Animparadise بهشت انیمه انیمیشن مانگا

 

 


دانلود زیر نویس فارسی انیمه ها  تبلیغات در بهشت انیمه

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 13 , از مجموع 13

موضوع: یک شاعر

  1. #1
    Registered User Gaara kazekage آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    ploto!
    نگارشها
    828

    Lightbulb یک شاعر

    سلام بچه ها! خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟
    عیدتون هم مبارک!
    امیدوارم این تاپیک قبلا نزده شده باشه....
    خب من این جا میخوام اشعار سهراب جونم رو (سهراب سپهری!) رو بزارم!
    ممنون!
    You can fly...
    maybe You dont have wings...just like me. but with your gold heart!!! yes! you can.
    come in my dream....


  2. 7 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  3. #2
    Registered User Gaara kazekage آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    ploto!
    نگارشها
    828

    پاسخ : یک شاعر

    نیلوفر
    از مرز خوابم مي گذشتم،
    سايه تاريك يك نيلوفر
    روي همه اين ويرانه ها فرو افتاده بود .
    كدامين باد بي پروا
    دانه اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد ؟
    ***
    در پس درهاي شيشه اي رؤياها،
    در مرداب بي ته آيينه ها،
    هر جا كه من گوشه اي از خودم را مرده بودم
    يك نيلوفر روييده بود .
    گويي او لحظه لحظه در تهي من مي ريخت
    و من در صداي شكفتن او
    لحظه لحظه خودم را مي مردم .
    ***
    بام ايوان فرو مي ريزد
    و ساقه نيلوفر برگرد همه ستون ها مي پيچد .
    كدامين باد بي پروا
    دانه نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد ؟
    ***
    نيلوفر روييد،
    ساقه اش از ته خواب شفّا هم سركشيد
    من به رؤيا بودم
    سيلاب بيداري رسيد
    چشمانم را در ويرانه خوابم گشودم
    نيلوفر به همه زندگي ام پيچيده بود
    در رگهايش من بودم كه مي دويدم
    هستي اش در من ريشه داشت
    همه من بود
    كدامين باد بي پروا
    دانه اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد

  4. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  5. #3
    Registered User Gaara kazekage آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    ploto!
    نگارشها
    828

    پاسخ : یک شاعر

    میوه تاریک
    باغ باران خورده مي نوشيد نور
    لرزشي در سبزه هاي تر دويد :
    او به باغ آمد ، درونش تابناك ،
    سايه اش در زير و بم ها ناپديد
    ***
    شاخه خم مي شد به راهش مست بار .
    او فراتر از جهان برگ و بر .
    باغ ، سرشار از تراوش هاي سبز .
    او ، درونش سبزتر ، سرشارتر.
    ***
    در سر راهش درختي جان گرفت .
    ميوه اش همزاد همرنگ هراس .
    پرتويي افتاد و در پنهان او :
    ديده بود آن را به خوابي ناشناس .
    ***
    در جنون چيدن از خود دور شد .
    دست او لرزيد ، ترسيد از درخت .
    شور چيدن ترس را از ريشه كند :
    دست آمد : ميوه را چيد از درخت .

  6. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  7. #4
    Registered User Silver Moon آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2010
    نگارشها
    283

    پاسخ : یک شاعر

    نازنین جون مرسی چه تاپیک خوبی زدی
    من بسیار سهراب سپهری رو می دوستم

    بخشی از شعر صدای پای آب:

    من نمیدانم
    که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
    و چرا در قفس هیج کسی کرکس نیست
    گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟
    چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
    واژه ها را باید شست
    واژه باید خود باد واژه باید خود باران باشد
    چترها را باید بست
    زیر باران باید رفت
    فکر را خاطره را زیر باران باید برد
    دوست را زیر باران باید دید
    عشق را زیر باران باید جست.

  8. 7 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  9. #5
    Registered User Gaara kazekage آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    ploto!
    نگارشها
    828

    پاسخ : یک شاعر

    اخ جون! خیلی خوش حال شدم مهسا جون که سهراب دوست داری!


    در قیر شب
    دير گاهي است در اين تنهايي

    رنگ خاموشي در طرح لب است.
    بانگي از دور مرا مي خواند،
    ليك پاهايم در قير شب است.
    ***
    رخنه اي نيست در اين تاريكي:
    در و ديوار بهم پيوسته.
    سايه اي لغزد اگر روي زمين
    نقش وهمي است ز بندي رسته.
    ***
    نفس آدم ها
    سر بسر افسرده است.
    روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا
    هر نشاطي مرده است.
    ***
    دست جادويي شب
    در به روي من و غم مي بندد.
    مي كنم هر چه تلاش،
    او به من مي خندد.
    ***
    نقش هايي كه كشيدم در روز،
    شب ز راه آمد و با دود اندود.
    طرح هايي كه فكندم در شب،
    روز پيدا شد و با پنبه زدود.
    ***
    دير گاهي است كه چون من همه را
    رنگ خاموشي در طرح لب است.
    جنبشي نيست در اين خاموشي:

    دست ها، پاها در قير شب است.

  10. 7 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  11. #6
    مدير بخش Pandora Hearts همکار بخش سریال های آسیایی APTA Fire Team Sh_shlove6 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    محل سکونت
    جايي در ناكجا آباد
    نگارشها
    4,448

    پاسخ : یک شاعر

    دستت درد نکنه نازنین جون
    اگه واسه اخوان ثالث هم تاپیک بزنین خیلی خوب میشه البته اگه دوست داری ^__^

  12. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  13. #7
    APTA Fire Team dawn-p آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    hidden leaf village
    نگارشها
    806

    پاسخ : یک شاعر

    ها دستت درد نكنه نازي جون خيلي قشنگن
    حيف كه من زياد تو نخ اين جور كارا نيستم وگرنه يه چيزي ميذاشتم....
    Anime Spoilerمتن پنهان: راز شگفت انگيز شادي:
    اصلاً مهم نیست آدم‌ها كه باشند و چقدر سعادتمند به نظر برسند، آن‌ها هر كه باشند به من نیاز دارند!

  14. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  15. #8
    Registered User Gaara kazekage آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    ploto!
    نگارشها
    828

    پاسخ : یک شاعر

    نه پگاه جون این چه حرفیه! همین که دوسشون داشتی خوش حال شدم!

    سپیده
    در دور دست
    قويي پريده بي گاه از خواب
    شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد .

    لب هاي جويبار
    لبريز موج زمزمه در بستر سپيد .

    در هم دويده سايه و روشن .
    لغزان ميان خرمن دوده
    شبتاب مي فروزد در آذر سپيد .

    همپاي رقص نازك ني زار
    مرداب مي گشايد چشم تر سپيد .

    خطي ز نور روي سياهي است :
    گويي بر آبنوس درخشد زر سپيد .

    ديوار سايه ها شده ويران .
    دست نگاه در افق دور
    كاخي بلند ساخته با مرمر سپيد .

  16. 6 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  17. #9
    Registered User Gaara kazekage آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    ploto!
    نگارشها
    828

    پاسخ : یک شاعر

    لو لوی شیشه ها!
    در اين اتاق تهي پيكر
    انسان مه آلود!
    نگاهت به حلقه كدام در آويخته ؟
    ***
    درها بسته
    و كليدشان در تاريكي دور شد .
    نسيم از ديوارها مي تراود:
    گل هاي قالي مي لرزد .
    ابرها در افق رنگارنگ پرده پر مي زنند .
    باران ستاره اتاقت را پر كرد
    و تو در تاريكي گم شده اي
    انسان مه آلود !
    ***
    پاها صندلي كهنه ات در پاشويه فرو رفته .
    درخت بيد از خاك بسترت روييده
    و خود را در حوض كاشي مي جويد .
    تصويري به شاخه بيد آويخته:
    كودكي كه چشمانش خاموشي ترا دارد،
    گوي ترا مي نگرد
    و تو از ميان هزاران نقش تهي
    گويي مرا مي نگري
    انسان مه آلود !
    ***
    ترا در همه شبهاي تنهايي
    توي همه شيشه ها ديده ام
    مادر مرا مي ترساند
    لولو پشت شيشه هاست
    و من توي شيشه ها ترا مي ديدم
    لولوي سرگردان !
    پيش آ
    بيا در سايه هامان بخزيم
    درها بسته
    و كليدشان در تاريكي دور شد
    بگذار پنجره را به رويت بگشايم
    ***
    انسان مه آلود از روي حوض كاشي گذشت و گريان سويم پريد
    شب پنجره شكست و فرو ريخت:
    لولوي شيشه ها
    شيشه عمرش شكسته بود .
    *****

  18. 5 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  19. #10
    Registered User Gaara kazekage آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    ploto!
    نگارشها
    828

    پاسخ : یک شاعر

    دنگ
    دنگ...، دنگ...
    ساعت گيج زمان در شب عمر
    ميزند پي در پي زنگ.
    زهر اين فكركه اين دم گذر است
    مي شود نقش به ديوار رگ هستي من.
    لحظه ام پر شده از لذت
    يا به زنگار غمي آلوده است.
    ليك چون بايد اين دم گذرد،
    پس اگر مي گريم
    گريه ام بي ثمر است.
    و اگر مي خندم
    خنده ام بيهوده است.
    ***
    دنگ...، دنگ...
    لحظه ها مي گذرد.
    آنچه بگذشت، نمي آيد باز.
    قصه اي هست كه هرگز ديگر
    نتواند شد آغاز.
    مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
    بر لب سرد زمان ماسيده است.
    تند برمي خيزم
    تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز
    رنگ لذت دارد، آويزم،
    آنچه مي ماند از اين جهد به جاي:
    خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.
    و آنچه بر پيكر او مي ماند:
    نقش انگشتانم.
    ***
    دنگ...
    فرصتي از كف رفت.
    قصه اي گشت تمام.
    لحظه بايد پي لحظه گذرد
    تا كه جان گيرد در فكر دوام،
    اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر،
    وا رهاينده از انديشه من رشته حال
    وز رهي دور و دراز
    داده پيوند با فكر زوال.
    ***
    پرده اي مي گذرد،
    پرده اي مي آيد:
    مي رود نقش پي نقش دگر،
    رنگ مي لغزد بر رنگ.
    ساعت گيج زمان در شب عمر
    مي زند پي در پي زنگ:
    دنگ...، دنگ...،
    دنگ...

  20. 5 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  21. #11
    مدیر بازنشسته بخش فرهنگ Roksana آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    محل سکونت
    تهران
    نگارشها
    841

    پاسخ : یک شاعر

    با مرغ پنهان

    حرف ها دارم
    با تو اي مرغي كه مي خواني نهان از چشم
    و زمان را با صدايت مي گشايي !
    چه ترا دردي است
    كز نهان خلوت خود مي زني آوا
    و نشاط زندگي را از كف من مي ربايي؟
    در كجا هستي نهان اي مرغ !
    زير تور سبزه هاي تر
    يا درون شاخه هاي شوق ؟
    مي پري از روي چشم سبز يك مرداب
    يا كه مي شويي كنار چشمه ادارك بال و پر ؟
    هر كجا هستي ، بگو با من .
    روي جاده نقش پايي نيست از دشمن.
    آفتابي شو!
    رعد ديگر پا نمي كوبد به بام ابر.
    مار برق از لانه اش بيرون نمي آيد.
    و نمي غلتد دگر زنجير طوفان بر تن صحرا.
    روز خاموش است، آرام است.
    از چه ديگر مي كني پروا؟
    دلگشا . آینده روزی هست پیدا ، بی گمان با او.
    گَرَم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمیکاهم .
    ترا من چشم در راهم...

  22. 5 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  23. #12
    Registered User Gaara kazekage آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    ploto!
    نگارشها
    828

    پاسخ : یک شاعر

    فانوس خیس
    روي علف ها چكيده ام.
    من شبنم خواب آلود يك ستاره ام
    كه روي علف هاي تاريكي چكيده ام.
    جايم اينجا نبود.
    نجواي نمناك علف ها را مي شنوم.
    جايم اينجا نبود.
    فانوس
    در گهواره خروشان دريا شست و شو مي كند.
    كجا مي رود اين فانوس،
    اين فانوس دريا پرست پر عطش مست؟
    بر سكوي كاشي افق دور
    نگاهم با رقص مه آلود پريان مي چرخد.
    زمزمه هاي شب در رگ هايم مي رويد.
    باران پر خزه مستي
    بر ديوا تشنه روحم مي چكد.
    من ستاره چكيده ام .
    از چشم ناپيداي خطا چكيده ام:
    شب پر خواهش
    و پيكر گرم افق عريان بود.
    رگه سپيد مرمر سبز چمن زمزمه مي كرد.
    و مهتاب از پلكان نيلي مشرق فرود آمد.
    پريان مي رقصيدند
    وآبي جامه هاشان بارنگ افق پيوسته بود.
    زمزمه هاي شب مستم مي كرد
    پنجره رؤيا گشوده بود
    و او چون نسيمي به درون وزيد.
    اكنون روي علف ها هستم
    و نسيمي از كنارم مي گذرد.
    تپش ها خاكستر شده اند.
    آبي پوشان نمي رقصند.
    فانوس آهسته پايين و بالا مي رود.
    هنگامي كه او از پنجره بيرون مي پريد
    چشمانش خوابي را گم كرده بود.
    جاه نفس نفس مي زد.
    صخره ها چه هوسناكش بوييدند!
    فانوس پر شتاب!
    تا كي مي لغزي
    در پست و بلند جاده كف بر لب پر آهنگ؟
    زمزمه هاي شب پژمرد.
    رقص پريان پايان يافت.
    كاش اينجا نچكيده بودم!
    هنگامي كه نسيم پيكر او در تيرگي شب گم شد
    فانوس از كنار ساحل براه افتاد.
    كاش اينجا - در بستر پر علف تاريكي - نچكيده بودم!
    فانوس از من مي گريزد.
    چگونه برخيزم؟
    به استخوان سرد علف ها چسبيده ام.
    و دور از من، فانوس
    در گهواره خروشان دريا شست و شو مي كند.

  24. 3 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


  25. #13
    Registered User Gaara kazekage آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2008
    محل سکونت
    ploto!
    نگارشها
    828

    پاسخ : یک شاعر

    باغی در صدا
    در باغي رها شده بودم.
    نوري بيرنگ و سبك بر من وزيد .
    آيا من خود بدين باغ آمده بودم
    و يا باغ اطراف مرا پر كرده بود ؟
    هواي باغ از من مي گذشت
    و شاخ و برگش در وجودم مي لغزيد.
    آيا اين باغ
    سايه روحي نبود
    كه لحظه اي بر مرداب زندگي خم شده بود ؟
    ناگهان صدايي باغ را در خود جا داد .
    صدايي كه به هيچ شباهت داشت .
    گويي عطر خودش را در آيينه تماشا مي كرد .
    هميشه از روزنه اي ناپيدا
    اين صدا در تاريكي زندگي ام رها شده بود.
    سرچشمه صدا گم بود :
    من ناگاه آمده بودم .
    خستگي در من نبود :
    راهي پيموده نشد .
    آيا پيش از اين زندگي ام فضايي ديگر داشت ؟
    ***
    ناگهان رنگي دميد :
    پيكري روي علف ها افتاده بود .
    انساني كه شباهت دوري با خود داشت .
    باغ در ته چشمانش بود
    و جا پاي صدا همراه تپش هايش .
    وجودش بيخبري شفافم را آشفته بود .
    وزشي برخاست
    دريچه اي بر خيرگي ام گشود :
    روشني تندي به باغ آمد .
    باغ مي پژمرد
    و من به درون دريچه رها مي شدم .

  26. 3 كاربر برای این ارسال مفيد سپاسگزاری كرده اند :


علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

قوانین ارسال

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
بهشت انیمه انیمیشن مانگا کمیک استریپ