موسیقائی شکسپیریاش از هنری پنجم (۱۹۴۳) و هملت (۱۹۴۷) بیشتر بهعنوان قطعههائی برای کنتسرت ضبط و اجراء شدهاند. در آمریکا، بیواسطگی و مایههای فولک نواهای آرون کاپلند به ساخت چندتائی موسیقی فیلم انجامید که بیش از هر کار دیگری آن حس آمریکائی بودن را در خود داشتند. شهر ما (۱۹۴۰) که تصویری نمونهای از شهرهای کوچک آمریکائی بهدست میدهد، از آن پس بارها تقلید شده است. فانفارهائی با سازهای برنجی، هارمونیهای ساده و غرور میهنپرستانه، انگ موسیقی او، چه برای صحنهٔ کنسرت و چه برای سینما، بودند و سوختی بینقص برای ملتی که وارد عرصهٔ جنگجهانی دوم میشد (بهخصوص قطعهٔ غیرسینمائیاش ”فانفار برای آدمهای معمولی“). موسیقی به طرزی حیرتانگیز قدرتمند سرگی پروکوفیف برای الکساندر نوسکی (۱۹۳۸) نمونهٔ دیگری بود که تبلیغات جنگی الهامبخش فیلم بزرگی شد. هر چند که این حماسهٔ روسی هم، مثل فیلمهائی که رفیق شوستاکوویچ برایشان موسیقی ساخته بود، در آنزمان نمایش گستردهای در آمریکا نیافت. در عرصهٔ بینالمللی با این موسیقی بیشتر در قالب مدونشدهاش بهعنوان یک کانتات (قطعهٔ موسیقی عمدتاً آوازی) برای اجراء در کنسرت آشنا شدند، یعنی در نقطهٔ متضاد جایگاه اولیهاش بر روی تصویرهای خیرهکنندهٔ سرگی ایزنشتین. این دو مرد بزرگ در ۱۹۴۲ در فیلم ایوان مخوف که تقریباً همانقدر نفسگیر بود، دوباره به یکدیگر پیوستند. تلفیق تمپوهای بیاندازه پرتحرک پروکوفیف با استفادهٔ شورانگیز از آواهای بیکلام شاید در زمان خودش ارج نهاده نشد. با اینحال قطعاً در آثار آهنگسازان درجه یک هالیوود معاصر از نو کشف و ستایششده و بهعنوان مثال باعث غنای بیشتر برخی از آثار دنیالفمن و جیمز هورنر شده است. همانطور که بعداً خواهیم دید، آنها نیز از آن نوع همکاریهای درخشان با کارگردانی خاص داشتهاند، اما مورد پروکوفیف و آیزنشیتن نخستین نمونهٔ این شیوهٔ کاری روی همرفته کمیاب بود. این شیوهٔ همکاری همواره به خلق بهترین آثار در عرصهٔ موسیقی فیلم انجامیده و آشکارترین نتایج درخشان آنرا میتوان در کارنامهٔ یکی از بزرگترین معماران عصرطلائی سینما یافت؛ برنارد هرمان.
امروز نام برنارد هرمان تقریباً از نام آلفرد هیچکاک جدائیناپذیر است، با اینحال هرمان پیش از همکاری با هیچکاک بیش از یکدهه کار سینمائی را پشتسر گذاشته بود. این همکاری از همان ابتدا عمیقترین تأثیر را بر صنعت سینما گذاشت. هرمان پیش از مدتی در رادیو با اورسن ولز کار کرده بود (در جنگ دنیاها)، تا اینکه هالیوود متوجه آنها شد. آندو به اتفاق همشهری کین (۱۹۴۱) را که شاهکاری با مقبولیت جهانی است، خلق کردند. هرمان آهنگسازی بود که بیش از همهٔ آهنگسازان دیگر، از عصر خودش فراتر رفت. هیچ ژانری بهروی او بسته نبود. در ابتدای دههٔ ۱۹۴۰، او در رویاروئی با صنعتی که رویکردی یکسان و واحد به موسیقی فیلم در آن تقریباً تثبیت شده بود، تصمیم به روی برگرداندن از عرف و فراتر از رفتن از محدودهٔ سنتها گرفت. موسقی همشهری کین، فیلمهای خبری مختلف، قطعهای اپرائی و تلاطم فکریای را که بهنحوی موجز شخصیت چارلز فاسترکین را معرفی میکند، پوشش میدهد. فیلم با سفری کاوشگرانه در دوروبر عمارت قصرمانند زانادو آغاز میشود. این قطعه گرچه نورپردازی تیره و تاری دارد، ولی اگر به خاطر تلفیق ضجهٔ سازهای برنجی با نوای آه و ناله مانند سازهای بادی چوبی نبودند، میتوانست صرفاً یک آگهی فروش خانه باشد. هرمان در جهشی عظیم، سبک عصرطلائی را گرفت و آنرا به شیوهای که به طرز تکاندهندهای تازه بود، بهکار گرفت. موسیقی او موسیقی فضاپردازانهای بود. از همان ابتدای مسیر حرفهایاش تیرگیای بر آثار او چیرگی داشت. در بسیاری از فیلمهائی که بیشتر به خاطر آنها شهرت یافته، این تیرگی به کمک فضا و حالوهوای محصور اثر میآمد. نمونهٔ عالی آن تنگهٔ وحشت (۱۹۶۲) است که نسخهٔ سال ۱۹۹۱ مارتین اسکورسیزی، برداشت غریزیتری از آن را در اختیار مخاطب مدرن گذاشت. المر برنستین برای این نسخهٔ جدید، از موسیقی اصلی اقتباس کرد. در هر دو نسخه، همان موسیقی عنوانبندی فیلمها به تنهائی تماشاگر را آمادهٔ سفری هولناک در دل ترس و وحشت میکند. این رنگوبوی تیره و تار، خاص هرمان بود، ولی آهنگسازان دیگر برای نشان دادن حالتهای روانی ناگفتهٔ شخصیتها آنرا به کار گرفتند (و واژهٔ ”هرمانسک“ را رقم زدند).
-
2 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :
Tags for this Thread
علاقه مندی ها (Bookmarks)
علاقه مندی ها (Bookmarks)
قوانین ارسال
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
Forum Rules
علاقه مندی ها (Bookmarks)